به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس، تجاوز هوایی عربستان سعودی علیه مردم یمن در طول هفتههای گذشته با حمایت دولت آمریکا و دیگر متحدانش صورت گرفته است. این حمایت آمریکا از دولت فراری منصور هادی در تضادی آشکار با ادعا آمریکا در حمایت از دموکراسی است. سوابق رابطه آمریکا و عربستان به بعد از جنگ جهانی دوم برمی گردد. آمریکا با مدیریت شرکتی وابسته به «کنگره جهانی یهود» از نفت عربستان استفاده کرد تا دلار خود را وسیله داد و ستد جهانی کند. در استای این رابطه کهن و البته اقتصادی است که امروز می توان گفت چرا آمریکا صراحتا و در اقدامی مغایر با ادعای دموکراسی خواهی خود در جهان تجاوزات اخیر سعودی به یمن را حمایت می کند و این نتیجه را گرفت که حمایت واشنگتن از اقدام ضد دمکراتیک سعودی ها نمونه آشکاری از رابطه سعودی-آمریکایی-اسرائیلی برای تسلط بر ذخایر نفت و گاز منطقه و تسلط بر نقاط استراتژیک است. براساس همین روابط بر مبنای اصول غیر دمکراتیک است که چشمپوشی از زرادخانهها و فعالیتهای هستهای ابرقدرتها و تعیین قانون و قاعده برای فعالیتهای هستهای ایران از سوی غرب به رهبری آمریکا را می توان در تناقض آشکاری از سیاستهای اعلامی غرب در رابطه با آزادی خواهی ارزیابی کرد.
برای بررسی این سیاست دوگانه آمریکا در قبال دموکراسی و عملکرد دوگانه آن در قبال دولتها و ملتهای جهان، گفتوگویی داشتیم با دکتر «انتونیوس جی هال» استاد رشته مطالعات جهانی شدن دانشگاه «لت بریج» کانادا و نظر وی را در این باره جویا شدیم.
فارس: آمریکا مدعی لیبرال دموکراسی در جهان است و از این بهانه برای سرکوب و ایجاد کودتا علیه دولتهای مختلف جهان بهره می برد. در موضوع یمن آمریکا با کمک به سعودیها برای بازگردانی رییس جمهوری دفاع میکند که از یمن گریخته است. از سوی دیگر در نقطه دیگری از جهان، آمریکا از دولت «ویکتور یانوکوویچ» رییس جمهور پیشین اوکراین دفاع نکرد و به کمک مخالفان رفت. این سیاست و رفتار دوگانه آمریکا در قبال دولتها و ملتهای مختلف را در کنار ادعای پیگیری و حمایت از مکتب لیبرال دموکراسی چگونه ارزیابی میکنید؟
به نظر من استفاده از عبارات «استاندارد دوگانه» و «دو رویی» برای تعریف نقش آمریکا در حملات هوایی اخیر سعودیها در یمن و همچنین با توجه به ریاکاری آمریکا در موضوع دموکراسی، کاملا منصفانه و به جا است. اگر با همین دید، چارچوبی درنظر بگیریم که در آن ائتلافی یکپارچه از منافع قدرتها حاضرند، آنگاه میتوانیم این تهاجمات را در یمن تعریف کنیم. خیلی عجیب است که در تقارن با این ائتلاف آرایهی وسیعی از گرایشات و قدرتهاست که شامل اسرائیل، مصر، پاکستان، اعضای شورای همکاری خلیج فارس شامل بحرین، قطر، کویت و امارات است. هادی در حال حاضر تحت محافظت خاندان سلطنتی سعودی است و سخنگوی این سلطنت، هادی را فرمانروای منصف یمن خوانده است. حملات سعودیها شامل گروه و قدرتهای متعدد است که تلاش میکنند خلأ قدرتی را که بعد از فرار «منصور هادی» رییس جمهور پیشین یمن ایجاد شده، پرکنند. این خلأ قدرت توسط گروه شبه نظامیان حوثی پر شد، حوثیها با همراهی گروههای متحدی از شمال یمن به سوی جنوب این کشور و اقیانوس هند پیش رفتند.همانطور که نیروهای تحت هدایت حوثی از صنعا پایتخت یمن به سوی پایگاههای امپراطوری بریتانیا درعدن پیش رفتند، حوثیها به سوی موضعی پیش میروند که همزمان اقداماتی نظامی را در تنگه باب المندب صورت دادند. تنگه باب المندب گلوگاهی استراتژیک است که از طریق کانال سوئز، راه برای اتصال دریای مدیترانه، دریای سرخ و اقیانوس هند است.
وقایع یمن بخشی از یک توطئه است
«بنیامین نتانیاهو» در سخنرانی اخیر خود در کنگره آمریکا، بدترین و ظالمانهترین جایگاه یک مقام سیاسی را به نمایش گذاشت. دغدغه اصلی نتانیاهو این است که خروش مردم یمن به زودی تهدیدی برای پادشاهی سعودی خواهد بود که این خود تهدیدی برای حضور نظامی اسرائیل در منطقه است. اگر نتانیاهو نتواند از طریق باب المندب زیردریاییهای هستهای خود را به سواحل ایران برساند، نقش ارتش اسرائیل و موقعیت ژئوپلیتیک آن در منطقه تغییرات چشمگیری خواهد داشت.در واقع حضور نظامی اسرائیل در منطقه با تغییر چشمگیری مواجه خواهد بود و دیگر نمیتواند زیردریاییهای مجهز به تسلیحات هستهای خود را از تنگه باب المندب به سواحل ایران انتقال دهد. نتانیاهو مانند هر موضوع دیگری که در واقعیت یا تنها در تصور وی به قدرت ایرانیها مربوط است، بدترین زبان ممکن و تحریککننده را برای تصویر سازی وقایع یمن به عنوان بخشی از یک توطئه جاری، به زبان آورد. با تکرار جملات بسیاری که برای نمودار کردن تصویری وحشتناک از شوروی در دوره جنگ سرد به کار برده میشد، نخست وزیر نومحافظهکار اسراییل زبان مشابهی را درباره جمهوری اسلامی ایران و گسترش واقعی یا خیالی تاثیر وکنترل ایران در اروپا و آسیا به کار برد.
آمریکا با دورویی سعی دارد در هر سو دستی داشته باشد
به نظر من نقشی که آمریکا در خاورمیانه ایفا میکند، جنگ سرد تازهایست که عربستان سعودی و دایره رژیمهای حامی و وابسته عربستان را در تقابل با حوزه رو به رشد نفوذ جمهوری اسلامی ایران، به راه انداخته است. از طرفی دولت آمریکا در تلاش است که در هر دو سو، دستی داشته باشد و اینجاست که آمریکا نقشی با دورویی ایفا میکند؛ این روش بارزترین خصوصیت ژئوپلیتیک بینالملل است. از سوی دیگر همین سخنان تحریکبرانگیز نتانیاهو در کنگره نشان میدهد در راستای جهتگیری به سوی تبدیل شدن به جامعه بزرگتر جهانی، شکافی درون آمریکاییها وجود دارد. سخنان نتانیاهو در کنگره بیش از هرچیز دیگری خطاب به خود اسراییلیها در آستانه انتخاباتشان بود و این مساله را آشکار کرد که شکاف اسکیزوفرنیک در سیاست خارجی آمریکا وجود دارد. اشتباهات این مساله بیشتر در شکاف میان شاخه اجرایی آمریکا از حزب جمهوریخواه آشکار شد که اکنون اکثریت غالب کنگره را تشکیل میدهند. همچنین خصومت میان نتانیاهو و اوباما این مساله را آشکار میکند که آمریکاییها کمکم به این سو پیش میروند تا تمایزی میان خواست ملی آمریکاییها و خواست ملی اسراییلیها قایل باشند. کنگره آمریکا یکی از سران کشورهای خارجی را نسبت به رییسجمهور خود آمریکا بالاتر برده است. همین مساله نشان از فساد سیاسیون بسیاری است که رشوه گرفتند و تهدید شدند تا حمایتهای بی حد و حصری از صهیونیستهای افراطی و تندروی محافظهکار و زورگو کنند. این مسیر آمریکاییهای صهیونیستی دو آتشه، با غفلت ابرقدرتهای شبهجزیره عربی همپوشانی داشته و تلفیق شده است.
روزولت و پیوند منافع آمریکا و آل سعود
از زمانی که «فرانکلین دی.روزولت» رییس جمهور آمریکا بود تا قبل از مرگش در سال، 1945روابط خاصی میان آمریکا و خاندان بن سعود فرمولبندی کرد. روزولت با حکومت ثروتمند عربستان سعودی از آن رو ملاقات کرد تا منابع عظیم نفتی عربستان سعودی را به عنوان جایزه اصلی خود برای پیروزی و ظهورش بعداز جنگ جهانی دوم مطالبه کند.روزولت حکومت ثروتمند عربستان سعودی را ملاقات کرد تا منابع عظیم نفتی آن را برای به عنوان جایزه بزرگی برای پیروزی و ظهور خود بعداز جنگ جهانی دوم ادعا کند.حمایت نظامی از سعودیها چراغ سبزی شد برای گسترش قلمرو این سلطنت با یک دیکتاتوری آمرانه و خودمختار که در دایره قدرت مهندسی شده آمریکا بعداز سال 1973 و بعد از مذاکرات وتوافق سرّی آمریکا و عربستان صورت گرفت.بعداز آن بود که «ریچارد نیکسون» رییس جمهور آمریکا موافقت کرد تا دولت عربستان سعودی بتواند قیمت نفت خود را 400 درصد افزایش دهد. شرایط این پول بادآورده این بود که سعودیها نقش خود را در این نبرد نفتی ایفا کنند و بوسیله نقش غالب خود در اپک این قاعده را تدوین نمایند که در دوره صنعتی طلای سیا میبایست با دلار آمریکا مبادله شود. نتیجه این برنامهریزی این شد که پول رایج بینالمللی از آن پس برای هر منظور و معاملهای دلارهای آمریکایی-سعودی حاصل از فروش نفت بود. چنین قاعدهای کمک کرد تا سیستم بانکی بینالمللی دلار آمریکا را به عنوان واسطه میانجی برای معاملات جهانی برگزیند. پیش از آن و در سال 1971 هم دولت آمریکا دلار را از استاندارد مبادلات بینالمللی که طلا بود، بیرون کشیده بود. این توافق کمک کرد تا منافعی که آمریکا در طول جنگ جهانی دوم به دست آورده بود، به دوره بعد از سال 1973 هم کشانده شود و این دوره زمانی بود که بخش تولیدی و طبقه کارگری آمریکا داشت با رکود و عقبگرد مواجه میشد.
نفت سعودی و دلار آمریکا زمینه همکاریهای ژئوپلیتیک از گذشته تا امروز
خلق سیستم دلار آمریکایی-سعودی حاصل از فروش نفت، باعث شراکت ژئوپلیتیک میان این دو کشور شد که هنوز هم در حملات نظامی سعودیها با تجهیزات فوق پیشرفته آمریکا علیه مردم و زیربنای عمومی یمن کاملا مشهود است. بسیاری از ابزارآلات نظامی عربستانی به خوبی با ماشینآلات اسرائیلی و آمریکایی تجهیز شدند، همچنین بسیاری از رژیمهای دستنشاندهی آنها، با وجود تمام تاثرات کشنده حملات غیرقانونی عربستان علیه جمعیت و مردم یمن، پشتیبانی میکنند. اخیرا مطلب جالبی درباره همدستی سعودی-صهیونیستی خواندم که محور رو به رشد و یکپارچهای برای تجدید امپراطوری غیررسمی انگلیسی-آمریکایی است.شرکت کانادایی «باریک گلد» وسیله این همدستی بود و «عدنان خشوگی» بنیانگذار اولیه «باریک گلد» محصول لابی نمایندگان ارتش آمریکایی مستقردر عربستان و سیا (آژانس امنیت ملی آمریکا) وخانواده [کانادایی یهودی] «برونفمن» است که شبکههای محرمانه آن، نقش چیرهای در کنگره جهانی یهود داشت. در دهه 90 میلادی، «باریک گلد» تبدیل به ابزاری سودمند شد برای طوفانی در بازار طلا و بیارزش کردن قیمت آن و بدین طریق ارزش دلارهای نفتی آمریکا و سعودیها را از سقوط حفظ کرد. با کمک و راهنمایی «جورج دبلیو بوش» رییس جمهور پیشین آمریکا، شرکت «باریک گلد» بخشی از یک کنسرسیومی از بنگاههای دلخواهی شد که در پشت پرده امنیت ملی، عملیاتی انجام میدهند. همانطور که در افشاگریهایی درباره نقش ننگین بانک اعتباری و بازرگانی بینالمللی در موضوعات دیگری معلوم شد، بسیاری از این شرکتها، سرمایههای پادشاهی سعودی را با اثر مستقیم عملیات «اول» اسرائیل ترکیب کردند که به سرعت در صدر ساختارهای قدرتی قرار گرفتند که شامل مواردی در کشور خود من کانادا نیز میشود.
همکاری سعودی-اسراییلی-آمریکایی در یمن
آخرین همکاری سعودی-اسراییلی-آمریکایی مداخلاتشان در یمن است که با هدف حفظ وضعیت موجود و کنترل بر ذخایر نفت و گاز شبهجزیره عربی و واسطههای ارتباطی در تنگه بابالمندب است. با وجود آنکه دور اخیر حملات هوایی سعودی در یمن ادامهدار است، خروجی این خشونت هم نشان از تغییرات زیرساختی در دورنمای ژئوپلیتیک خاورمیانه است. یک وجهه مهم این تغییرات خاورمیانه، بیشتر از آنکه فقط بازتابی از مجادلات ضد ایرانی نتانیاهو باشد، این است که دولت آمریکا ترجیح میدهد برخی ظرفیتهای بنیادی را برای گفتوگوهای منطقی با سران جمهوری اسلامی توسعه دهد و با این حرکت در واقع آمریکا از نوکرپیشگی محض نتانیاهو فراتر رفته و بازتاب آن در توافق ژنو با ایران نمایان شد.
دوگانگی آمریکا در رابطه با صهیونیستها، یمن و ایران
حمله سعودیها علیه یمن در حالی روی میدهد که آمریکا آرام آرام سعی دارد از متحدان اسرائیلی و عربستانی خود فاصله اندکی بگیرد. هم سعودیها و هم اسرائیلیها زمینههای مشترکی داشته و آن خصومت آشکار آنان علیه جمهوری اسلامی ایران است. اما دولت آمریکا اخیرا سعی دارد که هر دو سو را حفظ کند. برای مثال آنچه از سوی «جان کری» وزیر خارجه آمریکا پیامهای متضادی شنیده میشود نمونه ای از این رویکرد است. از سویی کری از حمایت آمریکا از ماموریت بمباران سعودیها در یمن میگوید و از سوی دیگر حرف از آشتی با ایران میزند.آخرین دور دوروییهای آمریکا همین سیاستهای دوگانه آمریکا علیه ایران است. اما این مردم ایران هستند که در نتیجه این دوروییها، مستقیما ازنتیجه مذاکرات 1+5 تاثیر میبینند و دورهای مختلف جنگ اقتصادی که علیه ایران ادامه دارد و به سوی ایرانیها روانه شده، در نتیجهی سلسله دروغهای اسرائیلی است. خیلی ناراحتکننده است که مردم ایران اینطور آشکارا هدف ظلمی باشند که نشأ ت گرفته از استانداردهای دوگانه است و این استاندارهای دوگانه در مذاکرات هستهای به خوبی به نمایش گذاشته شده است. دوگانگی آشکار دیگر این است که سران کشورهای ابرقدرت چشم خود را بر نقض آشکار قوانینی که بر ایران تحمیل میشود و داشتههای بسیار خود ابرقدرتها از زرادخانههای هستهای است. آن ها چشم خود را بر برنامههای خودشان برای توسعه تکنولوژی هستهای بسته اند و تحریمها را به ایران تحمیل میکنند. مساله توهینآمیزتر در این استاندارد دوگانه این است که نتانیاهو با وجود آنکه خود اسرائیل مشغول ساخت ابزارآلات جنگی، شامل زیردریاییهای مجهز به تسلیحات هستهای، است و معمولا آنها را در نزدیکی سواحل ایران پارک میکند اما در عین حال ایران را محکوم میکند. به نظر من ستیزهجویی اسرائیل علیه ایران در عصبانیت نخست وزیر اسرائیل نمایان است. نخست وزیر اسرائیل فکر میکند این حق را دارد که به دولت آمریکا دیکته کند چه سیاستهایی را در قبال ایران اعمال نماید؛ اما خداوند اسراییل را برای دیکته کردن سیاستها و نوع عملکرد به دولت آمریکا خلق نکرده است.
نتانیاهو هیچ اهمیتی به تمامیت ارضی و حق ملی مردم آمریکا نمیدهد
کاملا مشخص است که نتانیاهو هیچ اهمیتی به حق تمامیت ارضی مردم آمریکا و حق ملی خودمختاری آنان که از طریق انتخاب رییس جمهور به آنان تعلق دارد نمی دهد. رییس جمهور آمریکا تنها مقامی است که دستور وی برای حکومت حداقل در تئوری از کل جمعیت امریکا گرفته میشود. از سوی دیگر، حتی یک نفرهم از مردم آمریکا به نتانیاهو رای نداده است اما در عین حال نتانیاهو در سیاستهای داخلی آمریکا دخالتمیکند و این دخالت خائنانه، بحث برانگیز و ادامهدار بودن آن، شکبرانگیز است. این شکاف میان نتانیاهو و اوباما در مساله ایران این مساله را به تصویر میکشد که اسرائیل و آمریکا همیشه میتوانند در ملأ عام بر سر موضوعی در سیاست عمومی با هم مخالفت کنند من همواره این رویه را در طول زندگیام دیدهام.
گفتوگو: زهرا کریمی