به گزارش پایگاه 598 به نقل از مهدی آذرپندار-گروه فرهنگی رجانیوز: روز دوم جشنوارهی سی و سوم در برج میلاد از حیث کیفی، کاملاً وضعیت بهتری نسبت به روز نخست جشنواره داشت و فیلمهای خوشساختتری طی روز دوم به نمایش درآمدند. هر چند که مشخص شد ادعای آقای وزیر ارشاد مبنی بر اینکه فیلمهای امسال هیچ حاشیهای ندارند، چندان هم ادعای دقیقی نیست.
به گزارش رجانیوز، البته فعلاً عدم ثبات سانسها در برج میلاد و فشردگی عجیب و غریبی که حتی گریبانگیر زمان اذان نیز شده، بر خلاف نظم مثال زدنی پیش از آغاز جشنواره، توی ذوق میزند و باعث سردرگمی و خستگی اهالی رسانه شده است. اما با این حال، پخش فیلمهای خوشساخت در روز دوم کمی از خستگی اهالی رسانه را کاست و فعلا کمی به جشنوارهی سی و سوم امیدوارتر و البته نگرانترمان کرد.
خداحافظی طولانی (فرزاد موتمن)؛ مقدمهی طولانی
یک ایدهی خوب که میتوانست فیلم درخشانی را ثمر دهد، به دلیل افتادن در ورطهی بازیهای فرمی، حالا تبدیل به یک فیلم نسبتاً خوشساخت معمولی شده که ریتم به شدت کندی دارد.
«خداحافظی طولانی» از آن دست فیلمهایی است که هر چه به پایان نزدیکتر میشود، بیشتر جان میگیرد. اما مشکل فیلم این است که شروع کند و رئال آن، اصلاً نشانی از پایان غافلگیرکننده و سوررئالش ندارد و فیلم دچار تشتت لحن است. در واقع، اتفاقات زیادی در ابتدای فیلم رخ میدهد که همگی معنادار و بامسماست، اما نه در ان لحظهای که ما فیلم را میبینیم که معنا و مفهومش، با گرهگشاییهای پایان فیلم مشخص میشود. در نتیجه، در نیمهی نخست فیلم، اتفاقاتی رخ میدهد که مخاطب دلایل آن اتفاقات را چندان درک نمیکند. از این بدتر، اینکه چهل دقیقهی نخست فیلم هیچ گرهای ندارد و مشخص نیست مخاطب چرا باید تماشای فیلم را ادامه دهد؟ یک فیلم جادهای کم دیالوگ پرسکوت عاشقانهی بیگره که در نیمهی دوم تبدیل به فیلم بهتری میشود. اما آیا دلیلی داشت تا این همه سکانس رفت و آمد در این فیلم ببینیم؟ آیا این مقدمهی طولانی نیاز فیلم بود یا نیاز کارگردان برای نشان دادن مهارت فرمیاش؟ آیا ریتم فیلم جز فرم فیلم نیست؟
«خداحافظی طولانی» به جز ریتم کند، چند سکانس دعوای با پرداخت به شدت بد و یک موسیقی عجیب و غریب و گاه آزارنده هم دارد که به خصوص در نیمهی اول، مخاطب را آزار میدهد تا در مجموع فیلم «فرزاد موتمن» در عین داشتن ایدهی خوب و پرداخت و ساختار محترم و قابل بحث، از حد یک فیلم معمولی فراتر نرود.
چهارشنبه 19 آبان (وحید جلیلوند)؛ در محاسن اجتماعی بودن
قدرتمند شاید واژهی خوبی برای آغاز توصیف فیلم جلیلوند فیلم اولی باشد. «چهارشنبه 19 آبان» یک فیلمنامهی کم نقص دارد و یک ایدهی درخشان که احتمالا مربوط به اپیزود سوم فیلم است. حتی میتوان حدس زد که ایدهی اپیزود دوم بعد از اپیزود سوم و ایدهی اپیزود نخست نیز در انتها به ذهن فیلمنامهنویسان رسیده است. به همین خاطر هم هست که اپیزود سوم بهتر از اپیزود دوم و اپیزود دوم بهتر از اپیزود نخست است. چنانکه بر خلاف عموم فیلمهای امسال، داستان «چهارشنبه 19 آبان» هر چه جلوتر میرود، روانتر میشود.
علاوه بر اینها، فیلم نخست «جلیلوند»، در میان انبوه آثار اجتماعی جعلی این سالها که مشکلات جامعه را به دستاویزی برای بیان واگویه های سیاسی خود تبدیل میکنند، یک فیلم اجتماعی واقعی است که لقب اجتماعی بودن را فقط یدک نمیکشد. بلکه دغدغهی آن را دارد. چنانکه فقر جامعهی ایرانی در «چهارشنبه 19 آبان» به عقدهگشایی علیه سیستم ختم نشده است. فیلم دغدغهی عدالت دارد و شکوه از بیتوجهی مردم به مشکلات هم. هر چند که تیغ تیز انتقاد به وضعیت عمومی جامعه نیز در آن پیداست، اما انتقاد به مرحلهی طعنههای شبهروشنفکرانهی سیاسی نمیرسد.
مهمتر اینکه فیلم به وجود قهرمان از جنس مردم، باور دارد و مخاطب را به اسم نشان دادن معضلها، در میان انبوه مشکلات تنها نمیگذارد. در نتیجه، تلخی فیلم بدل به یک تیرگی پوچ نمیشود که تلخی آن، تلنگری است بر پیکرهی مخاطب.
البته کارگردان بر خلاف آنچه در اپیزود سوم میبینیم، در اپیزود دوم، خود دست به انتخاب میزند و با گرهافکنی مداوم بر سر راه دختر، مخاطب را به سمت او در پایان سوق میدهد تا وی را برای دریافت سی میلیون مستحقتر بداند. بدین ترتیب، کارگردان ناگزیر به روی اوردن به کلیشههای همیشگی بازنمایی خانوادهی سنتی میشود و در پرداخت خانوادهی عمه، انصاف را فراموش میکند. در مقابل، کارگردان در اپیزود اول، کم گره افکنی میکند و مانع میتراشد تا این قضاوت و انتخاب میان قهرمانان این دو اپیزود، قطعیتر شود و کفهی ترازو را به سمت اپیزود دوم سنگین میکند. در نتیجه، هر عقل سلیمی در میان این دو سوژه، دومی را مستحقتر میداند. اما قهرمان داستان، اینجاست که انگیزههای شخصی پیدا میکند و وجوه قهرمانانهی خود را تا حدی از دست میدهد. او یک قهرمان بیاشتباه نیست. چه آنکه تا پیش از این، در روشی که برمیگزیند –دادن آگهی- اشتباه میکند. اما اینجا دیگر، درست سر گلوگاه، به سمت نفسانیتش میرود و بنا به عشق قدیمی، تصمیم میگیرد سی میلیون را بین آن دو نفر تقسیم کند.
«چهارشنبه 19 آبان» فیلم محترم و شریفی است، اما فیلم کاملی نیست. تلاشی است برای نزدیک شدن به سینمای اجتماعی دغدغهمند به جای سینمای به اصطلاح اجتماعی این سالها، که از نمد درد مردم برای خود کلاه میدوزد. اما با این حال، تصویر خانوادهی سنتی در اپیزود دوم و آلوده شدن انگیزهی متعالی قهرمان به مسائل شخصی و عشقهای قدیمی در اپیزود سوم، کمی فیلم را از مسیر اولیهی خود دور میکند. با این حال، تماشای «چهارشنبه 19 آبان» به عنوان اولین «فیلم» امسال برج میلاد، اتفاق مغتنمی بود. به ویژه با بازیهای خوب بازیگران سرشناس و غیر سرشناس فیلم.
حکایت عاشقی؛ تکثیر «پنجاه قدم آخر» این بار با بودجهی فارابی
فیلم بد شروع میشود، بد ادامه پیدا میکند و افتضاح به پایان میرسد. شروع فیلم با صحنههای حسی و تکاندهندهی حلبچه، به قدری سریع و بیمقدمه رخ میدهد که اصلاً مجالی برای ارتباط گرفتن با فیلم برای مخاطب نمیماند. یعنی اصولاً نویسنده شناختی از فضا و کاراکترها ندارد که بابت مرگ وحشتناک آنها، متأثر شود. بماند که کارگردان در فضاسازی به شدت ناموفق است و چه در صحنههای ابتدایی که به جنگ اختصاص دارد و چه در صحنههای حلبچه، فضاسازی ناشیانه و بیش از حد زندهی فیلم، اصلاً نمیتواند روزهای دفاع مقدس و فجایع حلبچه را تداعی کند.
اما در ادامه اوضاع بدتر میشود. داستان عاشقانهی کار کلید میخورد و شخصیتها چنان راحت، از حالتی به حالت دیگر تغییر میکنند که جز حس از دست رفتن فیلم، چیز دیگری نمیتوان گفت. «چیمن» که به شدت «شاهو» را دوست دارد، در روندی نامشخص و اتفاقاتی بیمنطق، خیلی سریع و ناگهانی عاشق «علی» میشود و به سمت او غش میکند. «علی» هم که نماد خوبیهاست و با دیالوگهای شعاری و بازی بد «بهرام رادادن»، فیلم را به نابودی میکشاند.
باقی کار هم قابل حدس است. یک مثلث عشقی تکراری که بارها و بارها در خلال جنگها آن را دیدهایم و دیدهاید و انتظار برای انتخاب «چیمن». اما راستش این شخصیتها به قدری بد طراحی شدهاند که اصلاً این انتخاب برای مخاطب اهمیتی پیدا نمیکند. «علی» که خوبی مطلق است و اصلاً شبیه یک انسان نیست. فرشتهای است روی پرده که هبوط کرده است. «چیمن» که همان زن همیشگی کرد است که از قضا صدای خوبی هم دارد. با همان چهرهی همیشگی، همان لباسها، همان سکوتها و نگاهها و همان حالات همیشگی. پیرمرد هم که از ابتدا تا انتها نقشی به جز ناظر حیران بازی نمیکند و اصولاً در مقام حیرت، جاخوش کرده است. در نهایت هم فیلم با یک کنسرت زنانه در کردستان عراق تمام میشود و ما میمانیم و بودجه ی هدر رفتهی بنیاد سینمایی فارابی و اخبار این روزهای فرهنگ که خبر از مجوز گرفتن یک خوانندهی زن دارد و تعجب از تکثیر فیلم مهمل «پنجاه قدم آخر» و نام «جعفری جوزانی» کارکشته که کاش روی این فیلم نبود.
«خانهی دختر»؛ جشنوارهی امسال هیچ حاشیهای ندارد ولی متن چرا!
یک متن قدرتمند و پرحاشیه و البته تأسفآور و یک یورش هنرمندانه به مذهب و مذهبیها. چه کسی میداند چه بلایی سر کارگردان فیلم «دربند» آمده که چنین متن رکیک و بیپردهای را نوشته و چه بلایی سر شورای پروانهی ساخت آمده که به چنین فیلمنامهای مجوز دادهاند و چه بلایی سر هیئت انتخاب و دبیر جشنواره آمده که این فیلم را برای پخش در بخش مسابقه برگزیدهاند؟!
«خانهی دختر» تکرار «خانهی پدری» است با فیلمنامهای ریزبافتتر و ظریفتر و خوشساختتر. شاید این خبر را باید با خوشحالی به مقامات عالیرتبهی نیروی انتظامی داد که چند سال پیش، در جمع کارگردانان از عدم عنایت فیلمسازان به مسئلهی قتلهای ناموسی گله کرده بودند و حاصلش شده بود «خانهی پدری» کیانوش عیاری که همین یکی دو ماه پیش بعد از دو روز اکران قاچاقی توقیف شد. حالا اما، سینمای ایران با دست پر به استقبال این موضوعات رفته است. حالا باید دلایل خودکشی دختران را در «خانهی دختر»ان این سرزمین جستجو کرد. خانههای با رنگ و بوی مذهب و سنت. خانههای پدران ریشبلند جلوی اتاق خواب دراز کشیده. خانهی زنان بدترکیب و عنترمآب مذهبی مقنعهبه سر دستکش به دست که میخواهند مو را از ماست بیرون بکشند و وای به حال دختران این سرزمین! فیلم از هیچ تلاشی برای تعمیم موضوعش دریغ نمیکند. از نمای پایانی که کلوزاپ ستاره –خواهر سمیرا- را تحویل مخاطب میدهد که بگوید او نفر بعدیست تا عنوان پرمسمای فیلم.
«خانهی دختر» را کاش میشد «باز» کرد و از آن «باز» سخن گفت. مثل خود فیلم. کاش میشد همین ابتدا از فیلمنامهی آن تعریف کرد و سپس، به سراغ محتوای تابوشکن آن رفت. کاش میشد کمی بیشتر از نقش «بابک کریمی» -پدر- صحبت کرد. اما فعلاً فیلم بدون همین تحلیلهای موشکافانه، خیلی گلدرشت یک فیلم ضد ارزشی ضد مذهب ضد مذهبیهاست. ضد مناسبات مذهبی خانوادهها و مثلاً در دفاع از حریم دختران این سرزمین! اما... بماند. شاید روزهای بعدی بشود واضحتر صحبت کرد که چرا «پرویز شهبازی» که خود کارگردان قهاری است، ساخت این فیلمنامهی دقیق و درجه یک را به فیلمسازی چون «شهرام شاهحسینی» سپرده است؟ چرا برادران مشهور شایسته، این بار از برادر کوچک خود که هیچ سابقهای در تهیهکنندگی ندارد، برای تهیهی این فیلم دعوت به کار کردهاند؟ چرا نام فیلم «خانهی دختر» است؟ شاید بشود در روزهای آینده از برخی سکانسها و دیالوگهای فیلم بیشتر حرف زد. فعلاً اما باید صبر کرد...
موقت (امیر عزیزی)؛
ساعت ده و نیم شب، واقعا وقت خوبی برای دیدن یک فیلم مثلاً تجربی که قرار است کل وقایع آن در یک خانه و به سبک فیلمهای مینیمالیستی مد شده در این روزها رخ دهد، نیست. ساعت ده و نیم شب، دیدن یک فیلم سرتاسر تکراری سخت است.
مخصوصاً اگر قرار باشد یک فیلم پرمدعای کم موضوع پرسکوت را به اسم یک اثر هنری ببینید. ساعت ده و نیم شب، گاهی اوقات بیرون زدن از سالن پخش فیلم، بر همه چیز اولویت دارد.