به گزارش پایگاه 598، باز هم جمعه رسید و نوبت جمع بندی و اهدای تندیس طلایی «خندوانه» شد، دیشب
جوان وقتی وارد شد کیا که نیما نقش آن را کاملأ حرفه ای بازی میکند بین
تماشاچیها نشسته بود و آگهی تبلیغاتی با عنوان "تدریس درس فلسفه،با کادر
مجرب در درب منزل"را روی دیوار چسبانده بود. همینطور به خاطر اینکه به گفته
خودش از قرتی بازی خوشش نمیآید یک تلفن ثابت برای پاسخگویی به مشتریان
همراه خود داشت.
شادی برنامه که به خاطر نداشتن روز پسر به همه پسرها تقدیم شد، کیا به رامبد گفت: الان تو روز جوان داری خیلی خوشحالی نه؟
رامبد هم جواب داد: روز که هیچ، تازه خیلی چیزهای دیگه مثل رادیو، سینما و ... هم دارم!
در
همین بین که این صحبتها رد و بدل میشدند، افرادی برای این کلاس به کیانا
که کیا صدایش میکنند زنگ زدند، ولی او با جوابهای بیاعصاب خود که با
همان لحن کوچه بازاری به مردم میداد،خندههای زیادی را برای بینندگان رقم
زد، جوان هم تلاش میکرد تا ادبیات و روش گفتگوی درست را با او تمرین کند،
اما این تلاش مثل آب در هاون کوبیدن بود!
گوریلی که علی اوجی را رها نکرد!
علی
اوجی وکیل سریال «در حاشیه» کمدینی بود که برای اولین بار در این بخش حضور
پیدا کرد، او خاطرهای از ترسش برای رفتن به شهربازی تعریف کرد و گفت: من
از شهربازی در هر حالتی میترسم،حتی اگر سوار تابش بشوم!
یکبار
وقتی کوچکتر بودم با دوستم به آن تونل وحشتهایی که خیلی بیمزه بودند
رفتم، از همانهایی که اول یه اسکلت جلویت تکان میخورد، بعد نور قرمز، و
در آخر که ترسناکترین بخش آن بود گوریل عروسکی کنارت مینشست و تو مثلا
میترسیدی.
این گذشت تا من چند سال پیش که به یک کشور خارجی رفته
بودم با اصرار یکی از دوستانم دوباره به شهربازی معروف آن جا رفتیم، و باز
برای زنده کردن خاطرات سوار قطار تونل آن جا شدیم، اول مثل همان موقعها
اسکلت، عنکبوت، نورپردازی و صدا، بود و نزدیک انتها نوبت به بخش گوریل
رسید، من وقتی آن را دیدم گفتم واقعأ چه قدر خارجیها خوب عروسک درست
میکنند، گوریل آمد و پیش من نشست، کمی با تعجب از طبیعی بودن آن به او دست
زدم، بعد از مدتی که آن جا روشنتر شد دیدم نه واقعا چشمهایش خونی و
طبیعی است، همچنین یک گرمای واقعی هم داشت و او هم که انگار از من خوشش
آمده بود همان جا نشست و محکم دستش را دور گردن من انداخت!
خلاصه
به انتها که رسیدیم همه با دیدن آن صحنه فرار کردند و من ماندم و گوریلی که
سفت من را چسبیده بود، حدود 45 دقیقه طول کشید تا مسئولین آنجا با
زبانهای مختلف او را از من جدا و زندانی کردند،بعد از آن بود که کلأ یکسری
چیزها در زندگیم تغییر کرد، مثلأ دیگر آلبالو پلو دوست ندارم و از همان
موقع موهای من شروع به ریختن کرد؛ همینطور هر شهربازی که می روم بخشی از آن
به کلی جمع می شود!
پس از این خاطره و ابراز خوشحالی او از حضور در
آنجا،قسمتی که در آن مهمانان جملاتی چون: خندوانه یعنی،خندوانه سرزمین ...
و از این دست سوال ها را کامل می کردند را پخش شد، و بعد هم مهران غفوریان
با خاطره تصادفش وارد شد.
او از شبی گفت که با فولکس قورباغهای
بیژن بنفشه خواه در راه ویلای آن ها بودند و با دیدن گاوی که جاده باریک آن
جا را بسته بود تصادفی سخت با دیوار کردند.
غفوریان افزود: سر من
با آینه ماشین بریده بود و برای اینکه پدرم که در ویلا بود نترسد بیژن جلو
رفت و من قایم شدم،او که با صدای تصادف بیدار شده بود دم درآمد و به بیژن
گفت: تصادف کردید؟
بنفشه خواه: بله آقای غفوریان
پدرم: باشه از این به بعد بیشتر مواظب باش!
همین!
و او حتی نپرسید مهران کجا هست؟! من هم اومدم و خودم را لوس کردم که آره
بابا ببین چی شدم و بعد هم به بیمارستان رفتیم که داستان آن هم مفصل است و
بعد می گویم!
او در ادامه بازهم خاطره دیگری از پدر مرحومش در همان خانه تعریف کرد و از ضایع کردن دوستانش توسط پدر گفت.
جوان هم بی اعصاب می شود
پس
از رفتن مهران، لبخند مهمانان هفته بازپخش شد و تندیس طلائی بهترین لبخند
از نگاه خندوانه ای ها تعلق گرفت به بمب انرژی آبادانی، نادر سلیمانی.
در
آخر بعد از یک تنفس رسانه ای کیا از جوان خواست جواب یکی از تماس گیرنده
ها را بدهد،و مدام اصرار می کرد تا اسم آن فرد که از گفتن نامش امتناع می
کرد را بپرسد،آخر سر به جای تغییر ادبیاتِ کیا، جوان لحنش عوض شد و با
عصبانیت فریاد زد آقا خوب اسمتو بگو دیگه،اصلأ ثبت نام نمی کنیم!
بعد هم با خواندن شعری دوباره به حالت عادی برگشت و خطاب به همه مردم خاطرنشان کرد: مراقب خودتان باشید و لبخند بزنید.