تماشای فیلمهای جشنواره فیلم فجر امسال، چنین لیطفهای را دوباره به ذهن میآورد. سینمایی که از دوره فیلمفارسی سینمای ایران، تمرکز روی سادهسازی بینهایت روابط انسانی را آموخته است، از سینمای روشنفکری، بیسرانجامی و بیهودگی و معلق بودن در فضای آسمان و زمین وطرد مخاطب، از سینمای ژورنالیستی دهه هفتاد، متلکپراکنیهای سیاسی و اجتماعی و نزدیک شدن هراسناکانه به لبههای خط قرمز، بدون جرات ورود به آن و از سینمای دهه هشتاد ، محافظهکاری و اصرار شرمگینانه به فرار از قصهگویی و اصول داستانپردازی....
چرا باید مینشستیم و نگاههای سادهلوحانه، تاریخ مصرف گذشته و به شدت شخصیشده سینماگران ایرانی را با زبانی الکن، پرلکنت، در قالب فیلمهایی بیکارکرد، بدون قابلیت ایجاد کوچکترین حسی از احساسات انسانی و کوچکترین پیشنهادی برای بیشتر فکر کردن، ببینیم. کدام خبرنگار، تماشاگر و سینماگری حاضر میشد، اگر جبری به نام جشنواره و کار حرفهای برای آن وجود نداشت، بخش عظیمی از فیلمهای امسال را تحمل کند؟
«فرشتگان جهنمی»، نام یک کلوپ موتورسوران آمریکایی بود که در دهه پنجاه میلادی با موتورهای مشهور هارلی دیویدسن، یک گروه اجتماعی عصیانگر به وجود آوردند.آنها به قواعد اجتماعی پشت پا زدند و قواعد جدیدی برای زیست در جامعه بحرانزده آن روز آمریکا به وجود آوردند. «فرشتگان جهنمی» شعار معروفی هم داشتند: "وقتی کار خوبی میکنی، کسی یادش نمیماند و وقتی کار بدی میکنی، کسی فراموش نمیکند."
شعار این گروه در دورانهای طولانی برای سینمای ایران صادق بود.مدیران سینمایی و سینماگران ایرانی سالها با تکرار این گزاره سینمای ایران را از قرار گرفتن در مظان اتهام رهایی میبخشیدند: سینمای ایران همواره در معرض یک قضاوت بدبینانه و پرسوءظن قرار دارد، هر سال حداکثر دو سه فیلم «بد» ساخته میشود و دهها فیلم «خوب» که کسی-مدیریت فرهنگی، رسانهها، مردم و...- فیلمهای «خوب» را نمیبیند و صرفا بر حسب آن موارد معدود فیلمهای «بد» در مورد کلیت سینما قضاوت میکنند. این گزاره در دورههای مختلف درست به نظر میرسید، در دورههایی که سینمای ایران حرفی برای گفتن داشت و اسیر سوءتفاهمهای معمولا سیاسی بود. اما امروز در روز پایانی جشنواره فیلم فجر به نظر میرسد که ماجرا اساسا دگرگون شده است. تماشای ۴۰ فیلم تولیدشده امسال سینمای ایران، ۴۰ فیلمی که به طرز حیرتانگیزی حداکثر ۶ فیلم از آنها فیلمهای قابلتماشا هستند ضرورت تاریخی جابهجایی متهم و شاکی را اثبات میکند.
اگر «روباه» و «ایران برگر» نبودند در دنیای شخصیشده و ذهنی فیلمسازان ایرانی غرق میشدیم و اگر «من دیهگو مارادونا هستم»، «چهارشنبه ۱۹ اردبیشهت»، «رخ دیوانه» و «عصر یخبندان» نبودند در دنیای بیزمان و بیمکان سینمای امسال ایران بعید نبود که دچار پارانویای زندگی در جامعه ایران شویم.
واقعیت تلخ و غمگینانه این است که سینمای ایران، در یکی از ناامیدکنندهترین دورههای تاریخ خود به سر میبرد و امروز در روز پایانی جشنواره به نظر میرسد که رسیدگی هر چه سریعتر به این ناکامی بزرگ از هر حاشیه و متن دیگری ضروریتر و مهمتر شده است:" سینمای ایران را چه شده است؟"
بالاخره آن اتفاق تلخ افتاد.در شماره اول ویژهنامهای که تسنیم برای سینمای اجتماعی معاصر ایرانی در ایام جشنواره فجر منتشر میکرد، در اینجا گفته شد که نگاهی که در سینمای ایران به شدت در حال ریشه دواندن است، نگاهی که هیچ آرمانی را نمیپذیرد و رویکردش را بقاگرایی محض تعیین کرده است، نهایتا به چیزی جز قربانی شدن خود زندگی منتهی نخواهد شد و حالا این اتفاق با شدت و حدتی هر چه تمامتر در جشنواره فجر امسال خودش را به رویمان آورد. تمام تلاش فیلمهای اجتماعی سینمایی ایران برای تقدس بخشیدن به زندگی و عشق و محافظت از آنها در برابر تمام احتمالات خطرآفرین دیگر مثل ایدئولوژی، آرمان، جنگ، تعهد و.... امروز با نتیجه نهایی «نابودی خود زندگی» مواجه شده است. فیلمهای جشنواره فیلم فجر امسال عموما از شور و شوق زندگی محروم بودند و به همین ترتیب شور و شوقی هم برنمیانگیختند. فیلمهای طولانی، کسلکننده، حوصلهسربر، مایوسکننده و خوابآور جشنواره امسال چیزی جز همین تلاش معکوس برای اهمیت دادن به خود زندگی، با حذف هر نوع مازاد برای آن نبود. بالاخره خود زندگی، خود سینما قربانی شد.
حالا باید به فکر راههای دیگری باشیم. واضح شد که تفاوت مدیریت شمقدری با ایوبی، بها دادن به سینماگران یا درگیر کردن آنها در دعوای خانه سینما، شرکت دادن آنها در مدیریت سینما و اکرام آنها یا محرومیت آنها از حضور، چندان تفاوتی در خرجی سینما ایجاد نمیکند. نمادگراییها و تفسیرگریهای بیهوده هم فقط مسیر چیزی به نام «هنر» را تنگتر و تنگتر میکند و نتیجه سینما را خنثی و خنثیتر. مشخص شد که توصیه دولتی به امیدبخشی در سینما اساسا از پایه ناکارآمد و بیهوده بود و معلوم شد که تکرار ۲ ساله «حال سینما خوب است» های سینماگران عملا تاثیری در آنچه قرار است روی پردهها ببینیم نداشته است.چاره چیست؟
۹ سرمقاله اصلی ویژهنامه تسنیم دقیقا پیشنهاداتی برای فکر کردن به تغییر وضعیت در سینما بود و این بار صریحتر و آشکارتر یک راه دیگر پیشنهاد میشود. پیوند علوم انسانی با سینما برای نجات سینما. سینمایی که عملا دیگر چیزی برای ارائه به جهان پیرامونش ندارد، باید به جهان دیگری متصل شود و جهان «دیگر» سینمای ایران، علوم انسانی است. هر چند دانشگاه هم بیرمق و افسرده است به اندازه سینما، اما هر کدام آنقدر از دیگری دور بودهاند که همچنان برای دیگری، دنیایی دیگر و بازگشای امکانات گشوده دیگری ...