به گزارش پایگاه 598، صبح
از خواب پاشدم و ایمیلم را چک کردم. ۳۶تا پیام ناخوانده داشتم که ۳۵تای آن
از روزنامهها و هفتهنامهها و ماهنامهها و مجلهها و حتی نشریههای
دانشجویی و... برای سفارش نگارش مطلب و مصاحبه و مناظره بود.همه
را از دم قبول کردم! با اکثر موضوعاتی که دادهاند مشکلی ندارم ولی واقعا
نمیدانم در مصاحبه با مجله پوست و مو باید چه بگویم! حالا این به کنار،
برای مطلب "راههای پرورش بهتر زرافه" چه چیزی بنویسم؟
روزنامه
شرق را باز میکنم. تصویر یکی از بیلبوردهای شهرداری را چاپ کردهاند.
بدون فوت وقت نامهای سرگشاده به شهردار تهران مینویسم و از او به خاطر
اینکه از آمدن فابیوس انتفاد کرده، گلهگشایی سختی میکنم. مطلب را
میگذارم روی فیسبوکم.
یادم
میافتد از آخرین باری که به حسین شریعتمداری نامه سرگشاده نوشتهام، ۷۲
ساعت گذشته است، خیلی دیر شده، پس نامهای هم برای او مینویسم! میروم لب بالکن، یکی از آنطرف خیابان با دیگری دست میدهد، نتیجه میگیرم دست دادن با هرکسی کار خوبی است.
امروز
ظهر در همایش دانشگاه تهران سخنرانی دارم. میخواهم درمورد این صحبت کنم
که به نظر من اگر رضاخان نبود، در زمین دانشگاه تهران چغندر میکاشتیم
بهتر بود یا چیز دیگری.
از روزنامه
آرمان زنگ زدهاند و میگویند حاجآقا از جایی رد شده است و لازم است من
در باب اهمیت رد شدن حاجآقا از جاهای مختلف، مطلبی برای آنها بنویسم که
قبول میکنم. در این یک مورد حتی چندین مطلب آماده هم دارم. باید
بیانیهای هم بنویسم در موشکافی اینکه چرا مردم بعد از بیانیه لوزان
نیامدند به خیابانها و در آن بگویم که مردم از بس تحریم بهشان فشار آورده،
حتی نمیتوانند بیایند به خیابانها.
یکی
از دوستانم اس ام اس میدهد که: "پروفسور! اونی که توی روزنامه شرق چاپ
شده، بیلبورد شهرداری نبوده، یه طرح گرافیکی بوده!" از او تشکر میکنم.
میخواهم اصلاحیه بنویسم که یکی دیگر از دوستانم اس ام اس دیگری میدهد که:
"صادق جان دلبندم! علی مطهری نماینده مجلس است، شهردار تهران یکی دیگه
است." از او هم تشکر میکنم. یاد جایزه صلح نوبل میافتم. اشک در چشمانم
حدقه میزند.
یک نامه سر گشاده دیگر مینویسم و از نامه سرگشاده قبلی معذرت خواهی میکنم.