به گزارش پایگاه 598، از ویژگیهای زندگی اصیل، افزایش سطحِ کیفیت آن است. خودمختاری و تمرکز درحقیقت به زیستن در کیفیتی برتر و مبتنی بر آگاهی میانجامد. مرگ از یکسو آستانه شکیبائی انسان را بالا میبرد و سبب میشود که هر مشکلی برای او آزاردهنده نباشد، و ازسوی دیگر سبب میشود که نصاب لذت بردن او و دلخوشیهایش پائین بیاید و درنتیجه از کمترین چیزها بیشترین دلخوشیها را داشته باشد و شوق به زیستن در او افزایش یابد. این سه مؤلفه وقتی با هم ترکیب میشوند، نتیجهاش بالا رفتن کیفیت زندگی است.
مرگ از یکسو به انسان یادآوری میکند که ساعت به تندی و بیوقفه کار میکند، آنچه که از کف میدهد باز نخواهد گشت. بههمین دلیل باید کوشید بهترین رفتار و مهمترین کارها را انجام داد. درحقیقت توجه به مرگ و نزدیکی آن نوعی غنیمتشمردگی زمان را در انسان ایجاد میکند. قرآن کریم برای بیان این فرصت محدود میفرماید: «وَلَیْسَتِ التَّوْبَه لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّی إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الآنَ» (نساء / 18) براساس این آیه، مرگ بهمعنای پایان فرصتی است که میتوان در آن خوب بود و خوبی نمود و چون بهسر آید، دیگر قابل بازگشت نیست. فرصتی که بهفرموده قرآن بسیار نزدیک است: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَه مَّعْرِضُونَ» (انبیاء / 1)
و ازسوی دیگر به او میگوید قدردان سلامتی و عافیت خویش و لحظههایی که در اختیار دارد باشد. در نظر بگیرید بیماری را که بهدلیل ابتلا به بیماری سرطان پیشرفتهای مشکل بلع دارد و باید غذاهای نرم بخورد. بیگمان، وقتی در اطرافش میبیند که دیگران چگونه بهآسانی و بدون مشکل غذاها را قورت میدهند، پیش خود میگوید این آدمها چه لذتی از خوردن غذا میبرند. درحالیکه خود آن آدمها چنین توجهی ندارند. سناتور ریچارد نوبرگر کمی پیش از مرگش بر اثر سرطان این تحول را اینگونه بیان میکند: (د. یالوم، 1390: 64)
تحولی در من بهوجود آمد که معتقدم برگشتناپذیر است. دلواپسی برای شهرت، موفقیت سیاسی، وضعیت مالی، همهوهمه ناگهان بیاهمیت شد. در آن ساعات اولیهای که دریافتم سرطان دارم، هرگز به کرسیام در سنا، حساب بانکیام یا سرنوشت دنیای آزاد نیندیشیدم ... از زمانی که بیماریام تشخیص داده شد، من و همسرم حتی یکبار هم با هم جروبحث نکردهایم. عادت داشتم وقتی خمیردندان را بهجای انتهایش، از بالا میفشرد، وقتی غذا را مطابق سلیقه وسواسی و دیرپسند من نمیپخت، وقتی فهرست میهمانان را بدون مشورت با من تنظیم میکرد و وقتی برای خرید لباس پول زیادی میداد، به او پرخاش کنم. اما حالا اصلاً متوجه این مسائل نمیشوم یا به نظرم بیربط میآیند ... .
بهجای آنها، سپاسگزار چیزهایی هستم که زمانی به راحتی از آنها میگذشتم: نهار خوردن با یک دوست، خاراندن گوش گربهام و شنیدن صدای خُرخُر حاکی از رضایتش، مصاحبت همسرم، خواندن شبانه کتاب یا مجله در نور مخروطی و ملایم چراغ خوابم، شبیخون به یخچال برای یک لیوان آب پرتقال یا یک برش کیک قهوه. برای نخستینبار فکر میکنم واقعاً دارم طعم زندگی را میچشم. بالاخره دریافتم فانیام. وقتی فرصتهایی را به یاد میآورم که حتی در بهترین وضعیت سلامتیام، بهخاطر غرور بیجا، ارزشهای ساختگی و خیالبافیهای بیاهمیت از دست دادهام، به خود میلرزم.
آدمها معمولاً مرگ را بالاترین سیاهی میدانند و معتقدند: «بالاتر از آن (سیاهی) رنگی نیست.» بههمین دلیل رویارویی با مرگ، انسان را از هرچه مشکل است فارغ میکند. آرامشی که در افراد محتضر به چشم میآید، بخشی از این رهاشدگی و بیتوجهی به مسائل پیشپا افتادهای است که تا قبل از این مواجهه دشوار نشان میدادند. اشتوش (1) از تجربه نگهداری از پدرش در دو هفته پایانی زندگی، اینگونه میگوید:
پدرم در تمام زندگی، ترس عجیبی از مرگ داشت. با وجود اینکه خیلی مذهبی بود و تمام وقت دعا میکرد و به کلیسا میرفت، ولی از مرگ ترس داشت. من یک هفته آخر عمرش افتخار داشتم همراهش باشم. آنچه خیلی مشهور بود صلح و آرامشی بود که در صورتش بود و آن را به همه ما منعکس میکرد. در خانوداده ما مشکلات زیادی بود پدرم دوبار ازدواج کرده بود و بین ما بچهها مشکلات زیادی وجود داشت، اما چون ایشان انسان معتقدی بودند، مرگ ایشان به ما آرامش میداد، همه ما را آرام کرد. هم پدرم و هم ما فراموش کرده بودیم که پیشتر چه مشکلاتی داشتیم. (ارتباط شخصی، اسفند 1390)
مواجهه با مرگ یعنی روبهرویی با بزرگترین مشکل و درنتیجه فراموشی دیگر مشکلات. تصور کنید یک نفر که انحراف بینی آزارش میدهد و برایش به مشکلی لاینحل تبدیل شده است، برای درمان و انجام عمل زیبایی به پزشک مراجعه میکند. پس از تعیین روز عمل جراحی و انجام آزمایشهای لازم، پزشکان او را از وجود یک غده سرطانی پیشرفته در سرش آگاه میکنند. در این شرایط، مشکل آزاردهنده پیشین او فراموش میشود و مرگ به دغدغه اصلیاش تبدیل میگردد.
درحقیقت خصلت زودگذر بودن یک امر و محدودیت در امکان بهرهمندی از لذت، به ارزش آن میافزاید. ناپایداری زندگی درواقع به شور و شوق ما برای زیستن خواهد افزود و این از آن سبب است که محدودیت در امکان بهرهمندی از لذتها، به ارزش لذت خواهد افزود. این احساس را در افرادی که به هر دلیل با مرگ روبهرو شدهاند سادهتر میتوان دید. «کاتوبونتیس وان بک» دختری 22 ساله است که در سال 1943 توسط دولت آلمان به مرگ محکوم شده است. او در یکی از آخرین نامههای خود برای مادرش مینویسد:
شش هفته از صدور رأی من میگذرد و من هنوز زندهام. اگر همان روزهای نخست میبردندم، با میل میرفتم. اما اینک اراده زیستن سخت توانا در من خانه گرفته و دیگر نمیتوانم راضی شوم که فردا، پس فردا، یا چند هفته دیگر غوغای زندگی در من خاموش خواهد شد. اکنون اندیشههای من اینجا بر زمین آشیان گرفته و ما با دلهره و اضطراب، دنباله حوادث جهان را میگیریم؛ و همهچیز در پرتو امیدی بزرگ قرار دارد. شاید بخت ما را یاری کند. (مالوتسی و چوآنی، 1358: 35)
تردیدی نیست که این رودروئی نزدیکانگاشتهشده با مرگ است که در نویسنده این نامه تا این اندازه عشق به زیستن را بهوجود آورده است. از این نظر، مرگ را باید عنصر مؤثری در ارزشیافتن زندگی دانست. فروید در مقاله معروفش «اندیشههای درخور ایام جنگ و صلح» که همزمان با جنگ جهانی اول نوشته است، جذابیت جنگ را در این میداند که مرگ دوباره زندگی را پدید آورد. با این کار «زندگی حقیقتاً دوباره جالب شده و محتوای کامل خود را باز یافته است» (فروید، 1388: 163) وقتی مرگ را پس میزنیم و توجهمان را به مخاطرات مرگباری چون جنگ از کف میدهیم، زندگی فقر زده و بیمایه میشود. در این حالت، زندگی به امری سطحی و توخالی بدل میگردد. «راسل نویس دویست نفر را که تجربه مرگ قریبالوقوع (تصادف با اتومبیل، غرقشدگی، سقوط در کوهستان و مانند اینها) را پشت سر گذاشته بودند، مورد مطالعه قرار داد و گزارش داد که تعداد قابل ملاحظهای از آنها (23 درصد) تعریف کردهاند که درنتیجه این تجربه، حتی سالها بعد، احساس نیرومندی درباره کوتاهی عمر و ارزشمندی آن داشتهاند ... (و نیز) شوق و ذوق بیشتر برای زندگی، درک بالا و حساسیت عاطفی نسبتبه محیط بلافصلشان ... توانایی زندگی در لحظه و چشیدن طعم هر لحظهای که میگذرد ... آگاهی بیشتر نسبتبه هر آنچه زنده است و ضرورت لذت بردن از همین لحظه پیش از آنکه خیلی دیر شود.» (د. یالوم، 1390: 69)
یالوم در مطالعهای که در میان بیمارانی که در میانه درمان خویش مواجههای تمامعیار با مرگ داشتهاند، یافتههایی دارد که نشان میدهد در نگاه آنان به زندگی دگرگونیای عمیق رخ داده است. در این میان اشمیت که بهدلیل نارسایی کلیهای بهشدت، به مرگ نزدیک شده بود و با احساس نوزائی جسمی، دوباره به زندگی بازگشت، تجربه خود را اینگونه بیان میکند:
تنها توصیفی که میتوانم بکنم این است که انگار دوبار زندگی کردهام .... (من الان) شیفته زندگیام. نگاه کن آسمان چقدر زیباست! چه آبی درخشانی! به باغ گل میروم و رنگ هر گل به نظرم آنقدر فوقالعاده است که مبهوت میمانم ... یک چیز را میدانم، اگر همان کتی اول مانده بودم، همه زندگیام را حرام میکردم و هرگز نمیفهمیدم لذت واقعی زنده بودن در چیست. باید پیش از آنکه فرصت زندگی مییافتم، چشم در چشم مرگ میدوختم. باید میمردم تا بتوانم زندگی کنم. (همان: 67)
معنا بهمثابه کنترل اخلاقی
از معانیای که مرگ به زندگی ما میبخشد «افزایش توان کنترل اخلاقی» خویشتن است. این یک اعتقاد عمومی است که مردم عادی از مرگ ترس دارند و این ترس، یک روحیه فراگیر در کل فرهنگهاست. بههمین دلیل برخی تصور میکنند میتوان از این ترس، بهعنوان یک عامل بازدارنده استفاده کرد (Leming, 2003:sb) مواجهه افراد با مرگ دیگران و نیز آگاهی از مرگ خویش، عامل مهمی در توجه آنان به هنجارهای اجتماعی است. اضطرابهای ناشی از مرگ شخصی، سرسپردگی افراد به آموزههای اخلاقی و هنجارهای اجتماعی را افزایش میدهد. پیتر برگر در این زمینه چنین میگوید: «مشاهده مرگ دیگران و پیشبینی مرگ خویش، بهطور طبیعی افراد را بهسمت نُرمهای اخلاقی اجتماعی سوق میدهد» (Berger, 1962: 23)
در هر جامعهای صورتهای اخلاقی خاصی وجود دارد که بسته به شرایط اجتماعی آن جامعه شکل میگیرند و ممکن است با جامعه دیگر متفاوت باشند. (گیدنز، 1388: 29 ـ 18) معتقدات اخلاقی جوامع، هنجارهایی هستند که وجدان جمعی هر جامعه انتظار دارد افراد به آنها تن دهند. نافرمانی هر فرد عواطف و احساسات عمومی را جریحهدار میکند. هر جامعهای برای افزایش نرخ التزام عملی به اخلاق اجتماعی نیازمند «تضمینهای بازدارنده» و «تضمینهای غرامتی» است. (همان: 20) این تضمینها بیانگر سرشت اجباری اخلاقیات اجتماعی و نیز حساسیت وجدان جمعی در قبال آنها هستند. بر این اساس، هرچه وجدان جمعی حساستر باشد، تراکم اخلاقی جامعه نیز بالاتر میرود. در هر جامعهای رخدادهایی وجود دارد که به افزایش چگالی اخلاقی آن جامعه و بهتبَع کنترل اجتماعی افراد کمک میکند. از مهمترین این رخدادها مرگ است. آگاهی از مرگ، همچون یک تضمین، الزامهای اخلاقی را یادآوری کرده و حساسیت وجدان جمعی را افزایش میدهد.
در قرآن کریم نیز این کارکرد از مرگ مورد توجه است. در جایی با پیشکشیدن اینکه گمان مرگ و زندگی پس از مرگ نیز برای کنترل کافی است با استفهام تعجبی میپرسد: «أَلَا یَظُنُّ أُولَئِکَ أَنَّهُم مَّبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ؛ آیا گمان نمیکنند که در روزی بزرگ برانگیخته خواهند شد؟» (مطففین / 5 ـ 4) و نیز در جایی دیگر علت انکار مرگ و نیز رستاخیز دوباره مردگان را این میداند که آنان تمایل دارند با این کار از خصلتِ کنترلکنندگی مرگ رها شوند: «بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ» (قیامت / 5) یعنی انسان شک در مرگ و معاد ندارد، بلکه او میخواهد آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت در تمام عمر گناه کند.
اما چگونه این اتفاق رخ میدهد؟ مرگ ممکن است در نقش یک تضمین بازدارنده عمل کند. به این بیان که بهعنوان نوعی مجازات برای صدمهزنندگان به وجدان جمعی تعریف شود. مانند تعریف مجارات مرگ برای افرادی که امنیت جانی شهروندان یک جامعه را تهدید میکنند، و یا مجازات اعدام برای افرادی که در زمان جنگ برای دشمن جاسوسی میکنند. در اینجا مرگ میتواند چون یک عامل بازدارنده، کنترلکننده فرد باشد. این بازدارندگی تا اندازهای بیرونی است و ممکن است کارائیاش ازنظر برخی از محققان مورد تردید باشد. اما در پارهای از موارد، مرگ میتواند بهعنوان یک تضمین بازدارنده و البته درونی کارکرد داشته باشد. وقتی که مرگ پیامد یک رفتار تعریف شود، و نه مجازات آن، درواقع نوعی از بازدارنگی درونی در افراد ایجاد میکند. برای مثال شماری از مصاحبه شوندگان من تأکید داشتند که مرگ به آنان یادآوری میکند که باید بهداشت را مراعات کنند. برخی نیز میگفتند ترس از مرگ سبب میشود که در هنگام رانندگی از کمربند ایمنی استفاده کنند و یا بههنگام ساختن یک بنای مسکونی، نکات ایمنی را رعایت نمایند. در همه این موارد، مرگ در نقش یک عامل بازدارنده درونی عمل میکند.
نوعی دیگر از بازدارندگی درونی برای مرگ نیز قابل تصور است، و آن بازدارندگی بهوسیله آگاهی از اقتضائات موقعیت و نقش است. مرگ بهوسیله ایجاد آگاهی از موقعیت و الزامات نقش افراد به آنان یادآور میشود که در موقعیت زندگی کدام رفتار معنادار و درست و کدام رفتار نادرست است. در فرهنگی عمومی ایرانیها با عبارات مَثَلگونهای روبهروییم که نمونه روشنی از این نوع کنترل هستند. مرگ به یاد ما میآورد که در موقعیت مرزی و گذراییم. در این موقعیت گذرا نباید بهگونهای رفتار کرد که تصور شود یک زمان نامحدود در اختیارمان هست.
ازسوی دیگر، به منظور کنترل بیشتر افراد، جوامع نیازمند فشارهای همسطحکنندهای هستند که افراد را در شرایط برابر قرار دهند. این فشارها برای افزایش همرنگی فرد با جماعت است و این اطمینان را بهوجود میآورد که هر فرد میانمایه (یعنی پایبند به سنت) میماند. مرگ به جامعه کمک میکند تا افراد خود را مطیعتر کند. آنان در این زمینه با دیگر افراد جامعه همانندی هماهنگکنندهای احساس میکنند.
افزایش تراکم اخلاقی
از کارکردهای مرگ، افزایش تراکم اخلاقی است. منظور از تراکم اخلاقی آن است که افراد با مواجهه با مرگ دیگری و یا یادآوری مرگ خویش، از حسِ قویتری برای زیست اخلاقی بهره خواهند یافت. به این بیان که برای اخلاقی زیستن از انگیزههای بیشتری برخوردارند. دستکم در نظر شماری از پژوهشگران، اندیشیدن به مرگ سبب افزایش تراکم اخلاقی افراد و درنتیجه افزایش حس بازدارندگی است. وقتی عضوی از جامعه میمیرد و یا افراد آن به مرگ خود میاندیشند، نرخ التزام به هنجارهای اخلاقی افزایش مییابد.
آبراهام روزنبلاد، (2) روانشناس آمریکایی دانشگاه آریزونا و همکارانش در سال 1989 آزمایشی ترتیب دادند که در آن از دوازده قاضی شهر خواستند راجع به مرگ خود مطالبی بنویسند؛ از قبیل اینکه در هنگام مرگ بهلحاظ فیزیکی چه اتفاقی میافتد و هنگامی که به آن فکر میکنند چه احساساتی در آنها برانگیخته میشود. گروه دیگری بهعنوان گروه کنترل متشکل از یازده قاضی دیگر از این کار معاف بودند. بعد از دو دسته قاضی خواستند که برای یک مورد پرونده ابتذال تعهدنامهای تنظیم کنند و حکمی صادر نمایند. یازده قاضیای که به مرگ خود اندیشیده بودند میانگین جریمه را 455 دلار تعیین کردند، درحالیکه در گروه کنترل میانگین آن 50 دلار بود. محققان از این آزمایش و آزمایشهای دیگر دریافتند که وقتی آگاهی از مرگ افزایش مییابد، یکپارچگی درونگروهی تأکید شده و بر ارزشها و نرمهای اجتماعی تأکید بیشتری صورت میگیرد. (Becker, 1973: 62)
منابع دینی نیز به این موضوع اشاره روشنی دارند. بهگونهای که حضرت علی(علیه السلام) در مذمت شخصی که در عقب جنازه راه میرفت و میخندید میفرماید:
کأنّ الحقّ فیها علی غیرنا وجب و کأنّ الموت فیها علی غیرنا کتب و کأنّ الّذین یشیع من الأموات سفر عمّا قلیل إلینا عائدون نبوء أجداثهم و نأکل تراثهم کأنا مخلّدون بعدهم قد نسینا کلّ واعظه و أمنّا کلّ جائحه.
گویی در این دنیا حق بر غیر ما واجب است و گوئی در این دنیا مرگ بر غیر ما مقرر است و بذلهگویی آن مردگان که مشایعتشان کنند، مسافرانند که بهزودی بهسوی ما بازمیگردند، تنشان را در گور میکنیم و میراثشان را میخوریم، گویی ما پس از آنها جاودانیم، هر اندرزی را فراموش کردهایم و از هر حادثهای درامانیم. (نهجالبلاغه، حکمت 2116)
نتیجه
براساس آنچه گفته شد، این مقاله ادعا دارد که مرگ به کمک دین از «تجربههای حاشیهای» که خارج از محدودههای تجربههای عادی و روزانه قرار دارند، و نیز از پدیدهای که ویرانگر معنای زندگی تلقی میشود، به تجربههای موجّه و معنادار انسان افزوده میشود. از نمایشهای ترسناک مرگ که بگذریم خواهیم دید که مرگ در هسته اصلی زندگی ماست. ما برای مرگ و بهسمت اشاره مرگ زندگی میکنیم. صورتهای گوناگون تفسیر انسانها از مرگ، مشخصکننده نوع زندگی آنهاست. تحلیلهای مختلف درباره مرگ، مثل نقطه پایان و گام گذاردن در وادی نیستی، اتمام همه فرصتها و امکانها، تولد دوباره، بازگشت به زندگی در جسم جدید، جاودانگی و ...، در دلِ خود، جهانبینی خاصی را درباره زندگی پیشروی انسان خواهد گذاشت.
تحمل ریاضت و کنارکشیدن از لذات مشروع زندگی، به امید بخشودگی در جهان واپسین، پذیرش فقر و ناملایمات زندگی به انتظار برخورداری از شرایط متناسب در زندگی بعدی، خوشباشی و دمغنیمتی، تلخکامی، زندگی را سراسر رنج و درد دیدن و ارزیابی متنوع از زندگی، همگی مبتنی بر برداشتهای متفاوت از مرگ است. نتیجه درپی مرگ بودن و اندیشیدن به آن، مجزای از فهم زندگی نیست؛ چنانکه، تلاش همه مرگاندیشان هم فقط رازگشایی از معضل مرگ و یا فرونشاندن تکانههای هراس از مرگ نبوده است. زیرا پرسش مرگ، پرسش زندگی است و گریز از مرگ دویدن بهدنبال زندگی است.
پی نوشت:
1. از الهیدانان آلمانی است که نویسنده با او مصاحبه کرده است.
2. Abraham Rozenblad
منابع و مآخذ
بابایی، رضا، 1382، زندگی به روایت مرگ، مجله نقد و نظر، شماره 31 و 32، ص 177 ـ 162.
جولیان، یانگ، 1384، «مرگ و اصالت»، ترجمه محمدسعید حنایی کاشانی، کتاب ارغنون، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، ص 307 ـ 295.
د. یالوم، آروین، 1390، رواندرمانی اگزیسنسیال، ترجمه سپیده حبیب، تهران، نشر نی.
داکانی، پرویز عباس، 1376، «فرا رفتن از خویشتن مقدمهای برمرگاندیشی»، نامه فلسفه، شماره 1، ص 165 ـ 131.
سوتر، فرناندو، 1387، پرسشهای زندگی، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو.
صنعتی، محمد، 1388، «درآمدی بر مرگ در اندیشه غرب»، کتاب ارغنون، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، ص 65 ـ 1.
فروید، زیگموند، 1388، «اندیشههای درخور ایام جنگ و صلح»، ترجمه حسین پاینده، کتاب ارغنون، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، ص 175 ـ 135.
ـــــــــــــــ ، 1388، «ورای اصل لذت»، ترجمه یوسف اباذری، مجله ارغنون، شماره 21، ص 82 ـ 25.
گیدنز، آنتونی، 1388، دورکم، ترجمه یوسف اباذری، تهران، خوارزمی.
لوی، دیوید، 1383، زندگی و مرگ، ترجمه یعقوب خوشرفتار، تهران، نشر امتداد.
مالوتسی، پیرلو و جوآنی پیرلی، 1358، آخرین نامههای محکومان به مرگ، ترجمه هوشنگ وزیری، تهران، خوارزمی.
هایدگر، مارتین، 1386، هستی و زمان، ترجمه سیاوش جمادی، تهران، ققنوس.
هگل، 1352، خدایان و بندگان، ترجمه حمید غایت، تهران، خوارزمی.
Becker, Ernest, 1973, The Denial of Death, New York, Free Press.
Berger, Peter, L., 1962, The social construction of reality, London, Penguin.
Eckhart, meister, 1981, The essential sermans …, New york, paulist press.
Foster, George Burman, 1909, The function of religion in man's struggle for existence, Chicago, University of Chicago Press.
Hallam, elizabet, 1999, Death and Social Identity, London & New York, Routledge.
Hertz, Robert, 1907, A Contribution to the Study of the Collective Representation of Death in Death and the Right Hand, Glencoe, The Free Press.
Lemiug, Michael R, 2002, understanding dying,death, and beveavement, Australia, Belmont.
مهراب صادقنیا: استادیار دانشگاه ادیان و مذاهب.
حسن سرائی: استاد دانشگاه علامه طباطبایی.
فصلنامه علمی ـ پژوهشی اندیشه نوین دینی 36