سرويس حوزه و مراجع 598 ؛
علي محمدشيرازي در كتاب فكاهي مانند بيان فارسي (باب اول از واحد) اول مي گويد:
«...و
در حيني كه خداوند عود خلق قرآن فرموده، نبود نزد او الّا يك نفس واحده
كه يك باب از ابواب حكم ذكر مي شود نزد او...و در آن وقت كه عود كل خلق
قرآن شد و بدء خلق كل شيء در بيان شد، مقرّ نقطه كه مظهر ربوبيّت بوده بر
ارض اسم باسط بود كه سمواتي كه در قرآن مرتفع شده بود، كلّ مطويّ شد و راجع
شد به نقطه ي اوّل و لم يشهد علي ذلك الّاالله و من عنده، مع آن كه نازل
نفرموده بود در قرآن امري اهمّ از امر قيامت و عرض بر او، خداوند محصي است
عدد كلّ نفوسي كه متديّن شده بودند به دين قرآن و در حين رجع از كل اين
نفوس يك نفس بين يدي الله بوده...و در باب اوّل از عدد كلّ شيء امري كه
خداوند عزّ و جلّ فرض نموده كلمه ي لا اله الّاالله حقاً حقاً ا ذ كلّ بيان
راجع به اين كلمه خواهد شد و نشر خلق آخر از اين كلمه خواهد شد و معرفت
اين كلمه منوط است به معرفت نقطه ي بيان الذي قد جعله الله ذات حروف السبع
(علي محمد!) و من يوقن انها نقطه القرآن في اخريها و نقطه البيان في
اوليها و انّها هي مشيّه الاوّليّه الّتي انها هي قائمه بنفسها و كل شيء
يخلق بامرها و قائم بها... تلك كلمه قد سبّحت و عظّمت و كبّرت و قدّست و
مجّدت ربّها بالغدوّ والآصال، و نظر مكن در اين كلمه الّا به مثل اين كه
نظر مي كني در شمس سماء و نظر مكن بمن يؤمن بها الّا به مثل اين كه نظر مي
كني در مرآت اذ كلّ من يؤمن به ذات حروف السّبع كينونيته يستمدّ باسم من
اسماءالله عزّوجلّ و ظاهره ورقه من ورقه شجره الاثبات. كلّ شيء راجع به
اين شيء واحد مي گردد و كلّ شيء به اين شيء واحد خلق مي شود و اين شيء
واحد، در قيامت بعد نيست الّا نفس من يظهره الله الذي ينطق في كل شأن انني
أناالله لا اله الا انا ربّ كل شيء و ان مادوني خلقي... او است مرآت الله
كه متجلّي مي شود از او مرآت ملك كه حروف حيّ باشند و ديده نمي شود در او
الّا الله و... ماينطق به ذلك ما قد شهدالله علي نفسه علي انه لا اله الا
هوالمهيمن القيوم و امروز هر نفسي كه در قرآن، اين كلمه كه جوهر كلّ دين
است (كلمه ي توحيد) مي گويد، شبهه نيست كه به قول محمد رسول الله(ص) من قبل
مي گويد... و لذا راجع مي شود به او در ظهور اخراي او كه ظهور نقطه ي بيان
است نه اولاي او، زيرا كه در ظهور اولاي او شجره ي توحيد در كينونيات خلق
مرتفع نشده بود و حال كه هزار و دويست و هفتاد سال گذشت اين شجره به مقام
ثمر رسيده هركس در او هست شبحي از آن شمس نقطه ي فرقان كه عين نقطه ي بيان
است در نزد او لابد ظاهر خواهد كرد...460»
وي شؤون متفرع بر كلمه ي
توحيد را شامل معرفت اسماءالله و معرفت نبي و معرفت ائمه ي هدي و ابواب هدي
دانسته و در انتهاي اين باب مي گويد:«و نبوده است از براي فيض خداوند در
هيچ شأن تعطيل و نقادي من يقل الله الله ربّي و لا اشرك بربّي احداً و ان
ذات حروف السبع باب الله لن ادعو معه باباً و يؤمن بمن يظهره الله فاذاً قد
فاز بذلك...461»
مقامي كه وي در سطور فوق مدعي آن شده، موسوم به مشيّت
خدا (مشيّت نخستين) است. با اين تصور كه آن مشيّت، همان «نور محمدي» يا
«حقيقت محمّديّه» (ص) و «اوّل ما خلق الله» است و با توجه به حديث مشهور
شيعي كه:«خدا مشيّت را به خود آن آفريد و اشياء را با مشيّت آفريد.» بابيان
نخستين و خود علي محمد شيرازي كه چنين تعاليمي را از مكتب شيخيه فرا گرفته
بودند، مدعي شدند كه همين مشيت نخستين در هر دوره اي به شكل يكي از رهبران
الهي ظهور يافته است و در واقع همان كه در زماني به شكل امام علي بن ابي
طالب عليه السلام ظهور يافته بود، به شكل كامل تري در سال 1260هـ.ق در هيأت
علي محمد باب ظاهر شده است و ظهور بعدي آن در قالب شخص من يظه ره الله
خواهد بود كه كامل تر از وي و دو هزار سال بعد از وي خواهد بود و بنابه
تعاليم اسماعيليه، وقت ظهور هريك از آن ها را«قيامت» محسوب مي دارد كه
مستلزم تفسيري باطني از آموزه ي قيامت و در نتيجه انكار قيامت و معادي است
كه مورد اعتقاد مسلمانان و در قرآن كريم مندرج است.
يكي از مباني انحراف
فكري بابيّه اينست كه آن ها مشيّت اوّليه را همان صادر نخستين و نور
محمّدي (مرتبه ي خلقت نوري چهارده معصوم عليهم السلام) دانسته اند كه غير
از وجود دنيوي آن هاست و وجود دنيوي آن ها را در عرض وجود باب و بهاء و به
منزله ي ظهور و تنزل آن حقيقت وجودي نخستين گرفته اند! چنين تلقّي از مشيّت
نخستين و رابطه ي آن به وجود نوري محمد(ص) غلط است.
زيرا براساس
احاديث متعددي ، مشيت خدا عين وجود نوري محمدي (ص) نيست . بلكه مقدم بر آن
است و «قلوب» پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع)، «موقع» و«موضع» و «وكر»
(لانه) يعني «جايگاه» مشيت خداست و خواست آنها به منزله ي خواست خداست و
آنها و منحصرا شخص آنها، باب الله و وجه الله و حبل الله و ... هستند و
جريان فيض الهي از طريق آنها صورت مي پذيرد و هرچه آنها بخواهند به منزله ي
خواست و مشيّت خداست كه در صورت وجود شرايط مقتضي و فقدان مانع ، به مراحل
اراده و تقدير و قضاء و امضاء منتقل و محقق مي شود و بالتبع در كتاب (كه
شايد همان امام مبين يعني وجود نوراني ائمه ي اهل البيت عليهم السلام باشد)
ثبت شده و داراي اجل و مدت معلومي لست تا سرآيد .
با چنين استنباطي از مشيّت خدا، همه ي لاطائلات باطل غاليان و شيخيّه و بابيه و بهائيّه در مورد مقام مشيّت ابطال مي شود.
نتيجه:
خلاصه ي اعتقاد بابيان و بهائيان چنين است كه اولاً مقام باب و بهاء و حتي
عبدالبهاء از مقام شخص دنيوي پيامبر اكرم (ص) و ائمه ي اطهار عليهم السلام
(نه از وجود نوري آن ها) بالاتر است! ثانياً آن ها هم مانند چهارده
معصوم(ع)، تجلّي و ظهور مشيّت الله (منتها به نحو اتمّ و اكمل) هستند!!
ثالثاً دين آن ها برتر از اسلام و كتاب هايشان والاتر از قرآن كريم است!؟
رابعاً
باب از طريق وحدت وجود و همه خدايي، و بهاء ازدو طريق تجسّد خدا و وحدت
وجود، منزلت خدايي دارند كه شريعت را نازل كرده اند و موقع پرستش بايد
متوجه آن ها و در زندگي هم تسليم محض آن ها بود، در هر كاري چه معقول باشد
يا نباشد!!(شرك در عبوديّت).
به دليل همين اعتقادات و التزام ها و اعمال
است كه ما آن ها را كافر و مشرك همانند بت پرستان يونان و روم باستان و
هندوها و بودائي هاي آسيا و بت پرستان آفريقا و مشركان عصر جاهليت تلقي مي
كنيم كه به تصريح قرآن كريم، نجس هستند.
¤ شبهه ي مهم و پاسخ آن:
ممكن
است بهائيان تصور كنند كه شرك ايشان همانند شرك سه گانه پرستي مسيحي است و
با پذيرش اين درجه از شرك، خود را در رديف اهل كتاب قلمداد كنند و بگويند
كه حكم ايشان بايد همان حكم مسيحيان تثليثي باشد! در حالي كه ما ايشان را
همانند بت پرستان تلقي مي كنيم.
چنين شبهه اي را بت پرستان مكه نيز القاء مي نمودند و قرآن كريم پاسخ آن را به خوبي داده است.
در آيات57تا60 سوره ي مباركه ي زخرف (مكّي) مي خوانيم:
«و
هنگامي كه درباره ي فرزند مريم مثلي زده شد، ناگهان قوم تو به خاطر آن به
صداي بلند خنده و داد و فرياد راه انداختند! و گفتند:آيا خدايان ما بهترند
يا او؟ (يعني اگر خدايان ايشان و خود ايشان در دوزخ باشند، مسيح عليه
السلام و پيروانش هم بايد دوزخي باشند!؟) ولي آن ها اين سخن و تشبيه را
صرفاً از سر جدال با تو (رسول اكرم-ص-) به ميان آوردند و مثل زدند. آنان
گروهي كينه توز و پرخاشگرند. (با اين حال، پاسخ آن ها) اين است كه « مسيح
(ع) فقط بنده اي بود كه ما به او نعمت (حكم و كتاب و نبوت) بخشيديم و او را
(در عبوديت و پارسايي يا از جهت حجّيت قول و فعل و تقرير) براي بني
اسرائيل نمونه و الگويي قرار داديم و ما اگر مي خواستيم -يا هرگاه بخواهيم-
به جاي شما (پيامبران) فرشتگاني را در زمين قرار مي داديم كه خليفه و
جانشين شما (در حكومت كردن يا هدايت مردم) گردند.»462
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
460 بيان فارسي، ص ص5-4.
461 همان، ص6
462 . سوره مباركه مائده/75.
پاورقي
منبع: كيهان