
وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا * * * شما را چه شده که در راه خدا و [رهایی] مردان و زنان و کودکان مستضعف [ی که ستمکاران هر گونه راه چاره را بر آنان بسته اند] نمی جنگید؟ آن مستضعفانی که همواره می گویند: پروردگارا! ما را از این شهری که اهلش ستمکارند، بیرون ببر و از سوی خود، سرپرستی برای ما بگمار و از جانب خود برای ما یاوری قرار ده. * * * بدون کشته شدن سرنوشت بیهوده است / شهید اگر نتوان شد بهشت بیهوده است
مجد که پیش از این کتاب های The Ayatollah Begs to Differ (آیتالله نظری متفاوت دارد) و The Ayatollahs' Democracy (دموکراسیِ آیتالله ها) را نوشته بود، این بار با نوشتن کتاب «وزارت ارشاد از شما میخواهد که نمانید: یک خانواده آمریکایی در ایران» The Ministry of Guidance Invites You to Not Stay: An American Family in Iranباز هم دست به سیاه نمایی از اوضاع ایران زده است.
موضوع این کتاب که تقریبا
از عنوان آن هم مشخص است، روایتهای مجد از یک سال گذراندن زندگی در
ایران به همراه خانوادهاش است. او که به قول خودش سال 2011 وارد ایران
شده و یک سال در ایران مانده است،مشاهدات خودش از زندگی ایرانیان را در
قالب کتاب بیان کرده است.
در معرفی این کتاب در رسانههای غربی،
مجد به عنوان شخصی معرفی شده که بیش از غربیهایی که صرفا ایران را با
گروگان گیری دیپلماتهای آمریکایی و فیلم آرگو میشناسند، کشور ما را
میشناسد. همچنین نویسنده این کتاب به عنوان فردی معرفی شده است که ارتباط
قوی با حکومت ایران دارد.
پدربزرگ مادریاش آیت الله، پدرش
دیپلمات و همسرش از اقوام محمد خاتمی یکی از رئیس جمهورهای پیشین ایران
است و با همه این تفاسیر مجد به مخاطب غربی به گونهای معرفی میشود که
یک ایرانی وابسته به مراکز قدرت ایران به شمار میآید و روایتش از ایران
هم به شدت معتبر است!
البته وقتی محتوای کتاب شرح داده میشود، تناقضی بین این ارتباط قوی با حکومت ایران و آنچه که در ایران میگذرد پیش چشمان مخاطب به تصویر کشیده میشود که تصویر سیاه ساخته شده پیش چشمان مخاطب غربی را سیاهتر و پازل ضد ایرانی را کاملتر کند.
روایت مجد از ایران از یک سالی که در ایران حضور دارد، با این توضیح شروع میشود که او قصد نوشتن چنین کتابی را نداشت اما شرایط، و به خصوص ویژگیهای دولت احمدینژاد کاری میکند که او بنویسد!
*ایرانیها مجبورند به جای شام، سبزی بخورند!
او روایت میکند که راه دشواری برای سر و سامان دادن به زندگیش در ایران داشته است. به او کار نمیدهند. فیس بوک و توییتر فیلتر است. نمیتواند با دوستانش در اینترنت ارتباط برقرار کند و اگر ارتباط هم برقرار شود، مشکل است. همچنین او برای مخاطبان غربی نقل میکند که دولت ایران خیلی چیزها را ممنوع کرده است اما او به راحتی میتواند در ایران کسانی را پیدا کند که دی وی دی فیلمهای خارجی و مشروبات الکی و دیگر مواد غیر قانونی را تهیه کنند!
بعد او تلاش میکند زندگی روزانه ایرانیها را روایت کند. جایی که بچهها نباید رانندگی کنند اما میکنند. جایی که استفاده از آرایش و لاک ناخن برای خانمها ممنوع است! اما همه خانمها در همه جا از آن استفاده میکنند و جایی که یک بشقاب سبزی وعده اصلی برای شام است. او به مخاطبانش میگوید ایران جایی است که به علت تحریمها نمیشود از کارتهای اعتباری استفاده کرد و بدهی و وام غوغا میکند!
و این سیاه نماییها و روایتهای این چنینی مجد ادامه در سراسر کتاب ادامه مییابد و روایت دست اول! او را کامل میکند. رسانههای غربی هم از آن به عنوان یک روایت به شدت معتبر از ایران یاد میکنند و در نهایت نتیجه میگیرند، در روزگاری که دوباره بابی برای گفتگوی ایران و آمریکا باز شده و مسله هستهای ایران بر سر زبانهاست، آمریکاییها و دیگر مردمان غرب به جای اینکه خطر سفر به ایران را تجربه کنند بهتر است این کتاب را بخرند و بخوانند که یک تجربه عملی و عینی در اختیار آنها قرار میدهد.
*ارتباط با تریتا پارسی و انجمن نایاک