به گزارش 598 به نقل از فارس، «مسعود دهنمکی» تهیهکننده و کارگردان سینما و تلویزیون پس
از انتشار خبر درگذشت «حاج ذبیحالله بخشی» خاطرهای منتشر کرد.
متن کامل این این مطلب به شرح زیر است:
جشنواره فجر دو سال پیش که اخراجیهای ۲ اکران شده بود، «اسکات پترسون»
خبرنگار ارشد نشریه کریستین ساینزمانیتور برای مصاحبهای به دفتر آمده بود.
او میگفت اغلب سالها برای دیدن فیلمهای جشنواره به ایران میآید و حتی
در دوران جنگ نیز برای تهیه گزارش هم به جبهه ایران و هم به خطوط نبرد
عراقیها رفته است.
پیترسون میگفت من با دیدن برخی فیلمهای جنگی ایران که مضمون ضد جنگ دارند
تعجب میکنم چراکه همه دنیا میدانند که صدام متجاوز بوده، آن وقت
هنرمندان شما برای خوشایند ما فیلم ضد جنگ میسازند. او میگفت ما بعد از
جنگ ویتنام اشتباه کردیم به جای اینکه سیاستمداران را به خاطر جنگ
تجاوزکارانه ویتنام مورد هجمه قرار دهیم به سربازانمان بیمهری کردیم و این
اشتباه بود، چراکه سرباز باید برای منافع کشورش بجنگد، این سیاستمدار است
که اشتباه میکند، امروز من با این حرفهای ضد جنگ و یا برخی فیلمهای
کشور شما در حالی که جنگتان دفاعی بوده احساس میکنم خود شما قدر کاری که
کردید را نمیدانید.
پیترسون میگفت ما در آمریکا در یک آکادمی مشغول پژوهش روی جنگ ایران و
عراق هستیم. من مسئول ترجمه فیلمهای روایت فتح هستم. برای اینکه از مسیر
واقعی کارم دور نشوم عکس سه نفر را در اتاقم زدهام و هر از چند گاهی به
آنها خیره میشوم.
او میگفت یکی از عکسها تصویری از شهید آوینی است. برایم جالب بود یک
آمریکایی آوینی را بهتر از روشنفکرهای وطنی ما میشناخت. او میگفت
مستندهای این آدم بینظیر است و روح دارد. دومین عکس متعلق به حاجبخشی
بود. وقتی گفت حاج بخش زیاد یکه نخوردم اما وقتی اسم سه را مرگ شلمچه را
برد با خودم گفتم اینها تا کجا پیش رفتهاند که حتی مناطق خاص جنگ ما را
که خیلی از مسئولین ما نمیشناسند به خوبی شناسایی کردهاند. پریسیدم چرا
حاج بخشی و کدام عکس حاجی؟
گفت: همان عکس حاج بخشی که در سه راه مرگ مورد اصابت واقع شده. راست میگفت
در عملیات کربلای پنج جادی بود که از میان دریاچه ماهی میگذشت و انتهای
آن به دسه راه مرگ میرسید. این جاده چنان زیر آتش توپ و خمپاره و تانک بود
که کمتر کسی سالم از سر جاده به ته جاده میرسید. صدها ماشین نظامی و
آمبولانس و لودر و ... انباشته از شهید که کسی توان حمل آن ها را به عقبه
نداشت کنارههای جاده تلانبار شده بودند.
بعضی وقتها بر اثر عبور تانکها و نفربرها از روی پیکر شهدا جسم آنها در
زمین فرو رفته و جاده با پیکر شهدا سنگفرش شده بود. بوی خون و دود همه جا
را گرفته بود. در میان وحشت و انفجار صدای مارش عملیات از بوق بلندگوی حاج
بخشی به گوش رسید. در میان انبوه آتش خمپارهها به سمت سه راه مرگ میآید
اما به ناگهان ماشین مورد اصابت گلوله توپ یک تانک قرار گرفت. حاج بخشی
همان دقایق اول از ماشین به بیرون پرت شد اما دامادش که جانباز بود در
ماشینگیر کرد و آتش گرفت حاجی میخواست با پتو آتش را خاموش کند و او را
نجات دهد اما شدنی نبود. احسان رجبی از عکاسان جنگ خودش را به صحنه رساند و
این لحظه را ثبت کرد. پیترسون همین عکس را در اتاقش چسبانده بود.
پیترسون میگفت آن چیزی که از بلندگوی ماشین حاج بخشی پخش میشد همان چیزی
است که روح جنگ ایران و عراق بود نه توپ و تانگ و هواپیما برای همین عکس
حاج بخشی را در اتاق کارم زدهام.
درباره سومین عکس و علتش هم پرسیدم که آن هم برایم جالب بود. دو عکس از
نوجوان رزمنده دیروز که حالا بزرگ شده و میخواهد آنچه دیده را ثبت کند...