کد خبر: ۲۹۲۵۸۰
زمان انتشار: ۰۰:۴۴     ۱۵ بهمن ۱۳۹۳
نگاهی به فیلم‎های روز دوم
«خانه‎ی دختر» تکرار «خانه‎ی پدری» است با فیلمنامه‎ای ریزبافت‎تر و ظریف‎تر و خوش‎ساخت‎تر. شاید این خبر را باید با خوشحالی به مقامات عالی‎رتبه‎ی نیروی انتظامی داد که چند سال پیش، در جمع کارگردانان از عدم عنایت فیلمسازان به مسئله‎ی قتل‎های ناموسی گله کرده بودند و حاصلش شده بود «خانه‎ی پدری» کیانوش عیاری که همین یکی دو ماه پیش بعد از دو روز اکران قاچاقی توقیف شد.

به گزارش پایگاه 598 به نقل از مهدی آذرپندار-گروه فرهنگی رجانیوز: روز دوم جشنواره‌ی سی و سوم در برج میلاد از حیث کیفی، کاملاً وضعیت بهتری نسبت به روز نخست جشنواره داشت و فیلم‌های خوش‌‌ساخت‌تری طی روز دوم به نمایش درآمدند. هر چند که مشخص شد ادعای آقای وزیر ارشاد مبنی بر اینکه فیلم‌های امسال هیچ حاشیه‌ای ندارند، چندان هم ادعای دقیقی نیست.

به گزارش رجانیوز، البته فعلاً عدم ثبات سانس‌ها در برج میلاد و فشردگی عجیب و غریبی که حتی گریبانگیر زمان اذان نیز شده، بر خلاف نظم مثال زدنی پیش از آغاز جشنواره، توی ذوق می‌زند و باعث سردرگمی و خستگی اهالی رسانه شده است. اما با این حال، پخش فیلم‌های خوش‌ساخت‌ در روز دوم کمی از خستگی اهالی رسانه را کاست و فعلا کمی به جشنواره‌ی سی و سوم امیدوارتر و البته نگران‌ترمان کرد.

خداحافظی طولانی (فرزاد موتمن)؛ مقدمه‌ی طولانی

یک ایده‌ی خوب که می‌توانست فیلم درخشانی را ثمر دهد، به دلیل افتادن در ورطه‌ی بازی‌های فرمی، حالا تبدیل به یک فیلم نسبتاً خوش‌ساخت معمولی شده که ریتم به شدت کندی دارد.

«خداحافظی طولانی» از آن دست فیلم‌هایی است که هر چه به پایان نزدیک‌تر می‌شود، بیشتر جان می‌گیرد. اما مشکل فیلم این است که شروع کند و رئال آن، اصلاً نشانی از پایان غافلگیرکننده و سوررئالش ندارد و فیلم دچار تشتت لحن است. در واقع، اتفاقات زیادی در ابتدای فیلم رخ می‌دهد که همگی معنادار و بامسماست، اما نه در ان لحظه‌ای که ما فیلم را می‌بینیم که معنا و مفهومش، با گره‌گشایی‌های پایان فیلم مشخص می‌شود. در نتیجه، در نیمه‌ی نخست فیلم، اتفاقاتی رخ می‌دهد که مخاطب دلایل آن اتفاقات را چندان درک نمی‌کند. از این بدتر، اینکه چهل دقیقه‌ی نخست فیلم هیچ گره‌ای ندارد و مشخص نیست مخاطب چرا باید تماشای فیلم را ادامه دهد؟ یک فیلم جاده‌ای کم دیالوگ پرسکوت عاشقانه‌ی بی‌گره که در نیمه‌ی دوم تبدیل به فیلم بهتری می‌شود. اما آیا دلیلی داشت تا این همه سکانس رفت و آمد در این فیلم ببینیم؟ آیا این مقدمه‌ی طولانی نیاز فیلم بود یا نیاز کارگردان برای نشان دادن مهارت فرمی‌اش؟ آیا ریتم فیلم جز فرم فیلم نیست؟

«خداحافظی طولانی» به جز ریتم کند، چند سکانس دعوای با پرداخت به شدت بد و یک موسیقی عجیب و غریب و گاه آزارنده هم دارد که به خصوص در نیمه‌ی اول، مخاطب را آزار می‌دهد تا در مجموع فیلم «فرزاد موتمن» در عین داشتن ایده‌ی خوب و پرداخت و ساختار محترم و قابل بحث، از حد یک فیلم معمولی فراتر نرود.

چهارشنبه 19 آبان (وحید جلیلوند)؛ در محاسن اجتماعی بودن

قدرتمند شاید واژه‎ی خوبی برای آغاز توصیف فیلم جلیلوند فیلم اولی باشد. «چهارشنبه 19 آبان» یک فیلمنامه‎ی کم نقص دارد و یک ایده‎ی درخشان که احتمالا مربوط به اپیزود سوم فیلم است. حتی می‎توان حدس زد که ایدهی اپیزود دوم بعد از اپیزود سوم و ایده‎ی اپیزود نخست نیز در انتها به ذهن فیلمنامه‎نویسان رسیده است. به همین خاطر هم هست که اپیزود سوم بهتر از اپیزود دوم و اپیزود دوم بهتر از اپیزود نخست است. چنانکه بر خلاف عموم فیلم‎های امسال، داستان «چهارشنبه 19 آبان» هر چه جلوتر می‎رود، روان‎تر می‎شود.

علاوه بر این‎ها، فیلم نخست «جلیلوند»، در میان انبوه آثار اجتماعی جعلی این سال‎ها که مشکلات جامعه را به دستاویزی برای بیان واگویه های سیاسی خود تبدیل می‎کنند، یک فیلم اجتماعی واقعی است که لقب اجتماعی بودن را فقط یدک نمی‎کشد. بلکه دغدغه‎ی آن را دارد. چنانکه فقر جامعه‎ی ایرانی در «چهارشنبه 19 آبان» به عقده‎گشایی علیه سیستم ختم نشده است. فیلم دغدغه‎ی عدالت دارد و شکوه از بی‎توجهی مردم به مشکلات هم. هر چند که تیغ تیز انتقاد به وضعیت عمومی جامعه نیز در آن پیداست، اما انتقاد به مرحله‎ی طعنه‎های شبه‎روشنفکرانهی سیاسی نمی‎رسد.

مهم‎تر اینکه فیلم به وجود قهرمان از جنس مردم، باور دارد و مخاطب را به اسم نشان دادن معضل‎ها، در میان انبوه مشکلات تنها نمی‎گذارد. در نتیجه، تلخی فیلم بدل به یک تیرگی پوچ نمی‎شود که تلخی آن، تلنگری است بر پیکره‎ی مخاطب.

البته کارگردان بر خلاف آنچه در اپیزود سوم می‎بینیم، در اپیزود دوم، خود دست به انتخاب می‎زند و با گره‎افکنی مداوم بر سر راه دختر، مخاطب را به سمت او در پایان سوق می‎دهد تا وی را برای دریافت سی میلیون مستحق‎تر بداند. بدین ترتیب، کارگردان ناگزیر به روی اوردن به کلیشه‎های همیشگی بازنمایی خانواده‎ی سنتی می‎شود و در پرداخت خانواده‎ی عمه، انصاف را فراموش می‎کند. در مقابل، کارگردان در اپیزود اول، کم گره افکنی می‎کند و مانع می‎تراشد تا این قضاوت و انتخاب میان قهرمانان این دو اپیزود، قطعی‎تر شود و کفه‎ی ترازو را به سمت اپیزود دوم سنگین می‎کند. در نتیجه، هر عقل سلیمی در میان این دو سوژه، دومی را مستحق‎تر می‎داند. اما قهرمان داستان، اینجاست که انگیزه‎های شخصی پیدا می‎کند و وجوه قهرمانانه‎ی خود را تا حدی از دست می‎دهد. او یک قهرمان بیاشتباه نیست. چه آنکه تا پیش از این، در روشی که برمی‎گزیند –دادن آگهی- اشتباه می‎کند. اما اینجا دیگر، درست سر گلوگاه، به سمت نفسانیتش می‎رود و بنا به عشق قدیمی، تصمیم می‎گیرد سی میلیون را بین آن دو نفر تقسیم کند.

«چهارشنبه 19 آبان» فیلم محترم و شریفی است، اما فیلم کاملی نیست. تلاشی است برای نزدیک شدن به سینمای اجتماعی دغدغه‎مند به جای سینمای به اصطلاح اجتماعی این سال‎ها، که از نمد درد مردم برای خود کلاه می‎دوزد. اما با این حال، تصویر خانواده‎ی سنتی در اپیزود دوم و آلوده شدن انگیزه‎ی متعالی قهرمان به مسائل شخصی و عشق‎های قدیمی در اپیزود سوم، کمی فیلم را از مسیر اولیه‎ی خود دور می‎کند. با این حال، تماشای «چهارشنبه 19 آبان» به عنوان اولین «فیلم» امسال برج میلاد، اتفاق مغتنمی بود. به ویژه با بازی‎های خوب بازیگران سرشناس و غیر سرشناس فیلم.

حکایت عاشقی؛ تکثیر «پنجاه قدم آخر» این بار با بودجه‎ی فارابی

فیلم بد شروع می‎شود، بد ادامه پیدا می‎کند و افتضاح به پایان می‎رسد. شروع فیلم با صحنه‎های حسی و تکان‎دهنده‎ی حلبچه، به قدری سریع و بی‎مقدمه رخ می‎دهد که اصلاً مجالی برای ارتباط گرفتن با فیلم برای مخاطب نمی‎ماند. یعنی اصولاً نویسنده شناختی از فضا و کاراکترها ندارد که بابت مرگ وحشتناک آنها، متأثر شود. بماند که کارگردان در فضاسازی به شدت ناموفق است و چه در صحنه‎های ابتدایی که به جنگ اختصاص دارد و چه در صحنه‎های حلبچه، فضاسازی ناشیانه و بیش از حد زنده‎ی فیلم، اصلاً نمی‎تواند روزهای دفاع مقدس و فجایع حلبچه را تداعی کند.

اما در ادامه اوضاع بدتر می‎شود. داستان عاشقانه‎ی کار کلید می‎خورد و شخصیت‎ها چنان راحت، از حالتی به حالت دیگر تغییر می‎کنند که جز حس از دست رفتن فیلم، چیز دیگری نمی‎توان گفت. «چیمن» که به شدت «شاهو» را دوست دارد، در روندی نامشخص و اتفاقاتی بی‎منطق، خیلی سریع و ناگهانی عاشق «علی» می‎شود و به سمت او غش می‎کند. «علی» هم که نماد خوبی‎هاست و با دیالوگ‎های شعاری و بازی بد «بهرام رادادن»، فیلم را به نابودی می‎کشاند.

باقی کار هم قابل حدس است. یک مثلث عشقی تکراری که بارها و بارها در خلال جنگ‎ها آن را دیده‎ایم و دیده‎اید و انتظار برای انتخاب «چیمن». اما راستش این شخصیت‎ها به قدری بد طراحی شده‎اند که اصلاً این انتخاب برای مخاطب اهمیتی پیدا نمی‎کند. «علی» که خوبی مطلق است و اصلاً شبیه یک انسان نیست. فرشته‎ای است روی پرده که هبوط کرده است. «چیمن» که همان زن همیشگی کرد است که از قضا صدای خوبی هم دارد. با همان چهره‎ی همیشگی، همان لباس‎ها، همان سکوت‎ها و نگاه‎ها و همان حالات همیشگی. پیرمرد هم که از ابتدا تا انتها نقشی به جز ناظر حیران بازی نمی‎کند و اصولاً در مقام حیرت، جاخوش کرده است. در نهایت هم فیلم با یک کنسرت زنانه در کردستان عراق تمام می‎شود و ما می‎مانیم و بودجه ی هدر رفته‎ی بنیاد سینمایی فارابی و اخبار این روزهای فرهنگ که خبر از مجوز گرفتن یک خواننده‎ی زن دارد و تعجب از تکثیر فیلم مهمل «پنجاه قدم آخر» و نام «جعفری جوزانی» کارکشته که کاش روی این فیلم نبود.

«خانه‎ی دختر»؛ جشنواره‎ی امسال هیچ حاشیه‎ای ندارد ولی متن چرا!

یک متن قدرتمند و پرحاشیه و البته تأسفآور و یک یورش هنرمندانه به مذهب و مذهبی‎ها. چه کسی می‎داند چه بلایی سر کارگردان فیلم «دربند» آمده که چنین متن رکیک و بی‎پرده‎ای را نوشته و چه بلایی سر شورای پروانه‎ی ساخت آمده که به چنین فیلمنامه‎ای مجوز داده‎اند و چه بلایی سر هیئت انتخاب و دبیر جشنواره آمده که این فیلم را برای پخش در بخش مسابقه برگزیده‎اند؟!

«خانه‎ی دختر» تکرار «خانه‎ی پدری» است با فیلمنامه‎ای ریزبافت‎تر و ظریف‎تر و خوش‎ساخت‎تر. شاید این خبر را باید با خوشحالی به مقامات عالی‎رتبه‎ی نیروی انتظامی داد که چند سال پیش، در جمع کارگردانان از عدم عنایت فیلمسازان به مسئله‎ی قتل‎های ناموسی گله کرده بودند و حاصلش شده بود «خانهی پدری» کیانوش عیاری که همین یکی دو ماه پیش بعد از دو روز اکران قاچاقی توقیف شد. حالا اما، سینمای ایران با دست پر به استقبال این موضوعات رفته است. حالا باید دلایل خودکشی دختران را در «خانه‎ی دختر»ان این سرزمین جستجو کرد. خانه‎های با رنگ و بوی مذهب و سنت. خانه‎های پدران ریش‎بلند جلوی اتاق خواب دراز کشیده. خانه‎ی زنان بدترکیب و عنترمآب مذهبی مقنعه‎به سر دستکش به دست که می‎خواهند مو را از ماست بیرون بکشند و وای به حال دختران این سرزمین! فیلم از هیچ تلاشی برای تعمیم موضوعش دریغ نمی‎کند. از نمای پایانی که کلوزاپ ستاره –خواهر سمیرا- را تحویل مخاطب می‎دهد که بگوید او نفر بعدیست تا عنوان پرمسمای فیلم.

«خانه‎ی دختر» را کاش می‎شد «باز» کرد و از آن «باز» سخن گفت. مثل خود فیلم. کاش می‎شد همین ابتدا از فیلمنامه‎ی آن تعریف کرد و سپس، به سراغ محتوای تابوشکن آن رفت. کاش می‎شد کمی بیشتر از نقش «بابک کریمی» -پدر- صحبت کرد. اما فعلاً فیلم بدون همین تحلیل‎های موشکافانه، خیلی گل‎درشت یک فیلم ضد ارزشی ضد مذهب ضد مذهبی‎هاست. ضد مناسبات مذهبی خانواده‎ها و مثلاً در دفاع از حریم دختران این سرزمین! اما... بماند. شاید روزهای بعدی بشود واضح‎تر صحبت کرد که چرا «پرویز شهبازی» که خود کارگردان قهاری است، ساخت این فیلمنامه‎ی دقیق و درجه یک را به فیلمسازی چون «شهرام شاه‎حسینی» سپرده است؟ چرا برادران مشهور شایسته، این بار از برادر کوچک خود که هیچ سابقه‎ای در تهیه‎کنندگی ندارد، برای تهیه‎ی این فیلم دعوت به کار کرده‎اند؟ چرا نام فیلم «خانه‎ی دختر» است؟ شاید بشود در روزهای آینده از برخی سکانس‎ها و دیالوگ‎های فیلم بیشتر حرف زد. فعلاً اما باید صبر کرد...

موقت (امیر عزیزی)؛

ساعت ده و نیم شب، واقعا وقت خوبی برای دیدن یک فیلم مثلاً تجربی که قرار است کل وقایع آن در یک خانه و به سبک فیلم‎های مینی‎مالیستی مد شده در این روزها رخ دهد، نیست. ساعت ده و نیم شب، دیدن یک فیلم سرتاسر تکراری سخت است.

مخصوصاً اگر قرار باشد یک فیلم پرمدعای کم موضوع پرسکوت را به اسم یک اثر هنری ببینید. ساعت ده و نیم شب، گاهی اوقات بیرون زدن از سالن پخش فیلم، بر همه چیز اولویت دارد.


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها