سرويس حوزه و مراجع 598؛
پرسش:
امام حسين(ع) در
كلام مشهور خود كه مي فرمايد: «هل من ناصر ينصرني» چگونه است در آن زمان
عده اي كه حضرت را مي شناختند و به حقانيت راه آن بزرگوار واقف بودند، دست
از ياري برداشته و آن حضرت را تنها گذاشتند؟
پاسخ:
نكته اساسي در
پاسخ به اين سوال اين است كه تا انسان خودش را از لحاظ شناخت و آگاهي و
سلوكي و عمل براي همراهي با ولي خدا آماده نكرده باشد، نمي تواند پشت سر
ولي خدا حركت كند و پا جاي پاي آن بزرگوار بگذارد. امام حسين(ع) از ماهها
قبل از شهادت اعلام موضع كرد و همه را به حقانيت و شفافيت راه خود آگاه
ساخت. اما از آنجا كه اين آمادگي در ميان ياران و مخاطبين حضرت وجود نداشت
هر كدام به بهانه اي از ياري ولي خدا سرباز زدند و كنار كشيدند. نمونه بارز
آن «طرماح» است كه در راه با چند نفر ديگر در چند منزلي كوفه با حضرت
روبرو شدند. حضرت پرسيد: وضع كوفه چگونه است؟ او گزارش داد كه وضع كوفه خوب
نيست، قلوب مردم با شما، اما شمشيرهايشان برضد شما است. ما كه از كوفه
بيرون مي آمديم، در تخليه، جمعيت انبوهي براي جنگ با شما جمع شده بودند كه
تاكنون لشكري به اين عظمت و وسعت نديده بودم. طرماح براي خانواده اش آذوقه
مي برد، آن گاه به حضرت عرض كرد: اجازه بدهيد آذوقه ها را برسانم و برگردم.
حضرت فرمود: «سعي كن زود بيايي». او رفت و زود هم برگشت، ولي وقتي به همين
منزل رسيد، خبر شهادت امام حسين(ع) را شنيد. از ماهها قبل سيدالشهداء از
مدينه خارج شده و اعلام موضع كرده بود و بعد از شش ماه، حالا كه حضرت در
محاصره دشمن قرار گرفته، تازه او براي زن و بچه اش آذوقه مي برد. نقطه ضعف
او بالاتر اين است كه حتي حضرت را نصيحت كرد (به اين خيال كه حضرت محتاج
نصيحت اوست) و گفت: بياييد به يمن برويم، كوفيان وفادار نيستند. من براي
شما در كوهستان هاي يمن، 20هزار شمشيرزن آماده مي كنم تا جنگ را از آنجا
شروع كنيد. بنابراين اگر با تمام وجود آماده نباشيم و دنبال آذوقه زن و بچه
و نام و نشان باشيم، مسلم است كه ولي خدا تنها مي ماند.
چه كساني به حضرت ياري نرساندند؟
آنهايي
كه به امام حسين(ع) كمك نكردند، چند دسته بودند. يك دسته كساني بودند كه
در صف دشمن، رودرروي حضرت ايستادند و تا حد ريختن خون وي، اقدام كردند.
دسته ديگر كساني بودند كه نشستند و حضرت را نصيحت كردند كه به كوفه نرويد،
اگر برويد كشته مي شويد و با كشته شدن شما زمين خالي از حجت مي شود. بعضي
هم مثل عبيدالله حر ّ جحفي بودند كه از كوفه خارج شد تا در جريان نباشد.
اما حضرت در راه با او روبه رو شد و فرمود: «عبيدالله! وضع تو به خاطر
عثماني بودن، خوب نيست، اگر به ما ملحق شوي، همه گذشته ات جبران مي شود» او
در جواب گفت: من از كوفه خارج شدم، تا خيالم راحت باشد، حالا دوباره خودم
را گرفتار كنم. من نه با شما هستم و نه با ابن زياد، ولي اسب تندرويي دارم
كه هر كه سوار بر آن شود، دشمن نمي تواند او را بگيرد، آن را به شما مي
دهم كه فرار كنيد و از محاصره ابن زياد بيرون برويد، غافل از اينكه حضرت
آمده تا ابن زياد را محاصره تاريخي كرده و شكست دهد. عده اي نيز مشغول طواف
و تلاوت قرآن بودند و از امام حسين(ع) غافل شدند. حال آنكه وقتي ولي خدا
حركت كرد، در خانه خدا بودن و قران خواندن هم حاصلي ندارد. مساله اساسي،
كمبود معرفت است، يعني انسان نفهمد تنها راه نجات، راه ولي خداست. در مقابل
اين افراد، حضرت ابوالفضل سرآمد همه كساني بود كه از روي بصيرت و درايت،
به ولي خدا پيوست. اگر همه مقاتل را بگرديد، يك جا پيدا نمي كنيد كه مورخان
نقل كرده باشند كه حضرت ابوالفضل پيشنهادي به امام داده باشد كه مثلا
برويد يا نرويد، جنگ كنيد يا نكنيد، زن و بچه را با خودتان ببريد يا نبريد،
معرفت و بصيرت كامل دارد كه امام حسين(ع) موعظه و پيشنهاد لازم ندارد.
عده
اي هم براي ياري ولي خدا دير آمدند. چند نفر از بزرگان بلخ، وقتي نامه
حضرت به دستشان رسيد، با سخنراني هاي تند، ديگران را تحريك كرده، راه
افتادند، ولي وقتي رسيدند كه ديگر دير شده بود و ماجراي كربلا تمام شده
بود. بنابراين آماده نبودن انسان از لحاظ فكري و معرفتي و سلوكي و رفتاري،
تاخيرها، سستي ها، كم معرفتي ها و تعلقات به دنيا را موجب مي شود و طبيعي
است كه در چنين شرايطي ياري ولي خدا امكان پذير نمي باشد.
منبع: كيهان