به گزارش سرویس سیاسی پایگاه 598 ، در جهان پس از جنگ سرد، ایالات متحده همواره با یک سردرگمی در انتخاب استراتژی های بزرگ روبرو بوده است، بطوری که تا چهار گرند استراتژی توسط متفکران ژئواستراتژیک آمریکا مطرح شده است: بازگشت به انزواگرایی (Isolationism)، توازن ساحلی (Offshore Balancing)، دخالت انتخابی (Selective Engagement) و تسلط جهانی (Global Dominance). هیچ کدام از این استراتژی ها، تداوم بلند مدت نداشته و در دوره های خاص، رفتار سیاسی و عملی ایالات متحده در حوزه این نوع استراتژی ها تغییرات محسوسی داشته است. بجز انزواگرایی، که به دکترین مونرو مشهور است، هر کدام از این استراتژی های بزرگ را که در نظر بگیریم، همواره تاکیدشان بر یکی از مهمترین نقاط استراتژیک جهان بوده است، و آن غرب آسیاست. منطقه غرب آسیا در زمان جنگ سرد نیز که یک استراتژی مشخص بر رفتار ایالات متحده حکمفرما بود (Deterrence)، اهمیتی اساسی داشت، بطوری که منطقه حائل بین دو قدرت قاره ای (شوروی) و دریایی (ایالات متحده) بود.
می توان موضوع هسته ای ایران را در بعد کلان و در بستر منازعات مربوط به نظم جهانی آینده و نظم موجود تجزیه و تحلیل کرد. |
منطقه غرب آسیا در دوره پسا جنگ سرد، از شروع دوره قدرت هژمونیک ایالات متحده در دنیای پس از فروپاشی شوروی در اوایل دهه 1990 گرفته تا اواخر دهه اول قرن بیست و یکم، که اتمام دوره هژمونی ایالات متحده است، به سبب دارا بودن ویژگی های ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی حائز اهمیت فراوان بوده است، به طوری که ایالات متحده در این دوره خود را درگیر دو جنگ بسیار پرهزینه و خشن کرده است، که علیرغم آگاهی از اینکه با این اقدامات وجهه خود را در درجه اول در نزد افکار عمومی مردم خود و مردم دنیای غرب، و در درجه دوم در نزد مسلمانان از دست می دهد، اما این مسائل را به جان خریده است.
به اعتقاد نویسنده، با شروع دهه دوم قرن بیست و یکم، دنیا وارد فاز جدیدی از تحولات در حوزه روابط بین الملل شده است و آن، گذار از نظم تک قطبی به نظم چند قطبی است. بازیگران جدیدی در عرصه بین الملل ظهور کرده و شروع به بازیگری کرده اند. این قدرتهای نوظهور، چالشی جدی برای هژمونی ایالات متحده فراهم آورده اند، و رفته رفته شروع به اشغال حوزه نفوذی آن کرده اند. خونریزی های چند سال اخیر در غرب آسیا و بطور خاص سوریه و پس از آن اروپا و اوکراین و نقش بازیگران جدید همچون روسیه، چین، و جمهوری اسلامی ایران در این درگیری ها، نشان از این تغییر هندسه قدرت در عرصه بین المللی دارد.
عرصه کشمکش بر سر نظم موجود جهانی و نظم آینده را دو جبهه مدیریت می کنند: جبهه شرقی قدرتهای نوظهور و جبهه غربی طرفداران وضع موجود. در این سوی چین و روسیه و ایران مهمترین بازیگران هستندو در آنسوی ایالات متحده و متحدان غربی اش. هر دو سوی این نزاع، مناسبات ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک جهانی را بخوبی درک می کنند و اساسا این نزاع، خود برخاسته از این مناسبات است.
نقش بازیگران جدید همچون روسیه، چین، و جمهوری اسلامی ایران نشان از تغییر هندسه قدرت در عرصه بین المللی دارد. |
می توان موضوع هسته ای ایران را نیز در بعد کلان خود در بستر منازعات مربوط به نظم جهانی آینده و نظم موجود تجزیه و تحلیل کرد. ایالات متحده آمریکا برای حفظ وضعیت موجود در نظم جهانی با چند مساله عمده مواجه است که تقریبا تمامی این مشکلات به ایران و موقعیت ژئوپلیتیکی آن گره خورده است. تامین آینده انرژی دنیا، موضوع سوریه، موضوع دوستان ایالات متحده در منطقه از جمله مسائلی است که ایالات متحده را محتاج ایران کرده است. در ذیل به بررسی هر کدام از آنها می پردازیم.
یکی از نظریاتی که اخیرا بطور فراگیری در نشریات و محافل سیاسی و فکری طرح و پیگیری می شود، بحث خروج ایالات متحده از منطقه غرب آسیا و عوض شدن مرکز ثقل مناسبات به شرق آسیاست. این نظر با واقعیات میدانی غرب آسیا و رفتار ایالات متحده در قبال آن سازگاری ندارد. علیرغم نیاز کمتر ایالات متحده به نفت و گاز غرب آسیا، از آنجا که این منطقه همچنان یکی از مناطق عمده تولید نفت و گاز و هیدروکربورها (که اهمیت بسیار بیشتری نسبت به نفت و گاز دارند) در آینده خواهد ماند. گفته می شود حدود یک چهارم منابع نفت و گاز دنیا از منطقه خلیج فارس که تنها دو درصد مساحت زمین را پوشش می دهد، تامین می شود. نیاز روزافزون قدرتهای نوظهور دنیا همچون چین، هند و کشورهای شرق آسیا به منابع این منطقه، موجب می شود تا ایالات متحده علیرغم وابستگی کمتر به انرژی غرب آسیا، برای کنترل آینده دنیا و رقبای بالقوه و بالفعل خود، به حضور خود در این منطقه ادامه دهد. شواهد میدانی نیز همین واقعیت را تایید می کند.
تعداد نیروهای مسلح آمریکایی حاضر در ناوگان پنجم آمریکا در بحرین، حدود سی هزار نفر است که در قیاس با کل تعدا نیروهای ارتش و پلیس بحرین که 27 هزار نفر است، نشان دهنده حضور پررنگ این کشور است. پس از خروج ایالات متحده از عراق در سال 2011، تعداد نیروهای این کشور در قطر افزایش یافته است.در عربستان سعودی و کویت این نیروها از دیرباز حضور داشته اند و اخیرا با قراردادهای ایالات متحده با عمان و امارات، حضور 99 ساله نیروهای آمریکایی در این دو کشور تضمین شده است. در هفته جاری حتی انگلیس نیز علیرغم خروج خود در دهه 1970 از این منطقه، قرارداد واگذاری پایگاه توسط بحرین به این کشور تضمین شده است. از این رو، می توان گفت مساله حضور در منطقه خلیج فارس، یکی از مسائل جدی ایالات متحده است، که نه تنها از سیاستهای ایالات متحده خط نخورده، بلکه اهمیت آن بیش از هر زمان دیگری آشکار است.
موضوع سوریه یکی دیگر از مسائل ایالات متحده است. بحران سوریه که در ابتدا آمریکایی ها فکر می کردند با کمک متحدان منطقه ای خود همچون ترکیه و قطر و سعودی کار آنرا یکسره می کنند، موضوعی است که با گذشت بیش از سه سال از این موضوع، نه تنها کار آن یکسره نشده و اسد همچنان پابرجاست و از سوی دیگر، جنایات دشمنان اسد همچون سلفی ها و حتی ارتش آزاد نیاز مردم سوریه به اسد را افزایش داده است، شکستی جدی برای ایالات متحده محسوب می شود و این موضوع، بصورت بالقوه می تواند (و تا حدودی توانسته) به کشورهای مجاور سرریز کرده و به بی ثباتی کل منطقه بینجامد. موضوعی که هم امنیت متحد آمریکا در خاورمیانه (رژیم آپارتاید اسرائیل) را به خطر می اندازد و هم می تواند جریان امنیت انرژی را با مخاطرات جدی روبرو سازد و مناسبات اقتصاد جهانی را بیش از قبل به هم بریزد.
یکی دیگر از موضوعات، بحث دوستان ایالات متحده در منطقه است. متحدان آمریکا در منطقه با مشکلات ساختاری جدی ای مواجهند. عربستان سعودی اکنون در اذهان مردم دنیا، تبدیل به منبعی برای صدور تروریسم تبدیل شده است و فجایع درونی آن در عدم رعایت استانداردهای حداقلی حقوق بشری، شعارهای سیاست خارجی ایالات متحده همچون دموکراسی و حقوق بشر را با چالشی جدی مواجه کرده است. این موضوع در مورد رژیم صهیونیستی و جنایات آن در مورد فلسطینیان نیز مصداق دارد. ترکیه نیز از مشکلات جدی ساختاری در ساختار حکومتی و نیروهای درونی آن رنج می برد، ضمن اینکه نقشی که ترکیه در زمان جنگ سرد در مقابل شوروی در ناتو می توانست ایفا کند، اکنون بسیار کمرنگ شده است. اکنون نیز ترکیه بر سر مسائلی همچون بحران سوریه با ایالات متحده اختلاف نظر داشته و با گرایشات اسلام گرایانه نو عثمانی خود، سر به عصیان در مقابل آمریکا گذاشته است.
آنچه مسلم است این است که نیاز ایالات متحده به ایران بسیار بیش از گذشته است و این نیاز، آنان را مجبور خواهد کرد که قدرت منطقه ای ایران را دیر یا زود به رسمیت بشناسند . |
با مرور مسائل کلان فوق، می توان گفت که تنها متحد طبیعی که می تواند بر حل همه مسائل فوق تاثیرگذار بوده و ایالات متحده را از بحران موجود نجات دهد، و نظم موجود جهان را حفظ کرده و از ظهور نظم جدید با محوریت قدرتهای چندگانه جلوگیری کند، ایران است. از این رو، ایالات متحده مجبور است که به ایران روی آورد، زیرا نیاز مبرمی به نقش ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک ایران در جهان دارد. ایران بعنوان متحد اسد، می تواند بحران سوریه را حل کند و با نقش موثر خود می تواند بر تامین آینده انرژی قدرتهای نوظهور اثر جدی داشته باشد. این کشور با حضور در دهانه اقیانوس هند، می تواند حلقه موازنه قدرتمندی را در مقابل شرق آسیا بوجود آورد. این را ایالات متحده بخوبی می داند، اما مساله اصلی در اینجا، مواضع ضدآمریکایی ایران و افکار عمومی ضد آمریکایی این کشور، در نتیجه سیاستهای امپریالیستی این کشور در قبال ایران، از فروپاشی حکومت مصدق گرفته تا دخالتهای مکرر واعمال فشارهای بسیار بعد از انقلاب می باشد.
بر خلاف پروپاگاندای آمریکایی در مورد موثر بودن فشارها بر ایران برای آمدن به پای میز مذاکره، این نیاز ایالات متحده به مذاکره با ایران بوده است، که آنها را به پای میز کشانیده است. مساله مهم از دیدگاه آمریکا این نکته است که مذاکره با ایران چگونه پیش برود و ایران چگونه وارد اردوگاه آمریکایی شود. قوه مجریه آمریکا به رهبری اوباما به این نتیجه رسیده است که تنها راه نجات ایالات متحده از وضعیت موجود، اتحاد با ایران است، اما با انتخابات اخیر در کنگره، تمامی محاسبات آنان به هم ریخت.
محاسبات اوباما در مورد پرونده هسته ای ایران، در انتها به یک توافق ناقص می انجامید که در آن، ایران با از بین بردن غنی سازی بیست درصدی (که یکی از مهمترین برگ های برنده این کشور بود)، حق برخورداری از تحقیق و توسعه بصورت محدود را داشته باشد و احتمالا در مورد عدد سانتریفیوژها و حجم غنی سازی هم توافقی با آنها صورت می گرفت. جدای از موضع اصولی ایران در باب موضوعات گفته شده، نکته مهم در اینجا این است که با عوض شدن سیستم قانونگذاری آمریکا، حتی امکان این توافق ناقص هم محدود می شود و اوباما که بخوبی این نکته را می داند، سعی در فشار بیشتر بر ایران با استفاده از همین مساله کرد، تا در لحظه آخر ایران را راضی به دادن امتیازات بیشتر کند.
با آمدن قانونگذاران جدید به کنگره در ماه ژانویه، چنانچه برخی از جمهوری خواهان تاکید کرده اند، نه تنها این امکان وجود دارد که دسترسی به توافق ناقص هم دشوار باشد، بلکه احتمال وضع تحریم های جدید علیه ایران نیز بسیار زیاد است. تحریم ها در مورد ایران، چند بخش است که یکی از ساده ترین آنها تحریم ها (دستور ها) یی است که قوه مجریه آنرا وضع کرده و تحریم های اصلی مربوط به کنگره است. البته تحریم های سازمان ملل و اتحادیه اروپا نیز وجود دارد که اولویت اول نیست. لذا، با آمدن نمایندگان جدید به کنگره، کار اوباما با مشکلات زیادی مواجه خواهد بود. ضمن اینکه نامه اخیر 73 سناتور به اوباما مبنی بر عدم داشتن حق غنی سازی توسط ایران، می تواند دورنمای مذاکرات هسته ای ایران را نشان دهد. وضع قانون جدید بایستی حداقل از 67 رای مثبت برخوردار باشد و عدد 73 بیش از آن است و در این صورت، اوباما از حق وتو برخوردار نخواهد بود.
نکته دیگر در مورد مسائل ایران، به این بر می گردد که اساسا چنانچه بر فرض محال کنگره بحث توافق هسته ای را مورد تایید قرار داد، آیا مساله ایران برای همیشه حل می شود؟ پاسخ معلوم است: مسائل مربوط به اتهام زنی آمریکا به ایران در مورد تروریسم و حقوق بشر در دستور کار قرار خواهد گرفت و این، یعنی دور باطلی که دولتمردان ایران بایستی نگذارند ایران در آن گرفتار آید.
آنچه مسلم است این است که نیاز ایالات متحده به ایران بسیار بیش از گذشته است و این نیاز، آنان را مجبور خواهد کرد که قدرت منطقه ای ایران را دیر یا زود به رسمیت بشناسند (کما اینکه بصورت دفاکتو به رسمیت شناخته اند) و از این رهگذر، ایران می تواند با نگاه داشتن برگ های بازی خود در سطح منطقه ای و هسته ای، امتیازات بیشتری از غرب بگیرد.
کاری که بایستی جمهوری اسلامی ایران نه تنها از آن غفلت نورزد، بلکه به آن اهتمام جدی داشته باشد، این است که آهنگ نفوذ قدرت منطقه ای خود را حفظ کرده و افزایش دهد. مساله نفوذ منطقه ای ایران، تبدیل به کابوسی برای هژمونی ایالات متحده از سویی، و از سوی دیگر متحدان منطقه ای آنها شده است. این یکی از جدی ترین برگهای برنده ایران است که بایستی در این
مساله نفوذ منطقه ای ایران، تبدیل به کابوسی برای هژمونی ایالات متحده شده است. این یکی از جدی ترین برگهای برنده ایران است که بایستی در این موقعیت از آن استفاده کرد. |
موقعیت از آن استفاده کرد. امروزه از قفقاز و آسیای مرکزی در شمال، تا خلیج عدن در جنوب؛ و از مرز چین در افغانستان، تا مدیترانه حوزه و لایه اول نفوذی ماست که اگر بخوبی به آن توجه شود، می تواند برگ برنده ای بی نظیر باشد.
شتابزدگی دولت در مساله مذاکرات می تواند ضربه های جدی ای به منافع ملی ما وارد آورد. مسائلی همچون گره زدن حیثیت قوه مجریه ایران به مساله سیاست خارجی، اشتباهی است که دولتمردان بایستی از آن پرهیز کنند. مناسبات مربوط به عوض شدن نظم جهانی، دیر یا زود حتی کنگره جمهوری خواه جنگ طلب را نیز به این نتیجه خواهد رسانید که نیاز ایالات متحده به ایران بیش از آن چیزی است که لابی کشورهای عربی و رژیم صهیونیستی به آنها دیکته می کنند.
دکتر احمد نادری
عضوهیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران