در ابتدا مطلب محمد صرفی با عنوان«آن سوی قنیطره»چاپ شده در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان را می خوانید :حمله
تروریستی روز یکشنبه رژیم صهیونیستی به نیروهای مقاومت در منطقه قنیطره در
دامنه بلندیهای جولان سوریه منجر به شهادت شش تن از نیروهای حزبالله
لبنان و سردار محمدعلی اللهدادی شد. این حمله اولین تجاوز رژیم اسرائیل به
سوریه در طول بحران این کشور نبوده و از این جهت اقدامی جدید محسوب
نمیشود و تحلیل آن نیز نمیتواند خارج از وضعیت و فضای درگیریها و شرایط
پیچیده منطقه باشد. هم اکنون در سوریه بیش از 70 گروه تروریستی با
انواع و اقسام حمایتهای مالی، تسلیحاتی و اطلاعاتی غرب و برخی کشورهای
مرتجع منطقه مشغول نبرد با حکومت بشار اسد به عنوان نماینده محور مقاومت
هستند. گروه تروریستی داعش تنها یکی از این دهها گروه است. داعش تا چندی
پیش بهترین ابزار غرب برای پیشبرد اهداف خود در این میدان و بلکه کل منطقه
بود. هیلاری کلینتون در کتاب خاطرات خود - انتخابهای سخت - درباره بازی
واشنگتن با کارت خود ساخته داعش مینویسد: «ما در جنگ عراق، سوریه و لیبی
شرکت کردیم و همه چیز خوب بود اما به یکباره انقلاب سیام ژوئن در مصر علیه
دولت اخوانالمسلمین روی داد و همه چیز در مدت 72 ساعت تغییر کرد. ما با
اخوانالمسلمین در مصر توافق کرده بودیم دولت اسلامی (نام جدید داعش) در
سینا تشکیل شود.
بود بخشی از سینا به حماس و بخش دیگر آن به اسرائیل
واگذار شود و حلایب و شلاتین به سودان ملحق شود و دولت مصر مرزها با لیبی
را در منطقه السلوم باز کند. قرار بود ما در روز پنجم ماه ژوئیه سال 2013
در نشستی با دوستان اروپایی خود دولت اسلامی (داعش) را به رسمیت بشناسیم.
من به 112 کشور سفر کردم تا نقش آمریکا و توافق با بعضی از دوستان را
درباره به رسمیت شناختن دولت اسلامی(داعش) بلافاصله پس از تشکیل آن، توضیح
دهم. اما به یکباره همه چیز در برابر چشمان ما فرو ریخت.»همانگونه که
کلینتون اعتراف میکند، داعش نتوانست آمریکا و متحدانش را در طرح منطقهای
مورد نظر، به هدف تعیین شده برساند و تشکیل ائتلاف مضحک ضدداعش در واقع
پاسخی به این شکست تحقیرآمیز بود. آمریکاییها به صراحت اعلام کردهاند که
هدف از تشکیل این ائتلاف نه شکست داعش، که تضعیف و کنترل آن است. اگرچه
اخبار منتشر شده مبنی بر ادامه کمکهای لجستیکی به این گروه در عراق و
سوریه نشان میدهد ادعای اعلامی این ائتلاف نیز عاری از حقیقت بوده و صرفاً
پوششی برای اهداف دیگر است. اینک داعش در شرق سوریه درگیر بوده و سایر
گروههای تروریستی در شمال غرب و جنوب سوریه مشغول هستند. یکی از این
گروهها به نام جبهه النصره که خود را یکی از شاخههای القاعده میداند در
جنوب مستقر است؛ یعنی مناطق هم مرز با بلندیهای جولان که تحت اشغال رژیم
صهیونیستی است.
پس از شکست داعش در سرنگونی دولت دمشق و سرخوردگی غرب از
این گروه تروریستی، آمریکاییها یک بار دیگر به سراغ سایر گروههای شورشی
رفتهاند. همان تروریستهایی که به آنها شورشیان معتدل میگویند!جبهه
النصره یکی از شاخصترین گروههای این شورشیان معتدل محسوب میشود که کانون
تمرکز آن در منطقه جنوبی سوریه، هم مرز با لبنان و سرزمینهای اشغالی است.
مثلث تروریستها، جریان ضدمقاومت در لبنان و رژیم صهیونیستی در این منطقه
به هم پیوند خورده و یک مثلث را تشکیل میدهند. تروریستهای مذکور تا چندی
پیش ارتباطی مستمر با جریانات ضدمقاومت در لبنان داشتند و ارتباطشان با
رژیم صهیونیستی غیرمستقیم و با واسطه بود. ناامنیها، درگیریها و
انفجارهای چند ماه گذشته در لبنان حاصل همکاری این مثلث تروریستی بود.
هوشیاری حزبالله باعث شد تا بتواند با همکاری ارتش این کشور این خط
ارتباطی و لجستیکی را قطع کند. موضوعی که برای تروریستها بسیار گران تمام
شد و برای جبران این ضربه، ناچار شدند ارتباط خود را با رژیم صهیونیستی در
جولان بیشتر کنند. ارتباطی که از چشم ناظران دور نماند و تل آویو برای
سرپوش گذاشتن بر حمایت خود از تروریستها، آنان را آوارگان سوری خواند که
در بیمارستانهای صحرایی ارتش این رژیم مداوا میشوند!
گسترش
هماهنگیهای اطلاعاتی و همکاریهای عملیاتی میان تروریستهای منطقه قنیطره و
رژیم صهیونیستی، رخنههای امنیتی در جنوب سوریه ایجاد کرده و این فرصت را
برای تلآویو به وجود آورد که چندین بار از این منطقه به داخل سوریه نفوذ
هوایی کرده و اهدافی را مورد تجاوز قرار دهد. این همکاری دو طرفه چنان
گسترده و آشکار شده است که حتی رسانههای صهیونیستی نیز از گزارش کردن
ابعاد آن ابایی ندارند. روز گذشته روزنامه هاآرتص در این مورد نوشت؛
«اسرائیل به این گروه (جبهه النصره) که در فهرست گروههای تروریستی قرار
دارد، کمک میکند و از آن کمکهای متقابل نیز دریافت میدارد.نگاهی به
پایگاههای اینترنتی شورشیان سوریه برملا میسازد که جنگجویان ضد اسد در
منطقه سوریِ بلندیهای جولان اطلاعات محرمانه را دائماً به اسرائیل منتقل
میکنند و در مقابل، از اسرائیل کمکهای تسلیحاتی و آموزش نظامی دریافت
میکنند.همچنین گفته میشود اسرائیل مجروحان شورشیان سوریه را در
بیمارستانهای صحرایی خود درمان میکند.یکی از پایگاههای اینترنتی شورشیان
اعلام کرد که اسرائیل با کمک شورشیان ضددولتی سوریه در منطقه بلندیهای
جولان متعلق به سوریه، در حال تشکیل نیرویی مشابه فالانژهای سابق لبنانی
است که از متحدان اسرائیل در درون لبنان بودند...اسرائیل این گروههای
شورشی را لزوماً خطری برای خود تلقی نمیکند. شورشیان نیز اسرائیل را
وسیلهای برای حفاظت از خود در برابر نیروهای اسد میدانند.»
حمله روز
یکشنبه رژیم اسرائیل اقدامی برای جلوگیری از قطع ارتباط با تروریستهای
جنوب بود و فرماندهان رژیم صهیونیستی به خوبی میدانند که خوشحالیشان از
این تجاوز دوام چندانی نخواهد داشت و همانگونه که ضلع لبنانی این مثلث شوم
قطع شد، ضلع صهیونیستی- تروریستی آن نیز به زودی قطع میشود. تروریستهای
سوری «انگلهای خوکی» هستند که زنده بودنشان وابسته به ارتباط با میزبان
است. وقتی ارتباط انگلها و خوک قطع شود، نتیجه روشن است. برخی ماجرای
روز یکشنبه قنیطره را با انتخابات رژیم صهیونیستی مرتبط میدانند و بر این
باورند که کمتر از دو ماه دیگر به انتخابات در سرزمینهای اشغالی زمان
باقی است و نشان دادن چهرهای مقتدر و امنیت زا، تقریبا سنت همه دولتهای
این رژیم است. کمتر انتخاباتی در تاریخ رژیم صهیونیستی وجود داشته که پیش
از آن ترور یا تجاوزی از سوی دولت مستقر، اتفاق نیفتاده باشد. حمله به
رآکتور عراق در سال 1981، تجاوز به لبنان(عملیات خوشههای خشم) در سال
1996، غزه (عملیات سرب مذاب) در سال 2008 و تجاوز سال 2012 به غزه (موسوم
به جنگ 50 روزه یا عملیات صخره دفاعی) همگی پیش زمینهای سیاسی داشتند.
اما، ماجرا به مراتب فراتر از مسائل سیاسی درون رژیم صهیونیستی است، بلکه
این رژیم جعلی به نمایندگی از آمریکا و متحدانش و جبهه مقاومت به نمایندگی
از قطب قدرتمند اسلام ناب به پرچمداری ایران اسلامی در برابر هم
ایستادهاند و بدیهی است که نتیجه رخدادهای این عرصه، در آوردگاه قطب
استکبار و قطب اسلام ناب قابل ارزیابی است.
و اما فارغ از دلایل این
حمله، حالا نگاهها به حزبالله و عکسالعمل آن دوخته شده است. خبرها حاکی
است صهیونیستها پناهگاههای اضطراری را باز کرده و علاوه بر آماده باش
کامل، نیروهای احتیاط خود را نیز فراخواندهاند. دو دهه پیش حزبالله یک
نیروی صرفاً نظامی بود اما اینک حزبالله یک نیروی چندوجهی با برد منطقهای
است. بازدارندگی مقابل رژیم اسرائیل، تاثیر تعیینکننده سیاسی در لبنان و
مقابله با جریان تکفیری در سوریه از جمله این نقشهاست. انتقام حزبالله از
صهیونیستها، سخت و البته هوشمندانه خواهد بود. لزومی ندارد که حزبالله
برای پاسخگویی به تلآویو خود را به زمان و مکانی خاص محدود کند. و اما
سردار شهید محمدعلی اللهدادی! شهادت این پاسدار اسلام به دست صهیونیستها
خود داستان جداگانهای است و تحلیلی مجزا میطلبد. او یکی از خیل عظیم ملت
ما به شمار میرود. همان ملتی که به تعبیر دقیق رهبر معظم انقلاب، عاشق
مبارزه با صهیونیستهاست. این آغاز راه است.
ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز به مطلبی با عنوان«پرسه با فتنهگران در هوای آلوده»نوشته شده توسط دکتر محمدحسن آصفری اختصاص یافت:یک ـ با اعتنا به مسائل و مشکلات زیستمحیطی در کشور
بویژه کلانشهرها و بالاخص پایتخت، همچنین عدم ورود سازمانها و نهادهای
مربوط به مساله آلودگی هوا و ورود بنزین بیکیفیت و آلوده به کشور، خانم
ابتکار باید به وظایف خویش عمل کند؛ تکالیفی از قبیل پیشگیری از آلودگی
هوا، آبها، پسابها و محیطزیست همچنین حفظ و توسعه محیطزیست. خب! ایشان
با توجه به آنکه فردی سیاسی است تا اجرایی، وقت کافی برای مدیریت
محیطزیست نمیگذارد و در نتیجه، اتفاق خاصی در دولت یازدهم درباره
محیطزیست و رفع دغدغههای ملت درباره آن بهوجود نیامده است. در حقیقت،
خانم ابتکار به عنوان معاون رئیسجمهور و رئیس سازمان محیطزیست اقدام خاصی
بهعنوان مثال برای مشکل 4-3 ماه اخیر تهران و شهرهای بزرگ دیگر یعنی
آلودگی هوا و دیگر آلودگیهای زیستمحیطی انجام نداده است. فقط در تهران
آلودگی هوا وجود ندارد و در کلانشهرها نیز این مشکل هست. مثلا در حوزه
انتخابیه اینجانب یعنی شهرستان اراک مدتهاست آلودگی هوا تشدید شده و تنفس
به سختی انجام میشود ولی ظاهراً علاوه بر تهران، اراک هم با بیاعتنایی
سازمان محیطزیست برای چارهاندیشی رفع آلودگی هوایش مواجه است.
دو ـ خانم ابتکار بیشتر وقت خود را برای دیدار با عناصر فعال در فتنه ۸۸
گذاشته و دیگر وقتی برای رسیدگی به محیطزیست ندارد. با این عدم رسیدگی به
کار سازمانی و در نتیجه، مدیریت نشدن صحیح این سازمان، مجلس و در صورت
لزوم، مدعیالعموم میتوانند از رئیس سازمان حفاظت محیطزیست سوال کنند.
سه ـ هر سازمان، وزارتخانه و دستگاهی وظایفی دارد. درباره سازمان
محیطزیست، همگان میدانند اهمالکاری این سازمان موجب به خطر افتادن سلامت
هموطنان میشود. به دلیل اهمال سازمان محیطزیست و اینکه خانم ابتکار با
شدت گرفتن فعالیتهای سیاسی خود، وقتی برای رسیدگی به وظایف مدیریت درباره
محیطزیست ندارد، این خطر در حال حاضر بروز هم یافته است. ظاهرا جایگاه
سازمانی رئیس سازمان محیطزیست به دلیل رفتارهای سیاسی و دیدارهای سیاسی
تغییر کرده است(!) ابتکار با دیدارهایی که با برخی عناصر حاضر در فتنه 88 و
برخی عناصر سیاسی اصلاحطلب و برخی احزاب سیاسی همسوی خود دارد، عملاً
وقتی برای رسیدگی به محیطزیست کشور و رفع مشکلات آلودگی هوا ندارد و در
حالی که امروز در شهرهای مختلف ایران بویژه در شهر تهران با مشکلات جدی
تنفسی به دلیل شدید بودن میزان آلودگی هوا مواجه هستیم و مردم کلانشهرها با
محیطزیست آلوده در حال دست و پنجه نرم کردن هستند، اما ایشان بیتوجه به
این موضوع در حال دیدارهای گروهگرایانه خود است.
چهارـ اگر خانم ابتکار، لااقل همان مقدار زمانی را که برای دیدن عناصری
که در فتنه 88 نقش داشته و فعال بودهاند میگذارد، برای محیطزیست هم
بگذارد و واقعاً با استفاده از کارشناسان توانمند، مجرب، دانشمند و
بابرنامه کار کند و دنبال حواشی نباشد، وضعیت به این شکل نمیشود. او اگر
کمی نسبت به مشکلات زیستمحیطی دلسوزانه رفتار کند، مطمئنا مشکلات آلودگی
هوا کم و حتی رفع خواهد شد.
پنج ـ از دیگر سو، اخباری مبنی بر آلوده بودن بنزینهای وارداتی وجود دارد
و از آنجا که سازمان محیطزیست بنزینهای پتروشیمی تولید داخل را که نسبت
به بنزین وارداتی اگر بهتر نبود، بدتر هم نبود، آلوده میدانست و اصلاً بر
همین اساس اجازه توزیع آن را نداد و با خارج کردن ارز از کشور آن هم با این
وضع اقتصادیای که وجود دارد، بنزین وارد کردند، از این لحاظ هم باید مورد
پیگرد قرار گیرد. در عین حال، این سازمان مدعی است بنزینهای وارداتی
مشکلی ندارد؛ اگر مشکلی ندارد چرا هوا آلوده ماند؟! با توجه به این موضوع،
محیطزیست به هیچوجه صلاحیت لازم را برای تشخیص آلوده بودن یا نبودن
بنزینهای وارداتی ندارد چون خود یک طرف ماجراست. جایی بیطرف باید این
موضوع را بررسی میکرد که این امر از سوی کمیسیون بهداشت مجلس انجام شد و
آلوده بودن بنزینهای وارداتی مشخص شد و همچنین معلوم شد بنزینهای واردشده
با حمایت سازمان محیطزیست نهتنها یورو 4 نیست که استاندارد یورو2 را هم
ندارد(!) خانم ابتکار باید پاسخگوی اقدامات خود درباره ورود بنزین آلوده به
کشور باشد.
سازمان استاندارد ایران هم باید در زمینه ورود بنزینهای آلوده
به کشور نظر دهد و رسماً اعلام کند این بنزینها آلوده است یا خیر؟شش ـ
متأسفانه ایراد قانونی درباره سوال از معاونان رئیسجمهور وجود دارد و چون
خانم ابتکار معاون رئیسجمهور است، نمایندگان مجلس نمیتوانند از وی سوال
بپرسند در حالی که از وزرا میتوانند سوال کنند! انتقادی هم از شخص
رئیسجمهوری محترم مبنی بر تذکر ندادن ایشان به خانم ابتکار به عنوان رئیس
سازمان محیطزیست وجود دارد و اگر ایشان به خانم ابتکار تذکر اساسی برای
عملکرد نامناسب زیستمحیطی ندهند، قطعا دود عدم اجرای مدیریت صحیح بر
سازمان محیطزیست به چشم مردم خواهد رفت.با توجه به جمیع مواردی که عنوان شد، به نظر میرسد لزوم ورود مدعیالعموم احساس میشود.
عباس سلیمی نمین در مطلبی که با عنوان«نقاب آزادی بر چهره هتاکان»در ستون یادداشت روزنامه حمایت به چاپ رساند اینگونه نوشت:
چندی پیش، وقایعی در فرانسه اتفاق افتاد که سیر تطور و تحول آن، ناخودآگاه
فضاسازی حوادث یازده سپتامبر و متعاقب آن اشغال دو کشور اسلامی را به
اذهان متبادر نمود. پس از قتل خبرنگاران
فرانسوی و ایجاد موج اسلامهراسی باید پرسید که این ماجرا، سنگ بنای کدام
هدف جدید غرب است ؟ قطعاً هدف غرب از اهانت عامدانه به مقدسات اسلامی،
شکستن روحیه مسلمانان است. استدلال غرب درباره توهین به اعتقادات سایر ملل
با توجیه آزادی بیان، به طرق مختلف قابل نفی است. در
مکتب غربی، اهانت به پادشاهان به خصوص ملکه انگلیس و تشکیک و انتقاد به
صهیونیسم و ماجرای هولوکاست غیرقابل تحمل و قابل پیگرد قضایی است. در جریان
ماجرای اخیر فرانسه، رئیس جمهور این کشور حمایت از یهودیان را وظیفه
دانست. در اروپا هر گونه تحرک ضدصهیونیستی با برچسب آنتی سمیتیسم (Anti
Semitism) محکوم و با مجازات رو به رو خواهد شد. مخالفت نخست وزیر انگلیس
با سخنان رهبر کاتولیک های جهان نیز که گفته بود نباید با آزادی بیان به
مسلمانان توهین کرد، نشان می دهد سیاستمداران وابسته به صهیونیسم تا چه
اندازه از تعالیم مسیحیت به دور افتاده اند.بسیاری
از کشورهای اروپایی هرگونه تلاش برای انکار هولوکاست و یا تشکیک در ارقام و
آمار آن را جرم دانسته و برای آن تا 7 سال مجازات زندان تعیین کرده اند؛
اکنون هم بر طبق این قوانین، «دیوید اروینگ» تاریخ دان انگلیسی در اتریش
پشت میله های زندان قرار دارد؛ آیا هولوکاست مقدستر از پیامبری است که یک میلیارد و پانصد میلیون مسلمان به او احترام میگذارند؟!
نمونه دیگر روژه گارودی فیلسوف و اندیشمند فرانسوی است که در «مهد
دموکراسی» صرفاً به علت تشکیک درباره ابعاد هولوکاست ادعایی صهیونیست ها و
نه انکار آن، مجازات شد. در سال ۱۹۹۸ میلادی، یک دادگاه فرانسوی وی را به
جرم انکار هولوکاست و افترای نژادی مجرم شناخت و بخاطر کتاب اسطوره های
بنیان گذار سیاست اسرائیل (Mythes fondateurs de la politique israélienne)
که در سال ۹۵ نوشته بود، ۱۲۰/۰۰۰ فرانک فرانسه جریمه کرد.
از این منظر، نحوه برخورد با منتقدان هولوکاست به تنهایی می تواند رسواگر
ادعای آزادی بیان در کشورهای غربی باشد و این امر از آزادی بیان غربی
کاریکاتوری مضحک ترسیم کرده است که عضو معیوب رسواکننده و بزرگنمایی شده در
چهره آن را موضوع ممنوعیت نقد هولوکاست تشکیل می دهد. به عبارت دیگر،
حوادث طراحی شده اخیر برای بستن نطق مسلمانان در تحرکات توهین آمیز بعدی
بود تا جرأت اعتراض از آنان گرفته شود. اساساً
حادثه شارلی ابدو با توجه به توهین این نشریه به پیامبر اسلام(ص) برای
منزوی کردن مسلمانان انجام شده است، زیرا جنایتی به آنان نسبت داده می شود
که با هیچ منطق اسلامی منطبق نیست. در گام بعدی با فضاسازی رسانه ای،
کاریکاتور توهین آمیز منتشر می شود؛ با این فرض که مسلمانان در انفعال قرار
گرفته و اعتراضی نخواهند کرد. با اطلاعاتی کمی که درباره ترور خبرنگاران
نشریه شارلی ابدو منتشر شد، هر انسان نقّادی به مشکوک بودن آن پی می برد. در
این ماجرا گفته شد که فرد مهاجم کارت شناسایی خود را به همراه داشته است،
مانند اینکه شخصی با خودروی شخصی اقدام به سرقت کند! عرف خلافکاران، سرقت
خودرو برای اجرای عملیات و حمل کارت شناسایی جعلی است اما در کمال تعجب
شاهدیم که قاتلین فرانسوی، مدارک شناسایی به همراه داشتند و معلوم نیست
تناقض ماسک زدن هنگام ترور و حمل کارت شناسایی چگونه قابل حل است؟
آیا جز این است که مساوی نشان دادن ترور با اسلام، هدف طراحان این توطئه بوده است؟
توهین
به مقدسات در فرهنگ غرب، مسبوق به سابقه است. اگر غرب ادّعای آزادی بیان
دارد، سوال این است که چرا این آزادی هدایت شده است؟ هفته نامه شارلی ابدو
که در پایان ماه دسامبر حتی در پرداخت حقوق کارمندان خود نیز عاجز شده بود،
بعد از ماجرای اخیر با دریافت حق اشتراک، جمع آوری پاداش ها و کمکهای
سازمانها و ادارات دولتی بیش از ده میلیون یورو به جیب زد. اگر
نشریهای در ازای توهین به مقدسات، از دولت پول دریافت کند، در واقع باید
آن را مزدور و مجری فرامین دولت به حساب آورد. چنانچه در چارچوبهایی که در
غرب تعریف شده است، افرادی لاابالی و هتّاک به مقدسات این و آن توهین
کنند، شاید بتوان عنوان «آزادی غرب وحشی» را بر آن نهاد زیرا برابر دانستن
آزادی با توهین به مقدسات، متصاد با عقلانیت است. اما
اگر برای توهین، مواجب دریافت شود، ادّعای آزادی بسیار مضحک تر و
تمسخرآمیزتر خواهد بود. هنگامی که سلمان رشدی مرتد، کتاب موهن آیات شیطانی
را به نگارش درآورد، دولت انگلیس دفاع از جان وی در برابر خشم مقدس
مسلمانان را دفاع از آزادی خواند، اما بعدها مشخص شد که مبلغ کلانی به این
نویسنده مرتد پرداخت شده است. در واقع نگارش کتاب آیات شیطانی با سفارش
استعمار پیر صورت گرفته بود. نکته
مهم دیگر آنکه، لازم بود تا دستگاه دیپلماسی ما در برابر این هتّاکی
نفرتآور، واکنشی قوی و مقتدرانه نشان می داد. پس از اعلان کمک مالی دولت
فرانسه به نشریه شارلی ابدو، ضروری بود تا دولتمردان در مقام مدّعی، به
وزارت خارجه فرانسه رسماً اعلام کنند که این توهین با کمک شما بوده و از
سوی شما تلقی می شود و نه صرفاً از سوی چند ژورنالیست.
در واقع انتظار این
بود که توهین این نشریه، به عنوان توهین دولتی بررسی شود و نه توهین گروهی.
احضار سفیر فرانسه و ابلاغ مراتب اعتراض شدید ایران و لغو سفر وزیر
امورخارجه کشورمان به فرانسه کمترین کار ممکن بود که انجام نشد! پر
واضح است که حرمت امامزاده را متولی آن بر عهده دارد و اگر در قبال اهانت
های گاه و بیگاه دشمنان، تدبیری عاقلانه، مدبرانه و بلندمدت در جهان اسلام
اندیشیده نشود، این گام گستاخانه در این مرحله متوقف نخواهد گردید و یقیناً
باید در انتظار شیوههای جدیدتر توهین به مقدسات اسلامی باشیم.
روزنامه خراسان مطلبی را با عنوان«پايان دوران گذار يمن در ابهام است»در ستون یادداشت روز خود به قلم سید محمد اسلامی به چاپ رساند:
این روزها کسی نمی تواند روی آینده یمن
شرط بندی کند. کشوری که انقلاب و انقلابی های متعددی را در تاریخ خود ثبت کرده است.
انقلابی هایی که گذشته نامطلوب شان را کنار گذاشتند، اما به سمت آینده مطلوبی
نرفتند. پس از جدیدترین انقلاب در سال 2011 نیز قدرت در این کشور بین رئیس جمهور
قبل (علی عبدا... صالح) و فردی که بیش از یک دهه معاون او بود (عبد ربه منصور هادی)
دست به دست شد و در عمل تغییر معناداری در این کشور رخ نداد. 4 ماه پیش وقتی که
بار دیگر نارضایتی عمومی بالا گرفت، حوثی ها رهبری اعتراضات را در پیش گرفتند. این
بار وقتی اعتراض های مردمی باز هم مثل همیشه به خشونت و درگیری های نظامی انجامید،
قرار شد گروه های مختلف سیاسی در قدرت شریک شوند. همه درگیری این روزهای یمن، پیامد
به نتیجه نرسیدن طرح مشارکت همه گروه های سیاسی در این کشور است. اگر رئیس جمهور یمن
به وعده خود برای ایجاد زمینه مشارکت سیاسی گروه های مختلف از جمله حوثی ها عمل
کرده بود، شاید اکنون باید تحولات سیاسی و نه نظامی در این کشور را تحلیل می کردیم.
برخی از دلایل بی ثباتی کنونی در یمن را می توان این گونه برشمرد:
1)پایان نفوذ مقتدرانه سعودی
نفوذ سنتی سعودی که از سال 1962 پس از
انقلاب قبلی یمن نهادینه شده بود، از سال 2011 با مرگ شاهزاده سلطان بن عبدالعزیز
در عمل به پایان رسید. همچنان که چندین دهه است که نفوذ مصر در این کشور هم در عمل
به پایان رسیده است. پس از شاهزاده سلطان، شاهزاده نایف علی بن محمد الحمدان مسئول
حوزه یمن شد. جالب این که او نیز فقط یک سال بعد در سال 2012 از دنیا رفت. پس از
او اگرچه علی بن محمد الحمدان، سفیر سابق سعودی در یمن مسئول این خطه شد، اما رفته
رفته اکنون شاهد کاهش شدید نفوذ سعودی در این کشور هستیم. البته نفوذ سعودی در یمن
را باید در 2 مولفه کلی قرار دهیم. اول استفاده از پیوندهای قبیله ای و دیگری
استفاده از رواج تفکرات سلفی و وهابی. به نظر می رسد اگرچه اهرم نخست سعودی برای
اعمال نفوذ در یمن قوت سابق اش را ندارد، اما نمی توان به سادگی درباره میزان قوت اهرم
دوم سخن گفت. به ویژه این که اهرم اول و اعمال نفوذ قبیله ای از جنس اثرگذاری
کوتاه مدت است و اهرم دوم در واقع به اثرگذاری بلند مدت سعودی در این کشور مربوط می
شود. وهابی ها در سال های گذشته تلاش کرده اند با رواج آموزه های خود زمینه نفوذ
را جدی کنند. تلاشی که محدود به یمن نبوده است و بسیاری از کشورهای حوزه غرب آسیا
و شمال آفریقا و حتی کشورهای اروپایی را نیز در بر می گیرد. البته همه سلفی های یمن
را هم نمی توان حوزه نفوذ سعودی دانست. حزب "اصلاح" یمن به عنوان شاخه
اخوان المسلمین در این کشور اگرچه زیر شاخه سلفی ها محسوب می شود، اما متاثر از
کودتای خونین 2 سال پیش در مصر اکنون در دشمنی با سعودی به سر می برد. به هر روی
حداقل در کوتاه مدت به روشنی پیداست که نفوذ مقتدرانه سعودی به پایان رسیده است،
اما در بلند مدت باید منتظر رخدادهای آینده بمانیم.
2)بازیگری ناتمام آمریکا و القاعده در
کشور اسلحه های بی صاحب
نکته دیگری که باز هم پیش بینی درباره
آینده را دشوار می کند، این واقعیت است که یمن کشوری مسلحانه شده است! تقریبا تمام گروه ها
و قبایل و جمعیت ها، شاخه ای نظامی برای خود تشکیل داده اند. گسترده شدن درگیری ها
در این کشور می تواند به تعمیق اختلافات قومی و قبیله ای منجر شود. رخدادی که یمن
را باز هم از رسیدن به ثبات دورتر می کند. به علاوه این که سابقه درگیری های القاعده یمن و نیروهای آمریکایی در این
کشور نیز همیشه بازار سیاه سلاح یمن را رونق می داده است. آمریکا از شناخت مناسبی نسبت به ویژگی های جغرافیایی و سیاسی یمن برخوردار
است. ایالات متحده تا زمانی که یمنی ها همچنان دچار درگیری های داخلی باشند، نیازی
به دخالت در این کشور نمی بیند. سرزمین سوخته یمن فعلا کم خطر ترین حالت برای
واشنگتن است. اما درباره آینده نمی توان مطمئن بود که آمریکا چه رویکردی را در این
کشور اتخاذ می کند. به ویژه این که القاعده به سادگی می تواند با تغییر تمرکز کنونی
خود از عراق و سوریه به یمن، این کشور را با تهدید های امنیتی جدی مواجه کند.
3)یمن، نه سنتی، نه مدرن
سیستم حکومتی یمن در حال حاضر جمهوری است،
اما واقعیت این است که حاکمیت در یمن مولفه های یک دولت مدرن را ندارد. قدرت گروه
های مختلف برآمده از یک ساختار دموکراتیک و مبتنی بر خواست عمومی جامعه نیست.
صاحبان قدرت به دنبال منافع ملی نیستند و از الگوهای منطقی برای تامین و بقای حاکمیت
پیروی نمی کنند. مهم تر این که در حال حاضر مولفه های سنتی حاکمیت در این کشور هم
از جمله پیوندهای قومی، قبیله ای و مذهبی کمرنگ شده اند. این که یمن در 3 سال
گذشته مانند دریای متلاطم مواجی به آرامش نمی رسد، به این دلیل است که قوانین سنتی
پیشین نیز دیگر منقضی شده اند. یعنی ما با کشوری روبرو هستیم که قانون مشخصی برای رسیدن
به ثبات سیاسی در آن حاکم نیست.
4)آینده پیش روی حوثی ها
گروه حوثی ها در شرایطی این چنینی تلاش می کنند تا حق
حاکمیت مردمی را از صاحبان سنتی قدرت و گویی از تاریخ یمن بگیرند. هرچند این گروه
نیز به هر روی بخشی از جامعه یمن است و مثل تمام گروه های دیگر از مولفه قدرت نظامی
برای احقاق حقوق مردم استفاده می کند. برخی خبرها حاکی از این است که حوثی ها با هوشمندی تمام بدون این
که رئیس جمهور را از قدرت خلع کنند و به کودتا متهم شوند، او را مجبور به پذیرش شروط
خود کرده اند. اگر چنین شود، حوثی ها راهی طولانی برای اینکه کشورشان را به آرامش
برسانند، در پیش دارند. در این راه تنها دشمن آن ها، سعودی یا آمریکایی ها نیستند
بلکه جامعه ای است که به معنای کلمه مستضعف مانده است و باید هر طور شده این دوران
گذار را پشت سر بگذارد
سید مسعود علوی مطلبی را با عنوان«دو خطاي ديپلماتيک»در ستون سرمقاله روزنامه رسالت به چاپ رساند که در ادامه می خوانید:
هر
چه فکر می کنم چه منطق دیپلماتیکی وجود دارد که تصویر وزیر خارجه جمهوری
اسلامی در یک محیط دوستانه و صمیمانه با وزیر خارجه منفورترین دولت جهان
یعنی آمریکا در خیابان های ژنو، به جهان مخابره شود، به نتیجه ای نمی رسم!
پس از یک سال و نیم گفتگوی بی حاصل که فقط امتیاز دادیم و امتیازی هم
نگرفتیم، بخشی از کار بزرگ دانشمندان جوان و فداکار ایرانی را در تأسیسات
هسته ای متوقف کردیم، با این تصویر در خیابان های ژنو چه می خواهیم بگوییم؟
مردم
جهان بویژه جوانان جهان اسلام، جمهوری اسلامی ایران را نماد ایستادگی و
پایداری در برابر تبهکاری های آمریکا می دانند و بیش از سه دهه، پنجه در
پنجه آمریکا انداخته ایم. بعد تصویری از سیاست خارجی جمهوری اسلامی در
جهان، واتاب می دهیم که گویی هیچ تبهکاری وجود نداشته است! در حالی که می
دانیم در خصوص محروم کردن ملت ایران از فناوری صلح آمیز هسته ای و نیز
اخلال در استقلال سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، مرارت ها کشیده ایم. آیا واقعاً
همان طور که رئیس جمهور می گوید؛ «در مذاکرات بحث اصول و آرمان ها مطرح
نیست» یا «آرمان ما وصل به سانتریفیوژ نیست»، اگر چنین است چرا روزنامه های
دوم خردادی به فرمان لندن اصرار دارند تصویر پیاده روی ظریف و کری را
درصفحه اول خود با افتخار به چاپ برسانند؟ این اصرار بر اساس چه اصول و
آرمانی صورت می گیرد؟! چرا پروژه نفرت زدایی نسبت به چهره آمریکا در داخل و
خارج جمهوری اسلامی اکنون به صورت یک اصل و آرمان در دستور کار آمریکایی
هاست و یک عده هم در داخل، آن را نمایندگی می کنند؟ملت
ایران طی سه دهه گذشته فداکاری ها کرده، خون ها داده، شهادت بزرگانی همچون
72 تن در هفتم تیر و شهادت رئیس جمهور و نخست وزیر در هشتم شهریور 60 را
مشاهده کرده، چهره های نورانی همچون شهدای محراب و صدها هزار شهید و جانباز
در مصاف با شرارت آمریکایی ها در دفاع مقدس داده است، چطور می شود بر همه
این تصاویر غرورانگیز در مبارزه با ستم استبداد جهانی، یک تصویر مسالمت
آمیز در روابط خارجی با آمریکایی ها را الصاق کرد و تیر خلاص به راهبرد
آمریکاستیزی و استکبارستیزی ملت ایران زد؟ آن هم در شرایطی که آمریکایی ها
هنوز بر طبل خصومت ورزی با ملت ما می کوبند و ذره ای از مواضع خصمانه خود
پایین نیامده اند.بنده
به عنوان احدی از آحاد ملت ایران، پیشنهاد می کنم تا موقعی که مذاکرات به
نتیجه نرسیده است همان طور که متن مذاکرات را از ملت ایران مخفی کرده اید،
تصاویر گفتگوها چه در زیر سقف و چه در بیرون سقف را نیز تا حصول نتیجه،
محرمانه اعلام کنید. چه فایده ای دارد در هر دور مذاکره، بیرون بیایید و
بدون اینکه شمه
ای از مطالب و گفتگوها را فاش سازید، به بیان یکسری عبارات که هیچ ارزش
خبری ای ندارد اکتفا کنید؟ عباراتی همچون مذاکرات فشرده بود، طرف مقابل
اراده خود را برای توافق نشان داد، مذاکرات جدی بود، هنوز اختلافات وجود
دارد و...در
اوج مذاکرات بی نتیجه ژنو، ناگهان وزیر خارجه محترم ما سر از پاریس درمی
آورد؛ شهری که امروز به عنوان پایتخت اهانت به مقدسات دینی و پیامبر گرامی
اسلام (ص) مطرح است.چه
منطق دیپلماتیکی پشت سر این سفر، آن هم در شرایط کنونی وجود داشت؟ در
سراسر جهان اسلام، خشم و نفرت علیه غرب و فرانسوی ها موج می زند و مردم
مسلمان جهان از اهانت به ساحت مقدس پیامبر اکرم (ص) عصبانی هستند، یک دفعه
چشم باز می کنند، می بینند وزیر خارجه ما در پاریس است، آن هم بدون بیان یک
کلمه در محکومیت عمل زشت دولت فرانسه در حمایت از پدیده «من شارلی هستم»!
اهانت به مقدسات در پاریس، حتی صدای پاپ را هم درآورده است. اما در سفر
وزیر محترم خارجه ما به پاریس، در اعتراض به عمل زشت فرانسوی ها در اهانت
به پیامبر (ص)، صدایی درنمی آید!آیا
موضوع قدرت هسته ای ایران، مایه اقتدار ماست یا مایه ضعف و رخوت ماست؟ ما
در مذاکرات به واسطه این قدرت، در مقام تعامل هستیم یا در مقام امتیاز دادن
و عمل یک سویه؟! آیا عنصر زمان و مکان در گفتگوهای دیپلماتیک ما جایگاهی
دارد یا ندارد؟! آیا محتوای گفتگوها تابع راهبردها و تاکتیک های ما هست یا
نیست؟ این درک دیپلماتیک در کجای سفر به پاریس و قدم زدن در خیابان های ژنو
وجود دارد؟!جناب آقای ظریف! آمریکایی ها و فرانسوی ها در حال تست دولت ما و حساسیت هایش در قبال اصول و ارزش های اسلامی و انسانی هستند. ما در این تست نباید به کژراهه برویم.آقای
ظریف عزیز! شما نباید فریب ژورنالیسم تبهکار را که در داخل، «من شارلی
هستم» را نمایندگی می کنند، بخورید. مردم ما که برای دفاع از شرف و عزت خود
و نیز دفاع از استقلال و آزادی خود بیش از سی سال است مقاومت کرده اندو
این مقاومت تا ظهور حضرت صاحب الزمان (عج) ادامه دارد، از شما انتظار
دارند خشم و نفرت افکار عمومی در ایران و جهان علیه مظالم استبداد جهانی
بویژه آمریکا را، نمایندگی کنید. شما نماینده یک ملت بزرگ در دیپلماسی
خارجی هستید. این شأن و منزلت را با اقوال و افعالی که با آرمان ها و اصول
انقلابی تطبیق ندارد، فرونکاهید.تأسف
بار است روزنامه های مدعی اصلاحات که راهپیمایی و اعتراض مردم علیه سیاست
های هتاکانه دولت فرانسه علیه مقدسات را در صفحه اول خود سانسور کردند،
روزنامه هایی که حتی راهپیمایی عظیم و با شکوه اربعین را نیز سانسور
نمودند، همان ها دیروز همچنان از پیاده روی ظریف در خیابان های ژنو، بی هیچ دلیلی دفاع کردند و دوباره عکس های آن را به چاپ رساندند! آیا این رویکرد، انطباقی با کار حرفه ایو تعهد اسلامی دارد؟ مطلبی که با عنوان«چالشهای اشتغال»در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به قلم قدیر اسدی به چاپ رسید به شرح زیر است:
به اذعان همه مسوولان و سیاستگذاران، اشتغال مهمترین چالشی است که در پیش
روی دولت فعلی و به طریق اولی دولت بعدی خواهد بود. صحبت از ۸ میلیون
بیکار در صورت عدم رشد حجم اشتغال و ۶ میلیون جمعیت عاطل در حال حاضر آن هم
در یک اقتصاد با 5/21 میلیون شاغل، یقینا پشت هر سیاستگذار و
تصمیمگیرنده در جامعه را خواهد لرزاند. لزوم برنامهریزی در جهت مقابله با
این معضل اجتماعی بر کسی پوشیده نیست. در این مقاله کوشیدهام تا برخی
جنبههای این تصمیمگیری را بشکافم. پیش از ورود به بحث لازم میدانم در
باب تعریف بیکاری چند جملهای توضیح بدهم.
بیکاری به این معنا نیست که
هیچ بخش خدماتی، صنعتی یا کشاورزی نیاز به نیروی کار ندارد یا اینکه هیچ یک
از افراد بیکار تا به حال با یک موقعیت کاری یا استخدام مواجه نشدهاند،
بلکه به این معنی است که در دستمزدهای تعادلی (متوسط دستمزدی که فرد در
جامعه با آن مواجه است) این فرد شغل دلخواه خود را نیافته است. به بیان
دیگر مجموع شرایط شغلی که تا به حال به فرد پیشنهاد شده، اعم از شرایط
مربوط به نوع قرارداد (رسمی، پیمانی، کار معین و ...)، بیمه، دستمزد و سایر
شرایط محیط کاری، با آنچه فرد بهعنوان شغل مورد انتظار خود در نظر دارد،
همخوانی لازم را نداشته و فرد حاضر به تغییر وضعیت از بیکار به شاغل با
قبول آن شغل نیست؛ بنابراین نحوه تشکیل انتظارات نیروی کار که اغلب در اثر
تحصیلات شکل میگیرد از اهمیت بالایی برخوردار است.
اول از همه اینکه ابعاد مساله باید بهطور دقیق مشخص باشد. این میزان
بیکار در چه زمانی و با چه مشخصات مکانی، تحصیلاتی و سنی به بازار کار وارد
میشوند؟ درخواست دقیق این نیروی کار چیست؟ به بیان دیگر شغلهایی که باید
برای این نیروی کار بالقوه ایجاد شود، باید دارای چه ویژگیهایی باشند.
برای درک عینیتر این موضوع، آیا تا به حال به تفاوت بین نرخ مشارکت
اقتصادی، نرخ بیکاری، نرخ مشارکت زنان و مهمتر از همه سهم اشتغال هر بخش
از کل اشتغال، در استانهای متفاوت توجه کردهاید؟ برای سیاستگذاری در
حوزه بازار کار، سیاستهای اقتصادی باید به همین اندازه دقیق و با توجه به
ویژگیهای تقاضاکنندگان شغل در آینده تنظیم شود.
مساله مهم بعدی شتاب در حجم تقاضای نیروی کار در اثر تغییر در نرخ مشارکت
اقتصادی است. آنچه در آینده نزدیک با آن مواجه خواهیم بود، افزایش نرخ
مشارکت اقتصادی ناشی از افزایش در رشد اقتصادی و افزایش امید به یافتن شغل
در نیروی کار است. در واقع انتقال افراد از جمعیت عاطل به جمعیت فعال و
جستوجوکنندگان کار، جریان بعدی افزایش افراد بیکار و افزایش نرخ بیکاری
است. اولین نشانههای این تغییر در نرخ مشارکت از مقایسه بین نرخ مشارکت
اقتصادی پاییز ۱۳۹۳ و پاییز ۱۳۹۲ قابل مشاهده است که نشان از افزایش تقریبا
یک درصدی در پاسخ به بهبود وضعیت فعالیتهای اقتصادی در یک ساله اخیر
دارد. روند نرخ مشارکت اقتصادی در طی سالیان اخیر به دلیل وضعیت اقتصادی،
به غیر از نوسانات فصلی، بهطور متوسط در حال کاهش بوده است. اما با نگاهی
به روند آن از گذشته مشهود است که با بهبود وضعیت اقتصادی، دور از ذهن
نخواهد بود که نرخ مشارکت حتی از بیشترین میزان خود در گذشته(6/42درصد) نیز
فراتر برود. به خصوص که جمعیت در سن کار بیشتر در گروه سنی متمرکز است که
نرخ مشارکت اقتصادی با تحول قابل توجه در آن گروه سنی شتاب خواهد گرفت.
نکته سوم و شاید مهمترین نکتهای که باید به آن تاکید کرد، استراتژی جذب
نیروی کار در اقتصاد است. سوال اصلی این است که با رشد کدام بخش از اقتصاد،
میتوان برای بیکاران موجود در بازار کار شغل فراهم کرد؟ مطالعات نشان
میدهد که بخش صنعت در اقتصاد جذبکننده نیروهای متخصص تربیت شده در
دانشگاهها نیست و بیشتر نیازمند نیروی کار ساده و ماهر است. در واقع به
دلیل فاصله صنعت کشور از تکنولوژیهای روز و همچنین سرمایهبر بودن صنعت به
دلیل ارزانی نسبی سرمایه در کشور به مدد نرخ بهره حقیقی منفی، رشد صنعت
کشور موجب جذب میزان زیاد نیروی کار در بازار کار نمیشود. بهخصوص اینکه
سهم بخش صنعت کشور نسبت به کل اقتصاد آنقدر هم بالا نیست که بتواند
جذبکننده نیروی کاری با این حجم باشد. همچنین نیروی کار شاغل در بخش
کشاورزی نیز با عدم بهرهوری روبهرو بوده یا با مکانیزاسیون روزافزون این
بخش و همچنین خشکسالیهای پیایی در طول سالیان گذشته، ضعیفتر از آن است که
از آن بتوان انتظار جذب نیروی کار داشت. آیا بخش خدمات در اقتصاد میتواند
این بار گران را به دوش بکشد؟ پاسخ نامعلوم است.
متاسفانه ما دادههای کافی از ارتباط بین شغل و شاغل نداریم. برای مثال
نمیدانیم کسانی که در دانشگاهها ادبیات عرب خواندهاند، الان در کدام بخش
اقتصادی مشغول هستند. آیا کارمند اداره آموزش و پرورش هستند و ادبیات عرب
تدریس میکنند یا توانستهاند شغل بهتری در بخشهای اداری وزارت اقتصاد
بگیرند یا در امتحان ورودی وزارت نیرو قبول شدهاند. اگر به اندازه کافی
خوششانس بوده باشند، الان در وزارت نفت هستند. تحصیلکردههای گروه ادبیات
نمایشی چطور؟ همه آنها الان در حال آماده شدن برای سفر به «کن» و راه رفتن
روی فرش قرمز هستند یا دارند در آزمونهای استخدامی مختلف شانس خود را
امتحان میکنند؟ دوستان من در رشته اقتصاد چطور؟ آیا همه آنها در حال
استفاده از تئوریهای اقتصادی در صنعت، خدمات یا کشاورزی هستند یا دارند با
تئوریهای چرخه تجاری علت بیکار بودن خود را برای بستگانشان توجیه
میکنند.
سوال اینجاست که ویژگیهای تحصیلاتی بیکاران چیست و دولت برای این همه
تحصیلکرده چگونه این همه شغل با کیفیت در جایجای این کشور پهناور فراهم
کند. متاسفانه برخلاف دو مساله اول که دادهها تا اندازه زیادی توسط مرکز
آمار ایران تولید شده و پیشبینیهای دقیقی بر اساس این دادهها قابل انجام
است، ما هنوز دادههای منسجمی از رشتههای تحصیلی افراد و همچنین تخمین
درستی از انتظارات آنها نداریم. همچنین نمیدانیم که چه خدمت مولدی
میتوانند تولید کنند. گسست بین عرضه آموزش توسط دولت و تقاضای آموزش در
بازار کار در طول سالیان دراز این معمای پیچیده را طرح کرده است.
روزنامه ابتکار مطلبی را با عنوان«تيزی بر صورت ظريف ديپلماسی»در ستون سرمقاله خود به قلم جواد حیدریان به چاپ رساند که در ادامه می خوانید:
محمد جواد ظريف که با هوشمندي و حرارات
ديپلماتيکش، کوه يخ مذاکرات ايران و 5+ 1 را آب کرده است، حالا در آخرين
زمان براي نتيجه بخش بودن تلاش هايش، با انتقادات تند و تيزي مواجه شده
است. انتقاداتي که البته چندان بر محوريت منافع ملي گام بر نميدارد، بلکه
بيشتر جنبه ايدئولوژيک دارد تا حضور جريان بسته اي که به راي مردم از سرير
قدرت بيرون رانده شد، همچنان در کالبد سياسي کشور احساس شود.
يک
هفته بعد از آنکه وزراي خارجه ايران و آمريکا در پياده روهاي شهر ژنو،
شانه به شانه قدم زدند تا در شکلي جديد از مذاکره، نشانه هايي از نزديکي
نظر طرفين را به جهان مخابره کنند، توپخانه محافظه کاران دو طرف شروع به
شليک کرده است. کنگره آمريکا با پيش کشيدن طرح تحريم هاي جديد عليه ايران،
البته واکنش تند باراک حسين اوباما را به همراه داشت. واکنشي که به صراحت
از وتوي هرگونه تحريم سخن ميگويد که ميتواند روند مذاکرات را مختل يا به
بيراهه برد. در سوي ديگر مخالفت، حمله فرمانده بسيج و همينطور توصيه هاي
رئيس قوه قضاييه به محمد جواد ظريف را ميتوان شاهد آورد که البته سردار
نقدي بر خلاف سخنان رئيس قوه قضاييه، با لحني تند و گزنده تاکيد کرده که
آقاي ظريف از چشم و نظرش افتاده است.
فرمانده بسيج
مستضعفين نه تنها قدم زدن ظريف با بارک اوباما يا احتمال سفرش به فرانسه را
«اشتباه و غير قابل تحمل» خوانده که تاکيد کرده « ايشان متاسفانه الفباي
ديپلماسي را هم رعايت نميکند.» شايد به صراحت نتوان سخنان فرمانده بسيج
کشور در مورد مذاکرات و نحوه مذاکراه تيم ايراني را نوعي تغيير موضع
حاکميتي در اين باره تلقي کرد اما ميتوان اين پرسش را مطرح کرد که مسئوليت
حقوقي افراد در مناصب بالاي حکومتي در قبال مذاکرات ايران و غرب بر سر
پرونده هسته اي تا کجاست؟ و مقامات نظامي و امنيتي کشور تا کجا و تا چه
ميزان ميتوانند مذاکره کنندگان را به چالش بکشند و برايشان تعيين تکليف
کنند؟ آيا طبق قانون اساسي جز رهبري و مجلس شوراي اسلامي که چند وقت پيش
ظريف را براي توضيحاتي فراخوانده بود، کسي ميتواند خط و مشي و انتقادي تا
اين سطح را بر سر پرونده حساس هسته اي مطرح کند و اگر اينطور نيست چرا
مصونيت و استقلال وزير از سوي مخالفان به رسميت شناخته نميشود و در
ادبياتي نازل دولت را به چالش ميکشند و تيزي اخم بر لبخند ديپلماسي
ميکشند.
خط و نشان محافظه کاران - که هر بار
ميخواهند موضعي را بمباران کنند، رسانه هاي پر پول بيت المال را بسيج
ميکنند و پشت خاکريزهاي رانتي خبر ميايستند - آشکار تر شده است و سر خط
خبرها به سمت و سويي رفته تا از «کاه» ظريف «کوه» بسازند وبراي کوفتنش به
صحراي کربلا بزنند. حالا هم که سردار نقدي –با اندکي تلخيص- گفته «با تکرار
خطاهاي فني ظريف، بايد در برآورد مان تجديد نظر کنيم» زمينه اي براي تخريب
مسير مذاکرات فراهم شده تا هر دو جريان محافظه کار ايران و آمريکا بر طبل
مخالفت بکوبند و در نهايت هزاران ساعت گفتگو و ميليون ها اميد براي بهبود
وضعيت... بر باد برود و سياست «سنگ روي سنگ بند نيايد» در اين ميان صورت
عمل به خود گيرد.اين اظهار انتقادهاي نيش دار که حالا
دارد شکل واقعي تري به خود ميگيرد، آشکارا بر خلاف مسير تعيين شده مذاکرات
در سطوح بالاي نظام است. مسيري که مشخصا از سوي مقام رهبري تعيين شده و وي
از امنيت خاطر خود در خصوص شخص مذاکره کنندگان سخن گفته و اينکه مخالفتي
با ادامه مذاکرات ندارند.
با اين حال طرف غربي که حالا
هم با چالشي واقعي مواجه شده است، به شکلي در حال تدارک وضعيت براي تداوم و
در نهايت نتيجه بخشي مذکرات است. اگر چه آنها تاويل خود از نتيجه را دارند
و باراک اوباما، سنا به خصوص «کميته بانکداري» را به برخوردي قاطع تهديد
کرده تا آنها از طرح تحريم ايران در روز پنجشنبه به نفع توافق نهايي ايران و
آمريکا در زمينه هسته اي دست بردارند اما مخالفان ايراني به نظر ميرسد با
انتقادات فعلي، ميلي به نتيجه بخشي مذاکره دولت تدبير و اميد ندارد و شايد
از 10 سال عقب رفت در مذاکره محافظه کاران وطني درس نگرفته اند و
ميخواهند مذاکرات به شکست بينجامد و «روز از نو روزي از نو...»