به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «مراقبه» با بررسی اولین قدم راه سلوک پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*نقشه شیطان برای خارج نشدن انسان از رذائلشناخت رذائل و برونرفت از آنها، آنقدر مهم است که اصلاً اولیاء خدا، هدف از فرستادن هادیان الهی را، تبیین فضائل نمیدانند، بلکه خروج از رذائل میدانند.
اولیاء خدا در مورد اینکه بدون برونرفت از رذائل، فضائلی حاصل نمیشود و هیچکدام از فضائل، معنا پیدا نمیکند؛ نکاتی را بیان فرمودند که به بعضی از آن نکات، اشاره کردیم. یکی از آن فضائل الهی، ورود به لطف ذوالجلال و الاکرام است که تا رذائل و گناه و اصرار بر گناه باشد، انسان نباید به آن، امید داشته باشد.
صاحب امروز، حضرت امام هادی(ع) به قدری این امید بستن به لطف خدا با وجود رذائل را منفور میدانند که آن را در درجات بالای رذائل میبرند و میفرمایند: این، اصلاً جزء غرور است که کسی تصوّر کند با وجود رذائل میتواند روح و وجودش را به لطف و فضائل پروردگار عالم، مزیّن کند.
لذا باید مواظب باشیم، حضرت میفرمایند: تا رذائل در شماست، اگر حتّی به بخشش پروردگار عالم امید داشته باشید، این، غرور نفس است - این جمله، خیلی عجیب است - «إنَّ مِنَ الغِرَّةِ باللّه ِ أن یُصِرَّ العَبدُ علَى المَعصیَةِ و یَتَمَنّى علَى اللّه ِ المَغفِرَةَ و الرَّحمَة» به قدری شیطان ملعون، از برونرفت انسان از رذائل، وحشت دارد که یکی از راهها و دامهایی که برای انسان فراهم میکند که انسان از رذائل اخلاقی بیرون نرود، جلوه دادن رحمت و مغفرت پروردگار عالم، بدون جایگاه رحمت و مغفرت است - به فضل الهی بیان میکنم جایگاه رحمت و مغفرت یعنی چه -
لذا اگر کسی در این جایگاه نباشد، شیطان ملعون برای اینکه انسان از رذائل، بدیها، زشتیها، پلشتیها، گناهان و معصیت، بیرون نرود، مغفرت و رحمت الهی را برای او جلوه میدهد که او را فریب بدهد و به نام رحمت و مغفرت (نه رحمت و مغفرت حقیقی، بلکه رحمت و مغفرت سرابی)، کاری میکند که از رذائل بیرون نیاید.
تمام این مباحثی که چند ماهی است داریم بیان میکنیم، حول این محور است که اوّلین قدم، برونرفت از رذائل است. حسب فرمایشات اعاظم و بزرگان و روایات و آنچه که اولیاء خدا و اهل سیر و سلوک تبیین فرمودند، همه اینها برای این است که شیطان از برونرفت از رذائل وحشت دارد. چون اگر واقعاً انسان از رذائل بیرون برود، دیگر اصلاً بهخودیخود ورود به فضائل پیدا کرده است.
لذا حضرت هشدار عجیبی میدهند و میگویند: یکی از آن همزات و جنگ نرم شیطان ملعون - «أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ، وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ، إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم»- این است که شما را فریب میدهد و مغرور میکند به اینکه ولو با رذائل، بدیها، زشتیها و پلشتیها هستی، امّا نگران نباش، مغفرت پروردگار عالم و رحمت ذوالجلال و الاکرام، زیاد است. چرا؟ دلیل آن چیست؟
اولیاء خدا به خوبی بیان فرمودند: علّت آن، این است که شیطان میداند اگر انسان از رذائل، خروج پیدا کند، دیگر آن تسلّط نسبی شیطان به انسان، محال است.
اصل قضیه شیطان، این است که به من و تو احاطه پیدا کند و ما را از درگاه پروردگار عالم بیرون ببرد تا دیگر من و تو، عبد پروردگار عالم نباشیم. تمام هدف شیطان، همین است. پس برای همین است که اگر انسان از رذائل خارج شد، ورود به مرکز فضائل و آن آغاز بندگی است.
لذا حضرت هشدار میدهند و میفرمایند: از نشانههای غرور و فریب شیطان ملعون، این است «إنَّ مِنَ الغِرَّةِ باللّه»، که انسان استمرار بر گناه و اصرار بر گناه داشته باشد و در همان حال هم آرزوی مغفرت و رحمت و ورود به فضائل را داشته باشد. در حالی که این، محال است و شیطان دارد اینچنین او را فریب میدهد و مغرر میکند. شیطان میگوید: رذائل هم بود عیبی ندارد، همین که تو میتوانی بالاخره با اشک برای ابیعبدالله(ع)، با یک دعای کمیل، با یک مناجات و ...، حال خودت را تغییر بدهی؛ خوب است، پس تو بدان که انسان خوبی هستی و لذا اینچنین انسان را مبتلای به گناه میکند، طوری که حتّی انسان اصرار بر گناه هم دارد.
حضرت میفرمایند: این، از مطالبی است که نفس دون و شیطان، به ذهن انسان ورود میدهد و از باب جنگ نرم، بسیار عالی حاکم بر اعضاء و جوارح انسان میشود. برای همین است که حالا، تازه از اینجا به بعد، درخواست رحمت و مغفرت هم دارد.
لذا این هم مطلبی از دیدگاه صاحب امروز، وجود مقدّس آن امام همام، هادی خلق، امام علی نقی(ع) بود تا بدانیم دلیل و برهان خروج از رذائل چیست.
*اگر بعد از غیبت، علماء نبودند؛ همه مردم از دین برمیگشتند!
اولیاء خدا در سبک بندگی زندگی و طریقه إلی الله و عبد شدن، نکاتی را بیان فرمودند که اوّل از همه، خروج رذائل است. خروج از رذائل هم به وجود نمیآید إلّا به سپردن امور به اهل معرفت.
وجود مقدّس امام هادی(ع) آنقدر این امر را مهم میدانند که بیان میفرمایند: بدانید اگر نه تنها انبیاء و ائمّه هدی(ع) نبودند، بلکه حتّی اگر بعد از وجود نازنین حضرت حجّت(عج)، علمایی هم که مردم را به سوی خدا دعوت میکنند، نبودند؛ همه مردم از دین خدا برمیگشتند. لذا انسان برای خروج رذائل، حتماً باید امورش را به اهل معرفت بسپارد.
میفرمایند: «لَولا مَن یَبقى بَعدَ غَیبَةِ قائمِنا علیه السلام مِنَ العُلَماءِ الدّاعینَ إلَیهِ، و الدالّینَ عَلَیهِ، و الذابّینَ عَن دینِهِ بِحُجَجِ اللّه، و المُنقِذینَ لِضُعَفاءِ عِبادِ اللّه مِن شِباکِ إبلیسَ و مَرَدَتِهِ، و مِن فِخاخِ النَّواصِبِ ، لَما بَقِیَ أحَدٌ إلاّ ارتَدَّ عَن دینِ اللّه» اگر پس از غائب شدن قائم ما، حضرت حجّتبنالحسنالمهدی(عج) نبود وجود علمایى که به سوى او مىخوانند و به وجود او رهنمون مىشوند و با حجّتهاى الهى از دین او دفاع مىکنند و بندگان ناتوان خدا را از دامهاى ابلیس و پیروان او مىرهانند، بیگمان همه مردم، از دین خدا برمىگشتند.
این تعبیر، خیلی عجیب است! حضرت تبیین میفرمایند که بدانید اگر پس از غیبت هم، پروردگار عالم آن علمای ربّانی و مردان الهی را که مردم را به سوی خوبیها، یعنی به سوی حضرت دعوت میکنند (چون حجّت یعنی همه اسماء و صفات پروردگار عالم. به یک تعبیر دیگر حجّت؛ یعنی تمام محاسن و همه خوبیها)، نبودند؛ همه مردم، از دین خدا برمىگشتند.
*دعوت به سوی مجسّمههای سیر و سلوک إلی الله
لذا قبل از اینکه بحث را ادامه بدهم، یک حاشیه بزنم و به اصل بحث برگردیم که خود این نکته هم مرتبط با بحث است و آن، این است: خیلی جالب است که قرآن میفرماید تمام اولیاء خدا، هادیان الهی، انبیاء عظام و حضرات معصومین(ع)، مردم را به پروردگار عالم دعوت میکنند و دعوت به خود نمیکنند، «وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[4].
پس چرا در این روایت بیان میفرماید که علماء، مردم را به وجود مقدّس حضرت حجّت دعوت میکنند؟! یعنی این علمایی که بعد از حضرت هستند، مردم را به خودشان دعوت نمیکنند، بلکه به مرکز فیض دعوت میکنند، دعوت به آن جایگاهی که تمام اسماء و صفات هست، جایگاه طهارت، جایگاه فضائل، جایگاه دور شدن از رذائل و ... .
لذا اگر هم یک موقعی مردم را به سوی این بزرگان دعوت میکنند، باید بدانیم که این دعوت، دعوت به سوی فرد نیست، بلکه دعوت به منش، سیر و سلوک و حال معنوی آنهاست.
مثلاً فردی مانند آیتالله قاضی وجود دارد که خیلی از بزرگان، مردم را به سوی ایشان فرا میخوانند. اینجا دیگر آیتالله قاضی از حالت فردی بیرون آمده است. دیگر اینکه متعلّق به کجاست، نمیدانم ترک زبان است، فارس زبان است و ...، مطرح نیست. یا اینکه یک موقع از بهره بردن از آیتالله بهجت صحبت به میان میآید، در این مواقع آیتالله بهجت دیگر از آن حالت فردی بیرون آمده و به عنوان شخص نیست. بلکه این دعوتها، دعوت به حال سیر و سلوک ایشان است. به تعبیری اینها، مجسّمه سیر و سلوک إلی الله هستند و دیگر فرد محسوب نمیشوند و این دعوتها، دعوت به فرد نیست.
لذا یک موقعی کسی اشتباه نکند. متأسّفانه بعضی از همین افراد، مثل این فرقه شیرازیها - که حالا در بحث اخلاق، نمیخواهم حتّی اسم آنها را هم بیان میکنم - که به عرفای عظیمالشّأن، مثل آیت الله بهجت نعوذبالله اهانت میکنند، اصلاً متوجّه نیستند که کسی در مورد این بزرگان، دعوت به فرد نمیکند.
اینکه ما شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز را تبیین میکنیم، «شیخنا الاعظم»؛ یعنی «جلوه اسماء و صفات حضرت حجّتبنالحسنالمهدی(عج)». حضرت شیخنا الاعظم به عنوان مفید است و إلّا اسم ایشان، همان محمّد بن محمّد بن نعمان است که وجود مقدّس آقاجانمان، لقب مفید را به ایشان مرحمت کردند و فرمودند: «و أنت المفید بحقّی».
پس اگر کسی جایگاه فایده رساندن دارد، دیگر دعوت به ایشان، دعوت به فرد نیست. چون آنها هیچ موقع نه خودی میبینند، نه کسی و حالی را. اصلاً اینها یک جای دیگر هستند. وقتی انسان به دیدن آیتالله العظمی بهاءالدّینی میرفت، اصلاً آیتالله العظمی بهاء الدّینی، به عنوان فرد، مطرح نبود، بلکه انسان با دیدن ایشان، تمام صفات حضرت حجّت(ع) را میدید. اینکه انسان، آیتالله خوشوقت، آن عزیزالله و عزیزالحجّه را میدید، آیتالله خوشوقت دیگر فرد نبود، آیتالله خوشوقت؛ جلوه رحمت و غصب حضرت حجّت بود. حال، آیا ما در حد خیلی کوتاه هم میدانستیم و میفهمیدیم ایشان کیست؟! خیر، ما هم نفهمیدیم. آیتالله سعادتپرور متوجّه شد که آیتالله خوشوقت کیست و مردم را به سوی ایشان فرامیخواند.
آیتالله العظمی بروجردی، آیتالله العظمی مرعشی نجفی، آیتالله العظمی گلپایگانی، امام راحل عظیمالشّأنمان (آن امام العارفین که بالجدّ بارها و بارها بیان کردم و بیان هم میکنم که امام را در عرفان، کم شناختند. آن سیّاس کیّاسی که هر چه در سیاست و کیاست داشت، همه در بستر عرفانش بود)، آیتالله العظمی شاهآبادی، ابوالعرفا آیتالله العظمی ادیب، آیتالله العظمی حقّشناس و قس علی هذا، همه این بزرگان و اعاظم، دیگر فرد نیستند، اینها، الگوی عملی صفات و اسماء خدا میشوند.
لذا خود امام هادی(ع) میفرمایند: شیطان است که دارد تو را فریب میدهد، شیطان میخواهد تو را مغرور به ظاهر رحمت و مغفرت و آن سراب کند و به تو میگوید: منعی ندارد در رذائل هم باشی و پیشرفت کنی. برای همین است که میفرمایند: مراقب باشید که با وجود رذائل، پیشرفتی در کار نیست، چون رذائل اصلاً اجازه پیشرفت نمیدهد. امّا یکی از آن راههایی که این مطالب را به تو بفهماند، همین علمای ربّانی هستند که بعد از وجود مقدّس حضرت حجّت، چراغهای راهنمای شما هستند.
لذا عنوان علماء هم در این روایت تبیین میشود و دلیل این است که آن علماء، عالم به معنای حقیقی هستند، عالم ربّانی، آنهایی که جدّی متّصلند، آنهایی که جدّی نفس را زیر پا گذاشتند و از هوی هوس و نفس دون و ... دور هستند.
لذا حضرت بیان میکنند: «لَولا مَن یَبقى بَعدَ غَیبَةِ قائمِنا علیه السلام مِنَ العُلَماءِ الدّاعینَ إلَیهِ ، و الدالّینَ عَلَیهِ ، و الذابّینَ عَن دینِهِ بِحُجَجِ اللّه ِ ، و المُنقِذینَ لِضُعَفاءِ عِبادِ اللّه ِ مِن شِباکِ إبلیسَ و مَرَدَتِهِ ، و مِن فِخاخِ النَّواصِبِ ، لَما بَقِیَ أحَدٌ إلاّ ارتَدَّ عَن دینِ اللّه». اگر پس از غائب شدن قائم ما، حضرت حجّتبنالحسنالمهدی(عج)، علما نبودند، همه مردم، از دین خدا برمىگشتند. چون اینها هستند که میتوانند هدایت کنند و شیطان هم از همین کسانی که دعوت به ورع و تقوا میکنند و مردم را عملاً با کردارشان به سوی حضرت حجّت(عج) دعوت میکنند «کُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُم»، وحشت دارد. این افراد، کسانی هستند که از دین پروردگار عالم دفاع میکنند، هم دفاع به لسان و هم دفاع به عمل «و الذابّینَ عَن دینِهِ».
*آرزوی آیتالله حقّشناس برای رفتن به جبهه
خدا آن مرد الهی و عظیمالشّأن، آیتالله میرزا جواد آقای تهرانی، استاد اخلاق امام المسلمین را رحمت کند. ایشان، مدرّس اخلاق، مبرّز و مشخّص بودند، همینقدر بگویم که ما از لسان آیتالله مروارید شنیدیم که فرمودند: بدانید آمیرزا جواد آقا مورد عنایت خاصه ثامنالحجج(ع) بود که کمتر کسی این عنایت خاصّه را از حضرت ثامنالحجج(ع) گرفته بود.
آیتالله مروارید با وجود آن مقام عالی عرفانی خود میفرمودند: گاهی دلم میگرفت و میخواستم پای درس اخلاق آمیرزا جوادآقا بنشینم که روحم جلا بگیرد. نفس قدسی اولیاء این است. گاهی میبینید روایت، همان روایت است که چندین بار خودت خواندی، ولی وقتی یک ولیّ خدا، یک صاحب نفس میخواند، حال انسان تغییر میکند.
آیتالله میرزا جواد آقای تهرانی، در سال چهل یا چهل و یک میفرمودند: شما تنهایی هم نمیتوانید کتاب جامع السعادات بخوانید، حتماً باید پای درس اخلاق متخلّقین به اخلاق الهی بروید. حالا بگذریم نیستند و کم هستند و دیگر تمام شده و مع الأسف کار به تیمّم افتاده است. بارها گفتم من از درس اخلاق وحشت میکنم. سال ها بیان میکردند و نمیپذیرفتم، دیگر وقتی امر کردند، شروع کردم، امّا م خدا را گواه میگیرم، بینی و بین الله، به این مکان مقدّس که به نام نامی آقاجانمان حضرت حجّت(عج) هست، من با پروردگار عالم عهد بستم که وقتی در جایگاه وعظ در اخلاق قرار گرفتم، حطاب به نفس خودم باشد، مگر شوخی است؟! متخلّق به اخلاق الهی میخواهد، آیتالله خوشوقت، آیتالله حقّشناس، آیتالله میرزا جوادآقا تهرانی(اعلی اللّه مقامهم اجمعین) میخواهد، علماء، بزرگان و اهل حال میخواهد، اهل نفس میخواهد، کارکرده میخواهد، کسی که سیر و سلوک داشته میخواهد، کسی که به نفس مسلط شده میخواهد، همه نمیتوانند. همین است که آیتالله مروارید دلش که میگیرد، هوس درس اخلاق ایشان را میکند که این قلب و روحش، صفا و جلا بگیرد.
آن وقت آیتالله میرزا جواد آقای تهرانی با همان حال میگوید: من میخواهم به جبهه بروم، میگویند: آقا شما نمیتوانید، ولی با اصرار راهی میشوند. وقتی میروند و آن رزمندهها را میبیند، گریه میکنند و می گویند: من کجا و اینها کجا؟! اینها دارند از دین، صیانت و دفاع میکنند «و الذابّینَ عَن دینِهِ».
لذا اینها علماء هستند که شیطان ملعون از اینها میترسد و هراسان است و به دیگران هم اجازه نمیدهد، به این حال وارد شوند. آن علمای ربّانی که هوی و هوسی ندارند و اگر بگویند: الآن باید به جبهه رفت و جنگی شروع شده، اوّل کسانی هستند که میروند.
در حالات آیتالله حقّشناس بخوانید، با خود ایشان مصاحبه کردهاند و خود ایشان فرمودهاند: بنده، نزد امام راحل رفتم، گفتم: آقا! من میخواهم به جنگ بروم (آن هم آیتالله حقّشناس که پیرمردی ضعیف و چهار پاره استخوان بودند)، امام فرموده بودند: شما میتوانی تیراندازی کنی؟ گفته بودند: آقا! حالا میروم یک کاری میکنم. امام فرموده بودند: شما اسلحه را که بگیری، میافتی، نمیخواهد بروی. ولی خودشان دلشان میخواست بروند.
بعدها خودشان فرمودند: اگر امام اجازه میدادند من میرفتم، ولو شده مثل این بچّهها روی مین میرفتم که پارههای استخوانم، راه را باز کند. مردان خدا این هستند، شوخی هم ندارند، تصوّر نکنید تعارف دارند که مانع برایشان ایجاد میشود، مثل همین که امام نگذارند. اگر به آیتالله حقّشناس میگفتی: شما الآن نیاز است بروی و جسمت روی مین قرار بگیرد، یک لحظه شک نکنید، خدا را گواه میگیرم که ایشان روی مین میرفت. اینها علمای ربّانی هستند، همین است که شیطان از اینها وحشت دارد.
*سکاندار قلوب شیعیان!
امام هادی(ع) میفرمایند: این علماء هستند که در زمان غیبت، همین حال راهنمایی را دارند و از این بندگان ناتوان دفاع میکنند که اینها در دامهای شیطان نروند. اینها خودشان حجج الهی هستند که این بندگان ضعیف خدا را نجات میدهند «و المُنقِذینَ لِضُعَفاءِ عِبادِ اللّه». شیطان دامهایی پهن کرده و با آن همزاتی که دارد، آن دامها را به صورت شبکه، شبکه درست کرده، امّا هیچ کسی از این دامها خبر ندارد، الّا این علمای ربّانی، «مِن شِباکِ إبلیسَ و مَرَدَتِهِ».
لذا امام هادی(ع) میفرمایند: دلیل و برهانی که تبیین میشود که اگر میخواهی از رذائل بیرون روی، باید دستت در دست این علماء باشد «هلک من لیس له حکیم یرشده»، همین است که اینها فریبهای شیطان را میدانند و به زمان مسلّط هستند. البته دقّت کنید که منظور، علمای ربّانی هستند، یک موقع ذهنتان این طرف و آن طرف نرود. کسانی مثل علّامه حسنزاده آملی که خود ایشان هم بیان میفرمایند: همه شما گوشهایتان را به دهان ولیّ امرتان، این سیّد، امامالمسلمین بسپارید، چون ایشان هم گوششان را به دهان حضرت حجّت(عج) سپردند. لذا اتّصال، این حال را دارد و شیطان از همین وحشت دارد.
شیطان میترسد از اینکه انسان به محضر آن علمایی که بصیر هستند و میدانند شیطان، امروز با کدام گناه جلو آمده، برود و عرضه حال به بزرگان بدهد. عرضه حال، یعنی همین یعنی اینکه من خودم را به حصن حصین که ولایت الله هست و علمای ربانی به عنوان باب این حصن حصین محسوب میشوند، بسپارم.
لذا حضرت در ادامه میفرمایند: اینها هستند که زمام قلوب شیعیان ما، باید به دست آنها باشد «وَ لَکِنَّهُمُ الَّذِینَ یُمْسِکُونَ أَزِمَّةَ قُلُوبِ ضُعَفَاءِ الشِّیعَةِ کَمَا یُمْسِکُ صَاحِبُ السَّفِینَةِ سُکَّانَهَا أُولَئِکَ هُمُ الْأَفْضَلُونَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»، چطور برای کشتی و سفینه، ناخدایی هست و سکان کشتی در دست اوست، حال، شما هم باید سکان امورتان را، برای اینکه از رذائل بیرون آیید، به دست اینها بدهید، چرا؟ دلیل را میفرماید: «أُولَئِکَ هُمُ الْأَفْضَلُونَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل» اینها نزد ما و نزد خدا برترند و فضیلت دارند. لذا امورتان را باید به دست اینها بسپارید، تا بتوانید از گزند افکار پلید شیطان در امان باشید.
لذا من قبلاً بیان کردم و باز هم میگویم؛ چون نکته بسیار دردناکی است و من احساس خطر میکنم. این را شما جوانها هم ترویج دهید. من در تعجّبم که چرا امثال این فرد را نمیگیرند، باید اینها را بگیرند؛ چون خطر اینها از خطر کسان دیگر، بیشتر است. کسی که برگردد بگوید: خدای ما آن قدر کریم و رحیم است که بنا ندارد وقتی ما دو تا تار مویمان بیرون باشد، ما را عذاب کند و ... . پس اگر گناه هم بکنیم، اشکالی ندارد. اگر نصف مویمان هم بیرون باشد، اشکالی ندارد. آخر باید به این افراد گفت: چطور میشود؟! پس این همه آیات الهی که راجع به عذاب داریم، دروغ است؟!
*پروردگار عالم و حضرت حجّت؛ به آیتالله بهجت اکتفا نمیکنند، بهجتها باید باشند!
ببینید در روایت دیگری وجود مقدس حضرت امام هادی(ع) بیان میفرمایند: «عَلَیْکُمْ بِالْوَرَعِ فَإِنَّهُ الدِّینُ الَّذِی نُلَازِمُهُ وَ نَدِینُ اللَّهَ تَعَالَى بِهِ وَ نُرِیدُهُ مِمَّنْ یُوَالِینَا لَا تُتْعِبُونَا بِالشَّفَاعَة» به قدری حضرت صریح بیان میکنند که دیگر از این، با صراحتتر نمیشود بیان کرد. خیلی عالی است، حضرتی که زیارت جامعه هم متعلّق به ایشان است، میفرمایند: با ورع و با تقوا باشید، این ورع و تقوا، همان دینی است که همواره ما ملازم و پایبند او هستیم، «الَّذِی نُلَازِمُهُ» و خدا ما را ملازم همین قرار داده « وَ نَدِینُ اللَّهَ تَعَالَى بِهِ»، ما هم از پیروان همین را انتظار درایم و میخواهیم «وَ نُرِیدُهُ مِمَّنْ یُوَالِینَا»، یک طوری نباشد که شما بخواهید ما را به زحمت بیندازید و از ما شفاعت بخواهید، ولی این حال را نداشته باشد، «لَا تُتْعِبُونَا بِالشَّفَاعَة».
یعنی اگر شما حالتان، حال خروج از رذایل نباشد و تصوّر کنید که رذایل هم در کنار فضایل میتواند باشد، شما دیندار نیستید و آنچه را از شما خواسته شده، به انجام نرساندید. و إلّا اگر قلبتان پاک باشد، از نشانههای طهارت قلب این است که انسان به دستورات پررودگار عالم تن میدهد. نمیشود که من بگویم: قلبم پاک است، ولی به دستورات پررودگار عالم گوش ندهم. معلوم میشود قلبم، قلب خدشهدار و خرابی است که تابع فرامین الهی نمیشوم. نمیشود که من گناه بکنم و اصرار به گناه داشته باشم، امّا از آن طرف امید به رحمت پررودگار عالم هم داشته باشم!
لذا راه برون رفت از رذائل، این است که ببینیم اعاظم و بزرگان و اولیاء خدا چه میکردند. نمیگوییم ائمه معصومین(ع)، بلکه همین اولیاء خدا را بیان میکنیم. اصلاً چرا میگوییم الگویمان، اولیاء خدا از جمله آیتالله بهجت، آیتالله بهاءالدینی، آیتالله خوشوقت و ... باشند؟
برای اینکه اگر ما حضرات معصومین(ع) را بگوییم، ممکن است بگویید: آنها در پرده عصمتند. امّا آیتالله بهجت را میگوییم که میدانید معصوم نبود، امّا در سیر و سلوک رفت تا به مقام تالیتلو عصمت رسید. مهم هم نیست از کجا باشیم، یکی میبینی از فومن است، یکی از تبریز است، یکی از همدان است و ... .
شما فکر میکنید آیتالله بهجت، فقط باید آیتالله بهجت باشد؟ این مطلب غلط است. ما باید آیتالله بهجتها داشته باشیم. پروردگار عالم و حضرت حجّت به آیتالله خوشوقت اکتفا نمیکنند. خوشوقتها باید باشند، بهجت ها باید باشند، بهاءالدینیها باید باشند، ملکی تبریزیها باید باشند، تهرانیها باید باشند، قاضیها باید باشند و حدادها باید باشند. اینها باید باشند که بدانیم و متوجه بشویم که پس میشود ما هم مانند آنها شویم.
جوانهای عزیز! فرزندان عزیزم! اصلاً هدف از این مباحث اخلاق، این است که به من و تو بگوید: من و تو هم میتوانیم مانند این بزرگان بشویم. اگر من و تو هم بشویم، چه میشود؟! نه اینکه من و تو هم بشویم که عنوان داشته باشیم، نه. این یکی از مطالبی است که هر چه تکرار شود، کم است. خدا گوه است، بینی و بین الله، والله بالله و تالله، اینها از مطرح شدن وحشت داشتند و وقتی هم مطرح شدند، این را ابتلای بزرگ میدانستند. اینها دوست داشتتند در همان خلوت خودشان با خدا باشند و وقتی هم مطرح میشوند، میگویند: ما نمیدانیم که چرا اینطور مطرح شدیم!
وقتی میگوییم میخواهیم مثل آنها شویم، یعنی حالمان حال آنها باشد. وضعمان، وضع کرداریمان، وضع آنها باشد. آنها را پروردگار عالم خودش میخواهد تجلّی میدهد تا ما از رفتارشان بیاموزیم، با اینکه آنها خودشان نمیخواهند در این مقام تجلّی قرار بگیرند.
آیتالله مولوی قندهای، کنز خفیّ الهی بود، امّا برای یک عده معلوم و طالع شد. چون پررودگار عالم میخواست بگوید: ببین میشود مثل اینها باشید. این شیخ خمیده کوتاه قد، علم غیب هم میداند، افکارت را هم میخواند، حالت را هم میداند، ولی چیزی نمیگوید. گاهی یک اشارهای میکند که متوجّه شوی.
یکی از دوستان عزیز ما، حاج آقای خسروی که ملازم ایشان بود و همیشه آقا را به حرم میرساند، میگفت: مدّتی بود از خود حضرت حجّت خواسته بودم که یک ولیّ خدایی را به من معرفی کند. بعد از یک مدّت با ایشان آشنا شدم. بعد از چند وقت دیدم که ایشان هیچ دعایی راجع به امام نمیکنند. گفتم: نکند ضد انقلاب باشند. یک مرتبه که داشتم آقا را به حرم میرساندم و در این فکر بودم، یک دفعه آقا رویش را برگرداند و به من نگاه کرد.
دوباره با خودم گفتم: این چند وقته یک کلمه نشنیدم که آقا چیزی راجع به امام بگوید، یا از انقلاب دفاع کند، من همه چیز را رها کردم و آمدم که خادم او شوم، امّا یک دفعه هم ندیدم که ایشان چیزی بگوید. دو مرتبه دیدم آقا رویش را برگرداند و نگاه کرد.
باز با خودم در ذهنم داشتم حرف میزدم که آقا برگشت و من را نگاه کرد و گفت: ها! چی شده که هی با خودت حرف میزنی؟!
گفتم: آقا! من حرفی نزدم، گفت: این همه حرف زدی، آخر هم می گویی: نه، من حرف نزدم. حالا تو برای من خمینیشناس شدی، من آقای خمینی را در نجف میشناختم و به ایشان گفتم: تو پیروز میشوی، حالا تو میخواهی به من یاد بدهی؟!
گفتم: آقا! من که هیچ حرفی نزدم، گفت: تو هیچی نگفتی؟ این همه حرف با خودت زدی و آخرش میگویی: من هیچ نگفتم. اولیاء خدا این طور هستند.
حالا وقتی میگوییم: مولوی قندهاری، نه اینکه خودش را بگوییم، بلکه آن حالش را میگوییم که حال شما هم به آن حالی برسد که از دنیا کنده شوی، عبدالله شوی و دنبال همه خوبیها باشی و از اسم گناه و گناه بدت بیاید.
من در درس خارج فقه و اصول هم این را به آقایان عزیز روحانی عرض کردم که آیتالله مولوی قندهای میفرمود: آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی، وقتی خارج فقه بیان می کردند و به لفظ زنا میرسیدند، با اینکه خود قرآن هم اسم برده «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی»، فقط یکبار بیان میکردند و در دفعات بعد، دیگر اسم نمیبردند و میگفتند: آن عمل خبیثه! بعداً به ایشان گفتند: چرا شما اسم نمیبرید؟ فرمودند: خدا شاهد است که اسمش را هم که میبرم، تنفّر دارم و حالم بد میشود.
پس میشود انسان به جایی برسد که نه تنها گناه نکند، بلکه از اسم گناه هم دیگر بدش بیاید. آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی کارش به اینجا رسیده که از اسم گناه هم متنفّر است و وقتی درس خارج فقه دارد میدهد، بعد از یک بار بیان این لغت، دیگر میگوید آن عمل خبیثه و میگوید: دیگر نمیتوانم بر زبان بیاورم. امّا آیتالله مولوی قندهاری در مورد همین آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی، مرجع یکّهتاز، فرموده بودند: خدمت آقا بودیم، ایشان هر بار وارد حرم میشدند، با یک آداب خاصّی وارد میشدند، امّا این دفعه که وارد شدند، یک دفعه دیدند آقا ایستادند و شروع به اشک ریختن کردند و فرمودند: چه خوش است صوت قرآن زتو دلربا شنیدن .... . همه فهمیدند ایشان با گوششان دارند صوت قرآن یا زیارتنامهای را که آقا میخوانند، میشنوند. فرمودند: من دیگر نمیتوانم قدم جلو ببرم، وقتی مولایم اینجا هست. پس انسان باید به آن مقام برسد که ببیند.
*آقا بخیل نیستند و اگر موانعی که از ناحیه ماست، کنار رود، آقا خود را نشان میدهند!
خدا گواه است یقین بدانید و این را در ذهنتان مدام تکرار کنید که حضرت حجّت(عج)، بخیل نیست و بخل نمیورزد. لذا اگر این مثلّث وجودی (چشم، گوش و دهان) حفظ شود، حضرت خودش را نشان میدهد.
یک دلیلی هم که فرمودند: مثل من در زمان غیبت، مثل خورشید پشت ابر است، شاید به همین معناست. دیدید ابرها باید کنار برود تا خورشید نمایان شود. این موانع که از ناحیه ماست، باید کنار برود تا آقا دیده شود. حالا هر کسی باشی، شک نکن که میبینی. البته معمولاً آن کسانی که میبینند، نمیگویند و این، قاعده است. اگر بگویند، معلوم است دکان و بازار راه انداختهاند. آن کسی که با آقا جان خلوت میکند، اصلاً دلش نمیآید خلوتش را بگوید. البته آن کسی که عاشق حقیقی است و عشقبازی حقیقی را بلد است. چنین کسی معمولاً خلوتش را به دیگران نمیگوید، اگر بگوید، معلوم است آن معشوق خود را دوست ندارد و آدم رذلی است. انسان به خلوتگاه میرود که با معشوق خود خلوت کند. حال، اولیاء خدا هم همین حال را دارند. اینها وقتی آقا را دارند و ایشان را میبینند، دیگر دلشان نمیخواهد برای بقیّه بازگو کنند. البته دلشان میخواهد به مردم بگویند که بدانید چه آقای خوبی است، امّا هر کسی اسرار حقّ آموختند، مهر کردند و دهانش دوختند.
لذا عزیزان من! مانع از حضرت نیست، مانع از من و تو است. جوان عزیز! خدا گواه است چشم گناهبین، امامزمانبین نیست. امّا اگر چشمت گناه نکند، دیگر هر کسی میخواهی باش، ترک، فارس، عرب، لر، سنّ بالا و سنّ پایین و ...، آقا را میبینی. فقط باید مانع برطرف شود.
آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی از اسم گناه هم بدش میآید و به زبان جاری نمیکند، معلوم است گناه هم نمیشنود؛ برای همین است که صدای ملکوتی آقا را میشنود. گوشی که غیبت، تهمت، ترانهها و مطالب مبتذل و فحّاشی میشنود، معلوم است اگر امام زمان هم در جایی دارد زیارت یا قرآنی میخواند، او نمیشنود. گوشی میشنود که سخن اغیار را نشنیده باشد. این گوش موقعی که متعلّق به حضرت حجّت شد، دیگر حرف اغیاری نمیشنود. همه در این قضیّه است که در ابتدا باید رذائل از بین رود و غیر از این نمیتوانیم. چون آقا به شدّت از رذائل بدشان میآید.
البته اگر یک موقع خدای ناکرده خطای جزئی داشتی، بحثش جداست، بلافاصله استغفار کن. امّا بدان که آقا از رذائل بدش میآید. لذا اگر تصمیم بگیری که دیگر رذائل نداشته باشی و توبه کنی «توبوا إلی اللّه توبة نصوحا» و از حضرت کمک بخواهی، حضرت هم کمک میکنند. گرچه شیطان هم در آن زمان بیشتر میآید. تا دیروز تصمیم نداشتی، نعوذبالله به سمت گناه هم میرفتی ولی پیدا نمیکردی. امّا امروز که تصمیم گرفتی به سمت گناه نروی، جلوی پایت سبز میشود و جلوه کذا و کذا، جلو میآید. پس شیطان هم دستبردار نیست. میگوید: عجب! حالا دیگر میخواهی بروی و امامزمانی بشوی؟! اجازه نمیدهم.
امّا از حضرت بخواهید، حضرت عنایت میکنند و دست من و شما را میگیرند.
«السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»
*درخواست ورود به ضیافت الله از حضرت حجّت
رجبالمرجّب، ماه شستشوی گناهان است. جوانهای عزیز! دیر نشده، اوّل ماه رجب است. تا ماه مبارک نیامده، گناهان خود را بشوییم و در شعبانالمعظم، لباس تقوا بر تن کنیم. ماه مبارک رمضان، ماه صیام تنها نیست. اصلاً ماه صیام خالی به درد نمیخورد. اسّ و اساس ماه مبارک رمضان، ضیافتالله و مهمانی خداست، «دعیتم فیه إلی ضیافة اللّه». همه شما دعوت شدید، نفرمود: یک عدّه خاصّ. اتّفاقاً دعوتنامه هم کتبی است، «کتب علیکم الصیّام». دیدید برای عروسی و ولیمه و ... کارت دعوت میدهند. حالا برای ماه مبارک هم به شما کارت دعوت دادند. معلوم است هر چه مجلس باشکوهتر باشد، هر چه میزبان عزیزتر باشد، شما لباس بهتری میپوشی. میشود بگوییم: انسان با یک لباس لجنی که در جوی افتاده بوده، یا با لباس کارش که تعویض روغنی و مکانیکی است، با همان لباس به مجلس عروسی، ولیمه یا مهمانی که دعوت شده، میرود؟! آن هم میزبان محترم! خیر.
لباس گناه باید در ماه رجب کنده شود، برای همین است که استغفار در این ماه زیاد است. ماه شعبان المعظم باید لباس تقوا پوشید که فرمودند: «دعیتم فیه إلی ضیافة اللّه».
میدانید چه کسی باید این دعوتنامهها را امضاء کند؟ حضرت حجّت. مقدّس اردبیلی، آن بالجد مقدّس در آخر عمر شریفشان فرموده بودند: من در پاکتی از نور، دعوتنامه رسمی برای ضیافتالله گرفتم. ما نمیفهمیم یعنی چه، مگر اینکه خودمان به آن مطلب برسیم. اینها رسیدنی است، گفتنی نیست. آیتالله مقدّس اردبیلی رسید و فرمود: دعوتنامه من کتبی بود. امضاء کننده چه کسی بوده؟ فرمودند: حضرت حجّت!
امسال بخواهیم، بگوییم: آقا جان! ما هر سال فقط روزه گرفتیم، امّا میشود یک سال ماه مبارک ما را هم دعوت کنید؟! میدانید چرا اینقدر ماه مبارک رمضان تکرار میشود؟ برای اینکه یک بار هم من و شما وارد شویم. آن کسی هم که وارد ضیافت الهی شد، دیگر ترک ضیافت برای او وجود ندارد و این ضیافت برای او همیشگی خواهد بود. نه میزبان محترم بیرون میکند و نه دیگر آن سی که ضیافت را چشیده، دلش میخواهد از مهمانی بیرون رود. امّا تکرار اینها یعنی چه؟ یعنی خدا مدام میخواهد دعوت کند تا یک عدّه دیگر باز هم وارد شوند.
در این شبها بگو: آقا جان! میشود من هم دعوت کنی؟ میدانم بد هستم و گرفتارم، رذائل من را فراگرفته، میدانم نفس دون و هوی و هوس و شهوات وجودم را گرفته، امّا آقا میشود من از شهوت و کثافتکاری بیرون روم؟! میشود از نفس بیرون روم؟! میشود در این رجب، در این نهر، خودم را شستشو بدهم؟! شستشو کن، شستشو کن، شستشو. آقا جان! میشود من هم درست شوم؟! میشود من هم ادم شوم؟! میشود من هم از رجب که بیرون آمدم، نگاه کنم و ببینم که دیگر رذائل ندارم؟! میشود من هم در شعبان المعظم لباس تقوا بپوشم؟! میشود هنوز آخر شعبان نشده، یک دعوت نامه کتبی بیاید و بگویند: خوش آمدی بنده من!
جوان عزیز! اگر آلودهترین هم باشی، تصمیم بگیری در رجب المرجّب پاک شوی و تصمیمت را قطعی کنی و انجام دهی، خدا گواه است دعوتنامه کتبی را به تو میدهد. نمیگوید: پنج سال، بیست سال، گناه کردی. نمیگوید: از چهارده، پانزده سالگی تا به حال، گناه کردی و حالا میخواهی من دعوتنامه بدهم. اتّفاقاً میگوید: من این قدر منتظر تو بودم. بنده من! تا حالا کجا بودی؟! امام زمان میگوید: جوان عزیزم! تو تا حالا کجا بودی؟! اینقدر امام زمان جوانها را دوست دارد. خدا گواه است آن جوانهایی که آلوده آلوده هستند، خودشان خبر ندارند که چقدر امام زمان دلش به تعبیر عامیانه لک میزند که اینها برگردند و خودش هم دعا می کند. دوست دارد این جوان برگردد و آغوش رحمتش را برای او باز کند. حضرت، دلسوز است. حضرت، عین الله الناظره است، قربان آن چشمهای زیبایت! قربان آن اشکهای زیبایت که برای گناه ما سرازیر میشود.
اینقدر دلش میخواهد ما بیاییم. اینقدر حرص میزند. بعضی از بزرگان که به محضر ایشان میرسند، اوّلین و آخرین توصیهشان این بوده که فرموده: «علیکم بالشّباب». آیتالله خوشوقت در اواخر عمر شریفشان فرمودند: علّت العللی که من عمرم را وقف جوانها کردم، برای این بود که آقا فرمودند: شما و جوانها! آقا دوست دارد جوانها را! عشقش شما جوانهایید.
امشب بخواهید و با آقا اینطور صحبت کنید: آقا جان! یابن الحسن! میشود من هم برگردم؟! میشود من هم پاک شوم؟! میشود من هم دیگر گناه نکنم؟!
بیان کردم که هر شب دقایقی با آقا صحبت کن. موقعی که دیگر میخواهی بخوابی و مسواک زدی، با آقا صحبت کن. اگر هر شب صحبت کردی، خدا گواه است به یکسال نمیرسد که خودت مطالبی را میبینی و متوجّه میشوی.
بگو: آقا جان! دیر شده، ماه رجب آمده، میدانم من یک سال را نمیتوانم، امّا در این یکی دو ماهه سعی میکنم هر شب با شما حرف بزنم، آقا جان! شما هم عنایتی کن امضاء کن که من امسال در ماه مبارک رمضان وارد شوم و در ضیافتالله مهمان خدا شوم. بس است یک عمر مهمان گناه، پلیدیها و پلشتیها بودم و جز بدبختی و خسارت هیچ ندیدم. دلم میخواهد آن رحمت و مغفرت را بچشم. یابنالحسن! آقا جانم! قربانت بروم، آقا جان! عنایتی کن.
«یا وصیّ الحسن و الخلف الحجّة أیّها القائم المنتظر المهدی، یابن رسول اللّه یا سیّدنا و مولانا،
إنّا توجّهنا و استشفعنا و توسّلنا بک إلی اللّه و قدّمناک بین یدی حاجاتنا، یا وجیهاً عنداللّه، إشفع لنا عنداللّه»