حالا دیگر بازدید هر ساله رهبری از نمایشگاه تبدیل به یکی از آیینها و مناسک فرهنگی جمهوری اسلامی شده؛ کانّه انتخابات که اگر انجام نشود، خیلیها پی دلیلش میروند و بازار حرف و حدیثها را داغ میکند. بازدید امسال هم از این قاعده مستثنا نبود و از همان روزهای ابتدایی نمایشگاه روی آن سایه انداخته بود. اعلام رئیس دفتر رهبری اما به همه حرف و حدیثها پایان داد. مصلا همان مکانی است که بعد از 2 دهه هنوز آماده بهرهبرداری نشده و فعلا در آن نمایشگاه برگزار میشود!
برنامه بازدید امسال از ضلع شمالشرقی شبستان شروع شد. مسالهای که به گمانم دلیلش بیشتر به نظم تشریفات ورود و خروج از شبستان و سهلالوصول بودن این مسیر برمیگشت و ایضاً بزرگی غرفهها! راسته راهروی اصلی شبستان هم همینجاست که از سوره مهر و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و موسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره) در آن بساط کردهاند تا نشر نی و چشمه و امثالهم. بازدید از غرفه نشر نی شروع میشود که غرفه نخست است. لابهلای هیات همراه، چهره علی جنتی وزیر ارشاد و عباس صالحی معاون فرهنگیاش جا به جا میآید توی چشم. ناشران را اگر فاکتور بگیریم، میزبان اصلی اینهایند. به رسم مألوف، مکث رهبری روی رمان و ادبیات بیشتر است. «غرور و تعصب» جین آستین را برمیدارند و تورقی میکنند و بعد هم اشاره میکنند به دیگر آثار آستین: «اینها ترجمه نشده بود! درست است؟!» پرسشی که با تایید مدیر انتشارات همراه میشود. بخش علوم اجتماعی و سیاسی هم از نگاه آقا دور نمیماند، گویا به دنبال یافتن نکتهای هستند:
- این ترجمهها را خودتان پیشنهاد میدهید یا مترجم؟
- عموماً از طرف خودمان است ولی بعضاً مترجمها هم پیشنهاد میدهند.
نگاه آقا که روی کتابها لغزیده بود دوباره برمیگردد سمت ناشر:
- شما خودتان چطور انتخاب میکنید؟
- ارزیابی میکنیم. کمیتهای داریم که کتابهای مناسب را بر مبنای سیلابس دانشگاهها انتخاب و پیشنهاد میکنند.
چهره جنتی، وزیر ارشاد دوباره میآید توی کادر اطرافیان نزدیک رهبر. ناشر
هم کنارشان ایستاده. آقا چشم ریز میکنند روی عناوین! دست میبرند و
دانشنامه قطور روابط بینالملل و سیاست جهان را برمیدارند و تورقی
میکنند. من اما میروم در بحر اندیشه میراث نظام فقهی هزار ساله شیعه که
حالا یکی از فقهایش، بیش از 2 دهه است مهمترین نظام سیاسی خاورمیانه را
به سلامت از گردابهای منطقهای و بینالمللی عبور میدهد بدون اتکا به
عقبه نظری و تئوریک آکادمیهای علوم سیاسی و روابط بینالملل داخلی و
خارجی! دروغ نگویم همیشه هم در بحرانها دلم به این معرفت درونزا خوش است.
ناشر مشغول توضیح مجدد میشود: «یک اثر مطالعات انتقادی هم داشتهایم که
راجع به جهان پس از آمریکاست!» آقا دقیق میشوند و رو میگردانند سمت مدیر
انتشارات: «کدام است؟!» ناشر نزدیک میشود و کتاب را تقدیم میکند. وزیر
ارشاد حالا دیگر کاملا کنار آقا ایستاده. ناشر سمت راست و وزیر سمت چپ و
آقا در میان این دو نفر دارند جهان پس از آمریکا را ورق میزنند. شناسنامه
کتاب را از نظر میگذرانند. صدای شاتر دوربینها هم فضا را پر کرده است.
در نهایت هم کتاب را تحویل میدهند و تشکر و خداحافظی از مسؤولان غرفه.
ترافیک مسؤولان، سنگین شده است.
غرفه بعدی نشر چشمه است. آقا دوری میزنند توی غرفه و بدون توقف یا مکث یا
دست بردن به کتابی، از جلوی عناوین میگذرند. هنگام گذشتن از جلوی کتابی
که تصویر سپانلو روی جلدش است، زمزمهای میان بعضیها درمیگیرد که اسم
سپانلو را از میان زمزمهها تشخیص میدهم. صحبتهای درگوشی بیارتباط نیست
با فوتش که همین چند روز قبل بوده. موقع بیرون آمدن از غرفه، مدیر انتشارات
خودش را میرساند به آقا و بعد از سلام و علیک، از کتابهای چاپ جدید
میگوید: «حاج آقا! کتابهای جدید را چیده بودم روی میز وسط که ببینید ولی
عبور کردید!» آقا به حکم ادب بازمیگردند و نگاهی به عناوین چیدهشده روی
میز میاندازند که وسط غرفه بوده. نیمنگاهی و بعد هم عزم خروج کردن که
دوباره هنگام خروج، مدیر انتشارات آقا را صدا میزند. آقا باز میگردند:
«دیوان عطاری چاپ کردهایم که جدید است! اجازه میدهید تقدیم کنیم؟!» آقا
مکثی میکنند. از مصحح دیوان میپرسند. ناشر پاسخ میدهد. جمع ساکت است.
مدیر نشر دوباره درخواستش را تکرار میکند: «تقدیم کنیم؟!» آقا مکثی
میکنند و سری تکان میدهند و به حکم ادب میگویند: «خب بدهید!» ناشر
میرود داخل و آقا هم میآید بیرون و به بازدید چند دقیقهای خود پایان
میدهد.
دنباله ترافیک انسانی سنگینتر شده و این را میشود از روی هاله جمعیت همراه، هنگام بیرون آمدن از غرفه هم فهمید!
غرفههای نشر مرکز و قطره هم در راسته سالن اصلی شبستان هستند و طبعاً در
مسیر بازدید. در نشر مرکز، آقا حال و احوالی میکنند با یکی از غرفهداران
که بازماندگان یکی از چهرههای قدیمی است و در ادامه با عباس صالحی معاون
ارشاد - که مشهدی است - گعدهشان میگیرد درباره رجال قدیمی نشر! 2 همشهری
قدیمی رفتهاند توی حال و هوای ناشران دهههای 30 و 40 و 50! لابهلای
صحبتها، اسم مرحوم علمی و خاندانش هم به میان میآید.
عالیترین مقام کشور دارند با معاون فرهنگی فرهنگیترین وزارتخانه کابینه،
راجع به چهرههای فرهنگی سخن میگویند و اهالی نشر و از خیلیهایشان حتی
اطلاعات دقیق و جزئی دارند و بعضا حشر و نشر! در غرفه نشر قطره هم مکث
بیشتر روی رمان و ادبیات است.
بخش نمایشنامهها هم بینصیب نمیماند؛ توقفی و سوال و جوابی از
غرفهداران درباره میزان فروش این دسته از کتابها و ایضاً مخاطبانشان.
مسالهای که در غرفه نشر نی هم تکرار شده بود. هنگام بیرون آمدن از غرفه و
دوشادوش شدن دوباره وزیر ارشاد با آقا اما علتش را میفهمم، آقا از چند
گزارش ناراحتکننده در رابطه با وضعیت نمایش که به دستشان رسیده نکاتی را
بیان میکنند. وزیر پاسخی میدهد به نشانه پیگیری و در ادامه هم تا رسیدن
به غرفه بعدی، گزارش کوتاهی میدهد که خودش و مجموعه تحت مسؤولیتش موضوع را
پیگیری خواهند کرد!
بین جابهجایی در غرفهها، فرصت خوبی است که چشم بچرخانم میان هاله جمعیت
و بروم توی نخ مسؤولان. علیرضا مختارپور دبیرکل نهاد کتابخانههای عمومی و
حجتالاسلام رشاد رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی را هم میبینم.
هوای شبستان کمی دم برداشته، ازدحام جمعیت هم به آن دامن زده! هیات به غرفه
سوره مهر که میرسد، محسن مومنی حوزه و محمد حمزهزاده سوره به استقبال
میآیند. جمع، صلواتی چاق میکند. فضا، آشکارا عوض شده. ارشادیها حالا کمی
عقبنشینی میکنند و حوزهایها میآیند توی کادر! آقا از یک گوشه شروع
میکنند به بازدید و مسؤول غرفه هم مشغول توضیح است. به کتابهای خاطرات
شفاهی جنگ و بخشهایی از آن که مربوط به رزمندگان ارتشی است، میرسند، مکثی
میکنند و توضیحات مومنی هم جالب توجهتر میشود: «در راستای فرمایشات
حضرتعالی کتابهایی هم درباره ارتشیها و خلبانها کار شده است. الحمدلله
هم استقبال از کتابها خوب بوده و هم استقبال خلبانها!» در ادامه هم اشاره
میکند به «ستارههای نبرد هوایی» و «تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر» به
عنوان 2 نمونهای که در این راستا بودهاند!
...و من ناگهان گره ذهنیام باز میشود که گرای قضیه از کجا آب خورده که
ارتش و نیروی هوایی و خلبانها در این سالهای اخیر شدهاند محل توجه جایی
مثل سوره که ناشر تخصصی دفاع مقدس است و این خود تلنگری است از دقت و
حساسیت شخص اول مملکت نسبت به واقعیات جنگ که تمام و کمال گفته شود آنگونه
که واقعاً بوده، بدون از قلم افتادن نام کسی یا چیزی! آنگاه هم احساس کنند
که از سازمانهای عریض و طویل، کاری برنمیآید، خود شخصاً وارد میشوند و
شاید اگر توصیه ایشان نبود، این کتابها هم الان وجود خارجی نداشت! یاد
جلسه با یکی از فرماندهان میافتم که از سوز دل، با یکی از رفقای شفیق بلند
شدیم رفتیم ستاد مشترک ارتش و از اهمیت و ضرورت و حیاتی بودن آنچه گفتیم
که در سینه ارتشیها از روزهای جنگ بر جای مانده و اینکه حاضریم کنار کار
خودمان، رایگان برایشان کار کنیم. جناب فرمانده هم انصافا خوب گوش کرد و
قول همکاری دارد. هر چند درخواستمان لای پروندهبازی و کاغذبازی گم شد و
چندی بعد هم با عوض شدن فرمانده مزبور، همه چیز به تاریخ پیوست. من اما
هنوز جوش آن اسرار را میخوردم که با شهادت یا درگذشت هر یک از این
افسران، زیر خاک میرود. آخر سر هم مجبور شدیم خودمان در حد وسعمان آستین
بالا بزنیم. حالا چقدر خوب است که میفهمم خیلی پیش از ما یکی گرای این
قبیله را به سوره داده!
کنار صلوات چاق کردن، نهضت چفیه گرفتن هم رسما از سوره استارت میخورد و
اولین و حتی به نظرم دومین و سومین چفیه در سوره به تبرک گرفته میشود.
غرفههای ققنوس، ثالث، نگاه، صدرا، موسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره) هم یک
به یک بازدید میشوند و رهبر به فراخور هر یک، سخنی میگویند و مطلبی. در
غرفه موسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره)، حمید انصاری مشغول ارائه کارنامه
آثار است و میرسد به بحث نظریهپردازی درباره انقلاب که سعی کردهایم در
راستای صحبتهای شما درباره انقلاب، بحثهای نظریهپردازی و امثالهم را
ترویج دهیم و الخ! آقا سوای موضوع، نخ صحبت را میکشانند به افراد که:
«آدمهایی باید در این حوزه به کار گرفته شوند که هم فکرشان کار کند و هم
دلشان با انقلاب باشد؛ اینها هستند که باید بنشینند و راجع به انقلاب صحبت
کنند». انصاری و جنتی وزیر ارشاد تایید میکنند.
حضور در غرفه انتشارات سخن و همسخن شدن با یکی از غرفهداران هم فضا را
عوض میکند: «آقای علیاصغر علمی شما هستید؟!» غرفهدار جواب مثبت
میدهد. گل از گل آقا میشکفد: «کارهایتان خیلی خوب است! محبت میکنید و
همیشه هم برای من میفرستید و من هم میبینم و استفاده میکنم!» بعد هم
سراغ باقی خاندان علمی را میگیرند. مدیر انتشارات هم که جد اندر جدش ناشر
بودهاند، صحبت را میکشاند به یک کتاب چاپ سنگی که پدر پدر بزرگش چاپ کرده
بوده و البته اجازه ورودش به مصلا را ندادهاند. آقا لبخندی میزنند و
یادی میکنند از یکی از کتابهای چاپ سنگی که سابقا همین جناب علمی برایش
فرستاده بوده! صالحی معاون فرهنگی هم وارد بحث میشود و دوباره گعده
مشهدیها و رجال نشر، داغ میشود. صالحی از سرمایه اجتماعی نشر میگوید و
دینی که خاندان علمی طی یکی دو قرن گذشته بر گردن نشر دارند و رهبر از نسل
فرهنگی این خاندان میگویند و اینکه پدر و عموهای جناب علمی فعلی، نسل سوم
این خاندان فرهنگی هستند و پدرشان هم آن علمی معروف! تشکر از پرکاری سخن هم
حُسن ختام بازدید از غرفه سخن میشود.
در غرفه صدرا، نوه شهید مطهری به استقبال میآید و از چاپهای جدید آثار
استاد شهید میگوید؛ آقا در پایان بازدید میگویند سلام به مادربزرگ
برسانید. این سلام رساندنها بعداً در چند جای دیگر نمایشگاه نیز تکرار
میشود؛ در غرفه طرحی برای فردا، سلام به آقای رحیمپورازغدی، در غرفه شهید
زینالدین سلام به همسر شهید و... .
غرفه فرهنگ معاصر و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی هم مقاصد بعدی هستند.
روز به نیمه خودش رسیده و گرما و دَم هوا به مرور زیاد میشود. روی همین
حساب هم هست که غرفه باز و نسبتا بزرگ پژوهشگاه، مجالی فراهم میآورد برای
دمی نشستن و سخن گفتن و چای نوشیدن و استراحت! ایضاً فرصتی مغتنم برای
صالحی - که رئیس نمایشگاه هم محسوب میشود ـ برای ارائه گزارشی از وضعیت
این دوره نمایشگاه و ناشران و بازدیدکنندگان و امثالهم!
نَفَس جمع و هیات همراه که سر جایش میآید، آقا دوباره بر میخیزند.
برنامه کشیده میشود به راهروهای کوچک درون شبستان. حالا دیگر هر ناشر و
کتابی پیش روی آقاست؛ از دفاع مقدس و روانشناسی عمومی و کتابهای تربیتی و
کُردی گرفته تا آشپزی و طب گیاهی و تغذیه و زیبایی پوست! توقفها البته
جلوی بعضیها بیشتر است؛ انتشارات صریر، شهرستان ادب و شهید ابراهیم هادی و
مجمع ناشران انقلاب اسلامی و بعضی ناشران شهرستانی و طرحی برای فردا مشمول
این قاعدهاند.
جلوی یکی از ناشران مازندرانی، خانم غرفهدار جلو میآید و بعد از حال و
احوال، یاد بازدید 12 سال قبل را میکند و ذکر این نکته که آن زمان هم موفق
شدهاند به دیدار و آقا از غرفهشان بازدید کرده و الخ! هوا گرمتر شده!
صدای قرآن هم بلند شده. نوید نزدیکی اذان است. آرام آرام قطرات عرق هم روی
پیشانیها خودنمایی میکند. آقا مشغول صحبت با خانم غرفهدار هستند و از
حوزه کاریاش میپرسند. او مشتاقانه پاسخ میدهد. نهضت چفیه گرفتن - که در
دیدارهای رهبری دیگر تبدیل به مناسک و آیین شده است - با شدت و حدت بیشتری
ادامه دارد تا جایی که دیگر کفگیر چفیههایی که دفتر رهبری با خود به
همراه آورده به ته دیگ میخورد.
نوای قرآن پیچیده در فضای مصلا! قدمهای آقا تندتر شده، 70 غرفه را در 2
ساعت و نیم بازدید کردهاند. از زمان و مکان جدا میشوم. سوار امواج ذهن
میشوم و سیر میکنم در تصورات و افکار و اندیشهها! تجربهها و مشاهدات
برنامههایی که همراه رهبر در این سالها رفتهام توی ذهنم چرخ میخورد و
دوباره آن فرضیه قبلی جان میگیرد. از گوشههای ذهنم قد میکشد و بالا
میآید. ولایت در این دیار بیش و پیش از آنکه یک مفهوم خشک فقهی یا سیاسی
باشد، یک مفهوم اجتماعی است که در نسبت با جامعه اسلامی تعریف میشود. رهبر
در جامعه اسلامی فصل مشترک اقشار مختلف اجتماعی است. شاید خیلی از اینها
در حالتی عادی با رهبر نسبتی نداشته باشند اما رهبر قطعا با آنان نسبت
دارد. صدای اذان پر میکشد در شبستان! زمان نماز فرا رسیده ...