این جمله محاورهای بخشی از نقد یک منتقد نیست. این جمله نگاه یک فرد سرشناس درباره سریال جناب لطیفی نیست. این یک لطیفه است که در فضای مجازی منتشر شده است و دست به دست مخاطبان این سریال، میرود تا تبدیل به یک موج شود. اما این موج بخشی از دیدگاه مخاطبان این سریال است و نه منتقدانی که برنامههای تلویزیونی محلی است برای قلمفرساییشان. حال این سؤال پیش میآید چرا مخاطب چنین نگاه تمسخرآمیزی نسبت به سریالی دارد که بهترین زمان آنتن تلویزیون در اختیار دارد و داعیهدار حرکت خاصی است؟ چه شده است سریال در چشم مخاطبش افول میکند؛ ولو این لطیفه را یک جریان مخرب علیه آن بدانیم؟
لازم است درباره خطری که سریالی همچون «تنهایی لیلا» و البته دوگانه «ستایش» برای جامعه خلق میکند به حافظه تاریخی سازندگان این سریالها رجوع شود تا با واقعیت نهفته در ساخت این گونه آثار شبهفرهنگی بیشتر آشنا شویم. برای همین منظور در چند بخش به این مسئله پرداخته خواهد شد.
۱- Perspolis
پرسپولیس محصول سال ۲۰۰۷ کشور فرانسه، به کارگردانی مرجان ساتراپی و ونسان پارونو است که در زمان اکرانش با واکنشهای تند مقامات کشوری مواجه شد. فیلم تصویر سیاهی از انقلاب اسلامی ارائه میداد و انقلاب را جریانی همسو با سرکوب زنان معرفی کرد. در یکی از صحنههای فیلم، شخصیت اصلی پس از طلاق متوجه میشود که تمام مردان محله به وی توجه میکنند، او را محترم میشمارند و در مجالس مهمانی محبوب مردان است. شخصیت اصلی این وضعیت را با زمان تأهلش مقایسه میکند که در آن زمان مردان چندان توجهی به وی نمیکردند. گویی طلاق و بیشوهری انگیزهای برای مردان اطراف اوست تا او را به چنگ آورند. نگاه مردان در این فیلم، نگاهی کاملاً جنسی است.
۲- ستایش
ستایش قهرمان منفعل سریالی بود که همواره از جانب پدر همسرش در خطر بود. او با دو فرزند کوچکش سفری در سالهای زمان جنگ آغاز میکند تا در جایی به آسایش برسد. این قهرمان زن منفعل همواره برای بودنش نیازمند یک مرد است، حال این مرد پدرش باشد یا کارفرمایش. او به تنهایی از پس مشکلاتش برنمیآید و همواره در تیررس نگاه هرزه مردان اطرافش است. مردان ضعیفالنفس از همه نظر ضعیف هستند و تنها راه برای انتقام از این زن معصوم را توطئه میدانند. ستایش همواره هدف توطئه مردان است؛ چون نمیخواهد به آنان باج دهد و برای این باج ندادن نیازمند مردی است تا او را در برابر مردان بد داستان حمایت کند.
در مقابل حشمت فردوس، آنتاگونیست ثروتمند و قوی داستان فعال است و برای رسیدن به اهدافش از هر حربهای استفاده میکند. اگر قدرتهای ماورا الطبیعی نبود، چه بسا به اهدافش هم دست مییافت. در این کارزار ستایش زنی است رنجور و زخم خورده که با گذر زمان گرد پیری بر چهرهاش مینشیند و چون کاری جز مقاومت از خود نشان نداده است، در نهایت قهرمان باقی میماند و دشمنان مردش به سزای اعمالشان میرسند؛ بدون آنکه ستایش کاری کرده باشد.
۳- تنهایی لیلا
با اشاره به یک فیلم و یک سریال حال نگاهی به «تنهایی لیلا» میاندازیم. در اوایل پخش سریال نگارنده آنچه از شخصیت لیلا به نمایش درآمده بود را کاریکاتوری میدانست؛ چرا که واقعیت شخصیتی همانند لیلا در فیلم یا فضای زندگی شخصیتها با آنچه مخاطب در جهان واقعی میبیند در تضاد بود. این نکته بر گردن قوانین حاکم بر رسانه ملی انداخته میشود؛ کما اینکه همه چیز به قوانین ختم نمیشود. برای مثال در یک روند کلیشهای خانواده سنتی در مکانی زندگی میکند که حیاطی دارد و آن وسط حوض آبی رنگی خودنمایی میکند. خانه این افراد در محلههایی است که اصولاً جوی آبی از میان کوچههایشان روان است و مردمش هنوز خودروهای مدل ۴۶ سوار میشوند. بهتر است این محلهها چند پله در میانه کوچه داشته باشد تا پیرمرد و پیرزن مهربان هر از گاهی روی آن بنشینند.
این در حالی است که در تهران - به عنوان لوکیشن عمده سریالهای تلویزیون - خانوادههای سنتی و مذهبی همانند دیگر مردم در سازهای به اسم آپارتمان زندگی میکنند. محلههای مذهبی شاخص تهران این روزها ارتفاع گرفتهاند. مردم سنتی و مذهبی صرفاً از طبقه بازاری نیستند. معلوم نیست در آستانه قرن جدید شمسی، کارگردانان و نویسندگان ایرانی چه لذتی در به تصویر کشیدن ایران دهه چهل و پنجاه دارند!!؟
اما داستان تنها به اینجا ختم نمیشود. لیلای قصه لطیفی در موقعیتی مشابه با شخصیت اصلی فیلم «پرسپولیس» قرار دارد. لیلا شوهرش را از دست داده است و در این بین چشم طماع مردی در محله او را دنبال میکند. جایی لیلا مقاومت میکند و جایی دیگر کوتاه میآید. برخلاف ستایش که نه از مال و منال آنچنانی بهرهمند بود و نه از مهارتهایی برای درآمدزایی، لیلا دختری است ثروتمند و دارای تحصیلات که میتواند به واسطه آن کسب روزی کند. او در یک حرکت توفانی طلاهایش را میفروشد؛ نه اینکه به دنبال کاری باشد. او حتی برای فروش طلاهایش محتاج یک مرد است و آن دختری که در ابتدای سریال در قامت لیلای توبه نکرده نمایش داده میشود، حال از یک کار ساده هم عاجز است. چه شده است؟
این ساختار تکراری که در «تنهایی لیلا» و «ستایش» و سریالهای مشابه دیده میشود از کجا آمده است؟ جواب بسیار ساده است. جواب را میتوان در همان لطیفههای فضای مجازی یافت که به دلایل مشخص از ذکر آن معذورم و آن چیزی نیست جز سریالهای ترکی. سریالهایی که از یک کلیشه بهره میبرند. دختری باردار است، پدر کودکش یا مرده یا ناشناس است و حال او به واسطه زیباییش - نه چیز دیگری - مورد طمع مردان اطرافش است. همه این مردها ثروتمندند - دقت شود به مردانی که ستایش و لیلا را پسند میکنند - که به هر ترتیب و توطئهای قصد تصاحب دختر را دارند. ادعایشان آن است که میخواهند برای کودک پدری کنند. همه اینها را با این نکته تصور کنید که زن همواره در موضع انفعال است و این رفتار و رقابت مردهاست که او را به این سو و آن سو میکشد.
گویا در سریالهای ایرانی، زن موجودی است بیدست و پا که از پس سادهترین امور خود برنمیآید. این لیلا همانند لیلای مهرجویی چون سایه مردی را بالای سر خود حس میکند که دنیا بیرون از خانه برایش کابوسی زنده است. خطر همه جا به کمینش نشسته است.همه چیز به این سمت سوق پیدا میکند که سنت و در سطح بالاترش دین، زن را در رحم اولیهای اسیر میکند.
ادعای اتفاقی بودن نیز فرافکنی است؛ چرا که این رویه در حال تکرار شدن است و استقبال عمومی مانع از دیدن واقعیت شده است.
من و دیگر مخاطبان این سریالها در زندگیمان با زنانی روبرو شدهایم که در نبود شوهرشان موفق به ادامه زندگی آبرومندانه بودهاند و توانستهاند در کوران مشکلات از پس همه آسیبها برآیند. نمونه بارز این مسئله همسران شهدای گرانقدریاند که موفقیت در زندگی را بدون نگاه هرزه مردان اطرافشان کسب کردند.
رویه رسانه ملی در خلق چنین سریالهایی گویا مبارزه با محصولات کشور همسایه است؛ غافل از اینکه به جای مبارزه در مسیر تبلیغ این غاز خوش رنگ و لعاب همسایه است.