به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس، حجت الاسلام سید صادق موسوی متولد ۱۳۳۳ نجف و در خانواده روحانی
متولد شده است. فرزند سید محمد باقر موسوی شیرازی و نوه آیت الله سید
عبدالله موسوی شیرزای است. از ۸ تا ۹ سالگی وارد حوزه علمیه نجف شد. مطابق
سنت این حوزه علمیه، پس از دو سال معمم شد. جز جوانترین معممی بود که بعد
از تبعید حضرت امام به نجف به استقبال امام آمد. از دوستداران امام شد و در
خدمت امام بود. حجت الاسلام سید صادق موسوی نخستین گفت وگو رسانه ای خود
را در رابطه با خاطراتش از امام، با فارس انجام داد که در زیر منتشر می
شود.
* در خدمت امام بودن فضیلت بزرگی محسوب می شود لطفا خاطره نابی
که از امام دارید و ناگفته است تا به حال منتشر نشده است برای ما
بفرمایید؟
فرانسویها از امام قول گرفته بودند که کار سیاسی نکند.
امام گفت:« من فقط بین دو نماز صحبتی برای نمازگذاران میکنم و فرانسویها
قبول کردند».
هر شب بعد نماز مغرب و عشا دولت فرانسه یک رب وقت
میداد تا امام صحبت کند من ندیدم پانزده دقیقه امام شانزده دقیقه شود. اگر
کسی سوال میکرد پاسخ میداد در نظم و دقت امام بی نظیر بود.
اولین
ظهور رسانهای امام در سطح جهانی این بود که رئیس تحریریه مجله تایمز لندن
به یکی از دوستان ما آقای املایی و از نزدیکان امام در نوفل لوشاتو گفت.
قصد مصاحبه با امام را دارد. این آقا بسیار شیک و با کروات و ماشین «رولز
رویز» آمد و منتظر بود کسی او را تحویل بگیرد اما کسی او را تحویل نگرفت.
داد زد که من کسی هستم که کارتر تا دم در کاخ سفید به بدرقهام آمد و شاه
ایران نیز همینطور. آقای املایی گفت که ما انقلاب کردیم که این مسائل
نباشد.
خلاصه ساکت شده و بعد درخواست مصاحبه داد و آقای املایی
گفت:« مصاحبه شما با امام یک شرط دارد. هر قبل از ظهر یک خودرو ونی اینجا
میآید که دانشجویانی که میخواهند امام را ملاقات کنند را به نوفل لوشاتو
میبرند».
اگر علاقمند هستید بیا با دانشجویان سوار شو. اتفاقا آن
روز ۱۰ ـ ۱۵ دانشجو آمده بودند و تصور کنید آقایی که در رولز رویز
مینشیند در کنار دانشجویان سوار ون به نوفل لوشاتو میرود. خلاصه او هم
قرار شد که سخنرانی امام را بین دو نماز ظبط کند و ما هم به انگلیسی ترجمه
کرده و به او داده و او هم به عنوان مصاحبه با عکس چاپ کند. بعد از چاپ این
مصاحبه دولت فرانسه می فهمد که سخنرانی امام بین دو نماز چه بوده و سرعت
چنان بالا بود که دولت فرانسه نتوانست کاری بکند.
امام هم اصرار
داشتند با اینکه یک ماه و خوردهای آنجا بودند نماز شکسته بخواند. هر هفت ـ
هشت روز میرفتند بیرون شهر و بعد دوباره نیت کرده و شکسته میخواند. چون
اگر امام قصد اقامت میکردند برای کسانی که نمیدانستند.ذهنیت درست میشد
که امام میخواهد بمانند اما وقتی امام نمازش شکسته باشد دیگر کسی شک
نمیکرد که امام قصد ماندن ندارد.
*چرا امام دستور دادند روی دیوارهای محل اقامت، نوشته شود امام سخنگو ندارد؟
امام
دستور داد که کاغذی نوشته شود که امام سخنگو ندارد. به این دلیل بود که
کسانی مانند قطب زاده، بنی صدر و یزدی که به زبانهای انلگیسی و فرانسوی
مسلط بودند با خبرنگاران بیشترین تعامل داشتند. میتوانستند خیلی صحبتها
را از قول خود به خبرنگاران قالب کنند امام به همین دلیل هیچکس اجازه نداشت
باشد که این کار را بکند.
یک بار کاغذ افتاده بود امام در زمان
رفتن به نماز، دیدند که آن کاغذ نیست. گفتند:« چرا این کاغذ نیست»؟ بعد
مجبور کردند که چند دقیقه بعد این کاغذ را بچسبانند. علتش هم این بود که
اینگونه انعکاس یافت ابراهیم یزدی سخنگوی امام است اما امام صراحت داشت که
سخنگو ندارد. امام قصد نداشت نظر خودشان غیر از خودشان بیان شود چه در
پاریس و چه در ایران.
* امام تصمیم های مهم را آیا به تنهایی می گرفت یا تحت تاثیر افراد خاصی بود؟
اولا
یک مغالطه ای هست که باید تصحیح شود اینکه بهرحال هرکسی کار جمعی انجام
میدهد با افرادی که با او همراه هستند. مشورت میکند و کاری منطقی است و
اگر چنین نباشد دیکتاتور است. پس من در تصمیم جمعی نظر دیگران را بگیرم عین
منطق است. مسئله مشاوره در اسلام هم تاکید شده است و امر فطری و طبیعی
است. چون انسان موجود اجتماعی است.
ایشان تحت تاثیر کسی نبود. امام
با افراد مورد وثوق خود مشورت میکردند که اینها نظرات گوناگونی درباره یک
موضوع داشتند. بهرحال امام چند نظر میشنیدند یا یکی از این نظرات را ترجیح
میدادند یا تلفیقی از چند نظر را میپسندند یا از درون این نظریات یک نظر
متفاوتی درمیآمد. بنابراین انتخاب نظر با خودشان بوده ولی انتقال نظرات
توسط افراد دیگر انجام می گرفت. نحوه انتخاب تصمیم امام قبل از انقلاب و
بعد از انقلاب همینطور بود.
یک مثال دیگر هم بزنم وقتی شاه بختیار
را به عنوان نخست وزیر انتخاب کرد قصد بختیار پایان دادن به انقلاب بود به
همین دلیل قصد داشت به پاریس بیاید و با امام ملاقات کند.
نظرات
مختلفی در این باره بود یک گروه معتقد بودند الان مرحله لا اله الله است
اگر بختیار با امام ملاقات کند مشروعیت امام را پذیرفته است. نظر دیگر این
بود که ما چون با اصل نظام مخالفیم نباید با هیچ یک از مهرههای نظام
تعامل داشته باشیم.
نظرات متفاوت در تهران مطرح بود. در جلسه ای که
آیت الله منتظری و شهید بهشتی با حضور افراد دیگر داشتند دو نظر مختلف وجود
داشت. شهید بهشتی نظرش این بود که بختیار برود پاریس و با امام ملاقات کند
و رهبری امام را تایید کند. آیت الله منتظری گفته بود نه اصلا خود رفتنش
الان صلاح نیست بختیار با هر دو در تماس بود.
آن زمان که مثل الان
تلفن همراه نبود بختیار به شهید بهشتی تماس گرفت تا با او مشورت کند نزد
امام برود گوشی را آیت الله منتظری برمیدارد و به بختیار گفت نرود امام با
تو ملاقات نمیکند.
آقای منتظری به پاریس تلفن کرد. اتاق تلفن کوچک
بود جدا از محل زندگی امام بود که آقای فردوسی پور و دوستان دیگر تلفن را
ضبط میکردند و امام نوارها را گوش میدادند و بعد جوابی داشتند را شفاهی
یا مکتوب بیان میکردند. آقای منتظری که زنگ میزند پیام میگذارند و
فردوسی پور هم پیام را ضبط و نزد امام میبرد ساعت ۱۲ شب امام یک تکه کاغذ
مکتوب مینویسند که من با بختیار تا قبل از استعفا ملاقات نمیکنم و آقای
فردوسی پور اعلام میکند که امام چنین حرفی را زده است.
یزدی با
بختیار در تماس بود که زمینه ملاقات بختیار با امام را فراهم کند یزدی در
راه تهران میفهمد که امام همچین پیامی را داد به آقای فردوسی پور اعتراضی
کرد که شما به چه حقی این کار را کردید آقای فردوسی پور به او گفت که به من
ربطی ندارد.
خانوم دباغ مسئول قسمت اندرونی امام بود اتفاقا همانجا
مشکل قلبی پیدا کرد به زمین میافتد مرحوم احمد آقا نگران میشود و به
دکتر یزدی میگوید که کمک های اولیه انجام دهد یزدی گفت فکرش مشغول است
احمدآقا تاکید میکند بابا به خانوم برسد تا بلایی سرش نیاید. امام نظرات
مختلف را میشنید و نظر برتر را انتخاب میکرد و تحت تاثیر فرد خاصی نبود.
*امام چگونه مجبور شد بعد از انقلاب دولت را به روحانیون بسپارد
جلسهای
با مرحوم آقایان مهدیکنی و ریشهری با امام در جماران بودیم فرمود: که در
پاریس گفتم در تهران و چند نفر افراد مومن را پیدا کرده و دولت را به آنان
سپرده، به قم رفته مشغول درس و کلاس خود میشویم. چند نفر را مسئول کرده و
به قم رفتم و مشغول درس شدم بعد دیدم آقایان میخواهند دوباره ایران را
در حلقوم آمریکا بگذارند.به این نتیجه رسیدیم که خودمان اداره دولت را به
دست بگیریم.
این سخن معنیاش این است که امام اول قصدشان فقط مبارزه
و نجات کشور از رژیم شاهنشاهی بود و در پی حکومت داری نبود دنبال این نبود
که کاری را برعهده بگیرد. امام نیت نداشتند عدهای را سپر کند.
و
حکومت را در دست بگیرد وقتی دیدند که شرایط اینطور است خودشان سکان را در
دست گرفتند. اتفاقاً اگر یادتان باشد امام اول مصرانه مخالف بود که
کاندیدای ریاست جمهوری روحانی باشد. امام قصد براندازی حکومت شاه را داشت
تا ایران بدون وابستگان به آمریکا و کشورهای استعماری مستقلانه اداره شود.
*چگونه امام تصمیم گرفت به ایران برگردد؟
شهید
عراقی نزد امام نشسته بود امام رفتند بعد از مدتی برگشتند و به شهید عراقی
فرمودند: «خانه ای در میدان توپخانه به پایین تر برای خانوادهام جور کن».
شهید
عراقی آمد و گیج بود گفت: «این حرف امام خیلی معنی دارد» نیم ساعت بعد
دوباره امام صداشون کرد. شهید عراقی رو به امام کرد و گفت: «در این شرایط
رفتن به تهران خطر دارد» امام فرمودند: ملک حسین پادشاه اردن، ملک حسن و
کارتر به ما خبر دادند به تهران نروید.
میدانم توصیهکنندگان مخالفت نهضت ما هستند و خیرخواه نهضت نیستند. چون این اشخاص گفتند:« نروید» گفتم: « مصلحت در رفتن من است».
شهید
عراقی حرف قشنگی زد و گفت: از وقتی با امام آشنا شدم تا امروز سخن امام
نخست برای من قابل فهم نبود. حرف ایشان بعد عین واقعیت شد و من هم این را
عطف بر تجربیات گذشته قبول کردم.بعد قرار میگذارند که یک هواپیمای چارتر
ایرفرانس کرایه کنند. صادق قطب زاده و حاج مهدی عراقی هواپیما کرایه کردند.
بنا
بر این بود که از همه ظرفیت هواپیما استفاده شود یک مرتبه شرکت ایرفرانس
بهانه آورد به این علت که هواپیما چهار تا پنج ساعت در راه است شرکت مطنئن
نیست در تهران بنشیند یا نه و در فرودگاه های وسط راه هم کشوری حاضر نیست
که به هواپیما سوخترسانی کند. مگر اینکه تعداد را کم کنید که هواپیما سوخت
اضافی با خود حمل کند. البته این بهانه بود درنتیجه ما تعداد را نصف
کردیم.
بیش از صد نفر مسافر قصد داشتند از پاریس به ایران برگردند
بختیار شروع به اخلال کرد هیچ تضمینی نیست به جان امام سوقصد نشود و فضا هم
آشفته بود.
امام هم گفتند:« اگر قرار است اتفاقی بیافتد بگذار در
سرزمین وطنم بیافتد». ابراهیم یزدی قصد داشت خبرنگارانی که با خط فکری او
همسو بودند را سوار هواپیما کند. کشمکش بود که کدام خبرنگار سوار هواپیما
شود؟ به نوعی فرودگاه اشغال شده بود. پلیس فرانسه فقط نظاره گر بود و
دخالتی نمیکرد پر از جوانان عاشق امام از عرب، فارس و فرانسوی بود و هرکس
به زبان خود شعار میداد و بقیه هم تکرار میکردند به زبان دیگری یک فضای
بسیار زیبایی بود. خلاصه حواسمان پرت شد دیدیم که هواپیما امام پرواز کرد.