«مسئله فلسطین برای ایرانیها یک مسئله ملی است».
تصور نکنید این جمله هم از بیانات و سخنان مسئولان نظام جمهوری اسلامی است.
از قضا این جمله اعتراف یکی از ضد انقلابیون فراری است که در مصاحبه چند
سال قبل با تلویزیون صدای آمریکا VOA ناگزیر از بیانش گردید. به جز فرد یاد
شده ، بسیاری دیگر از سرکردگان گروههای مختلف و همچنین رسانههای خارجی
در سراسر دنیا حتی معاندین با انقلاب اسلامی، بارها بر اهمیت مسئله فلسطین و
دشمنی با اسراییل و صهیونیسم در میان ملت ایران اذعان داشتهاند.
شاید این اعتراف از آن رو باشد که تنها چند ماهی پس از تاسیس رژیم جعلی
صهیونیستی در سال 1327 ، نخستین تظاهرات ضد اسراییلی تاریخ در ایران و به
دعوت آیت الله کاشانی انجام گرفت و نخستین گروه داوطلبان مبارزه با این
رژیم اشغالگر برای اعزام به فلسطین در همان ایام و توسط نواب صفوی از
جوانان ایرانی تشکیل شد.
و این که نخستین رهبر و مبارز سیاسی که سخن از مبارزه با صهیونیسم به میان آورد، حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه) بود.
امام عظیمالشأن ملت ایران در نخستین اعلامیه خویش برای آغاز نهضت در آبان
ماه 1341 پیش از هر موضوعی، خطر صهیونیسم را برای استقلال کشور و قبضه
نمودن اقتصاد آن، گوشزد کردند. این در حالی بود که خطاب ایشان نسبت به شاه
هنوز لحنی نصیحت گونه داشت و هنوز هم از آمریکا سخنی به میان نیاورده
بودند. ملت مسلمان ایران از همان روزها،دشمن اصلی و دیرین خود را شناخت و
پس از آن نیز با هدایت رهبرانی چون امام خمینی ، شاه و اربابان آمریکایی اش
را نیز در خدمت امپراتوری جهانی صهیونیسم ارزیابی کرد.
از همین روی بود که از همان اوان پیروزی انقلاب اسلامی، از سوی بنیانگذار
فقید جمهوری اسلامی، آخرین جمعه ماه مبارک رمضان، به منظور همبستگی با مردم
فلسطین و وحدت یکپارچه جهانی علیه رژیم صهیونیستی، روز قدس نام گرفت و از
همین رو بود ، تنها رژیمی که در هیچ عرصهای هیچگاه از جانب مردم ایران به
رسمیت شناخته نشد، اسراییل بوده و هست. این به جز اسناد و مدارک صریح
تاریخی است که مشخص میکند کانونهای صهیونی و فرزند نامشروعشان یعنی
اسراییل در طول تاریخ معاصر ایران چه ضربات مهلک سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی
به این سرزمین وارد آورده و همواره سعی نمودند که حرث و نسل آن را به غارت
ببرند و همه آنچه گفته شد ورای دلیل محکم دینی و اسلامی برای حمایت از مردم
مسلمان فلسطین در مقابل غاصبان صهیونیست است.
به نظر میآید همین مختصر کافی باشد که اهمیت استراتژیک مبارزه با صهیونیسم
و حمایت از آزادی قدس شریف و مردم فلسطین را در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی،
فرهنگی انقلاب و نظام اسلامی روشن سازد.
در جهت این استراتژی و در طول سالهای پس از انقلاب ، گامهای بسیار اساسی
و مهمی در عرصههای مختلف سیاسی و اقتصادی برداشته شد. به یاری خداوند
تبارک و تعالی براثر همین گامهای اساسی، موقعیت امروز صهیونیستها در
اسراییل و کانونهای گرداننده آن در سراسر جهان ، در مضمحلترین نقطه
تاریخی خود قرار گرفته است.
اما سوال اینجاست که میادین فرهنگی و به خصوص هنری و علی الخصوص سینمای
ایران تا چه اندازه با این استراتژی محوری انقلاب و نظام همراه بوده اند؟
در طول این 33 سال و مدیریت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، بنیاد سینمایی
فارابی و همچنین جشنواره فیلم فجر ( که امسال 30 سالگی اش را برگزار
میکند) چند فیلم سینمایی با محتوا و ساختار ضد صهیونیستی جلوی دوربین و
برپرده سینماها رفته است؟ این درحالی است که همان کانونهای صهیونی هر سال
صدها فیلم ضد اسلامی و ضد ایرانی و در جهت آرمانها و اهداف ضد بشری خویش
ساخته و به سراسر دنیا ارسال میکنند.
به جز دو فیلم «عبدالرضا نواب صفوی» در سال 1375 به نامهای «هفت سنگ» و
«قاعده بازی» و همچنین یک فیلم «حبیب کاوش» در سال 1369 به نام «آتش پنهان»
و شاید چند عنوان گمنام دیگر ، تنها اثر در خاطر مانده از این قسم فیلمها
که در طول 30 سال سینمای بعد از انقلاب به مقوله صهیونیسم و فلسطین
پرداخت، فیلم «بازمانده» ساخته مرحوم سیف الله داد است که بخشی از چگونگی
شکلگیری رژیم جعلی اسراییل را برپایه تروربسم بسیار خشن و اشغالگری
وحشیانه به تصویر میکشید. از همین رو از سال 1375 ( سال اکران عمومی
«بازمانده» ) تنها همین فیلم به مناسبتهایی، ناگزیر از رسانههای ما پخش
شده و میشود!
و حالا پس از گذشت 15 سال ، فیلمی دیگر درباره پدیده شیطانی صهیونیسم روی
پرده سینماهای ایران رفته است.( این درحالی است که طی این مدت صرفا درباره
خود مقوله اسراییل و فلسطین دهها فیلم پرقدرت در غرب و حتی خود اسراییل
ساخته شده که به انحاء مختلف و با رویکرد جدید سعی در فریب افکار عمومی
جهان مبنی بر همزیستی مسالمت آمیز فلسطینی و اسراییلی و یا زیر علامت سوال
بردن مبارزات ضد صهیونیستی داشته است از جمله «مونیخ» (استیون اسپیلبرگ) یا
«حالا بهشت» (هانی ابو اسد) که جایزه اسکار هم گرفت!
و یا «منطقه آزاد» (آموس گیتای).
اما این بار «پرویز شیخ طادی» در فیلم سینمایی «شکارچی شنبه» به مقولهای
اساسیتر و بنیادیتر از نگاه مرحوم سیف الله داد در اثر ماندگارش یعنی
«بازمانده» میپردازد درباره ماهیت صهیونیسم و اساس نگاه شرک آمیز، سرمایه
سالار، نژاد پرست و اشغالگرانه آن را ناشی از بنیادهای ایدئولوژیکی میداند
که پایههای شبه مذهبیاش را بوجود آوردهاند.
آنچه که تاکنون در اغلب آثار داستانی و حتی مستندی که در این باب ساخته شده ، مورد غفلت واقع گردیده است.
در واقع فیلم «شکارچی شنبه» در یک فضای تقریبا لا زمانی و لا مکانی،
شکلگیری یک پدیده شیطانی را (در یک اشل کوچکتر) از ابتدا مرور میکند.
تبدیل پسر بچهای معمولی به نام «بنیامین» به یک آدمکش خونخوار و بیرحم،
یک جراحی روح است که توسط همان ایدئولوژی شبه دینی صورت میگیرد که در فیلم
«شکارچی شنبه» طی یک فرآیند آنالیز شده و قدم به قدم در مقابل چشمان مخاطب
قرار میگیرد.
اینکه این افراد قاتلین بالفطرهای نبودند و طی یک مغز شویی قرون وسطایی و
توسط کانونهای پنهان (با اهداف و آرمانهای صهیونی ) برای یک عملیات ضد
بشری آماده و سمت و سو داده شدند ، چیزی است که پدیده صهیونیسم را از فرد،
شخص، گروه و سازمان به یک تفکر و اندیشه شر و شیطانی ارتقاء داده که در هر
شکل و لباسی میتواند خود را نشان دهد.
برای بیان همین موضوع ، فیلم «شکارچی شنبه» در یک فضای مابین قصه و ضد قصه ،
مملو از نماد، نشانه و سمبل است. به این مفهوم که ابتدا به ساکن ، فیلم از
یک قصه ظاهرا معمولی و سرراست آغاز میکند ؛ یک پدربزرگ برای مدت یکماه ،
میزبان نوه یتیمش شده تا طی این مدت سعی کند وی را به سبک خویش تربیت کرده و
آموزش دهد، اما فیلم به تدریج از این فضا خارج شده و نمادگرایی و به
اصطلاح نوعی سمبلیسم بر آن غلبه میکند.
شاید بتوان گفت از جهاتی بیان اندیشهها، تفکر و به تصویر کشیدن نگاه
ایدئولوژیک مورد نظر کارگردان، نیاز به این میزان نماد، نشانه و سمبل داشته
اما همین قوت نمادگرایی فیلم ( که بعضا هم در فضای قصه نمینشیند)، آن را
به فضاهای تجریدی و به نوعی انتزاعی سوق میدهد به گونهای که عرصه ارتباط
با مخاطب را به آشنایان با این نوع نمادگرایی محدود میگرداند.
یادمان باشد در سینمای امروز دیری است که دوران سمبولیسم ورای قصه و
سبکهایی از نوع سینمای تارکوفسکی، پاراجانف و ...مانند آنها به پایان
رسیده و اساسا نمادها و نشانهها به گونهای درون بافت قصه تنیده میشوند
تا برضمیر ناخودآگاه تماشاگر تاثیر گذارده و از هرگونه فاصله گذاریاش با
فیلم، جلوگیری نماید.
البته در یکی دو لحظه، به عمد یا غیر عمد خود کارگردان این فضا را میشکند(
جایی که نیروی پلیس ظاهرا در مقابل برنامه شکار شنبه هانان ایستاده و با
آوردن نام یکی از مسئولین وقت اسراییل و موضوع مذاکراتش با سازمانهای بین
المللی، خواستار توقف شکار تا خاتمه مذاکرات میگردد!) و همین خود یک وصله
ناجور در میان فضای نمادگرایانه و ضد تاریخی فیلم به نظر میرسد.
اما آنچه «پرویز شیخ طادی» در فیلم «شکارچی شنبه» از عناصر و مایههای
ایدئولوژی نشان میدهد که امروزه از پایههای شبه اعتقادی و شبه دینی
صهیونیسم به شمار میآید، در واقع برای نخستین بار است که در یک فیلم
سینمایی به تصویر کشیده میشوند. برخلاف آنچه مرحوم سیف الله داد در فیلم
«بازمانده» روایت کرد که پیش از آن در برخی آثار مستند و سینمایی از جمله
فیلمی به نام «کفر قاسم» البته در اشل کوچکتر و مختصرتر نیز حکایت شده بود.
اگرچه نوع روایت قوی قصه در فضاسازی داستانی فیلم «بازمانده» و براساس
ماجرایی مستند و تاریخی، توانست اساس ماندگاری فیلم «بازمانده» را تشکیل
دهد. اما به هر حال در آن فیلم اثری از علل و ریشههای نژادپرستی و
اشغالگری، تروریسم در افکار و اندیشههای صهیونی جستجو نمیشد.
آنچه در فیلم «شکارچی شنبه» برای نخستین بار سعی شد که ورای تیغ سانسور رسانههای جهانی در معرض قضاوت مخاطب قرار گیرد.
اما یک موضوع اساسی از بخشهای مهم ایدئولوژی کانونهای امروز صهیونی از
نگاه تیزبین نویسنده و کارگردان «شکارچی شنبه» پنهان مانده است. همان
نکتهای که بازهم در معرض سانسور شدید رسانههای بین المللی است اگرچه خود
آنها هیچ ابایی از اظهارش نداشته و آرمانهای خود را بیپروا و از طریق بیش
از 1500 شبکه رادیویی و تلویزیونی ماهوارهای به طور 24 ساعته بیان
میکنند.
و آن موضوع صهیونیسم مسیحی است که امروزه بسیار وحشیتر و خشونت بارتر از
صهیونیسم یهودی، آینده بشریت را نشانه رفته و به بهانه بازگشت مسیح موعود و
با وعده جنگی دهشتناک به نام آرماگدون، سرانجامی مخوف برای آن در نظر
گرفته است.
فرقهای که امروزه با عنوان اوانجلیسم ، سرنخ بسیاری از مراکز قدرت نظامی،
اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را به خصوص در ایالات متحده در دست داشته و با
برپایی بیش از 110 هزار کلیسا ، نزدیک به یک سوم از جمعیت این کشور را به
خود جذب نموده تا در کمپها و اردوهای ویژه نظامی تحت عنوان «کمپ مسیح»
آموزش دیده و برای جنگ آرماگدون حاضر شوند.
در واقع تفکر مسیحیت صهیونیستی با پیشینه ای 3-4 قرنی از زمان انشقاق
پروتستانتیزم ( و به قولی از زمان نخستین جنگ صلیبی و شکلگیری گروه
شوالیههای معبد ) متولد شد و بیش از 3 قرن قبل از طرح رسمی صهیونیسم یهودی
(در کنفرانس 1897 بال سوییس )، اندیشه صهیونیسم را در جهان مطرح ساخته
بود.
به این معنی که رسما اعلان داشتند برای زمینه سازی بازگشت مسیح موعود ( که
در برخی کتب و نوشته هایشان اساسا با حضرت عیسی بن مریم علیه السلام متفاوت
تلقی گردیده و تحت عنوان مسیح بن داوود و از نسل عیسی مسیح و مریم مجدلیه
خوانده میشود).
بایستی قوم یهود را به سرزمین مقدس فلسطین کوچانده و اسراییل بزرگ را برپا
سازند و پس از آن برای دفع شر ضد مسیح یا انتی کرایست جنگ آخرالزمان را
تحت عنوان آرماگدون به راه اندازند تا در آن جنگ سپاه شرق را به سرکردگی
مسلمانان ( به قول خودشان آنتی کرایست) نابود سازند.
جنگی که در آن به نوشته رهبرانشان کره زمین نابود شده ، یهودیان باقیمانده
به مسیح گرویده و مسیحیان نوتولد یافته نامیده میشوند و به پادشاهی مسیح،
هزاره خوشبختی حاکمیت خویش بر کره زمین را آغاز مینمایند.
این همان طرح و نقشه شومی است که تمامی تحرکات نظامی، سیاسی، فرهنگی و هنری
یکی دو دهه اخیر غرب و ایالات متحده را در خود خلاصه کرده است؛ اعم از
قضیه یازده سپتامبر، لشکر کشی به خاورمیانه و خصوصا عراق ( که در
باورهایشان بابل میخواتندش و تسخیرش را مقدمه جنگ آرماگدون میگویند آن هم
در زمانی که پیش از آن به عنوان تاریخ جنگ آخرالزمان اعلام کرده بودند) ،
جنگ 33 روزه و محاصره غزه و ...و بالاخره هالیوودی که به قول برخی
کارشناسان غربی : آرایش آخرالزمانی گرفته است.
در فیلم «شکارچی شنبه» دین و مذهب مادر «بنیامین» به طور صریح اعلام
نمیشود اگرچه در همان ابتدا «هانان» یعنی پدر بزرگ «بنیامین» او را تحقیر
کرده که چرا با یک کافر مسیحی ازدواج نموده اما در جایی دیگر که همین هانان
به مستخدمه فرانسویاش ابراز علاقه میکند ، در پاسخ او که خود را مسیحی
دانسته ، میگوید زن مهم نیست که دین داشته باشد! ( اگرچه در یهودیت ، هویت
فرزند بنابر هویت مادر به رسمیت شناخته میشود) اما بنابر همین سخن هانان و
نوع برخورد غریبه گونهاش با مادر «بنیامین»، میتوان فرض کرد که او هم
مسیحی بوده و در این مسیر به هر حال «بنیامین» که در کنار یک ناپدری مسیحی
بزرگ شده ، یک یهودی مسیحی تربیت می شود که در آمریکا متولد و رشد کرده است
(یعنی با همان مشخصههای اوانجلیستها یا مسیحیان صهیونیست امروز ایالات
متحده) و هموست که گام به گام توسط خاخام منحرف و مشرک و زرپرستی به نام
هانان آموزش می بیند، درست همان گونه که اجداد مسیحیان صهیونیست امروز یعنی
شوالیههای معبد یا سرکردگان پروتستانتیزم بوسیله کانونهای اشراف و اشرار
یهود آموزش دیده و تربیت شدند. و حالا همین صهیونیستهای مسیحی هستند که
به قول خودشان از صهیونیستهای یهودی هم عبور کردهاند ( البته در قساوت،
ددمنشی و سبوعیت) همچنانکه در پایان فیلم «شکارچی شنبه» ، «بنیامین» با
کشتن «هانان» از او هم عبور میکند!
-------------------------------------
نویسنده: سعید مستغاثی
منتقد و روزنامهنگار