598 به نقل از تریبون مستضعفین - سید شهیدان اهل قلم، شهید مرتضی آوینی، در مقاله کوفه از کتاب فتح خون می نویسد:
ای تشنگان کوثر ولایت! بیایید… من سرچشمه را یافتهام. وا اسفا! باطن قبله را رها کردهاید و بر گرد دیوارهایی سنگی میچرخید؟ بیایید… باطن قبله اینجاست. به خدا، اگر نبود که خداوند خود اینچنین خواسته، میدیدی کعبه را که به طواف امام آمده است و حجرالاسود را میدیدی که با او بیعت میکند. مگر نه اینکه انسان کامل، غایت تکامل عالم است؟…ای امت آخر! بر شما چه رفته است؟ مگر تا کجا میتوان درمحاق غفلت و کوری فرو شد که خورشید را نشناخت؟ معاویه مرده است و یزید بر خلافت خویش از مردم بیعت میگیرد. آیا میتوان دست بیعت به یزید داد و آنگاه باز هم به جانب قبله نماز گزارد؟ یزید که قبله نمیشناسد، یزید که نماز نمیگزارد. چه رفته است شما راای امت آخر؟… مکه، مدینه، بصره… دمشق.
آیا در این دیار خاموشان زندهای باقی نمانده است که سحر شیطان او را از خویشتن نربوده باشد؟ آیا کسی هست که روح خویش را به شیطان نفروخته باشد؟ وامحمدا! چرا هیچ دستی و عَلَمی ازهیچ جا به یاری حق بلند نمیشود؟ آیا همه دستها را بریدهاند؟ زبانها را نیز؟ پس چرا هیچ فریادی به دادخواهی برنخاسته است؟
حضرت امام حسین از روز جمعه سوم شعبان که قافله عشق به مکه رسیده است تا هشتم ذی الحجه که مکه را ترک خواهد کرد، چهارماه و چند روز در این شهر توقف داشته است… چهار ماه و چند روز. نه، واقعه آن همه شتاب زده روی نداده است که کسی فرصت اندیشیدن در آن را نیافته باشد… و اب این همه، ازهیچ شهری جز کوفه ندایی برنخاست. ما کوفیان را بیوفامی دانیم، مظهر بیوفایی، و این حق است؛
اما آیا نباید پرسید که از کوفه گذشته، چرا ازمکه و مدینه و بصره و دمشق نیز دستی به یاری حق از آستین بیرون نیامد جز آن هفتادو چند تن که شنیدهاید و شنیدهایم؟ اگر نیک بیندیشیم، شاید انصاف این باشد که بگوییم باز هم کوفیان! که در آن سرزمین اموات، جز ازکوفه جنبشی برنخاست؛ بازهم کوفیان!
فصل انجماد رسیده و قلبها نیز یخ زده بود. حیات قلب در گریه است و آن «قتیل العَرَبات» کشته شد تا ما بگرییم و… خورشید عشق را به دیار مرده قلبهایمان دعوت کنیم و برفها آب شوند و فصل انجماد سپری شود.
مدینه، سرزمین انصار مقصد هجرت رسول اکرم، رضا به هجرت فرزند و رسول خدا داد و خاموش ماند. آیا راست است که چون مرکز خلافت از مدینه به کوفه انتقال یافت، مدینه الرسول آسوده از دغدغه خاطر، تن به تن آسایی و عافیت طلبی سپرد؟ و اگر حق جز این است، چرا آنگاه که حسین مدینه را به قصد مکه ترک گفت، واکنشی آنچنان که شایسته است از مردم دیده نشد؟… مکه نیز خود را به تغافل سپرد و کناره گرفت و منتظر ماند تا کار به پایان رسد. در بصره نیز جز دو قبیله ازقبایل پنجگانه شهر، امام را پاسخی شایسته نگفتند و آن دو قبیله نیز تا خود را به صحرای کربلا برسانند، کار از کار گذشته بود. اما دمشق، از آغاز، قلمرو معاویه بن ابی سفیان و والیانی از زمره او بود و آنان درطول این سالها با دغل بازی کار را بدانجا کشیده بودند که عداوت مردم شام با علی بن ابی طالب صبغهای دینی یافته بود… و بالاخره کوفه ـ چه آهنگ ناخوشایندی دارد این نام، و چه بار سنگینی از رنج با خود میآورد! باری به سنگینی همه رنجهایی که علی (ع) ازکوفیان کشید… بگذار رنجهای زهرا و حسن و حسین را نیز بر آن بیفزاییم؛ باری به سنگینی همه رنجی که دراین آیه مبارکه نهفته است: لقد خلقنا الانسان فی کبد. آه چه رنجی!