******
روز چهار شنبه ۳۰ آوریل ۱۹۸۰
ساعت ۳۰/۱۱ صداهای ناموزون و غیرعادی همراه با شلیک چند گلوله به گوشم رسید. از اطاق کارم که در طبقه دوم بود، بیرون آمدم و از نردههای طبقه دوم مشاهده کردم که چند نفر مسلسل و هفت تیر به دست و در حالی که با لهجه غلیظی عربی صحبت میکردند، به طرف طبقههای بالا با سرعت در حرکت میباشند. پس از لحظهای مکث، به اطاق یکی از همکارانم در همان طبقه رفتم، که البته قبل از رسیدن به اطاق وی تروریستها رسیدند و به ما دستور دادند که دستهایمان را به حالت تسلیم نگه داریم و یکی از آنها که بعداً متوجه شدیم که او را «شاکر» مینامند، مامور بود که همه همکاران را در اطاق کوچکی که اطاق کار من بود هدایت کند. همین شخص با صدای بلند سؤال میکرد که علی افروز کدام یک از شما است؟ و وقتی متوجه شد که ایشان در جمع ما نیستند سؤال کرد «علی افروز کجاست؟» یکی از همکاران در جواب گفت: ایشان در اطاق خودشان در طبقه اول هستند.
وی دوباره سؤال کرد که ما به آن جا رفتهایم و کسی را ندیدیم. در این میان یکی از تروریستها پیشنهاد کرد که یکی از گروگانها را بکشید تا بگویند که علی افروز کجا است. معلوم بود که دستور داشتند که عالیترین مقام سفارت را دستگیر و تهدید به قتل کنند، تا دولت ایران را وادار به قبول خواستههای خودشان بکنند. به دنبال این سؤال و جواب، تعداد دیگری از همکاران که در طبقات دیگر بودند به جمع ما افزوده شدند و شاکر همان سوال را مطرح نمود. جوانی در جمع ما به نام وحید خباز بود که در پاسخ سوال شاکر گفت من آقای افروز را دیدهام که روی بالکن افتاده و بیهوش شده است. آقای دکتر عزتی، رایزن مطبوعاتی در این موقع اظهار داشت که به احتمال زیاد آقای افروز را کشتهاند و او را روی بالکن انداختهاند. یکی از تروریستها در پاسخ آقای دکتر عزتی گفت: خیر ما تا حالا کسی را نکشتهایم ولی اگر مجبور بشویم خواهیم کشت. بالاخره به علت تراکم جمعیت و کمبود جا همه را پس از بازرسی بدنی به اطاق دفتر که از اطاقهای دیگر نسبتاً بزرگتر بود، هدایت کردند که البته در این اطاق جمعی روی زمین و تعدادی روی میز و صندلی نشستند. سر دسته تروریستها اظهار داشت که، شخصی [که] آقای افروز را دیده است، با یکی از نگهبانان برود و او را از روی بالکن به [نامفهوم] بیاورد و اضافه کرد که اگر آقای افروز، بر خلاف آنچه آقای وحید خباز اظهار داشته بود، روی بالکن نبود نگهبان میتواند با یک گلوله به زندگیش خاتمه دهد. آقای وحید خباز با یکی از تروریستها بیرون رفت و پس از در حدود بیست دقیقه با آقای افروز که سر و صورت او بکلی خون آمده و از شدت درد بخاطر شکستگی آرواره – دندان و صدمهای که بر پاهایش وارد آمده اشک در چشمانش حلقه زده بود وارد اطاقی که در آن نشسته بودیم شدند و در پشت یکی از میزهای آن اطاق نشستند. خونریزی به قدری شدید بود که از مستخدمین سفارت «رونالد موريس» با اجازه نگهبان آن اطاق بیرون رفت و با قدری آب گرم نزد ایشان برگشت و سر و صورت وی را شستشو داد که از خون ریزی جلوگیری شود.
رهبر گروه که دوستانش او را «عون» مینامیدند اعلاميه اي آورد و آنرا برای گروگانها تا آنجا که بیاد دارم به این طریق خواند: «گروه سياسي (به اصطلاح) شهید ناصرالدین قبل از هر چیز از دولت و ملت انگلیس بخاطر عملیاتی که در خاک آنها انجام میدهیم عذر خواهی کنیم. ما از دولت ایران یک تقاضا داریم و آن آزادی ۹۱ زندانی که در زندانهای مختلف خوزستان زندانی هستند. و از دولت انگلیس تقاضا داریم که یک هواپیما در اختیار ما بگذارد که به یکی از کشورهای عربی برگردیم. ضمناً گروه ما تا روز پنجشنبه اول می ۱۹۸۰ ساعت ۱۲ یعنی تنها ۲۴ مهلت دارد.»
پس از قرائت اعلاميه آن را از پنجره اطاق منشی حسابداری به بیرون پرتاب کرد تا پلیس آن را مطالعه کند. عون مجدداً به اطاق مراجعه میکند و اظهار میدارد که اعلاميه را برای اطلاع مقامات صلاحیتدار دولت انگلیس به خارج پرتاب کرده است. در این هنگام آقای دکتر عزتی از عون سئوال میکند که آیا خواسته شما با اطلاع دولت ایران رسیده است؟ عون جواب میدهد احتیاجی نیست قطعاً مقامات دولت انگلیس تا چند ساعت دیگر به اطلاع دولت ایران خواهد رسانید. ولی با صحبتی که میان نامبرده و عون صورت گرفت عون موافقت کرد که خانم رویا کاغذچی منشی آقای افروز با وزارت امور خارجه در تهران تماس حاصل کند تا پس از تماس درخواست گروه بوسیله آقای افروز به اطلاع آقای قطبزاده رسانده شود. بالاخره با تلاش زیاد کشیک وزارت خارجه توانست آقای وزیر خارجه را از طریق دفتر وزارت در جریان بگذارد. زیرا آقای قطبزاده در ابوظبي تشريف داشتند. ساعت حدود ۹ شب بود که تلفن زنگ زد. رهبر گروه تلفن را بر میدارد و جریان را به آقای قطبزاده میگوید و بنا بگفته خودش آقای قطبزاده به او گفته بود که ما بخواسته شما اهمیتی نمیدهیم و هر کاری که دلتان میخواهد بکنید و بلافاصله آقای افزور را میخواهد که با آقای قطبزاده صحبت کند. مدت صحبت آقای افروز و آقای قطبزاده حدود سه دقیقه به طول انجامید و گویا همان مطالب تکرار شده بود: من به گوش خودم شنیدم که آقای افروز در تلفن به آقای قطبزاده میگفتند که خواسته ما خواسته شما است. در این هنگام عون گوشی تلفن را از آقای افروز میگیرد و به آقای قطبزاده میگوید به هر حال شما مختارید که تا فردا ساعت ۱۲ به خواستههای ما جامعه عمل به پوشانید و گرنه بلا استثنا کلیه گروگانها را خواهیم کشت و بعد گوشی تلفن را گذاشت.
روز پنجشنبه- اول می ۱۹۸۰
ساعت بین ۳۰/۷ و هشت صبح همگی بیدار شده بودیم. خواندن نماز جماعت و تفسیر قرآن که بوسیله مرحوم لواسانی برگزار میشد بوسیله دستور رئیس گروه قدغن شد. همگی به تناوب نماز خواندند. به دستور رئیس گروه زنها را از مردها جدا کردند و آنها را به اطاق دیگری که به اطاق دفتر چسبیده بود بردند. در حدود ساعت ده مقداری خوراکی که از یخچالهای سفارت برداشته بودند به عنوان صبحانه و اولین غذای بعد از اشغال سفارت به گروگانها دادند. چون مطابق قرار گروه بیش از دو ساعت به آخر زمان باقی نمانده بود هیچکس میلی به خوردن صبحانه نداشت. سایه مرگ توام با وحشت بر همه ما حکومت میکرد. ناگفته نماند که آقای افروز به علت ضعفی که بر اثر خون ریزی به او دست داده بود کنار شوفاژ اطاق جائی برایش ترتیب داده شد که دراز بکشد و بیش از آن پشت میز روی صندلی ننشیند. چون مرتباً دستش به شوفاژ ميخورد. یکی از افراد گروه به نام «علی» به ایشان دوبار اخطار کرد که جایش را عوض کند ولي آقای افروز به علت خستگی اهمیت نمیدهد و بار سوم علی با فریاد اخطارش را تکرار میکند و آقای افروز در جواب میگوید «بزن بکش». در این هنگام علی گلولهای به طرف سقف شلیک میکند و میگوید گلوله دوم را ... و قبل از آنكه حرفش [را] تمام کند مرحوم لواسانی و تنی چند از برادران، آقای افروز را به سوی دیگر میکشند و جایش را عوض میکنند. عون در این موقع وارد اطاق میشود و قضیه بین او و علی [نامفهوم] میشود و عون میگوید مهلت تمام شد و میخواهیم اطاق را عوض کنیم. همگی با دلهرگی کفش و وسائلمان [را] برداشته و به طبقه سوم میرویم و به دستور عون کف اطاق نشستیم. مجدداً عون برمیگردد و میگوید مهلت را دو ساعت دیگر تمدید میکنیم.
در این هنگام آقای نقیزاده دبیر اول سفارت با مطالبی قانع کننده عون را وادار میکند که به او اجازه دهد با کنسولگری تماس گرفته و از وخامت اوضاع آنان را مطلع سازد. تا شاید بوسیله تلتكس وضع وحشتناک گروگانها را به مقامات ایرانی اطلاع دهند. کارمندان امور کنسولی نیز در پاسخ مكالمات تلفنی قول میدهند که به هر ترتيبي شده راه حلی بدست بیاورند.
پس از تماس مجدد آقای نقیزاده با شعبه امور کنسولی برای دریافت نتیجه متوجه میشود که وضع خیلی وخیمتر از آنست که انتظار میرود. زیرا همکاران امور کنسولی اطلاع میدهند که پلیس تلفن و تلتكس هاي سفارت و شعبات وابسته به آن را قطع کرده است و پلیس حتی اجازه نمیدهد که حتی یکی از افراد از ساختمان خارج شوند. پس از مشاجرات مفصل بین آقای نقیزاده و یکی از کارمندان کنسولگری، عون مطلع میشود که پلیس انگلیس قصد دارد قضیه را کِش بدهد تا گروه تروریست خسته شده و تسلیم شوند و به همین جهت عون میگوید ما تا فردا ساعت ۸ صبح به پلیس مهلت دادهایم که برای ما یک هواپیما حاضر کنند و هم چنین سه سفیر عراقی – الجزیره – و اردن نیز تا قبل از ساعت فوق به ملاقات ما بیایند و الّا گروگانها را یکی یکی كشته و از پنجره بیرون میاندازیم و ساختمان را منفجر خواهیم کرد.
روز جمعه دوم می ۱۹۸۰
ساعت ۸ صبح بود که عون با عصبانیت وارد اطاق شد و گفت: پلیس پیام ما را به سفرا داده است ولی سفرا حاضر نشدهاند که شخصاً به محل سفارت بیایند. بعد برای نيم ساعت عون و فيصل ما را ترک کردند و پایین رفتند و مجدداً به اطاق ما برگشتند و گفتند که باید اطاق را عوض کنیم. یکی از علل حاضر نشدن سفرا درگذشت [نامفهوم] بود و علل دیگر آن معلوم بود که هیچ سفیری حاضر نیست به ساختمانی که در آن ۶ تروریست حکومت میکند، قدم بگذارد. آن روز گروگانها اجازه داشتند که رادیو گوش کنند. عون پس از چند دقیقه بر میگردد و میگوید: هم اکنون رادیو ایران پیامی پخش کرده است بدین مضمون که گروگانهای سفارت ایران [در] لندن پیامی محرمانه به [نامفهوم] فرستادهاند و در آن اطلاع دادهاند که حاضرند جان خود را در راه جمهوری اسلامی فدا کنند. و چون خودش بیش از همه ما آگاهی داشت که چنین پیامی اگر هم بدست مقامات ایرانی رسیده باشد از طرف گروگانی فرستاده نشده لذا تقاضا کرد اطلاعیهای از طرف ما به زبان فارسی و انگلیسی تهیه گردد. متن فارسي مزبور بوسيله آقای نقیزاده تهیه و اینجانب و مرحوم صمدزاده آن را ترجمه کردیم و پس از پاک نویس کردن با امضاء آقای افروز به عون دادیم که در آن [نامفهوم] که آن خود مجدداً باعث عصبانیت آن شد.
آن روز ساعت ۶ یکی از خانمهای گروگان را به نام هایده صناعی (گنجی) [را] آزاد نمودند [نامفهوم] که به پلیس بدهد و پلیس را وادار کند که پیام را به نحوی به BBC برساند که در ساعت ۹ شب پخش کند. زیرا در غیر این صورت بگفته عون قطعاً یکی از گروگانها را میکشتند. مجدداً یک ربع به ساعت ۹ آن شب ما را به طبقه سوم بردند و عون، مصطفی کرکوتي مخبر لبنان، فاروقی مخبر پاکستان، پلیس ترور لاک و هریس مخبر BBC به طبقه پائینی رفتند که اخبار ساعت ۹ را بشنوند. چند دقیقه بعد مصطفی کرکوتي با سرعت بالا آمد و با شادی اطلاع داد که پیام از BBC پخش گردیده است. با شنیدن این خبر اطاق از شادی منفجر شد و همگی به طرف تروریستها رفتیم و آنها نیز به همچنين، یکایک را در آغوش گرفته و بوسیدیم. پس از آن همگی به نماز جماعت ایستادیم. بعد از نماز عون اجازه داد که دکتر گل پاکستانی را که قرار بود روز دوشنبه به پاکستان پرواز کند آزاد شود. همه تصور کردیم که شاید فردای بهتری خواهیم داشت و از شادی روی پا بند نبودیم. همه گروگانها روی کف اطاق دراز کشیده که عون مجدداً به اطاق آمد و ما را برای صرف چلوکباب به اطاق طبقه دوم دعوت کرد پس از صرف شام همان جا خوابیدیم.
روز شنبه ۳ می ۱۹۸۰
روز شنبه روزی توام با سکوت بود. رفتارها خیلی دوستانه بود. اسلحهها حالت اسباب بازی بخود گرفته بود. ساعت ۱۰ صبح بود که عون و فیصل میز گردي تشکیل دادند و راجع به مسائلی مختلف در مورد اهواز- خرمشهر- آبادان که بگفته آنها می بایست عربستان ایران نامیده شود صحبت کردند و سوال و جوابها که از طرف آنها و گروگانها بعمل میآمد و میزگرد بیشتر جنبه کلاس درس بخود گرفته بود. ضمناً سایر افراد گروه مشغول نوشتن شعارهایی علیه آیتالله خلخالي، رفسنجانی و دکتر بهشتی با ماژیک روی دیوارهای راهرو بودند.
یکشنبه ۴ می ۱۹۸۰
اوضاع کاملاً آرام بود. ساعت ده صبح رادیو اعلام کرد که سفرای دولت عربی همچنان در وزارت خارجه بریتانیا مشغول مطالعه و بررسی اوضاع گروگانهای سفارت ایران هستند. از قرائن پیدا بود که پلیس و دولت انگلیس قصد دارند قضیه را آنقدر کِش بدهند که حوصله تروریستها تمام شده و خود را تسلیم کنند. اوضاع همچنان تا ساعت ۳ یا ۴ بعد از ظهر به همان منوال گذشت. در این وقت عون به اطاق آمد و گفت آقایان هر کدام مایلند حمام بگیرند، میتوانند. مرحوم صمدزاده اولین کسی بود که به حمام رفت و مقدم نفر دوم و سومین من بودم. وقتی از حمام برگشتم، دیدم وضع همکاران قدری تغییر کرده و آقای افروز را دیدم که در حال گریه کردن است. جریان را سوال کردم و ایشان پاسخ دادند که افراد گروه یا یکی از آنها روی دیوار شعاری نوشته است و به امام توهیني کرده است.
هر چه او را دلداری دادیم که نباید شرایط دوستانه فعلی را به خاطر حماقت یک تروریست از دست داد نتوانستیم او را راضی کنیم و ایشان اظهار داشتند که تروریستها میتوانند مرا بکشند و با خونم روی دیوار هر شعاری میخواهند بنویسند. علی از چگونگی وضع مطلع شد و با سرعت پائین رفت و جریان را به عون و فیصل اطلاع داد. آنها نیز بالا آمدند و آقای افروز به آنها گفت: برادر، از اول ادعای مسلمانی میکردید و انتظار نداشتیم که [به] نایب امام توهین شود. در همین موقع فیصل گلنگدن مسلسل خود را کشید و با فریاد گفت هر کس ناراضی است بیرون بیاید. در این وقت آقای نقیزاده جلو رفت و با خواهش از فیصل خواست که قضیه را نادیده بگیرد، که البته چیزی نمانده بود که نقیزاده در این میانجیگری کشته شود. البته بدنبال این درگیری مرحوم لواسانی نیز به اعتراض خود سرسختانه ادامه داد که حسن از دسته تروریست[ها] داخل اطاق پرید و هفت تیرش را به طرف مرحوم لواسانی نشانه رفت که اگر عون جلوی او را نگرفته بود اینجانب که جلوی مرحوم لواسانی نشسته بودم کشته شده بودم. در این جریان مصطفی کرکوتي و پلیس گروگان و فاروقی همگی به طرف آقای افروز و مرحوم لواسانی آمدند و گفتند که بارها در این مملکت بر علیه ملکه شعارهایی نوشته میشود و یا در رسانههای خبري این مطالب بگوش میخورد ولی کسی گوشش بدهکار نیست و چطور شما حاضر شدید محیط به این خوبی را به هم بزنید؟ پس از آن که قضایا قدری صورت عادی بخود گرفت فیصل به اطاق آمد و با یک ماژیک درشت روی دیوار مطلبی که توهین به امام بود نوشت و علی را به عنوان نگهبان، دم در اطاق نگه داشت. وضع بسیار آشفته شده بود و مرحوم لواسانی نیز به خاطر دیگران نیز ساکت شد و در گوشهای دراز کشید. مرحوم لواسانی یک پیراهن به تن داشت و یکی از خانمها ژاکتی به او عاریت داده بود که لااقل از سرما در امان باشد. شبها من همیشه بارانی خود را به او میدادم که بجای پوشش از آن استفاده کند و سرما نخورد. نماز جماعت تعطیل شد. سکوت همه جا را گرفته بود. ساعت ۹ شب گروه [گروگان گيرها]، مصطفی کرکوتی را آزاد کردند و روز بعد کمبود وی کاملاً احساس میشد. آخرین جملهای که از آقای افروز شنیدم این بود که گفتند: «من تمام آن شعارهای ضد امام را «درود بر خمینی» میبینم و فرمایشات امام را [نامفهوم] مدّ نظر دارند.
دوشنبه ۵ می ۱۹۸۰
ساعت ۹ صبح بود که عون با حالتی بسیار خشونت آمیز به پلیس تلفنی اطلاع داد که اگر تا ۴۵ دقیقه دیگر یکی از سفرای عربی به سفارت نیاید یکی از گروگانها را کشته و جسدش را از پنجره به بیرون میاندازیم. پلیس در پاسخ جواب ناموافق میدهد که چنین چیزی مقدور نیست. یک ساعت به حالت سکوت مرگبار و انتظار گذشت. ساعت ۳۰/۱۰ بود که فیصل و عون هر دو به طبقه دوم آمدند و آقای لواسانی را صدا کرده و با خود به طبقه پائینی بردند. تنها ۱۵ دقیقه به پلیس وقت داده شد. با تمام کوششی که پلیس برای سرگرم کردن رئیس گروه کرد بیخود و بیهوده بود و پس از ۱۵ دقیقه صدای شلیک سه گلوله شنیده شد که با شلیک هر گلوله از جای خود میپریدیم. اطاق سکوت مرگباری بخود گرفت. دوباره صدای عون بگوش رسید که تلفنی به پلیس اطلاع میداد که ما یکی از گروگانها را کشتیم و اگر تا ۴۵ دقیقه دیگر یکی از سفرا را نیاورید گروگان دیگری را خواهیم کشت. در اینجا اینجانب به دنبال مطالبی که آقای تقی زاده خطاب به عون اظهار میداشت شروع به ترجمه مطالب پلیس گروگان نمودم که در انگلستان مجازات اعدام نیست و باز هم دیر نشده چنان چه همگی تسلیم شویم و از در سفارت خارج شویم پلیس کاری به کارمان نخواهد داشت. ولی عون و فیصل یک صدا میگفتند که ما تصمیم خود را گرفتهایم و کاری به کار پلیس نداریم.
ساعت حدود ۴ بعد از ظهر بود که یکی از تروریست[ها] به نام سلیم، به وحید خباز اشارهای کرد که البته بعدها معلوم شد از او خواسته است كه به او قلمی قرض بدهد. و روی کاغذی نوشته بود که حاضر است تسلیم شود مایل است که زیر نامه او پلیس گروگان نظر خود را بنویسد ولی پلیس به او گفته که اگر دستهایش را روی سر بگذارد و از سفارت خارج شود به او کاری نخواهند داشت.
ساعت ۶ بعد از ظهر پلیس از خارج تلفن میکند و میگوید که نامهای میخواهند به عون بدهند. عون فریاد میکشد که ما سفیر میخواهیم نه کاغذ. به هر حال کاغذ را آوردند و من با صدای نسبتاً بلند آن را قرائت کردم. در نامه چیز بخصوصی جز پند و اندرز دادن و تسلیم شدن نبود.
ساعت ۱۰/۶ دقیقه مجدداً صدای شلیک سه گلوله به گوش رسید و رادیو که لحظه به لحظه جریان را تعقیب میکرد این بار اعلام کرد که جسد یکی از گروگانها بوسیله دو تن از تروریستها به خارج حمل گردید. عون مجدداً اعلام کرد اگر تا ۴۵ دقیقه دیگر سفیری حاضر نشود یک نفر دیگر از گروگانها را کشته و اگر پلیس به ساختمان حمله کند همه گروگانها را کشته و ساختمان را منفجر خواهیم کرد. ضمناً رهبر گروه «هریس و تروور» [را] با خود به طبقه دوم برد.
هنوز عون مشغول صحبت با پلیس بود که انفجاری مهیب ساختمان را لرزانید. فيصل، شاکر، علی و سلیم که کنار اطاق ما ایستاده بودند به محض دیدن انفجار و فرو ریختن مقداری از سقف راهرو فریاد میزنند: حمله کردند، حمله کردند. و هر چهار نفر وارد اطاق ما شدند. فیصل بلافاصله به طرف افروز- صمدزاده و اینجانب تیر اندازی کرد. من یکی از صندلیها را در بغل گرفته و از خداوند کمک میخواستم. صمدزاده دستش را روی سرش گذاشته بود و خود را به طرف زیر میزهای آهنی میکشید. من چشمهایم را بستم و لحظهای بعد احساس کردم که گلولهای از پشت به من اصابت کرد و بلافاصله احساس خفگی و تشنگی بسیار شدید کردم و مرتب فریاد میزدم آب، آب. گلوله دیگر به باسن سمت چپ اصابت کرد و دیگر گلولهای احساس نکردم. آنقدر تشنه شده بودم که هیچ چیز را درست متوجه نمیشدم. فقط شنیدم که فیصل میگوید تسلیم. تسلیم. وحید خباز نزد من آمد و گفت: تسلیم شدن به انگلیسی چه میشود؟ من در جواب گفتم: لطفاً کمی آب به من بدهید.
پس از تسلیم شدن تروریستها و ورود مردان قورباغهای من شاهد مرگ فیصل و شاکر بودم و وحشت آن را تاکنون در خود حس میکنم. پس از فرستادن کلیه گروگانها یکی از مردان قورباغهای به من خیره شد و گفت گروگان هستی یا تروریست؟ رونالد مستخدم سفارت، جلو دوید و گفت گروگان است. و با صدایی که از خود درآورد پنج مرد قورباغهای آمدند و مرا کشان کشان به پارک پشت سفارت بردند و پس از پانسمان سریع به سرعت به بیمارستان سنت استفن آوردند و در بخش اضطراری بستری کردند.
مدت ۸ شبانه روز زیر اکسیژن داغ بسر بردم تا حالم بهبود یافت و پس از آن به بخش غیر اضطراری انتقال داده شدم. بعداً متوجه شدم که جمعاً ۵ گلوله به طرف من شلیک شده بود. گلوله اول به گوشهای از دست چپ اصابت کرده و از گوشهای دیگر خارج شده بود. گلوله دوم از پشت اصابت کرده و از زیر قلبم عبور کرده بود. گلوله سوم و چهارم نیز از پشت اصابت کرده و از ریهها خارج شده بود. گلوله پنجم از باسن چپ وارد و در باسن راست باقی مانده است که معلوم نیست خارج شدنش چه وضعی خواهد داشت.
گروگانها عبارتند از:
۱- آقای دکتر افروز
۲- آقای عیسی نقیزاده
۳- آقای عزتی
۴- آقای محمدتقی کجوری
۵- آقای محمد محب
۶- آقای شاهرودی مقدم
۷- آقای عباس لواسانی
۸- آقای احمد دادگر
۹- آقای صمدزاده
۱۰- خانم رویا کاغذچی
۱۱- آقای عباس فلاحي
۱۲- خانم زمردیان
۱۳- خانم هاشمیان
۱۴- خانم برومند
۱۵- خانم گنجی
افرادیکه کارکنان سفارت نبودند:
۱- آقای وحید خباز
۲- آقای طباطبائی
۳- آقای مهنورد
۴- تروور جانسون پلیس
۵- هاریس
۶- موریس کریمر
۷- مصطفی کرکوتي
۸- فاروقی
۹- دکتر گُل
احمد دادگر
۴تیرماه ۱۳۵۹