به گزارش گروه «حماسه
و مقاومت» خبرگزاری فارس، حدود ساعت ۹ صبح بود به همراه تعدادی از دوستان
کنار مسجد جامع شهر هویزه نشسته بودیم. شهر در انتظار لحظه های سختی بود،
روز قبل دشمن بعد از پشت سر گذاشتن شهر بستان به طرف سوسنگرد آمده بود،
مدافعان شهر با تفنگ های قدیمی «ام یک» نمی توانستند در مقابل آن همه
تجهیزات پیشرفته مقاومت کنند و چون مسیر سوسنگرد به اهواز بسته شده بود به
اجبار به شهر هویزه آمده بودیم.
هر کس برای خود تحلیلی می کرد و در نهایت همه به این نتیجه می رسیدند که به زودی دشمن شکست سختی خواهد خورد.
مشغول صحبت با بچه ها بودیم که یک تویوتای سبز رنگ عراقی وارد بازار شد.
روبروی مسجد که رسیدند دیدیم از بچه های خودمان، یکی با افتخار دستش را
بالا گرفت و فریاد زد، هویزه را فتح کردیم!
هویزه از قدیمی ترین شهرهای دشت آزادگان و شاید خوزستان است، سرزمینی آباد و
سر سبز که از جنوب به شهرهای خرمشهر و بصره منتهی می شود و هورالهویزه
منطقه عملیاتی بدر و خیبر جزو این منطقه بود. این اولین پیروزی رزمندگان
اسلام بود که منجر به فرار و عقب نشینی دشمن شد.
حاج عبدالحسین یک باره حرفش را قطع می کند و به نقطه ای دور خیره می شود و
می گوید: در تاریخ دفاع مقدس فتح هویزه حماسه ای زرین بود و به حماسه شهیده
۱۲ ساله هویزه «سهام خیام» معروف شد.
سهام در کنار جوانان رزمنده شهر که به دشمنان حمله کردند با سنگ به مزدوران
بعثی حمله کرد و معصومانه با گلوله ای، خون سرخش زمین هویزه را رنگین کرد.
او ادامه می دهد: بهتر است از آن پیر زن دلاور هم یادی کنم، پیرزنی که
احشام خود را تا نزدیک دشمن می برد و در بازگشت اطلاعات را به رزمندگان
اسلام می داد ولی بعد از مدتی دشمن او را شناسایی کرد و در مقابل دیدگان
همسر پیرش آن چنان وحشیانه او را به شهادت رساند که این حقیر از بازگو کردن
آن معذورم.
می پرسم: حاجی از حامد جرفی هم چیزی به خاطر دارید؟
می گوید: شهید جرفی بخشدار شهر هویزه بود که چند روز قبل از عملیات نصر که
به کربلای هویزه معروف شد در سخت ترین شرایط و در لحظاتی که شاید هر کس به
گونه ای در فکر ترک منطقه بود در پشت میز کارش در بخشداری هویزه به شهادت
رسید و به جرات می توان گفت که اولین شهید سیاسی دولت جمهوری اسلامی ایران
در دفاع مقدس است.
او ادامه می دهد: خلاصه بعد از گذشت ۵۰ روز از اولین حمله و شکست دشمن،
منطقه هویزه دوباره به میدان تاخت و تاز مزدوران مبدل شد و در پی آن حماسه
۲۵ آبان سوسنگرد پیش آمد که بیان خاطرات آن بماند برای فرصتی دیگر.
بعد از آزادی شهر سوسنگرد در ۲۵ آبان ۵۹ رزمندگان و دلاوران از تمام نقاط
ایران وارد سوسنگرد شدند از جمله دانشجویان عزیز پیرو خط امام، یکی از این
دانشجوها جوانی لاغر اندام بود به نام محمدفاضل، که بعدها با یاران همراهش
به گروه اخلاص معروف شدند.
اولین کاری که محمد کرد آن بود که دستور داد تمام گلولههایی را که توسط
دشمن شلیک شده اند ولی منفجر نشده اند باید از خانه ها و شهرها جمع آوریی
کنیم بدین ترتیب اولین واحد تخریب در شهر راه اندازی شد.
آن روز از محمد فاضل پرسیدم: بچه کجا هستی؟ گفت: دیار سربداران! سبزوار.
بچه های دیگری هم از سبزوار آمده بودند و از همراهان او بودند. شهید مجید
کریمی، شهید سید مصطفی مختاری، شهید مجید مهدوی، شهید حسن فتاحی و … و بچه
هایی که متاسفانه نامشان مثل خیلی از موارد دیگر متاسفانه از خاطرم رفته
اند.
از آن طرف در شهر هویزه شهید علم الهدی به همراه دیگر همرزمان خود و عده ای
از جوانان دیگر، سپاه هویزه را تشکیل داده بودند و به علت کارشکنی های
متعددی که رئیس جمهور وقت در مسیر حضور بسیجیان و نیروهای مردمی قرار می
داد آن گونه که باید نمی توانستند در مناطق عملیاتی مانور دهند.
بعد از گذشت ۲ ماه از شکست و محاصره سوسنگرد شنیده شد که قرار است عملیات
گسترده ای در منطقه عمومی هویزه صورت گیردو هدف نهایی آن، فتح خرمشهر است.
در این میان مخالفت های بنی صدر با حضور نیروهای بسیج و سپاه و دیگر
رزمندگان مردمی شدت گرفته بود و او اجازه حضور را به رزمندگان در عملیات را
نمی داد. پس از پیگیری های فراوان شهید علم الهدی مقرر شد که در حد یک
گردان در کنار برادران ارتشی وارد عملیات شوند و به این ترتیب گروه اخلاص
هم وارد شهر هویزه شدند.
عراق آن چه نیرو داشت در منطقه پیاده کرد و با تمام امکانات به هویزه حمله
کرد، خیلی از بچه ها شهید شدند و بعد از آن صدام در آن محل حاضر شد و با
تانک های خود بر پیکر عطرآگین شهدا شادمانی کردند، و این طور شد که واقعه
کربلا در عصر ما تکرار شد تا این که شهر هویزه در عملیات بیت المقدس آزاد
شد شهری که مزار شهیدانش زبانزد خاص و عام است.
شهری که دشمن، آن را به ویرانه ای مبدل کرد که هیچ اثری از آن به جای نماند و هویزه، شهر شهید لقب گرفت.
*راوی: عبدالحسین کرامت