به گزارش بی باک، حجت الاسلام روانبخش در وبلاگ شخصی اش نوشت: مدتی است موضوع وحدت میان اصول گرایان نقل مجالس مختلف شده است. برخی از اصول گرایان نیز پس از تشکیل جبهه پایداری، آن را به به انواع اتهامات از جمله وحدت شکنی متهم می کنند حضرت آیت الله مهدوی کنی نیز که امروز نقش لیدر جبهه متحد اصول گرایی ایفا می کنند بارها بر حفظ وحدت و اتحاد همه گروه های اصول گرا تاکید کرده و از دوستان جبهه پایداری که تا کنون حاضر به ملحق شدن به جبهه متحد نشده اند گلایه کرده اند.
حضرت آیت الله مهدوی کنی نکته ای را بارها به آن اشاره کرده اند که منظور ما از وحدت، وحدت فلسفی نیست برخی مرادشان از وحدت، وحدت فلسفی است و لذا می گوند شدنی نیست.
ایشان در آخرین مصاحبه مفصلی که داشتند مرادشان از آن "برخی" را مشخص کرده و فرموده اند" جناب آيتالله مصباح گفته بودند: «وحدت نميشود». ايشان وحدت را برده بود به وحدت فلسفي. گفتم: «ما كه وحدت فلسفي نميخواهيم. نه فلسفي ميخواهيم، نه شيميايي. ما يك وحدت اجتماعيـ سياسي ميخواهيم كه در آن مشتركات را ميگيرند و همكاري ميكنند. مگر در يك مجلس همه يك جورند؟ از نظر فلسفي حتي دو نفر نميتوانند با هم يكي شوند، چون از نظر فلسفي، حدود متشخص به ذات است. هيچ فردي مثل فرد ديگر نميتواند بشود. آنچه كه ما ميخواهيم جنبههاي مشتركمان است. مگر ما نميگوييم با برادران اهل سنت بايد ائتلاف كنيم؟ ائتلاف با آن ها يعني اين كه نه آن ها شيعه ميشوند و نه ما سني، ولي مشتركات داريم.
در اين انقلاب كساني كه امام، رهبري و قانون اساسي را قبول دارند، در بعضي از جنبهها ممكن است تفاوتهايي داشته باشند. بياييم با هم باشيم، چون در اين صورت است كه هيچ نگرانياي وجود ندارد و انقلابيون، در انتخابات، اكثريت را به دست خواهند آورد، ولي اين جدايياي كه الان درست كردهاند، خطرناك است. ممكن است نيتشان هم خير باشد، من نميدانم، ولي كار خوبي نميكنند."
از آن جایی که ایشان مطلبی را از علامه مصباح نقل کرده اند که در جایی ثبت نشده است بلکه به عکس مطالبی که از قول حضرت علامه مصباح یزدی در سایت خودشان و در نشریه پرتوی سخن آمده است با مطلب نقل شده توسط حضرت آیت الله مهدوی کنی کاملا تعارض دارد. از این جهت بر آن شدیم تا توجه شما خوانندگان محترم را به یکی از سخنرانی های حضرت استاد در این باره، که در همایش اعلام موجودیت جبهه پایداری انقلاب اسلامی ایراد شده است جلب کنیم. قضاوت به عهده شما.
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ؛ مسأله وحدت و اتحاد در ادبيات و فرهنگ ما جايگاه خاصي دارد. داستانها، اشعار و بيانات ادبي فراواني در اين باره وجود دارد، اما اين مفهوم به ويژه پس از انقلاب، به مفهومي کليدي تبديل شد و جايگاه مهمتري يافت. حضرت امام خميني(رضواناللهعليه) از کساني بود که به اين مفهوم جاني دوباره بخشيد؛ با اين حال اکنون که بيش از 30 سال از عمر انقلاب ميگذرد و از وحدت به شکلهاي گوناگون در محافل علمي و رسانهها سخن به ميان ميآيد، هنوز آنگونه که بايد و شايد مفهوم روشني از اين واژه ارايه نشده است.
وحدت مطلوب
وحدت را بايد چگونه کسب کرد؟ آيا هر وحدتي
مطلوب است؟ آيا ميتوان ملاکي براي مطلوبيت وحدت يافت؟ يک نوع وحدت داريم
يا ميشود انواعي از وحدتها را تصور کرد؟ به نظر ميرسد اگر کساني با دقت و
حوصله ابعاد مختلف اين مفهوم را بررسي کنند، به اندازه يک کتابْ مطلب
گردآوري شود، اما در حدي که بضاعت و ظرفيت اين مجلس اقتضا ميکند،
نکتههايي را بيان ميکنيم. غير از وحدت به معناي تکويني و عرفاني، يک نوع
وحدت، وحدت عرفي است که در محاورات ما به کار ميرود و مربوط به رفتار
اختياري انسانها ميشود. يعني ميگوييم کساني وحدت دارند که در رفتار با
هم همسو باشند. اين همسويي از دو ريشه مختلف نشأت ميگيرد: يکي
انديشهها، افکار و شناختها، و ديگري خواستها، تمايلات و گرايشها.
اگر
افکار و گرايشها شبيه هم باشد، بالطبع رفتارها هم شبيه هم خواهد شد و
حرکت رفتاري افراد، گروهها و جوامع سمتوسوي واحدي پيدا خواهد کرد، اما
اگر تشخيصها و بينشها با يکديگر متفاوت باشد، طبعاً اين تفاوتها در
رفتار نيز اثر خواهد گذاشت. همچنين اگر گرايشها، تمايلات و خواستههاي
افراد با هم تضاد داشته باشد، خواهناخواه اين اختلاف در رفتار هم ظهور
خواهد کرد. به اين ترتيب، وحدتي مطلوب است که انسانها بتوانند با رفتار
همسوي يکديگر، به سوي هدف مطلوبِ واحد حرکت کنند و امکاناتشان را به سوي
آن مقصد واحد سوق دهند تا به نتيجه ايدهآل برسند.
شمشيري دولبه
وحدت، خودبهخود يک ارزش مطلق در کنار
ارزشهاي الهي و انساني نيست؛ بلکه ابزاري براي پيشرفت بهتر است. اين قصه
معروف را حتماً شنيدهايد که پادشاهي در روزهاي پاياني عمر خويش، 12 پسرش
را به حضور خواند و به هريک از آنان چوبي داد و گفت: بشکنيد، و آنان
شکستند. پس از آن، 12 چوب را روي هم گذاشت و به هر کدام گفت: بشکنيد. چون
نتوانستند، رو به آنان کرد و گفت: اگر پس از مرگ من با هم باشيد، شکست
نميخوريد، اما اگر پراکنده شويد، در مقابل دشمنان شکست خواهيد خورد. پس،
وحدت ميتواند هدفي را تقويت کند، اما ممکن است آن هدف مطلوب يا نامطلوب
باشد. کفار هم در جنگ احزاب براي اينکه ريشه اسلام را بکنند با هم متحد
شده بودند، اما آيا اين وحدت مطلوب بود و آن ايدهآل اخلاقي تحقق پيدا
ميکرد؟!
روشن است که وحدت، ابزار و بهمثابه شمشيري دو لبه است. يعني
اگر وحدت در راه حق به کار برود مطلوب است و اگر در راه باطل محقق شود، مضر
است. پس، ارزش وحدت و اتحاد، ارزشي ابزاري است. در واقع، ابتدا بايد هدف
مقدسي را در نظر گرفت و براي تحقق آن هدف برنامهريزي کرد. سپس، بايد تلاش
کرد تا نيروهايي که ميتوانند در رسيدن به آن هدف مؤثر باشند همسو شوند تا
نيروهايشان جهت يافته و متراکم شود. اجمالاً در اصطلاح منطقي، اين گزاره
که وحدتْ ارزش مطلوبي براي انسان است، از مشهورات است مانند: حُسن صدق،
حُسن عدالت، قبح کذب. حُسن اتحاد و وحدت هم گزارهاي از سنخ مشهورات است و
به قول ابنسينا همانگونه که ساير گزارههاي مشهور ميتوانند قيدي خفي
داشته باشند، اين گزاره نيز ميتواند داراي قيدي خفي باشد، و آن اينکه
وحدتي مطلوب است که در راه حق باشد.
حق؛ محور وحدت
در اينجا سه نکته مطرح است. نکته اول اين
است که بعضي تصور نکنند که هرجا عنوان وحدت بود، ديگر نميشود حرفي برضد آن
زد و همه بايد تسليم شوند، بلکه بايد ديد وحدت براي چيست. نکته دوم اينکه
وحدت بايد محوري داشته باشد. محال است دو چيز در عين اينکه دو تا هستند،
يکي شوند! وقتي دو نفر با هم وحدت دارند يعني نيروهايشان را با هم همسو
ميکنند و در يکجهت به کار ميگيرند، بايد محوري واحد داشته باشند.
معمولاً در فعاليتهاي اجتماعي صدها و هزاران نفر با دهها انگيزه و گرايش
مختلف حضور دارند. افراد و گروههاي متعدد هنگامي ميتوانند نوعي وحدت
معقول و مطلوب داشته باشند که اين وحدت، محوري داشته باشد. يعني تا وقتي که
اين فعاليتها ارتباطي با آن محور دارد، ميشود يک عمل واحد. حال، اگر جهت
تغيير کرد، يک فعاليت به راست رفت و يکي به چپ، چون از محور دور شدهاند،
ديگر وحدتي در ميان نخواهد بود.
بنابراين، براي هر وحدت مطلوب و مقدس،
بايد محور مشخصي باشد که با آن کنترل شود. در واقع، فعاليتهايي که در پرتو
وحدت انجام ميگيرد، بايد با آن محور به عنوان ملاک سنجيده شود. به اين
ترتيب، هر اندازه فعاليتها به آن محور نزديک شود، آن وحدت مؤثر نهادينه
شده است و هرگاه سمتوسوي فعاليتها تغيير کرد، ديگر وحدتي نخواهد بود.
نکته
سوم اينکه حقي که ميتواند محور وحدت باشد، مراتبي دارد؛ همچنانکه
دلبستگي به آن حق و شناخت آن نيز مراتبي دارد. گفتيم که محور وحدت، آن حقي
است که شناخت، گرايش و رفتار براساس آن شکل گرفته است، اما آيا سطح شناخت
همه مردم با هم برابر است؟ شناخت انسانها گاه در حد تباين و تضاد با
يکديگر اختلاف دارد، و گاه از جهت شدت وضعف، متفاوت است.
مراتب وحدت
بيشک، آنجا که اختلاف در شناختها در حد
تباين و تضاد باشد و همديگر را نفي کنند، وحدتي حاصل نخواهد نشد. وحدت
آنجا ممکن است که شناختها با هم قرابت داشته و همسو باشند. حتي در
همينجا نيز مراتب شناخت متفاوت است، ظن، علم، يقين، ايمان و هدايت هم
مراتب مختلف دارند. قرآن ميفرمايد: وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى؛ وَأَمَّا
ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى؛ وَإِذَا
تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا. ايمان همه يکسان
نيست. معرفتها هم در يک حد نيست. دلبستگيها و عشقها نيز به يک اندازه
نيست. ميشود آن را بين صفر و بينهايت درجهبندي کرد؛ البته بينهايت عشق
براي خداست، همچنانکه بينهايت علم نيز از آنِ اوست. ما بايد براي شناخت
حقيقت تلاش کنيم و يقين و دلبستگي خود را به حق بيشتر کنيم. همه ما
«خوبي» را دوست داريم، اما آيا براي تحقق آن، همه به يک اندازه فداکاري
ميکنيم؟ در روايات براي ايمان هفت يا ده سهم برشمردهاند. بالطبع آنکه يک
سهم از ايمان دارد، نبايد فکر کند که همه بايد در حد او باشند و آنکه هفت
سهم ايمان را دارد نيز نبايد ايمان خود را بر کساني که صاحب يک سهماند
تحميل کند. بنابراين، با توجه به اينکه مبادي رفتارهاي ما، يعني شناختها و
گرايشها داراي مراتبي هستند، طبعاً نزديکي و همسويي رفتارها با هم نيز
مراتب دارند.
براي مثال، همه ما به طور طبيعي و فطري، انسانها و به
طور کلي جامعه انساني را دوست ميداريم و اگر افرادي بر ضد جامعه انساني
حرکت کنند، نسبت به آنها دشمني پيدا ميکنيم. ما واقعاً همه کفار عالم را
دوست داريم و ميخواهيم ايمان بياورند، هدايت شوند و به سعادت برسند؛ البته
کساني که نسبت به حق دشمني دارند، حسابشان جداست. ما حتي منکران خداوند و
آنها را که مادي محضاند و معرفتي نسبت به ماوراي طبيعت ندارند، دوست
داريم و ميخواهيم هدايتشان کنيم، چون در دايره انسان قرار ميگيرند، اما
آنهايي که خدا را قبول دارند در يک دايره تنگتري هستند و طبعاً آنها را
بيشتر دوست ميداريم.
در ميان خداباوران نيز محبت ما نسبت به کساني که
به اديان و انبياي الهي هم معتقدند، بيشتر است و نسبت به دسته پيشين در
دايره تنگتري قرار ميگيرند. در واقع، محبت ما نسبت به کساني که انبيا را
قبول دارند، بيشتر از آنهايي است که فقط خدا را قبول دارند. در اين ميان،
علاقمندي و ارتباط ما نسبت به کساني که اسلام را قبول دارند، بيشتر و در
نتيجه وحدتمان با آنان نيز مستحکمتر است. همچنين، وحدت، علاقمندي و
ارتباط ما در ميان مسلمانها با شيعيان بيشتر است. اگرچه در دايره شيعيان،
گناهکاران هم هستند، ولي ما آنها را هم دوست داريم و برايشان استغفار
ميکنيم. اکنون، در بين دايره شيعيان، ميتوانيم دايره کوچکتري ترسيم کنيم
و آنها کساني هستند که اهل کمالات هستند. آيا محبت ما به شيعهاي که
خدايناکرده آشکارا معصيت ميکند نسبت به آنکه تجاهر به فسق نميکند يکسان
است؟! مسلماً اينگونه نيست. يعني ما به عنوان يک مسلمان معتقد به خدا،
با کساني که بهترين شناخت و بيشترين دلبستگي را نسبت به حقايق ديني و
ارزشهاي اسلامي و انقلابي دارند و بهترين فداکاريها را در راه تحقق اهداف
و ارزشهاي اسلامي انجام دادهاند، بهتر ميتوانيم همکاري کنيم.
مرزهاي وحدت
به همين ترتيب، ميتوانيم دايرههاي کوچکتري
ترسيم کنيم. وحدت و همياري ما با کساني که در دواير کوچکتر قرار
ميگيرند پررنگتر خواهد بود. اين وحدت به معناي عدول از وحدت با ساير
مؤمنين در دواير ديگر نيست، بلکه در يک دايره وسيعتر در صحنههايي ديگر
وحدت و ارتباط کمرنگتري وجود دارد. نميتوانيم آن همکاري و وحدتي را که
با شيعيان داريم، با سنيها داشته باشيم. ما با همه اهل تسنن وحدت خواهيم
داشت، اما در مقابل کفار. يعني اگر ميان شيعيان و اهل تسنن تضاد و تزاحمي
در مصالح پيش آيد، قطعاً ما شيعه را مقدم ميداريم. اين مسأله کاملاً
عقلايي است.
براي مثال، ما از عمق دلمان به جناب سيد حسن نصرالله
حفظهالله با آنکه با او هيچ ارتباطي نداريم، عشق ميورزيم. چون ايشان هم
شناخت کافي نسبت به حقايق اسلام و تشيع دارد، هم در راه دين بهترين
فداکاريها را کرده و هم بهترين تدبيرها را براي حفظ اسلام و ارزشهاي
اسلامي در کشورش به کار بسته و همچنين بهترين افتخارات را براي جامعه شيعه
امروز به ارمغان آورده است. آيا ايشان با طلبهاي مثل بنده قابل مقايسه
است؟ بنابراين، هرچه شناختها و دلبستگيها و ارادهاي که منشأ رفتارها
ميشود، نسبت به فرد يا مجموعهاي عميقتر و شديدتر باشد، ميتواند وحدت
مؤثرتر و قويتري را به وجود بياورد. مطالبي که بيان شد مدلي شبيه دواير
متحدالمرکز را پيش روي ما قرار ميدهد.
بنابراين، گرچه ما به همه کساني
که به اين کشور اسلامي دلبستگي دارند (غير از آنهايي که عناد داشته باشند و
دنبال براندازي نظام باشند)، علاقه و با آنها ارتباط داريم و خيرشان را
ميخواهيم، اما ارتباط و اتحاد ما با همه يکسان نيست، بلکه اين اتحاد و
ارتباط با عدهاي در اين حد است که تنشي ايجاد نشود، و خصومت و بدگويياي
نباشد. به نظر ميرسد تأکيداتي که حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبري
حفظهالله نسبت به وحدت ما با فرقهها، طوايف و اقوام مختلف داشته و دارند،
بيشتر ناظر به همين امر است که رفتارها به تخاصم نينجامد. يعني، همين که
انسان روابط دوستانهاش را حفظ کند تا سبب بدبيني نسبت به تشيع، نظام
اسلامي و مسئولان کشور نشود، يک نوع وحدت است؛ البته با بعضي از برادران
اهل تسنن ميتوان وحدتي به مراتبْ قويتر از اين برقرار کرد. بنده با مرحوم
ماموستا شيخالاسلام بسيار مانوس بودم، به طوري که رابطه بنده با ايشان در
مجلس خبرگان از بسياري از همقطاران و دوستانمان بيشتر بود. ايشان نيز
اظهار علاقه شديدي ميکرد. حتي ميگفت به دوستان بگو: اين معشوق من است!
ايشان سنّي بود، اما آنچنان به اهلبيت(عليهمالسلام)، تشيع، امام(ره) و
مقام معظم رهبري عشق داشت که شايد بسياري از شيعيان چنين عشقي را نداشتند.
پس لازم است عواملي را که زمينه وحدت را بيشتر ميکند، تقويت کنيم، ولي به
طور عموم هرچه جهات اشتراک بيشتر باشد، زمينه وحدت نيز بيشتر است.
مراتب وحدت در اصولگرايي
امروز هم وقتي صحبت از مسائل سياسي و اشتراک
در فعاليتهاي سياسي است، براي گروهي که «اصولگرا» ناميده ميشوند دايره
خاصي ترسيم ميکنيم و نسبت به آنها ارادت ويژهاي داريم؛ البته آنها که
واقعاً اصولگرا باشند، نه اينکه از اين نام سوءاستفاده کنند؛ چون استفاده
ابزاري از نام، نوعي نفاق است.
ما به همه کساني که واقعاً به اصول و
ارزشهاي اسلامي و انقلاب پايبند باشند علاقه داريم و هر خدمتي هم بتوانيم
برايشان انجام خواهيم داد، اما اين به اين معنا نيست که همه آنها يکسانند.
ما بعضي از اصولگراها را بيشتر دوست داريم و با آنها ارتباط و همکاري
بيشتري داريم، زيرا کساني را ميشناسيم که دلبستگي و شناختشان نسبت به
اسلام و ارزشهاي اسلامي و انقلابي بيش از ساير اصولگرايان است. اينجاست
که به طور طبيعي علاقه ما به آنها بيشتر خواهد بود و وظيفه ما حکم ميکند
که براي اينکه بتوانيم از آنان بهرهمند شويم، با آنان ارتباط و همکاري
بيشتري داشته باشيم. پس، وجود گروهي درون جامعه اصولگرايان به نام «جبهه
پايداري» به معناي انشقاق، انشعاب، تباين، تعارض و تضاد نيست، بلکه مشخص
شدن گروهي است که برحسب تشخيصِ آن کساني که در دايره اصولگرايي مشارکت
دارند، تعلقاتشان به ارزشهاي اسلامي، پايبنديشان به احکام اسلامي و
فداکاريشان در راه تحقق اهداف اسلامي بيش از ديگران است، و اين امر نبايد
جاي هيچگونه توهم خطا و انحراف باشد.
در واقع، اين اعلام موجوديت، بيان
واقعيتي بوده که عملاً وجود داشته است و فقط در حال حاضر در ذيل يکعنوان
قرار گرفته است؛ وگرنه به طور طبيعي حمايت و ارتباط ما نسبت به کساني بيشتر
است که با آنها اشتراک بيشتري داشته باشيم. حال، وقتي معتقديم شناخت
عدهاي از اسلام و پايبنديشان به ارزشهاي اسلام و انقلاب بيشتر است،
علاقه و همکاري ما با آنان نيز بيشتر خواهد شد. اين امر، نه به معناي نفي
ديگران است و نه به معناي تضاد و تباين با ديگران، و نه به معناي باز کردن
يک دکان ديگر! چراکه تجربه سيساله انقلاب حکايت از اين دارد که هر دکاني
که باز کرديم، از سوي مردم غير از فحش، تهمت و افترا چيز ديگري عايدي
نداشته است؛ البته بحمدالله از سوي خداوند و اولياي پاکش عوايد بسياري
نصيبمان شده است. در اينباره نيز ممکن است بگويند: انشقاق و اختلاف کردند،
وحدت را به هم زدند و ممکن است هزاران فحش هم نثار ما شود، اما والله عليم بذات الصدور؛ خدا به عمق دلها و خلوص نيتها آگاه است. اميدواريم که نيتهاي ما خالص براي خدا باشد و خدا بر اخلاص ما بيفزايد.
پروردگارا!
تو را به مقام انبيا و اوليا و به مقام شهدا و صالحين و به مقام امام
عزيزمان قسم ميدهيم که بر علو درجات او روز به روز و ساعت به ساعت بيفزا.
سايه مقام معظم رهبري را بر سر ما مستدام بدار. به ما شناخت واقعيتر و
صحيحتر، نيت پاکتر، اراده راسختر در جهت پيروي و حمايت از حق مرحمت
بفرما. همه دوستاني را که در راه اعلاي کلمه حق و تقويت نظام اسلامي قدم
برميدارند، ياري بفرما. بين ما و آنها کمال محبت و صميميت برقرار بفرما.
دلهاي ما را از هرگونه ناپاکي، کينه، دشمني و بدبيني نسبت به دوستان و
مؤمنان و کساني که قصد خير دارند مبرا بفرما. عاقبت امر همه ما ختم به خير
بفرما.