کد خبر: ۲۸۴۰۷۷
زمان انتشار: ۱۴:۱۴     ۱۶ دی ۱۳۹۳
از پنجره اتاق نگاهم به بيرون افتاد هوا مه بود. با خود گفتم كه امروز احتمالا باران مي آيد ،غروب شد قطره هاي باران به شيشه اتاق اصابت مي كرد. دوست داشتم در حياط خانه ي شيرواني كه، در آن بوديم قدم بزنم .در را باز كردم چشمم به اكثر بچه هاي تيم افتاد كه ، هركدام گوشه اي از حياط را پيدا كرده اند و زير باران با خداي خود حرف مي زنند.


يكي از بچه ها سر حوض شير كه در حال شستن استكان ها چاي وعده ي غروبان بود، زود، سريع وتند ظرفها را مي شست و من هم همچنان از حركت سريع اين شخص در شستن متعجب بودم، بعد از چند دقيقه ديدم كه در همان جا و همان حالت ايستاده و زير لب حرفهاي را زمزمه مي كند. بله ... بله ... موضوع از اين قرار بود كه اين دوستمان نمي خواست از دعاي زير باران بي نصيب بماند.

صحنه ي جالبي بود، شايد در زندگي ام اولين باري بود كه با چنين صحنه اي روبرو مي شدم.غروب، نم نم باران ، بوي اذان، چه تركيب قشنگي است نه !!؟؟

يكدفعه صداي سر گروه بچه هاي شلوغ و شر تيم همه را به خود جلب كرد.گفت: بچه ها بيايد همگي زير باران، كنار تك درخت تنهايي فرمانده حلقه بزنيم و دستانمان را بالا ببريم و در حق هم دعا كنيم. چه پيشنهاد قشنگي...

عجب حلقه اي شد، آن ها هم حلقه ي دعا براي يكديگر(البته ناگفته نماند يكي از دوستان از پنجره ي اتاق ما را همراهي مي كرد و هر يك دقيقه يكبار مي گفت: دعا كنيد استخدامي من را براي مدرسه را بپذيرند، بنده ي خدا تازه فارغ التحصيل شده بود دنبال كار مي گشت.)

اول يك دعاي دسته جمعي كرديم و بعد هر كدام هردعاي كه داشتيم را به زبان آورديم تا ديگر دوستان براي ما آمين گويند. خيلي هامون براين باور هستيم كه دعا در حق يكديگر آن هم زيرباران هنگام غروب مستجاب مي شود.

نمي دانم از آن جمع چند نفر دعاهاشون مستجاب شد ولي براي من همين كافي بود كه در زير باران با صداي اذان بتوانم بگويم خدايا شكرت به خاطر چنين لحظلاتي كه براي من قرار دادي، و همين بس...

منبع : روابط عمومي سازمان بسيج سازندگي
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها