تماشا : مجتبی جباری و قرار مصاحبه ای دو ساعت
بعد از بازی جنجالی با سایپامهر. او به رغم مصاحبه اش علیه مظلومی سر قولش
ماند و قرار مصاحبه را برهم نزد و این یعنی با بقیه خیلی فرق دارد. نخواست
درباره آن اتفاق حرف بزند و گفت حرف هایش را گفته و چیز بیشتری برای گفتن
ندارد. از مدل حرف زدن مجتبی جباری معلوم است که آدم خاصی است.
جباری
در این گفت و گو به علایق غیرفوتبالی اش هم می پردازد و از گروه موسیقی
شمس و کیخسرو پورناظری می گوید تا پرویز پرستویی و فیلم بید مجنون و به
سراغ خارجی هایی مثل آل پاچینو و رابرت دنیرو هم می رود و در آخر از دوست
داشتن نوع نگاه پائولو کوئیلو حرف می زند اما در حقیقت اوج حرف های آماده
ترین بازیکن حال حاضر فوتبال ایران جایی است که با خواندن شعرهای حافظ و
مولوی به وجد می آید و اعتراف می کند که فوتبال هم مثل شعر برای او، آرام
بخش است. جباری می گوید فوتبال مهم ترین نکته زندگی او نیست وقتی همسری به
این مهربانی دارد.
پدرم برجسته ترین آدم زندگی ام بود
*مجتبی جباری از کی به فوتبال علاقه مند شد؟
مثل
همه بچه های ایرانی از دوران کودکی در منزل ما پدر و برادرم اهل فوتبال
بودند و من هم بالطبع همراه آنها به فوتبال علاقه مند شدم. البته از همان
ابتدا هم استعداد خوبی در فوتبال داشتم و به خودم هم خیلی می چسبید که این
ورزش را انجام می دهم به خصوص وقتی تعریف های بقیه را درباره خودم و نحوه
فوتبال بازی کردنم، می شنیدم و لذت می بردم از اینکه توانسته ام با فوتبال
پدرم را راضی کنم.
*و این یعنی همه چیز را برای پدرت می خواستی؟
دقیقا.
او بود که همیشه مرا به مسابقات ورزشی می برد. در آموزشگاه های فوتبال با
من می آمد تا اسمم را بنویسد. این علاقه و پیگیری او بود که باعث شد بفهمم
ادامه دادن این ورزش توسط من برایش خیلی مهم است. او بود که حتی تمرینات من
را هم می دید و نکات و اشکالاتم را گوشزد می کرد، وقتی دیدم او تا این حد
به من فوتبالیست علاقه دارد، فهمیدم باید با پیشرفت در این روزش جواب محبت
هایش را بدهم.
*پس مرحوم پدر همه دنیای مجتبی بود؟
بله،
پدرم برجسته ترین آدم زندگی ام بود و بیشتر برخوردهای اجتماعی یا تمایل به
سمت خیلی از مسائل را با او تجربه کردم. پدرم باوجود اینکه کارمند ساده ای
بود، برای بچه هایش سنگ تمام می گذاشت و سعی می کرد راه و رسم درست زندگی
کردن را به ما یاد بدهد. هیچ کجا از اینکه او را به عنوان پدرم معرفی کنم،
خجالت نمی کشیدم و به داشتن چنین پدری افتخهار می کردم. خوب یادم هست که
پدرم برای هزینه کردن درمورد خرید کتاب یا مجله خساست نشان نمی اد. هر سال
ما را به نمایشگاه کتاب می برد و پیوندی که با شعر دارم همان موقع و در
دوره راهنمایی شکل گرفت. بقیه عرصه های اجتماع را هم با پدرم تجربه کرده
ام.
*تو هم همیشه او را به ورزشگاه می آوردی.
بله،
وقتی برای تیم بزرگسالان استقلال بازی می کردم یا مصدوم بودم، او را با
خودم به ورزشگاه می بردم تا لذتش را ببینم. وقتی مردم شعار می دادند مجتبی
جباری، آن برق چشمانش را هیچ وقت فراموش نمی کنم.
*فقط به خاطر این حس لذت بود که او را به ورزشگاه می بردی؟
نه،
می دانستم که زمان کوتاه است و باید قدر زمان را بدانم تا بیشتر بتوانم
قدرشناس پدرم و همه کارهایی باشم که انجام داد تا من بشوم مجتبی جباری، ولی
خوب نتوانستم تمام و کمال جبران محبت هایش را بکنم که کاری هم نشدنی بود
اما خوشحالم که نسبت به خیلی از آدم های دیگر بیشتر قدر زمان را دانستم
هرچند می توانستم بیشتر از این کنارش باشم.
*مادرت چطور؟ نقش او هم پررنگ بود؟
بله،
مادرم تحصیلات بالایی نداشت اما خب، می دانید که تحصیلات برای کسی شعور و
درک نمی آورد. مادرم زن باسوای بود و به درس و مدرسه ما اهمیت زیادی می
داد. سعی می کرد بهترین شرایط را در خانه فراهم کند که بتوانیم خوب درس
بخوانیم. یک برادر و چهار خواهر هم دارم و راحت می شود فهمید که والدینم چه
مرارتی برای درست بزرگ کردن شش بچه کشیده اند. بعضی وقت ها که به گذشته
فکر می کنم، می بینم که همه چیز به صورت غیرممکن پیش رفته. چطور می شود با
حقوق ناچیز کارمندی این خانواده پرجمعیت را بی دغدغه اداره کرد؟
فوتبال مهم ترین مسئله زندگی ام نیست
*مجتبی جباری آقای خاص فوتبال ایران است؟
این
را فراموش نکنید که برای من فوتبال مهم ترین مسئله زندگی نیست چون بالاخره
یک روز تمام می شود. در زندگی ام مسائلی بسیار مهم تر از فوتبال وجود
دارد. این درست که فوتبال، برای آدم شهرت می آورد و همه فکر می کنند این
داخل خبری است اما چیزهای بسیار مهم تری از فوتبال در زندگی ام دارم.
*مثلا؟
مهم
پول، شهرت، افتخار و فوتبال نیست. مهم این است که زمانی پس از پایان این
دوران بتوانی از آنها بگذری. خیلی چیزها در زندگی هست که برای آدم وابستگی
می آورد. مثل زن و بچه و زندگی و تعلقات دنیوی. این مسائل برای ما بسیار هم
بیشتر است و اگر بخواهیم همیشه به فوتبال و حاشیه های مثبت و منفی اش فکر
کنیم، از تمام زندگی و آنهایی که دوستشان داریم، غافل می شویم و اصلا این
موضوع را دوست ندارم.
حاشیه ها بالاخره روزی تمام می شود و همه تو
را فراموش می کنند اما خانواده همیشه هست و باید به آنها بیش از همه فکر
کرد. مثل خیلی های دیگر فکر نمی کنم که همه چیزم را تحت تاثیر شهرت قرار
دهم، اگر می خواستم اهل تظاهر باشم، الان خیلی محبوب تر بودم. دوست ندارم
همه چیزم را فراموش کنم و تحت تاثیر شهرت قرار بگیرم و از زندگی غافل شوم.
همیشه گفته ام که فوتبال مهم ترین نکته زندگی ام نیست، وقتی همسری به این
مهربانی دارم.
*قبول داری که قدری دافعه داری؟ به خصوص در برخورد اول؟
محبت
مردم را درک می کنم و از اینکه می بینم برای آنها مجتبی جباری با همه فرق
دارد، خوشحالم. از اینکه برای آنها همین مجتبی جباری سرد، باز هم جباری است
لذت می برم اما خیلی جاها کارهایی را انجام نداده ام که جماعت از دستم
راضی شوند. کاری را انجام می دهم که بدانم درست است. نظر دیگران برایم مهم
نیست. وظیفه هم ندارم که برای راضی کردن همه کار بکنم. مهم این است که تو
کار را برای رضای خدا انجام بدهی. جماعت اهمیت ندارد. قبول هم دارم که می
گویند مجتبی جباری محتاط است و بی احساس.
*یعنی همه چیز برای تو با بقیه متفاوت است؟
تقریبا،
برای هر آدمی ارزش های زندگی اش مهم است و هر آدمی هم یکسری ارزش های خاص
در زندگی اش دارد. این مسائلی که می گویید یا دیگران، برای من اصلا مهم
نیست. وظیفه ام درست انجام دادن کاری است که برایم ارزش دارد. بقیه هر چیزی
که می خواهند بگویند.
فوتبال هم مثل شعر آرامش بخش است
*اولین بار کی و کجا به شعر و ادبیات علاقه مند شدی؟
اگر
دبیر ادبیات دوره راهنمایی ام کس دیگری بود، شاید جرقه علاقه ام به شعر
زده نمی شد. طی آن سال ها شیفته کلاس ادبیات بودم و تمام ه فته را برای
رسیدن زنگ ادبیات لحظه شماری می کردم. عاشق معلممان بودم و او هم فهمیده
بود که چقدر به شعر و ساعاتی که با او در کلاس می گذرانیم، علاقه دارم.
همیشه
شعرهای کتاب را در کلاس برای بچه ها می خواندم و تعجب می کردم که چرا بقیه
دانش آموزها نمی توانند شعرها را بی غلط بخوانند. آن ساعات و دبیری که
علاقه مندی ام به شعر را تشخیص داده بود و به آن بها می داد، کلید دلبستگی
ام به حساب می آمد.
*حافظ خوانی را هم در همان دوره شروع کردی؟
بله،
البته در آن سال ها غزل ها را با نگاه سطحی می خواندم اما چون بلد بودم
حافظ بخوانم از آن لذت می بردم. برادر بزرگم هم دوست داشت برایش حافظ
بخوانم. یک جورهایی تمرین بی غلط خواندن هم بود.
*طی آن سال ها غزلی بود که به واسطه تکرار در خواندن، آن را حفظ کرده باشی؟
کلا
همین حالا هم غزل های حافظ را به صورت گلچین می خوانم. برای همین در دوره
راهنمایی غزل های زیادی را حفظ شده بودم که اولینش «سمن بویان غبار غم چو
بنشینند، بنشانند» بود.
*خواندن مثنوی هم همان دوره شروع شد؟
حتی
پیش از حافظ؛ خواندن مثنوی آسان تر است و اشعار هم قابل فهم تر. برای من
که یک نوجوان 14 ساله بودم، جذابیت بیشتری داشت و دارد. شیوه روایتی مثنوی
که هرچند وقت یک بار گریزی به توصیه های اخلاقی می زند، برایم جذاب بود و
مثنوی مولانا را به کتاب بالینی ام تبدیل کرد.
*می توانی توضیح بدهی شعر و درونمایه هایش چگونه با زندگی ورزشی ات پیوند خورده؟
به
نظرم فوتبال هم مثل شعر آرامش بخش است. اما منظورم دقیقا خود فوتبال است
نه حاشیه های آن. شعر خواندن به انسان یک ذهن منظم می دهد؛ مسئله ای که در
بازی فوتبال کاملا کلیدی است. از سوی دیگر باید توجه کنیم که تمام چیزهای
ناهماهنگ و نامنظم خنده دار است. وقتی کسی دروغ می گوید، مغرور است یا
خودخواهی آزاردهنده ای دارد، درواقع نظم آفرینش را به هم می زند. پس باید
به او خندید.
شما وقتی بدانی که ارزش های واقعی زندگی چیست، اعتماد
به نفس پیدا می کنی و خیلی از فرعیات برایت بی اهمیت می شود. زمانی که از
لحاظ فکری قوی هستی، نگاهش نسبت به آدم های دیگر هم تغییر می کند. دیگر به
خودت اجازه نمی دهی کسی را تحقیرک نی چون می دانی که باید خیلی جلوتر بروی،
خیلی از قله های فتح نشده باقی مانده و خیلی آدم هستند که از تو بزرگ
ترند. پس نمی توانیم برای دیگران ادعای بزرگی کنیم. این دو بیت از مثنوی در
توصیف چیزهاییکه گفتم خیره کننده است: «گر تو می بینی که پایت بسته اند /
بر تو سرهنگان شه بنشسته اند، پس تو سرهنگی مکن با عاجزان / زان که نبود
طبع و خوی عاجزان» با خواندن مثنوی رسیدن به کمال واقعی را می فهمیم. با
این حساب بعد از رسیدن به پول و شهرت ارضا نمی شویم. برای فوتبالیست ها پیش
آمدن این تجربه کاملا طبیعی است.
*دقیقا کجا با یادآوری توصیه های ا ین چنینی درمورد فوتبالت تصمیم گرفته ای یا درباره موضوعی قضاوت کرده ای؟
مثلا
مصدومیتی که در آستانه جام جهانی داشتم، می توانست هر فوتبالیستی را دلدزه
و ناامید کند اما خیلی راحت با این مسئله کنار آمدم. می دانستم که خداوند
در یک لحظه می تواند همه آنچه داری را از تو بگیرد. معمولا ما در مواقع
مصدومیت یا گرفتاری به یاد خدا می افتیم. شاید این ابیات از مثنوی را شنیده
باشید که به خلق و خوی آدم ها و ذهنیت ساده انگارانه شان هنگام بیماری و
مشکلات اشاره می کند: «حسرت و زاری گه بیماری است / وقت بیماری همه بیداری
است، آن زمان که می شوی بیمار تو / می کنی از جرم استغفار تو، می نماید بر
تو زشتی گنه / می کنی نیت که باز آیم به ره، عهد و پیمان می کنی که بعد از
این / جز که طاعت نبودم کاری گزین، پس یقین گشتی که بیماری تو را / می
ببخشد هوش و بیداری تو را، پس بدان این عهد را ای اصل جو / هر که را درد
است او برده است بو / هر که او آگاه تر، پردردتر / هر که او بیدارتر، رخ
زردتر».
با
این وصف به خاطر مصدومیت پیش از جام جهانی نمی توانستم به خودم اجازه دهم
که از خدا گله کنم چون می دانستم چیزهای بزرگ تری در زندگی وجود دارد. هیشه
از اینکه کسی به واسطه توانایی مالی یا داشته های دیگرش مغرور شود، خنده
ام می گیرد چون مثلا من که در جایگاه فعلی قرار دارم، با یک مصدومیت ممکن
است تمام چیزهایی را که دارم از دست بدهم و اصلا فوتبالم تمام شود. حتی آن
زمان هم به خاطر آنچه تا امروز داشته ایم، باید شاکر باشیم.
*با این ذهنیت به فوتبال به عنوان یک ورزش یا پدیده اجتماعی چطور نگاه می کنی؟
فوتبال
در نظر خیلی از مردم به خاطر هیجانش اهمیت دارد؛ اینکه غیرقابل پیش بینی
است و جذابیت خاصی دارد، اما باید توجه کنیم که همه اینها در چارچوب خاصی
معنی می شود. هماهنگی و نظم حرف اول را می زند و به همان وجه غیرقابل پیش
بینی بودن فوتبال جهت می دهد. قهرمانی عراق یا یونان برگرفته از چنین
الگویی بود.
*درمورد خودت هم همین طور است، نظم و تفکری که در بازی ات وجود دارد، برجسته تر از خلاقیت یا استعداد ذاتی است.
شاید
این طور باشد. اما به نظر من ذهن در فوتبال مهم ترین فاکتور است. وقتی یک
بازیکن ولو با تکنیک فوق العاده از لحاظ روحی افت می کند و نمی تواند خوب
فکر کند، تمام بازی اش تحت تاثیر قرار می گیرد. فکر می کنم تصویرسازی ذهنی
در فوتبال نکته مهمی است که بالاتر از خلاقیت های آنی جای می گیرد. همیشه
این کار را برای خودم انجام می دهم. مثلا پاس هایی که خیلی ها به آن فکر
نمی کنند را پیش از مسابقه برای خودم تصویرسازی کرده ام، بنابراین وقتیدر
آن موقعیت قرار می گیرم، به همان پاس نامتعارف فکر می کنم که به نظر یک
تماشاچی پاس ویژه ای است.
کم مصدوم ترین نه بهترین
*این بهترین مجتبی جباری است که تا حالا دیده ایم قبول داری؟
سوال
سختی است ولی باید بگویم که در سال های گذشته هم چنین روزهای خوبی را
تجربه کرده ام ولی در آخر همه چیز بد تمام می شد و من مصدوم می شدم. خیلی
کم پیش می آمد که از لحاظ فوتبالی افت کنم و فقط مصدومیت ها همه چیز را
خراب می کرد. الان هم چیزی عوض نشده و همان جباری سابق هستم. البته الان
خوب تمرین می کنم چون مصدوم نیستم و تجربه ام نیز نسبت به سال های گذشته
بیشتر شده است. در کل بهتر است این طور بگویم که این کم مصدومیت ترین مجتبی
جباری ای است که در ذهن داریم.
*از کار کردن با کارلوس کی روش بگو.
ما
جزو خوش شانس های فوتبال هستیم که در حال حاضر با کی روش کار می کنیم.
چیزهایی را می بینم و لمس می کنم که دیگران نمی توانند تصور کنند نوع
برخورد کی روش با بازیکنان بسیار خوب است و همیشه در لحظات سخت رفتار خوبی
با شاگردانش دارد. خواسته های او از ما طوری نیست که کارکردن برایمان سخت و
آزاردهنده باشد. ما مدت ها از چنین برخوردهایی محروم بودیم و این باعث می
شود که در تیم ملی انگیزه فوق العاده ای داشته باشیم و وقتی به باشگاه برمی
گردیم، ناخودآگاه شرایط سخت تر می شود. بازیکنان در اردوهای تیم ملی خستگی
نمی شناسند. در ضمن کی روش شناخت خوبی از فوتبال ایران پیدا کرده و وظایفی
که به بازیکنان می دهد، بستگی به توانایی آنها دارد و اجباری نیست.
گروه شمس، پرویز پرستویی، بید مجنون، آل پاچینو و دنیرو
*اهل هنرهای دیگر هستی؟ مثلا موسیقی؟
بله، موسیقی را دوست دارم و گوش می کنم. به کنسرت های گروه شمس می روم ولی زیاد اهل گوش کردن به موسیقی خارجی نیستم.
*ساز هم می زنی؟
همسرم مدت ها قبل ویولن می زد. در حال حاضر هم پیانو خریده ایم و معلم هم گرفته ایم.
*اهل سینما هم هستی؟
بله،
از فیلمی که ا ین اخیرا دیدم درباره یک قهرمان بیسبال خیلی خوشم آمد. از
بازی پرویز پرستویی هم خیلی خوشم می آید به خصوص نقشی که در فیلم بید مجنون
ایفا کرد. رابرت دنیرو و آل پاچینو هم بهترین بازیگران خارجی مدنظرم
هستند. البته بیشتر علاقه ام به دیدن فیلم های مستند است.
*کتاب هم می خوانی؟
بله،
سعی می کنم زمانی را هر روز برای کتاب خواندن قرار بدهم. کتاب های دکتر
شریعتی را دوست دارم و البته رمان های پائولو کوئیلو را به واسطه نوع نوشته
شدنشان و البته مضمون داستان هایش.
خوشحالم که لقب زیدان کیلویی نیست
*مربیانت را با یک کلمه توصیف کن، اول از همه میثاقیان.
پرانرژی.
*قلعه نویی؟
دست روی چیزهایی می گذارید که نمی توانم و نمی خواهم درباره شان حرف بزنم. شرمنده، دیگر درباره این سوالات حرفی نمی زنم.
*چرا نمی خواهی درباره قلعه نویی حرف بزنی؟
دیگر
نمی خواهم راجع به اشخاص حرف بزنم و آن اشتباهات قبلی ام را تکرار کنم.
معلم زبان انگلیسی ام بود که من را در این مورد روشن کرد. حالا سعی می کنم
برای خودم خیلی از حرف ها و بدی های دیگران را نگه دارم و آدم های دیگر را
خراب نکنم.
*قبلا می گفتی اشکال اصلی این فوتبال از دید تو فوتبال پایه و عدم توجه به آن است.
اصلا
به این موضوع فکر می کنیم؟ استقلال از تیم امیدش صاحب چه بازیکنانی شد؟
من، خسرو حیدری، وحید طالب لو، پیروز قربانی، اکرامی و آندرانیک اما در تیم
را تخته کردند. چرا فوتبالیست باید از 18 سالگی شروع کند، پیشرفت و تغییر
برای رسیدن به آن را یاد بگیرد؟ وقتی از نونهالان شروع کنیم، کیفیت بالا می
رود و پیشرفت می کنیم اما هنوز یکسری از بازیکنان بزرگسال ما خیلی از نکات
ساده را نمی دانند. مربیان هم همین طور، پس این گونه است که بازیکن با دو
سال حضور در لیگ برتر دانش فنی اش از مربی هم بیشتر می شود و دیگر او را
قبول ندارد و این تازه اول چالش است.
*تو زیدان آسیایی؟
زیاد
در قالب کسی نرفته ام اما وقتی زیدان متولد شد و بازی هایش را دیدم، دوست
داشتم مثل او باشم و مطمئن بودم که یک روز من را با او مقایسه می کنند.
حالا هم خوشحالم که این لقب را یک کارشناس خارجی به من داده و مثل این
القاب کیلویی نیست.