درآن عملیات از ناحیه گوش و پاها به شدت مجروح شد مخصوصا پای راست او
شدیدا دچار گرفتگی موج شد به طوری که دیگر قادر به راه رفتن نبود، پس از
مجروحیت توسط اورژانس به عقب برگشتیم.
بعد از گذشت مدتی که در بیمارستان امام خمینی بستری بود پزشکان نظر به قطع
کردن پایش دادند که او نپذیرفت و به دکتر دیگری مراجعه کرد، به سفارش دکتر
دیگر هر شب پایش را با آب گرم ماساژ می دادیم که باز هم کار ساز نبود.او
در آن مدت با عصا راه می رفت. بعد از گذشت حدود یک ماه گفت برویم جبهه.
اسفند ماه سال 64 بود، چند روزی به عید نوروز مانده بود. به راه آهن رفتیم
اما قطار پیدا نکردیم همانجا گفت که به مشهد برویم می گفت خواب دیده که
امام رضا او را طلبیده است. با سختی بسیار زیادی روانه مشهد الرضا شدیم.
بعد از یک روز یک اتاق قدیمی در مشهد پیدا کردیم وحدود سه روز آنجا ماندیم.
نزدیک سال تحویل خودمان را به نزدیک ترین نقطه حرم رساندیم. شب بسیار خوب و
پر خاطره ای بود. چند دقیقه قبل از سال تحویل من مشغول خواندن دعای توسل
برای او بودم که او به خواب رفت، حرم خیلی شلوغ بود و گاهی مردم پایش را
لگد می کردند و او از خواب می پرید.
سال تحویل شد و همه مردم برخاستند او هم به همراه همه مردم از جا برخاست
عرق کرده بود و گریه می کرد، من چند دفعه تکرار کردم که عصا را بگیر اما او
به حرف من توجهی نکرد؛ و از بین جمعیت به طرف صحن حرکت کرد من هم سعی کردم
به دنبال او بروم اما موج جمعیت من را به عقب برگرداند ولی پرویز به هر
طریقی بود رفت و ضریح را زیارت کرد و برگشت.
او بدون اینکه از کسی شنیده یا دیده باشد گفت پیرزنی بیرون حرم شفا پیدا
کرده و مرا به بیرون صحن برد و دیدیم که مردم پیرزنی را روی دستها گرفته و
میبرند فهمیدیم که شفا یافته است.
آنشب بدون اینکه به کسی چیزی بگوییم به خانه برگشتیم و او تا منزل دوید دیگر آرام و قرار نداشت، کاملا خوب شده بود.
من از مشهد برگشتم و به خانواده اش خبر دادم چند روز بعد خود پرویز آمد و چند روزی ماند و دوباره عازم جبهه شد.
در عملیات فکه بودیم و بعد هم به غرب رفتیم. بعد از اتمام ماموریتش تسویه
کرده بود و می خواست برگردد ولی چون کسی نبود که از محوطه گردان نگهبانی
کند در جبهه ماند.
آن زمان مصادف بود با عملیات کربلای یک (آزاد سازی شهر مهران). ما به سمت
مهران حرکت کردیم در آنجا پرویز را دیدیم به او گفتم شما که تسویه کرده
بودی اینجا چه می کنی؟
گفت: بابا... عملیاتو بچسب.... بعد از چند روز همسنگر و دوست صمیمی او
محمد پورقاسمی را دیدم واز پرویز پرسیدم که دیدم گریه می کند و فهمیدم
دلاوری بسیجی و مخلص به غافله کربلاییان پیوسته است.
پیکر مطهرش با شرکت تمام مردم علی آباد(شاهد شهر امروزی) تشییع شد و در
گلزار شهدای علی آباد شهریار در کنار دیگر دوستان شهیدش به خاک سپرده شد.
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
*راوی: رضا تاجیک