در ابتدا ستون سرمقاله روزنامه کیهان را می خوانید که به مطلبی با عنوان«سخن از کت و عینک نیست!»نوشته شده به قلم حسین شریعتمداری اختصاص یافت:1-
روز جمعه آقای روحانی رئیسجمهور محترم در مراسم تجلیل از مدالآوران
بازیهای آسیایی و پارا آسیایی بار دیگر منتقدان دولت را به باد انتقاد
گرفت و ضمن متهم کردن آنان به همصدایی با دشمنان، خطاب به ورزشکاران پرسید؛
«اگر کسی - درمسابقات- با طرفداران حریف همصدا شود، برای شما قابل قبول
است؟» و در توضیح بیشتر گفت «اگر آنجا ورزشکار ایرانی پیروزی به دست
نیاورد، حریفان کف بزنند و کسی با آنها همصدا شود، آیا این موضوع نزد
ایرانیان قابل قبول است؟ هیچکس نمیپذیرد تا تحت پوشش انتقاد برای حریف کف
بزند»!
درباره این اظهارنظر آقای دکتر روحانی که معطوف به منتقدان
هستهای بود و دیروز در جشنواره فارابی نیز به گونه دیگری تکرار شد، گفتنی
است؛
اولا: ایشان تلویحا میفرمایند که در مذاکرات هستهای یکسالو
چند ماهه اخیر، تیم هستهای کشورمان بازنده و پیروزی با 5+1 بوده است، «اگر
آنجا که ورزشکار ایرانی پیروزی به دستنیاورد و...»!
ثانیا: ایشان
کدام منتقدی را میتوانند آدرس بدهند و دستکم یک نمونه - تاکید میشود فقط
یک نمونه - بیاورند که برای پیروزی حریف کف زده و گروه 5+1 را تشویق کرده
باشد؟! و این در حالی است که همه شواهد مستند و موجود حکایت از آن دارد که
منتقدان برخلاف اظهارات آقای روحانی، در همه موارد - بدوناستثناء-
زیادهطلبی، باجخواهی و قانونشکنی حریف را به شدت محکوم کردهاند، آیا
نمونهای غیر از این سراغ دارند؟!
ثالثا: فقط نیمنگاهی به انبوه
پرحجم اخبار و گزارشها، به وضوح نشان میدهد که مقامات رسمی و رسانههای
حریف هربار بعد از هر مذاکره، به خاطر امتیازات نقدی که دریافت کردهاند،
برای جناب دکتر روحانی و تیم هستهای کشورمان کف زده و نرمش بیجای منجر به
امتیازدهی آنان را ستودهاند! و در همان حال به منتقدان، با
اهانتآمیزترین عبارات و اظهارنظرها حمله کردهاند.
رابعا: با توجه
به نکات یاد شده و ضمن پوزش از رئیسجمهور محترم، ایشان در تمثیل مورد
اشاره خویش، صورتمسئله را تغییر دادهاند و حال آن که باید میپرسیدند و
یا باید از ایشان پرسید؛ اگر در یک مسابقه فوتبال، یکی از اعضای تیم
کشورمان، چندین بار متوالی به دروازه خودی گل بزند! واکنش منطقی و عاقلانه
تماشاگران و منتقدان چه خواهد بود؟ و چه باید باشد؟ آیا غیر از این است که
از سرمربی میخواهند بازیکن خطاکار و یا غیرحرفهای را «تعویض»! کند؟! اما
اگر معلوم شود خطای بازیکن مورد اشاره به علت راهنماییها و راهکارهای
غیرحرفهای و غلطی بوده است که خود سرمربی به وی ارائه کرده بود، از
تماشاگران و منتقدان چه انتظاری هست؟ آیا انتقاد - و حتی نه اعتراض- به
سرمربی کمترین و ابتداییترین حقی نیست که بایستی تماشاگران و منتقدان
دلسوز از آن برخوردار باشند؟! بدیهی است در هیچیک از دو حالت یاد شده- که
حالت سومی هم ندارد- هیچکس حریف را تشویق نمیکند، که نکرده است و البته
هیچکس هم برای بازیکنی که به دروازه خودی گل میزند و سرمربی که به وی
راهکارهای خطا میدهد، کف نمیزند و نباید بزند!
2- این واقعیت
اگرچه تلخ و ناگوار است ولی متأسفانه قابل انکار نیست که انتقاد اخیر
رئیسجمهور محترم از منتقدان- بازهم با عرض پوزش- به دولت ایشان باز
میگردد. زیرا جناب روحانی و برخی از دولتمردان ایشان بودهاند که طی یکسال
و چند ماه گذشته، برای پیروزیهای حریف کف زدهاند! و بیآنکه امتیازی
بگیرند، حریف را پس از هر امتیازی که دریافت داشته است تشویق کردهاند و
بدیهی است این تشویقهای نابجا با «تحقیر»! هرچند ناخواسته دولت و ملت
ایران همراه و همزاد بوده است که برشمردن موارد آن به درازا میکشد ولی به
عنوان تازهترین نمونه میتوان به تسلیم ایشان در برابر زورگویی و خواسته
غیرقانونی آمریکا اشاره کرد که از صدور ویزا برای آقای حمید ابوطالبی به
عنوان نماینده رسمی ایران در سازمان ملل متحد خودداری کرده بود و جناب
رئیسجمهور با عقبنشینی آشکار، آقای خوشرو را به جای او معرفی کرد. این
عقبنشینی در حالی است که آقای روحانی در تبلیغات انتخاباتی خود بر حفظ
اعتبار و حرمت پاسپورت ایرانی تأکید کرده بود و باید پرسید، آیا تن دادن به
بیاحترامی آمریکا نسبت به پاسپورت ایرانی آنهم در مقیاس خودداری از صدور
ویزا برای نماینده رسمی رئیسجمهور کشورمان که در تاریخ سیو چند ساله
انقلاب سابقه نداشته است، تشویق حریف به این حرمتشکنی در سطوح دیگر نیست؟!
اوایل سال جاری، پلیسامنیت نروژ در اقدامی غیرقانونی، 64 تن از دانشجویان
ایرانی را که به تحصیل در رشتههای فناوری هستهای مشغول بودند، اخراج
کرد. دولت حافظ حرمت پاسپورت ایرانی چه واکنشی نشان داد؟! و...
3- آقای
دکتر روحانی در دفاع از اقدام نابجای راهپیمایی ظریف و کری نیز متأسفانه
صورت مسئله را تغییر داده و میفرمایند؛ «این که بگوئیم یک دیپلمات تند راه
رفت یا کتش کج بود، عینکش چه طور بود که حرف نشد، باید به دیپلماتهای
شجاعمان افتخار کنیم».
که ضمن تقدیر از زحمات شبانهروزی
دیپلماتهای محترم کشورمان، باید از جناب روحانی پرسید، غیر از خود شما
چهکس دیگری به «کج بودن کت آقای ظریف»! یا «فلانطور بودن عینک» ایشان
انتقاد کرده است؟! چرا به جای پوزش از ملت به خاطر اقدام نابجای وزیر محترم
امور خارجه که اهانت به حیثیت نظام و مردم بود، صورت مسئله را به گونهای
تغییر میدهید که بتوانید با استناد به آن منتقدان را مسخره کنید و از کنار
این حرکت ناشایست که مفهومی جز مسخره کردن ملت نداشت، بیپاسخ عبور کنید؟!
قدمزدن آقای ظریف با جان کری در ژنو که بلافاصله روی آنتن رسانهها رفت
برخلاف آنچه جنابعالی میفرمائید یک اقدام بشردوستانه! نبود، بلکه دقیقا
همانگونه که دشمنان نیز - برای آن کفزدند و هورا کشیدند- به مفهوم آن بود
که؛ علیرغم نظر انقلاب و نظام و مردم ایران که با ارائه هزاران سند
غیرقابل تردید، آمریکا را قاتل صدها هزار ایرانی بیگناه، غارتگر ثروت ملی
ایرانیان، حامی آشکار تروریستها، طراح و مجری دهها توطئه و... میدانند،
دولت جنابعالی هیچ مانعی برای دوستی صمیمانه با آمریکا در میان نمیبیند!
این اقدام بیآنکه آقای ظریف بداند و یا بخواهد، دهنکجی به انقلاب و نظام
و مردم و مخصوصا صدها هزار شهیدی است که خون پاکشان به دست آمریکای جلاد
بر زمین ریخته شده است... کت و عینک آقای ظریف در کدام نقطه این ماجرا
مطرح بوده است که حضرتعالی به آن اشاره میفرمائید؟!
و یا حضور
وزیرخارجه محترم در پاریس، آنهم دقیقا در حالی که دولت فرانسه نمایش زشت
حمایت از کاریکاتور موهن علیه رسولخدا(ص) را برپا کرده و برای چاپ این
کاریکاتور موهن مبلغ یک میلیون یورو به نشریه شارلی کمک مالی کرده بود،
چگونه قابل توجیه است؟ و کدام «عقل سلیمی» که حضرتعالی به آن اشاره
فرمودهاید میتواند این حرکت را تائید کند.
4- و بالاخره، این نکته
نیز گفتنی است که معمولا کسانی به هنگام مناظره یا احتجاج بر «بدیهیات»
تأکید میکنند که قصد دارند، منتقد خود را به انکار آن موضوع یا امر بدیهی
متهم کنند. مثلا کسی که در جریان یک مناظره یا مباحثه میگوید «آقایان باور
بفرمائید که الان روز است» به طور آگاهانه یا ناخودآگاه این گزاره را به
مخاطبان القاء میکند که گویی طرف انتقاد کننده، این امر بدیهی را منکر شده
و روز روشن را «شب»! میداند! متأسفانه بخشی از سخنان رئیسجمهور محترم -
حتی اگر ایشان نخواسته باشند نیز- میتواند مصداق نکته فوقالذکر باشد، از
جمله این که «ما نیاز به آزادی داریم که شعار استقلال، آزادی، جمهوری
اسلامی که سر میدهیم، بخشی از آن مربوط به آزادی محیط دانشگاه است» و باید
پرسید؛ مگر در دانشگاهها آزادی وجود ندارد؟! و...
روزنامه وطن امروز مطلبی را با عنوان«نامههایی به شرق و غرب»در ستون یادداشت روز خود به قلم دکتر فؤاد ایزدی به چاپ رساند:یک:
اقدام حضرت آیتالله العظمی خامنهای رهبر حکیم انقلاب اسلامی در ارسال
نامه خطاب به جوانان مغرب زمین، بار دیگر بر هوشمندی الهی ایشان صحه گذاشت.
این
نامه از جهاتی با نامه حضرت امام خمینی قدس سرهالشریف به میخائیل گورباچف
شباهتها و تفاوتهایی دارد. یکی از تفاوتهای اصلی نامهها این است که
نامه حضرت امام خمینی(ره) به گورباچف و مسؤولان دولتی شوروی سابق بود ولی
نامه رهبر گرانقدر انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی است. در اواخر
عمر شوروی که کمتر کسی فکر میکرد این اتحادیه بزرگ به سمت فروپاشی برود،
حضرت امام این نکته را بهخوبی درک کرده و ساختارهای متزلزل سیاسی شوروی و
اتفاقات بعدی آن را پیشبینی فرمودند و احساس میکردند شوروی به سرعت به
سمت خروج از چاله و سوق پیدا کردن به چاه در حال حرکت است. حضرت امام
بهخوبی متوجه رها شدن شوروی سابق در اواخر عمر این کشور از سیستم کمونیستی
و قرار گرفتن حاکمیت این کشور در اختیار سرمایهداری شده بودند. حضرت
امام خمینی تلاش داشتند با پیامشان، حرکت در مسیر صحیح را به سران شوروی
سابق گوشزد کنند و این کار را هم کردند ولی گورباچف به پیام هشدارآمیز حضرت
امام توجهی نکرد و اقدامات قبلی و ناصحیح خود را ادامه داد و شرایط به
جایی رسید که امروز ولادیمیر پوتین رئیسجمهور روسیه به صراحت اعتراف
میکند مسیر شوروی سابق مسیر صحیحی نبوده و روسیه در حال چرخش مسیر به راه
اصلی است. اگر رهبران و دولتمردان شوروی سابق به هشدار و هدف اصلی پیام
حضرت امام خمینی(ره) به خود توجه کرده بودند، کدخدایی آمریکا را به رسمیت
نمیشناختند و اگر به این نکته توجه کرده بودند که ارتباط با ایالات متحده
لزوماً به معنای پیشرفت در مسیر اقتصادی نیست، با این کشور روابط تنگاتنگی
برقرار نمیکردند. اگر رهبران شوروی سابق به جای توجه به منابع بیرونی به
توانمندیهای داخلی خود توجه کرده بودند، قطعاً وضعشان از شرایط فعلی بهتر
بود و هزینهها و وقتشان نیز بیجهت به هدر نمیرفت. نامه حضرت امام
خمینی(ره) زمانی به رهبران شوروی نوشته شد که این کشور نزدیک به سقوط و
فروپاشی بود، البته به غیر از شخص حضرت امام(ره) نیز کسی آن را پیشبینی
نمیکرد. نتیجه ضعف و افول و مشکلات شوروی در حوزههای اقتصادی، اجتماعی و
فرهنگی نوشته شدن نامه حضرت امام خمینی(ره) برای کمک به رهبران شوروی بود و
این شباهت دقیقاً در اروپا و آمریکا نیز وجود دارد زیرا آنها نیز به سمت
افول در حال حرکت هستند. از این رو شباهتهایی نیز بین نامههای رهبران
بزرگوار انقلاب وجود دارد.
دو: اما درباره هدف نامه اخیر رهبر
انقلاب اسلامی باید گفت هدف نامه معظمله به جوانان اروپا و آمریکای شمالی
با هدف نامه حضرت امام خمینی(ره) به گورباچف متفاوت است زیرا نامه رهبری
درباره اسلامستیزی در غرب است. یکی از دلایلی که نامه رهبر معظم انقلاب
خطاب به جوانان صادر شده، این است که ایشان دولتمردان غربی را بخشی از مشکل
میدانند، زیرا مسیر صحیح سیاست را با فعالیتهایی نظیر اسلامستیزی مخدوش
کردهاند. جوانان با توجه به اینکه موقعیت و شرایط بهتری در حقپذیری و
درک واقعیات دارند، مخاطب اصلی رهبر انقلاب قرار گرفتند. هدف نامه، قشر
جوان حقیقتجو است که در حوزه رسیدن به حقیقت دغدغه دارد. خطری که برای این
قشر وجود دارد، این است که آنها بعد از فروپاشی شوروی و حوادث 11 سپتامبر
2001 رشد کردهاند و تمرکز غرب علیه اسلام در این 2 مقطع زمانی، شتاب
بیشتری گرفته و این احتمال وجود دارد که در آینده نهچندان دور که این قشر
رهبری جامعه غرب را برعهده میگیرد، موضع بدی را علیه اسلام داشته باشد و
این وظیفه رهبران جهان اسلام است تا ذهن افراد را روشن کنند. کشورهای
اروپایی و آمریکایی بشدت در حوزه اقتصادی و سیاسی و در مسائل داخلی و خارجی
به مشکل برخوردهاند و سیاستهای دولتمردان آنها نیز در هیچکدام از این
حوزهها منجر به نتیجه مثبت نشده و نتایج اسفباری را به وجود آورده است،
همچنین در حوزههای فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی فروپاشی را در غرب شاهد
هستیم. البته شاید در حوزه اقتصادی این فروپاشی را به چشم نتوان دید.
پیام
مقام معظم رهبری به نسل جوان اروپایی و آمریکای شمالی به دلیل نیاز آنها
برای درک حقایق مربوط به جهان امروز و دنیای اسلام و آرمانها و مفاهیم آن
است.
اگر جوانان اروپا و آمریکای شمالی به این پیام و مفاهیم آن
توجه کنند و توصیههای آن را به کار گیرند، شاهد آن خواهیم بود که کشورهای
غربی از مسیر غلطی که افول و سقوط حتمی در انتظار آنهاست نجات پیدا خواهند
کرد. آنها با استفاده از این پیام متوجه خواهند شد یک دین با تفکری وجود
دارد که به حوزههایی چون عدم تبعیض، عدالت و نبود اختلاف طبقاتی توجه دارد
و اتفاقی که در حال وقوع است این است که رهبر حکیم انقلاب با نوشتن این
نامه به نوعی صلاح دیدند افرادی که در آیندهای نهچندان دور میخواهند به
غلط مدیریت کنند را به هدایت و پیمودن راه صحیح با مراجعه مستقیم به اسلام
رهنمون کنند.
سه: اگر جوانان اروپا و آمریکای شمالی با درک واقعی
پیام رهبر معظم انقلاب بتوانند حاکمیت این کشورها را در دست گیرند، این
نامه به آنها کمک خواهد کرد سیر نزولیای را که شوروی سابق داشت انتخاب
نکنند و مسیر خود را در رسیدن به اهداف صحیح اصلاح و فکر خود را منسجم
کنند، آن وقت نهتنها با کشورهای اسلامی و مسلمانان مشکل نخواهند داشت،
بلکه دیگر اسلامستیزی وجود خارجی پیدا نخواهد کرد. اگر پیام رهبری به
جوانان اروپا و آمریکای شمالی منجر به بروز درک حقیقت اسلام ناب شود، آن
موقع تعامل آنان با کشورهای اسلامی و مسلمانان نیز بیشتر خواهد شد. هدف
نامههای حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری، خیرخواهی و دلسوزی برای
مخاطب بود. لحن نامه حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای به جوانان غرب، بسیار
مهربانانه نوشته شده زیرا ایشان به دنبال جذب حداکثری مخاطبان و اصلاح آنان
هستند چون اصلاح جوانان غرب و حرکتشان در مسیر صحیح، منفعتش هم به خود
غربیها و هم به اسلام و مسلمانان خواهد رسید. الان سیستم لیبرال- دموکراسی
با چالشهای جدی و تناقضهای بزرگ مواجه است و بر مبنای آن، بین منافع
سرمایهداری و منافع مردم تعارض وجود دارد. با دقت جوانان مغربزمین به
همین یک موضوع با استفاده از نامه رهبر عظیمالشأن انقلاب، آینده کوتاه
لیبرال- دموکراسی، کوتاهتر هم خواهد شد.
روزنامه حمایت مطلبی را با عنوان«پیچ تاریخی پیشرفتهای علمی»در ستون یادداشت روز خود به قلم دکتر محمدصادق کوشکی به چاپ رساند:رهبر
معظم انقلاب اسلامی روز گذشته در دیدار از نمایشگاه فناوریهای نانو،
نکاتی کلیدی و مهم را یادآور شدند که به مثابه جاری شدن خون تازه در رگهای
جامعه علمی کشور است. تاکید بر مؤلفههایی نظیر احتراز از نفوذ انگیزههای
سیاسی به دانشگاهها، ادامه رشد علمی روز افزون و بسنده نکردن به
پیشرفتهای به دست آمده، از جمله مسائلی است که تکرار آن برای پیشرفت جامعه
اسلامی بسیار ضروری و حیاتی است.براین اساس باید گفت که کارویژه دانشگاه و
مراکز علمی، حل مشکلات کشور در همه ابعاد و عرصه هاست. اگر دانشگاه نتواند
یا نخواهد، مشکلات جامعه را با روش های علمی حل و فصل نماید، فلسفه وجودی
آن زیرسؤال می رود. البته اگر دانشگاهیان بخواهند این کارویژه و نقش اساسی
خود را به دقت انجام دهند، آنگاه لازم است تا آگاهی های سیاسی داشته
باشند. به عبارت بهتر، مسلح شدن به آگاهی و معرفت سیاسی، کمک میکند تا
آنان وظایف علمی خود را به نحو بهتری به سرانجام برسانند. این امر، یعنی
داشتن آگاهیهای سیاسی، بسیار متفاوت است با دانشجویی که به بازوی اجرایی
جریانات و احزاب سیاسی مبدّل شده و دانشگاه را برای قدرت گرفتن جناحها به
محل منازعات سیاسی تبدیل کرده است. طبیعتاً اگر دانشگاه به مراکز
بازیهای سیاسی و جناح بندیها تبدیل شود، آنگاه باید تعطیل شدن کارکرد
اصلی آن را شاهد باشیم.
شور و نشاط علمی در دانشگاهها، امری لازم و
حتمی است که لازمه آن، دوری از سیاسی کاری است. دانشگاهِ دچار رکود،
دانشگاه مطلوبی نیست. مفهوم این شور و نشاط چیست؟ این شور و نشاط در بخشهای
گوناگون می تواند بروز و ظهور داشته باشد؛ هم در بخشهای علمی و هم در
بخشهای اجتماعی و سیاسی. محیط دانشگاه، محیط جستجو کردن نقطهنظرات درست در
زمینه سیاسی، اداره کشور و همچنین در زمینه مسائل کلان دیگر است. بر
اساس فکر و بحث و تحرک ذهنی، تحرک عملی به وجود میآید، وظائف آشکار می
شوند، و نحوه اجرای آن وظایف معین می گردد. بنابراین بحث، تحلیل، فهم و
تشخیص در دانشگاهها، یکی از عرصههای گوناگون شور و نشاط است.
جدا
کردن مسائل اصلی از فرعی، مسائل درجه یک از مسائل درجه دو، سرگرم نشدن به
مسائلی که از اولویت برخوردار نیستند و شناخت این مسائل، از زوایای دیگر
شور و شوق دانشجوئی و دانشگاهی است. محیط دانشجویی باید با نگرشی صحیح،
اولویت رویدادهای جامعه را بسنجد، بشناسد و در این زمینه داوری درستی داشته
باشد. این بدان معنا نیست که تمام دانشجویان از یک فکر و نظر واحد پیروی
کنند، بلکه ممکن است اختلاف نظری در مورد مسائل مختلف جامعه وجود داشته
باشد که خود این بحث و تبادل نظر بین آرای مختلف، از عوامل نشاط در دانشگاه
هاست.
خطری که در این میان مطرح است، عدم توجه و حساسیت به خطوط
قرمز نظام و رهبری از جمله ورود مجدد فتنه گران به مناصب دانشگاهی است. این
همان خطر سیاسی کاری و بازی در زمین دشمن است که از قضا، نه تنها موجب
نشاط نیست، بلکه باعث پسرفت علمی، متشنج کردن دانشگاهها و در نهایت، جاری
ساختن رودخانه ای متعفن از افکار و عقاید انحرافی برای تهدید امنیت ملی
است. دانشجویان و اساتید باید با نگاهی آگاهانه به اجرایی کردن فرمایشات
معظم له توجه کنند و شأن خود را بالاتر از این بدانند که خود را در حد
بازوی اجرایی احزاب و جریان های قدرت طلب سیاسی تنزل دهند. وزارت علوم و
نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری نیز باید با حراست و پاسداری از محیط علمی
دانشگاه، اجازه ورود فتنهگران و جریانات فرصت طلب سیاسی را به فضای امن
دانشگاه ندهند.
اکنون در اوضاع کاملاً حساس منطقه و جهان و به
معنای واقعی کلمه در پیچ تاریخی قرار داریم و اگر به لحاظ علمی و اقتصادی
قوت نداشته نباشیم، باید تحت سلطه فکری و علمی دیگران قرار بگیریم
بنابراین، از هر زاویهای که به این موضوع نگاه کنیم چارهای جز قویتر شدن
نداریم. امروز یکی از نیازهای اساسی و درجه یک کشور، نیاز علمی است.
چنانچه بتوانیم در عرصه علمی، پیشرفتهایی را که تاکنون به دست آمده است،
با همین سرعت دنبال کنیم، در زمینه مشکلات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و
مسائل بینالمللی، مطمئناً گره گشائیهای بزرگی حاصل خواهد گردید. پیشرفت
علمی، امری است که امکان توقف ندارد و نباید به همین مقدار مغرور بود و
بسنده کرد بلکه باید در این مورد، بسترهای همت مضاعف و کار مضاعف فراهم
گردد. کار علمی و تحقیقاتی در دانشگاه و در کشور باید به شکل جهادی ادامه
یابد و به عبارت دیگر کار علمىِ جهادی انجام گیرد.
هميشه و در همه
جا انتظار از دانشگاه و محیطهای علمی اين است که محل جوشش دو جريان حياتی
کشور باشند اول: جريان علم و تحقيق و دوم: آرمان گرايی، آرمان خواهی و هدف
گذاری سياسی و اجتماعی. کمتر محيط ديگری مانند دانشگاه وجود دارد که در آن
دو جريان موازی همواره جوشش داشته باشند، هم جريان علم و تحقيق که مايه
حيات و اعتلای علمی جامعه است و به دنبال خود عزت سياسی و بين المللی می
آورد و هم مساله آرمان گرايی که به ظاهر به مسأله علم ارتباطی ندارد، اما
در همه جای دنيا انتظار از دانشگاهها به خاطر حضور دانشجويان اين است که در
زمينه ترسيم آرمانها و گرايش به تحصيل اين آرمانها، فعال باشند.همانگونه
که بارها بزرگان کشور تاکید کردهاند، کشور ما بايد بتواند به مرجع علمی
دنيا تبديل شود. تبدیل شدن کشور به پیشقراول کاروان دانش دنیا، به مقدماتی
از جنس خودآگاهی نیاز دارد که از جمله آنها تاکید بر کلیدواژه هایی چون
«باید» و «میتوانیم» است.
اهتمام به عملی کردن نقشه جامع علمی
کشور، از جمله مقدمات مهم دیگر این بلندپروازی علمی است. تبدیل کردن نقشه
جامع نظام علمی کشور به صدها پروژه علمی و سپردن آنها به پیمانکاران امین
یعنی اساتید و دانشگاهها در کنار ایجاد شبکه نظارت بر حسن اجرا، به همراه
درگیر کردن استاد، دانشجو و محقق، راهکاری است که باید به جدّ و با اهتمام
جهادی، عملیاتی گردد. در این صورت است که میتوان معنای واقعی حدیث شریف
نبوی را در آیندهای نه چندان دور شاهد باشیم: «اگر علم در ثریا باشد
مردانی از سرزمین پارس به آن دست پیدا خواهند کرد.»
مهدی ياراحمدی خراسانی در مطلبی که با عنوان«آسيب شناسی ارکان انقلاب اسلامی»در ستون سرمقاله خراسان به چاپ رساند اینگونه نوشت:مردي
شريف از سلاله پيامبر اعظم(ص) با صلابت و غرورِ کوه، آرام و باوقار از
فراز پلکان هواپيما در سرزمين عشق و ايثار فرود مي آيد و مردماني نجيب و
درد کشيده که ترکه بيداد و ستم بر تن آن هاست همچون نگين انگشتري دور او
حلقه مي زنند و نداي «جاء الحق و زهق الباطل» سرمي دهند. بهمن ماه که فرا
مي رسد مردم در دلِ زمستان احساس بهار مي کنند. بهاري که نسيم فرح بخشي
همراه با پيام پيروزي، گذشت و فداکاري به ارمغان مي آورد. در ميان روزهاي
سرد و تاريک زمستاني «انفجار نور» بارقه اي از اميد و آگاهي را در دل مردم
به وجود مي آورد و چقدر زيباست صحنه وصالِ "صبر و پيروزي". بهمن ماه هنگامه
به ثمر رسيدن خون شهدا و سرآغازي مجدد براي حيات و استمرار آيين محمدي است
که عزم و اراده پولادين يک ملت را در راه تحقق وعده هاي الهي به تصوير مي
کشد و چه باشکوه است زماني که کبوترِسفيد آزادي از چنگال دژخيمان مي گريزد و
در آسمان آزادگي و ايمان به پرواز در مي آيد. انقلاب اسلامي ايران اکنون
بعد از سي و اندي سال با سپري نمودن مشکلات و سختي هاي فراوان همچنان پويا و
اميدوار در عرصه جهاني به سمت قله هاي آرماني پيشرفت حرکت مي کند و جوانان
اين مرز و بوم هر روز با بروز و ظهور در عرصه هاي مختلف تحسين جهانيان را
برمي انگيزانند. اما در اين ميان طاغوت زمان، استکبار جهاني و دشمن قسم
خورده انقلاب اسلامي کماکان در کمين نشسته تا از هر فرصتي براي آسيب رساندن
به اين نهضت مردمي حداکثر استفاده را بنمايد که در همين راستا آسيب رساندن
به ارکان اساسي انقلاب اسلامي را در سه مرحله؛ "نفوذ، استحاله و براندازي"
و به شرح زير به عنوان نقاط هدف در نظر گرفته اند:
اول؛ اسلام:
انقلاب مردم ايران يک حرکت مجاهدانه و حق طلبانه است که با الهام از آموزه
هاي اسلام و در جهت احياي ارزش هاي ناب دين پيامبر خاتم صورت پذيرفته است.
از آنجا که دين مبين اسلام مطابق فطرت انسان هاست و با روح انسان هاي آزاده
ارتباط معني داري برقرار مي کند بلافاصله مورد استقبال آزاد انديشان جهان
قرار گرفت. براي همين دشمن از هر گونه آسيب رساندن به وجهه اسلام و ارزش
هاي آن دريغ نمي کند. رويکرد اسلام هراسي و ارائه چهره خشن از اسلام، توهين
به کتاب خدا و پيامبر اسلام، مقابله با نمادها و مظاهر اسلامي از جمله
حجاب و ايجاد سمبل هاي تحجر و تروريست از مسلمانان همچون؛ وهابيت، طالبان،
داعش و ... از جمله مهمترين اين اقدامات است.
دوم؛ ولايت فقيه: بي
شک يکي از ارکان اساسي انقلاب اسلامي، رهبر و ولي فقيه جامع الشرايط مي
باشد. همان عنصر مهمي که عامل بيداري و جوشش توده ها و محور وحدت و انسجام
مردم به شمار مي آيد. با توجه به همين موضوع اصل ولايت فقيه هميشه مورد
هجمه دشمنان نظام اسلامي قرار داشته است. بنا به تعبير امام خميني(ره) مردم
براي حفظ نظام مي بايست همواره پشتيبان ولايت فقيه باشند تا به مملکت
آسيبي وارد نشود.
سوم؛مردم: در نظام سياسي اسلام و به تبع آن در
انقلاب اسلامي ايران، مردم يکي از ارکان مهم و اساسي و مکمل تحقق ساير
ارکان مي باشند. تجربه تاريخي ثابت کرده است که بدون حضور مردم در صحنه
سياست و پذيرش آگاهانه اسلام و حاکميت ديني و نظام ولايي؛ ولايت خدا و
حکومت ديني محقق نمي گردد. همچنان که اميرالمومنين عليه السلام پس از حضور
پرشور مردم و بيعت با او بود که موفق به تشکيل حکومت اسلامي و اجراي احکام
الهي شدند و باز به علت دنياگرايي و پيمان شکني مردم، حکومت عدل ايشان دچار
مشکلات فراواني گرديد. لذا "جمهوري اسلامي نه يک کلمه بيش و نه يک کلمه
کم" همواره به عنوان رويکرد اصلي نظام مورد تأکيد و توجه بوده است و در طرف
مقابل فاصله انداختن بين مردم و نظام از استراتژي هاي مهم مبارزه استکبار
عليه انقلاب اسلامي مي باشد.
چهارم؛ ارزش ها و مباني انقلاب: ارزش
ها و مباني انقلاب اسلامي يا همان باورهايي که سبب ساز پيروزي بزرگ مردم
عليه طاغوت زمان گرديد مي بايست به عنوان يکي از ارکان مهم استمرار حيات
نظام در ذهن، اراده و رفتار مردم و مسئولان تازه و زنده باشد. به بيان ديگر
انقلاب اسلامي در حالتي مي تواند از حيات واقعي برخوردار بوده و در برابر
هرگونه آسيبي بيمه گردد که ارزش هاي آن در سبک زندگي مردم و مسئولان
نهادينه و جاري باشد. ارزش هايي همچون؛ ورع و رعايت حدود الهي، ساده زيستي،
وحدت کلمه، عدالت طلبي، ظلم ستيزي، آزادي و آزادگي و پرهيز از؛ تجملات و
اشرافي گري، تفرقه افکني، فقر و فساد و تبعيض، دنياطلبي و ... همه و همه
مجموعه ارزش هايي است که مردم به خاطر آن مجاهدت هاي زيادي نموده و خون هاي
زيادي به پاي آن ريخته شده است. مجموعه اين موارد سالهاست توسط جنگ نرم و
بوق هاي تبليغاتي غرب مورد هجمه هاي فراواني قرار مي گيرد.
سخن
پاياني اين که انقلاب اسلامي ايران با احياي تفکر ديني و آزاد انديشي ضمن
به چالش کشيدن بخش عمده اي از نظريه هايي همچون ليبراليسم، سکولاريسم،
مدرنيسم و ... سبک جديدي از زندگي، سياست و اداره جامعه را به تصوير کشيد.
سبکي که به دليل ماهيت استکبار ستيزي و ضد استعماري خود سال هاست بزرگ ترين
دشمن قدرت هاي زورگوست. از اين رو واضح است معاندان انقلاب اسلامي که
منافع خود را از دست رفته مي بينند با تمام توان و امکانات در عرصه هاي
مختلف بکوشند اين حرکت را متوقف و يا تحت کنترل خود درآورند. آسيب شناسي
اصولاً در قلمرو مطالعات جامعه شناسي سياسي زمينه ترميم تحولات جاري و
پيامدهاي آينده يک نظام سياسي را فراهم مي آورد. لذا مردم، مسئولان و
متوليان نظام جهت پاسداشت و حفاظت از ارکان انقلاب مي بايست ضمن شناخت آفت
هايي که انقلاب اسلامي ايران را تهديد مي کنند از رسيدن هرگونه آسيب به
ارکان نظام اسلامي پيشگيري نمايند. اميرالمومنين(ع) چهار موردِ؛ "تباه
نمودن اصول اساسي، فريبکاري، مقدم داشتن فرومايگان و مؤخر داشتن فرزانگان"
را عامل افول دولت ها مي دانند. لذا انقلاب اسلامي ايران نيز در راستاي
اهداف متعالي خود و براي مصون ماندن از هرگونه عامل افول و آسيب مي بايست
نسبت به بروز موارد ذکر شده در نظام هاي مديريتي خود حساسيت ويژه اي داشته
باشد.
روزنامه رسالت مطلبی را با عنوان«فرو ريزی ديوارهای اروپای واحد» و به قلم حنيف غفاری در ستون سرمقاله روزنامه رسالت به چاپ رساند:36
سال قبل در چنين روزي امام خميني(ره) پاريس را به مقصد تهران ترک کرد. آن
روز دو قطبي عجيب و پيچيده اي بر نظام بين الملل حاکم بود. اروپا با آنکه
جاده همگرايي را پس از جنگ جهاني دوم به سرعت مي پيمود، اما عملا در ميدان
جنگ سرد ميان دو قطب رقيب گرفتار شده بود. امام (ره) در اواخر عمر خود صداي
شکسته شدن استخوانهاي کمونيسم را مي شنيد.
در مدت کوتاهي امپراتوري
سوسياليست فروپاشيد و ديوار برلين برداشته شد. اروپايي که در جنگ جهاني
اول و دوم جرقه نابودي ميليونها تن را براي ميليونها تن زده بود، به فکر
تشکيل اتحاديه اي منسجم افتاد. اروپاييان خسته از جنگ، مي خواستند رقابتهاي
درون گروهي جهان سرمايه داري را زير سقف اتحاد جمعي و گفتگوي داخلي ببرند.
محصول اين رويکرد، تشکيل اتحاديه اروپا بود که روز به روز بر قدرت آن در
جهان افزوده مي شد. آلماني ها وفرانسوي ها ستون اصلي اتحاديه اروپا هستند.
آنها بازار مشترک، پول واحد و پيمان شنگن را عمود خيمه اروپاي جديد قرار
دادند. پس از مدتي " يورو" به معيار سنجش ارزش همگرايي و تعيين جايگاه قدرت
بازيگران اقتصادي اروپا تبديل شد. اما امروز اتحاديه اروپا و منطقه يورو
هر دو در آشفتگي و التهاب مزمن به مي برند. نمادهاي اشتراک و اتصال کشورهاي
ناهمگون اروپايي به يکديگر از جمله " واحد پول يورو" و " پيمان شنگن" تحت
تاثير بحرانهاي اقتصادي و امنيتي در قاره سبز روز به روز سست تر مي شود.
پيروزي حزب ضد رياضتي سيريزا از يک سو و قوت گرفتن احزاب راستگرا و چپ گراي
ضد رياضتي در سرتاسر اروپاي واحد پيش درآمدهايي بر وقوع يک زلزله
سياسي-امنيتي تمام عيار در اروپاي واحد است. بي دليل نبود که فرانسوا
اولاند رئيس جمهور ناتوان کاخ اليزه در سال 2013 ميلادي لب به سخن گشود و
از احتمال محو اروپاي واحد از روي نقشه سخن گفت! در خصوص تحولات اروپاي
واحد، مخصوصا تحولاتي که پس از پيروزي حزب سيريزا در انتخابات يونان به
وقوع پيوسته است لازم است 4 نکته را مدنظر قرار دهيم :
1- سران
اروپاي واحد نهايت تلاش خود را جهت شکست سيريزا در انتخابات يونان به کار
گرفتند. در سال 2012 ميلادي همه شرايط و تک تک اجزاي صحنه داخلي انتخابات
يونان به سود حزب ضد رياضتي سيريزا بود. با اين حال آنگلا مرکل صدر اعظم
آلمان و ديگر سران اروپايي ،شهروندان يوناني را نسبت به پيروزي حزب سيريزا
تهديد کردند. تهديد شهروندان يوناني تا آنجا جديت يافت که مقامات اروپايي
"عدم اقبال يوناني ها نسبت به طرح هاي رياضتي" را مترادف با " خروج همزمان
از منطقه يورو و اتحاديه اروپا" قلمداد کردند. در نتيجه اين تهديدات،
شهروندان يوناني در انتخابات سال 2012 آراي خود را به سود آنتونيوس ساماراس
نخست وزير راستگراي ميانه يونان به گردش در آوردند. به عبارت بهتر، يوناني
ها در سال 2012 ميلادي قدرت مقاومت در برابر فشارها و تهديدات سران يورو
را از دست دادند. با اين حال استمرار فشارهاي رياضتي و ناتواني سران
اروپايي در کاهش شاخصهاي فقر و بيکاري در يونان ، منجر به پيروزي سيريزا در
انتخابات پارلمان اروپا در سال 2014 ميلادي و سرانجام پيروزي اين حزب در
انتخابات سراسري و تعيين کننده اخير يونان شد.
هم اکنون گرد باد
سيريزا از آتن ( کانون اصلي بحران اقتصادي اروپا) شروع به حرکت کرده است.
طوفاني که کشورهايي مانند اسپانيا، ايرلند، ايتاليا ،پرتغال، قبرس و ديگر
کشورهاي بحران زده اروپايي را نيز به زودي در مي نوردد.پيروزي " سيريزا" ،
نخستين نماد و نشانه "استيصال نهادهاي رسمي غرب " در مقابل" اراده شهروندان
اروپايي" است. از اين رو به جرات مي توان اظهار کرد که پيروزي سيريزا در
انتخابات يونان نقطه آغاز فروپاشي منطقه يورو و متعاقبا اتحاديه اروپا
محسوب مي شود.
2- نارضايتي عمومي شهروندان اروپايي از بحرانهاي
امنيتي و اقتصادي اروپا، با رشد تصاعدي " ملي گرايي" در قاره سبز عجين شده
است. در کشور فرانسه، ژان مارين لوپن رهبر جريان ملي گراي راست افراطي از
اکنون براي فتح کاخ اليزه و بيرون راندن اولاند و سوسياليستها از قدرت خيز
برداشته است. اين در حالياست که نيکلا سارکوزي و ديگر سياستمداران فرانسوي
نيز عملا قدرت مواجه با وي را ندارند. لوپن صراحتا اروپاي واحد را به يک
زندان تشبيه کرده و خواستار بر هم زدن چينش اتحاديه اروپا و منطقه يورو
است. حزب چپگرا و ضد يوروي پودموس اسپانيا که اين روزها در نظرسنجي ها
موقعيتي بهتر از ديگر احزاب اسپانيايي دارد نيز پس از پيروزي همزاد خود در
يونان ( سيريزا) ، خود را براي حضور در مادريد و تقابل با اروپاي واحد
آماده مي کند.
در کشور انگليس ، حزب ملي گراي استقلال ( يوکيپ) و
ديگر مخالفان ابقاي لندن در اروپاي واحد پس از پيروزي در انتخابات پارلماني
سال 2014 اروپا، آماده اند تا نقشه آينده کشورشان را در يک محيط امنيتي و
جغرافيايي مستقل از اروپا ترسيم کنند. بخشي از اصرار ديويد کامرون نخست
وزير انگليس مبني بر برگزاري همه پرسي خروج از اتحاديه اروپا تا سال 2017
ميلادي مرهون حلول روحيه ملي گرايي و حمايت اکثر انگليسي ها نسبت به خروج
از اتحاديه اروپاست. تحرکات استقلال طلبانه در ولز و اسکاتلند نيز اين روند
را تشديد کرده است.
3- وقوع جنگ جهاني اول و دوم ، نقطه آشکار ساز
تضادهاي دروني و عمقي کشورهاي اروپايي، آن هم حدود 6 قرن پس از عصر رنسانس
بود. عصر رنسانس از سال 1300 ميلادي در ايتاليا آغاز شد و در طول سه قرن به
تمام اروپا گسترش پيدا کرد. عصر رنسانس ، سرشار از تغييرات فرهنگي،تمدني و
اجتماعي در غرب بود. ساکنان اروپا هيچ گاه تصور نمي کردند که نسلهاي بعدي
آنها، ميراث رنسانس را با رويارويي در دو جنگ مخرب و ويرانگر از بين ببرند.
اما اين اتفاق در دو جنگ جهاني اول و دوم
افتاد!
در سال 1957
ميلادي و با امضاي توافقنامه مشترک اقتصادي رم ميان 6 کشور اروپايي،
اتحاديه اروپاپي ريزي شد. سرانجام در سال 1993، توافق ماستريخت چارچوب
قانوني اتحاديه اروپا را تعيين کرد. در سال 1985 ميلادي پيمان شنگن به
امضاي اوليه 5 کشور اروپايي رسيد و سپس به سرتاسر اروپا گسترش يافت. واحد
پول يورو نيز در سال 1999 به عنوان واحد پول مشترک اروپا تعريف شد . از 28
عضو اتحاديه اروپا، هم اکنون 19 کشور عضو منطقه يورو هستند. همکاري هاي
امنيتي مشترک کشورهاي اروپايي نيز بر اساس نقاط مشترک فراوان امنيتي آنها
با يکديگر تعريف شد. عضويت 21 عضو اتحاديه اروپا در ناتو اين روند را تشديد
کرد. در چنين شرايطي، اروپاي واحد به دژي مستحکم تبديل شده بود که طبق
محاسبه واقع گرايانه غرب، بايد روز به روز در همه ابعاد قوي تر مي شد.
4-
سران اروپاي واحد طي سالهاي 2000 تا 2010 ميلادي سر از پا نمي شناختند! "
اتحاديه اروپا" در نزد شهروندان اروپايي از يک " نهاد" به يک " ارزش "
تبديل شده بود! پيمان شنگن، واحد پول يورو و همکاري هاي مشترک امنيتي جملگي
به مصاديق اتحاد اروپا و در نتيجه ارزشها و خطوط قرمز اين مجموعه تبديل
شده بودند. اما افرادي مانند آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان و نيکلا سارکوزي
رئيس جمهور سابق فرانسه در ميان قهقهه هاي مستانه ناشي از پيروزي خود،
متوجه بازگشت شبح ناسيوناليسم بر روي بام خانه شهروندان اروپايي نشدند...
بحران
اقتصادي به مثابه توفاني ظاهرا ناگهاني، بسياري از کاشته هاي سران اروپاي
واحد را درو کرد . البته بانيان وقوع اين بحران، سران يورو بودند. ماريو
مونتي نخست وزير سابق ايتاليا در اين خصوص تحليل واقع بينانه اي دارد:
"
فرانسه و آلمان به دليل عملکرد بد خود در اروپا نمي توانند الگويي براي
رهبري اين مجموعه باشند. زماني که در سال 2003 ميلادي، اروپاي واحد نخستين
روزهاي حيات واقعي خود را سپري مي کرد آلمان و فرانسه در خصوص کسري بودجه
عمومي و بدهي هاي اروپا نرمش زيادي نشان دادند."
پس از سال 2010
ميلادي، جشن و پايکوبي سران اروپاي واحد به عزا تبديل شد! تشديد بحرانهاي
اقتصادي در منطقه يورو منجر به نسخه پيچي رياضتي سران اين منطقه براي
شهروندان اروپايي و متعاقبا تشديد خشم و اعتراض عمومي شد.از سوي ديگر، به
سبب مداخله جويي اروپاي واحد در اوضاع خاورميانه و حمايت آنها از گروههاي
تکفيري مانند داعش و النصره، خطر اين گروههاي خطرناک و متوحش متوجه حاميان
اوليه غربي آنها شد. در کنار اين موارد، اهمالکاري علني نهادهاي امنيتي
اروپا در قبال جريانهاي تندرو و ملي گراي افراطي، موجب چينش مولفه هاي "
گذار از اروپاي واحد" شد. در چنين فضاي چند تکه و پيچيده اي، فاشيستها نيز
قدرت تجديد حيات يافتند. نهادهاي امنيتي اروپا زماني متوجه اين پديده شوم
شدند که در22 ژوئن سال 2011 ميلادي، جسد 69 نوجوان نروژي در جزيره " اوت
اويا" که با شليک گلوله يک فاشيست تمام عيار به نام آندرس برويک به رگبار
بسته شده بودند کنار يکديگر قرار داشت! اما ماجرا به اين جا نيز ختم نشد.
حضور پررنگ طرفداران فاشيسم در راهپيماي هاي هفتگي جنبش " پگيدا" در آلمان
خود گوياي عمق فاجعه ايست که به واسطه جهالت و البته در مواردي خيانت
نهادهاي امنيتي اروپا به وقوع پيوسته است.
5- " آلمان" جايگاه ويژه اي در اتحاديه اروپا دارد! آنگلا مرکل صدر اعظم اين کشور نماد " پايبندي به اروپاي متحد فعلي" محسوب مي شود.
او
مدعي است که مي خواهد با چنگ و دندان اين اتحاديه مشترک و متعاقبا منطقه
يورو را حفظ کند و مانع از فروپاشي نهادهاي اروپايي شود. او در راستاي تحقق
اين هدف ، بدترين وسيله ممکن يعني" اجراي طرح هاي رياضتي" را به کار گرفت.
مرکل از قدرت اقتصادي ويژه کشورش در پيشبرد طرح هاي رياضتي استفاده کرد و
کشورهاي مختلف را در اين خصوص تحت فشار قرار داد. اين فشارها بر روي دو
کشور يونان و اسپانيا مضاعف بود. اما امروز مرکل با بهت و حيرت ناشي از
شکست خود و سياستهايش، مشغول رصد آشفته بازاري است که روز به روز نمادهاي "
ملي گرايي" در آن قدرت مانور بيشتري يافته و در مقابل طرفداران اروپاي
واحد به حاشيه رانده مي شوند.
در دوران جنگ جهاني دوم، " آدولف
هيتلر" به نماد جنگ و واگرايي در اروپا تبديل شد. امروز نيز مرکل با اصرار
بر روي طرح هاي رياضتي به نماد واگرايي اروپا تبديل شده است! در دوران جنگ
جهاني دوم، هيتلر با لشكر نازي ها به قلب اروپا هجوم مي برد و امروز مرکل
با اصرار بر سياستهاي منسوخ اقتصادي و حمايت از سياستهاي امنيتي نخ نما و
غير واقع بينانه به اروپا هجوم برده است. با اين حال اصلي ترين تفاوت هيتلر
و مرکل، در نوع نگاه آنهاست! مرکل با نيت " حفظ اروپاي واحد " مشغول سلاخي
آن است اما هيتلر با هدف "سلطنت فاشيسم بر اروپا" در صحنه نبرد با متفقين
حضور يافت! هر اندازه مرکل در اعلام خبر رسمي " شکست سياستهاي اقتصادي و
امنيتي اروپا" تعجيل کند، ناسيوناليستها با قدرت و سرعت بيشتري اروپا را
تسخير خواهند کرد. در غير اين صورت ديرزماني نخواهد پاييد که " گرد باد
سيريزا" در نهايت پس از ويراني همه اروپا، به " رود راين" در آلمان
برسد....
مطلبی که مهدی حیدری در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان«مدیریت نرخ «ارز» يا نرخ «دلار»؟»به چاپ رساند به شرح زیر است:قيمت
دلار در بازار داخلی در 6 ماه گذشته کمتر از 10 درصد رشد داشته است، اين
در حالي است که با توجه به تقويت ارزش دلار در بازارهاي جهاني، قيمت دلار
در برابر يورو بیش از 18 درصد، در مقابل پوند انگلیس و لیر ترکیه حدود 12
درصد، در برابر ين ژاپن حدود 15 درصد و در برابر دلار کانادا حدود 20 درصد
رشد داشته است. نتیجه آنکه در همین مدت نرخ یورو در بازار تهران حدود 8
درصد کاهش داشته و مابقی ارزها نیز روند کاهشی داشتهاند. افزایش شدید قیمت
دلار نسبت به سایر ارزها در شرایطی است که اغلب کشورهای ذکر شده نرخ تورم و
بهرهای کمتر یا نزدیک به نرخ تورم و بهره در آمریکا دارند.
درصورتیکه
تفاوت نرخ تورم و بهره در ایران و آمریکا حدود 20 درصد است؛ بنابراین رشد
قیمت دلار در کشور ما، باید بسیار بیش از کشورهای ذکر شده میبود. عدم
افزایش متناسب قیمت دلار و کاهش حدود 8 درصدی قیمت یورو در حالي اتفاق
میافتد كه با كاهش شدید قیمت نفت؛ بنابراین منابع ارزی دولت، كشور بيش از
هر زمان ديگري نيازمند استفاده بهینه از این منابع است. جالب آنكه در واقع
بخشي از كاهش جهانی قيمت نفت یا طلا به تقويت ارزش دلار نسبت داده ميشود و
افزایش قیمت دلار در ایران متناسب با بازارهای جهانی، میتوانست این اثر
را تعدیل کند. یکی از دلایل کاهش قیمت یورو و سایر ارزهای غیر وابسته به
دلار، مبنا قرار گرفتن قیمت دلار به جای قیمت سبدی از ارزهای جهانی
بهعنوان مبنا در سیاستهای تنظیم بازار ارز بانک مرکزی بوده است. قیمت
دلار در اذهان عمومی نیز بهعنوان مبنای ارزش پول ملی قلمداد میشود در
صورتیکه با توجه به ساختار تجارت خارجي كشور و نقش مهم شركاي تجاري ايران
در اروپا و آسيا، واحد پولي اين كشورها اهميت بالايي در مصارف ارزي كشور
دارند.
باید توجه داشت که نسبت قیمت ارزهای جهانی ثابت نیست و
بهطور مشخص در ماههای اخیر تلاطم بالایی در این بازارها مشاهده شده است.
برای مثال در کمتر از یک ماه گذشته ارزش فرانک سوئیس حدود 15 درصد افزایش
یا ارزش روبل روسیه حدود 25 درصد کاهش یافته است (در برابر دلار). عوامل
متعددی میتوان برای تلاطم در بازار ارزهای جهانی برشمرد، اما آنچه در
اينجا مدنظر است تمايز نرخ دلار بهعنوان یکی از ارزهای مهم جهانی و نرخ
ارز بهعنوان ارزش نسبی پول ملی نسبت به سایر واحدهاي پولي در دنیا است.
تمايز اين دو در شرايط فعلي كه ارزش دلار به طور كمسابقهاي افزايش يافته و
از طرف ديگر منابع بودجه دولت بهشدت كاهش يافته بيش از هر زماني جلب توجه
ميكند.
در باب سیاست تثبیت نرخ ارز فراوان بحث شده و اشکالات
متعددی برای آن عنوان شده که شوک ارزی دو سال قبل یکی از نتایج آن بوده
است، اما فارغ از درستی یا نادرستی این سیاست، اجراي صحیح هر روش مدیریت
ارزی مستلزم توجه به قيمتهاي جهاني ارز و تشكيل سبدي از ارزهاي مختلف
بهعنوان مرجع و مبنای سیاستهای مدیریت نرخ ارز توسط بانک مرکزی است.
بدیهی است دلار بهعنوان یکی از ارزهای مهم جهانی و واحد پول بینالمللی
وزن بالایی در این سبد خواهد داشت، اما ضرورت دارد که قیمت سایر ارزها نیز
در آن منعکس شود.
در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان««مايههاي ذهني عيب جويان» هزار نقش بر آرد زمانه و نبوديکي چنان که در آيينه تصور ماست»نوشته شده توسط منصور فرزامی اختصاص یافت:راستي
چرا بايد «ظريف» در خياباني در «ژنو» آن هم با وزير امور خارجه آمريکا،
پانزده دقيقه قدم بزند. چرا بايد در هنگام مذاکره، بخندد ! چرا بايد وزير
فرهنگ و ارشاد اسلاميبه احوال پرسان برود؟ چرا بايد به فرانسه رفت و به
عنوان مثال، در آنجا دوبار نفس عميق کشيد؟ و...
اين عيب جوييها نه
شوخي است و نه بازيهاي سياسي پشت پرده، خيلي هم جدي است. از صميم دل هم بر
ميآيد. اين مطالب، همه از زبانهايي است که چند سال در دولت مهرورز و دست
پاک، فروبسته مانده بود و ناگهان در بهت نتيجه آراي 25 خرداد 92 باز شد و
آن هم با ذهنيتي که امروز روز، با پند و اندرز صالحان مشفق هم در ذهن
نميماند و خود را آفتابي ميکند تا همه بدانند اينجا که اين عزيزان
نشستهاند، نه جاي آنان است. آيندهاي نزديک هم در انتخاباتي ديگر، اين امر
محرز به اراده ملت فهيم ايران، عملي خواهد شد. بعد از استقرار دولت غير
منتظره يازدهم، مباحثي که برخي تندروهاي دلواپس در عرصه مطبوعات يا در
صحن مجلسيا در رسانه تصويري و شنيدارييا در فضاي مجازي مطرح ميکنند.
چند
نکته بيش نيست: همه در يک موضوع آن هم به سبب استفاده ابزاري فقط براي
منکوب کردن و از ميدان به درکردن رقيب. ديگر سخني از نقد نيست. چون نقد،
زمينه و ديد کارشناسي ميخواهد. نقد بايد با ذهن پر و پيمان و از منظر
انصاف باشد از نوع همان انصافي باشد که مرحوم حاج آقا ابوالحسن اصفهاني،
مرجع بزرگ تقليد زمان گفت اگر شمر انصاف داشت سرامام حسين(ع) را نميبريد.
در نقد، بصيرت لازم است. نقد بايد راهگشاي گره کور مملکت باشد به دور از
هر نوع تعصبي. فقط براي منافع ملي و مصالح نظام نه از آن نوعي که در
سوالهاي آنچناني به زبان ميآيد و در موضوع استيضاح وزير علوم و نشستهاي
راي اعتماد بعضي از وزيران پيشنهادي هم مطرح شد. بسامد و تکرار موضوعات
رسانهها و فهرست موضوعي آن، اظهر من الشمس است و قابل کتمان نيست. مسلم
است که بيان چنين موضوعاتي وحدت جامعه را به خطر مياندازد و موجب سوء
استفاده دشمنان فراوان ما ميشود و راست گفتهاند بزرگان که عيبجويي و
مچگيري، امري عبث و در عين حال مخرب است اما کو گوش شنوا؟ امروز ديگر عارف
و عاميو کوچک و بزرگ، پي برده اند که جامعه با نوادري رو به روست که در 8
سال همه سفيد ديدند و از استقرار اين دولت همه را سياه!
واما دولت
بايد بداند که با ذهنيتهايي عجيب مواجه است و ذهن آنان به آنچه ميگويند و
ميانديشند و ميبينند، مهر خورده است. لذا با آگاهي از اين حقيقت تلخ
نبايد برآشوبد. نبايد از مشي تغييري که مردم به آن راي دادهاند و همچنان
چشم به راهاند و حمايت ميکنند، بازگردد يا منفعل شود. چون اين، غايت
دلواپسان مصطلح است. آنها ميخواهند که دولت در سياست داخلي و خارجي، هيچ
موفقيتي کسب نکند آنها ميخواهند که دولت در کيفيت اجرا و طرح لوايح، تمرکز
خود را از دست بدهد و گرفتار روزمرگي شود. علت هدف واقع شدن دستگاه سياست
گذاري کشور براي خنثايي در روابط بين المللي و سياستهاي خارجي است و شگفت
اينکه گوششان هم در عمل و انديشه به سخنان و تاکيد رهبر جامعه نيست.
در
سياست داخلي هم تهاجم به نهادهاي فرهنگي و متوليان آن و ديگر
وزارتخانهها، پيرو همان ذهنيتهاست که در بالا اشاره شد و نوع نگرشي که
جامعه به آن عکسالعمل نشان داد و صلاح نديد که در بر همان پاشنه پيشين
بگردد و گرنه اکنون آن برادر واجد همه حسن، ولو اينکه 45 دقيقه با « نيکلاس
برنز » قدم رنجه فرموده باشد بر مسند قدرت بود نه روحاني معتدل و حقوق دان
با شعار تدبير و اميد.
ياران و همراهان دولتيازدهم هم بايد با
تدبير و عمل حساب شده، با روحاني «يد واحده » باشند و يار شاطر او، و
بدانند که آن ذهنهاي مهر کرده شده،يک کلاغ را نه چهل، بلکه هزارها خواهند
ديد، اين از خواص ساکتان ديروز و دلواپسان امروز است و عجبا که سعدي ما در
آن زمان،اين حال امروز ما را چه خوب ديده است که:
چشم بد انديش که برکنده باد
عيب نمايد، هنرش در نظر
و هنري داري و هفتاد عيب
دوست نبيند به جز آنيک هنر