کد خبر: ۲۷۷۷۰۱
زمان انتشار: ۱۱:۳۳     ۲۰ آذر ۱۳۹۳
همیشه بیشتر از وزنه‌‌ای که توی کفه‌ ترازو گذاشته است، گوشت می‌‌داد دست ‏مشتری و ‏کفه‌ گوشت به کفه آن‌ طرفی می‌چربید‎؛ ‎‏‌هیچ‌کس کفه‌های ترازوی ‏مش عبدالحسین را مساوی ندیده بود.

علی موجودی در وبلاگ الف دزفول نوشت: اگر نیت کردید پس از شنیدن خصوصیات قصابی که از شیوه کسب و کارش خواهم ‏گفت، بروید ‏و از نزدیک ببینیدش و یا از او گوشت بخرید، مجبورید بی‌خیال ماجرا ‏شوید. باید بروید گلزار ‏شهیدآباد دزفول و در قطعه دوم گلزار و در سومین ردیف عشق، ‏دنبال مزاری بگردید که روی ‏آن حک شده است: «شهید عبدالحسین کیانی» و سپس ‏چشم بدوزید به قاب عکسی که با وقار و ‏جذبه‌ای خاص به شما لبخند می‌زند.‏‎

شهید عبدالحسین کیانی معروف به «مش عبدالحسین» 32 سال پیش، زن و ‏بچه‌هایش را، مغازه ‏و دامداری‌اش را، خانه و کاشانه‌اش را رها می‌کند و دل می‌زند به ‏دریای فتح المبین و سهم‌‌اش از ‏فتح المبین می‌‌شود 12 گلوله و شناسنامه‌‌ای که در ‏چهل و سومین بهار عمرش ممهور می‌‌شود به ‏مهر: «به فیض شهادت نائل آمد»‏‎

‏ مطالبی را که در پیش رو دارید، فقط بخش کوچکی از خصوصیات کسب و کار «مش ‏‏عبدالحسین» است. سایر خصوصیت‌های دیگر زندگی مش عبدالحسین و سبک زندگی ‏اسلامی‌‌‏اش را باید منتظر باشید تا بچه‌‌های مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول در ‏کتاب«جوانمرد ‏قصاب» چاپ کنند.‏‎

او از ما راضی باشد . . .‏‎

همیشه با وضو می‌‌رود مغازه. هر گاه از او می‌‌‌پرسند: «مش عبدالحسین! چه خبر از ‏وضع ‏بازار؟ کسب و کار چطوره؟» او فقط و فقط یک جواب مشترک برای همه دارد‎: ‎‎«‎الحمدلله ... ما ‏از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد... »‏‎

‏ ‏‎

 

 

 

سنگین‌تر از وزنه‎

همیشه بیشتر از وزنه‌‌ای که توی کفه‌ ترازو گذاشته است، گوشت می‌‌دهد دست ‏مشتری. همیشه ‏کفه‌ گوشت به کفه  آن‌ طرفی می‌چربد‎ .‎‏‌هیچ‌کس کفه‌های ترازوی ‏مش عبدالحسین را مساوی ندیده ‏است. همیشه سمت گوشت سنگین‌تر است.‏‎

عادت‎

هیچ‌‌وقت کسی نمی‌‌بیند مش عبدالحسین پولی را که از مشتری هایش می‌‌گیرد، ‏بشمارد. پول را که ‏می‌گیرد، بدون اینکه حتی نگاهش کند، می‌اندازد توی دخل. این ‏عادت همیشگی‌‌اش است.‏‎

‏ ‏‎

سنگ ترازو‎

اگر مشتری مبلغ ناچیزی گوشت بخواهد، مش عبدالحسین دریغ نمی‌کند. می‌گوید: «برای هر ‏مقدار پول، سنگ ترازویی هست» و البته همه می‌دانند که او همیشه بیشتر از ‏حق مشتری ‏گوشت می‌گذارد توی ترازو. اصلاً گاهی اوقات که مشتری را می‌شناسد، ‏نمی‌گذارد مشتری ‏مبلغی را که گوشت می‌خواهد به زبان بیاورد‎. ‎مقداری گوشت ‏می‌پیچد توی کاغذ و می‌دهد ‏دستش.‏‎

‏ ‏‎

وَأَمَّا السَّائِلَ‎... ‎‏‎

مشتری‌هایش را می‌شناسد. آنهایی که وضع مادی خوبی ندارند یا حدس می‌زند که ‏نیازمند باشند ‏یا اینکه عائله سنگینی دارند را دو برابر پولشان گوشت می‌دهد‎. ‎اصلاً ‏گوشت را نمی‌گذارد ‏توی ترازو که طرف متوجه بشود داستان چیست. ‏‎

گاهی اوقات برای اینکه بقیه مشتری‌ها متوجه نشوند، وانمود می‌کند که پول گرفته ‏است. گاهی ‏هم پول را می‌گیرد و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره برمیگرداند به ‏مشتری. گاهی هم پول ‏را می‌گیرد و دستش را می‌برد سمت دخل و دوباره همان پول ‏را می‌‌دهد دست مشتری و می‌گوید:«بفرما. مابقی پولت را بگیر». می‌‌خواهد عزت نفس ‏مشتری‌‌های نیازمندش را نشکند. مش ‌عبدالحسین سال‌‌های سال اینگونه رفتار کرده ‏است.‏‎

‏‎ 

آن یک نفر‎

همیشه به دوستانش می‌گوید‎«‎‏ یه نفر بهم پول می‌ده تا گوسفند بکشم و بین فقرا ‏تقسیم کنم‎. ‎اگه ‏کسی می‌شناختین که نیازمند باشه، بفرستین در مغازه‌ م». افراد ‏زیادی به این ترتیب می‌روند ‏درب مغازه و مش‌عبدالحسین به شیوه‌‌هایی که دیگر ‏مشتری‌ها متوجه نشوند، گوشت می‌دهد ‏بهشان. ‏‎

این داستان ادامه دارد تا اینکه یکی از دوستانش گیر می‌‌دهد که مش عبدالحسین! این ‏بنده خدا که ‏می‌گویی، کیست؟ مش عبدالحسین، مدام طفره می‌رود. دوباره می‌پرسد: ‏‏«خداییش خودت ‏نیستی؟» مش عبدالحسین آرام جواب می‌‌دهد: «اگر بگم نه، دروغ ‏گفتم‎. ‎اگه بگم آره، ریا میشه‎. ‎‏اما این موضوع تا زمانی که زنده‌‌ام پیشت امانت بمونه‎» ‎و ‏تا زمانی که مش عبدالحسین زنده بود، ‏هیچ کس نفهمید آن شخص خیر، خود مش ‏عبدالحسین است. دیگر بماند آن جهیزیه‌هایی را که ‏شبانه و ناشناس می‌برد درب خانه ‏دختران دم بخت. ‏‎

‏ ‏‎

نسیه‎

یکی دوبار از رو به روی مغازه رد می‌‌شود که مش عبدالحسین صدایش می‌‌زند و ‏می‌گوید:«تو ‏گوشت می‌خوای اما پول نداری و خدا به دلت انداخته که این مغازه نسیه ‏هم گوشت می‌ده‎... ‎مرد ‏انگار که کسی حرف دلش را زده باشد، گره‌های پیشانی‌‌اش ‏باز می‌‌شود و می‌گوید: «خدا خیرت ‏بده‎. ‎یه ماهه گوشت نخوردیم‎. ‎میشه نیم کیلو ‏گوشت بدی و این انگشتر عقیق رو هم بزاری گرو ‏بمونه تا پولشو بدم؟» مش ‏عبدالحسین بدون اینکه او را بشناسد، تکه‌ی بزرگی گوشت می‌‌پیچد ‏توی کاغذ و ‏انگشتر را هم می‌گذارد توی دست مرد‎. «‎اینو بزار دستت، برا نماز ثواب داره‎. ‎هر ‏وقت ‏داشتی، پولشو بده»‏‎

مرد لبخند زنان گوشت را می‌گیرد و می‌رود. مش عبدالحسین زیر لب می‌گوید: ‏‏«خدایا! امیدوارم ‏که هیچ ‌وقت برا دادن پول گوشت نیاد، اینطوری گفتم فکر نکنه ‏بهش صدقه دادم و خجالت ‏بکشه»‏‎.‎‏‎

‏ ‏‎

گوشت خوب

پیرزن می ‌آید درب مغازه و صدا می‌زند: «مش عبدالحسین!مادر! این گوشت رو از ‏فلانی ‏خریدم، گوشت خوبی بهم داده؟» مش عبدالحسین گوشت را ورانداز می‌کند‎. ‎یک تکه گوشت از ‏لاشه آویزان در مغازه جدا می‌کند و می‌گذارد روی گوشت پیرزن و ‏می‌‌گوید:« آره مادر! حالا ‏دیگه گوشت خوبی شد». عادت همیشگی مش عبدالحسین ‏همین است. هم دل مشتری را نمی‌‏‏‌شکند و هم دروغ نمی‌گوید. تازه این بماند که ‏عصبانی شود و بگوید چرا از من خرید نکردی؟‎

‏ ‏‎ 

همیشه، حقیقت  ‏‎

همیشه راستش را می‌‌گوید. مشتری‌‌هایش همه به او اعتماد دارند. اگر گوشت عیب و ‏نقصی دارد، ‏حتماً عیبش را به مشتری‌‌هایش می‌گوید. هیچ‌گاه گوشت بز و میش را به ‏جای بره نمی‌فروشد. ‏هرگز کسی به گوشتی که مش عبدالحسین می‌‌دهد دستش، ‏معترض نیست. همیشه گوشت یک ‏گوسفند را عادلانه بین تمام مشتری‌ها توزیع ‏می‌کند.‏‎

‏‎قسم‎

برادرش مش غلامحسین را صدا می‌کند و همزمان دستش را می‌‌گذارد روی قرآن. ‏‏می‌‌گوید:«مش غلامحسین! به همین قرآن، گوشتی را دست مردم می‌دم که خودم هم ‏از اون ‏بخورم». مش غلامحسین می‌‌گوید :«خودم می‌دونم! خودم دیدم که عمریه ‏همینطوری رفتار ‏کردی» و مش عبدالحسین با همان لبخند همیشگی‌‌اش به برادر ‏می‌گوید:«خواستم تأکید کرده باشم ‏رو این موضوع. خواستم بدونی چقدر برام مهمه‎...‎‏»

مشتری‎

‏«مش عبدالحسین! دو کیلو گوشت بده. اما لطفاً گوشت میش نباشه ها...» صدای یکی ‏از مشتری‌هاست. مش عبدالحسین با لبخند جواب می‌دهد: «اتفاقاً الان فقط گوشت ‏میش دارم. اما یه میش ‏جوون با گوشت عالی».  مشتری می‌گوید: «خب! حالا که ‏می‌گی گوشت خوبیه، دوکیلو بده» ‏اما مش عبدالحسین می‌‌گوید: «نه! تو گوشت میش ‏نمی‌خواستی. الان آدرس یکی از قصابا رو که ‏امروز گوشت خوبی داره بهت می‌‌دم، برو ‏ازش بگیر.» اصرارهای مشتری هم فایده‌‌ای ندارد. ‏مشتری را می‌‌فرستد به یک قصابی ‏دیگر. مش عبدالحسین همیشه به فکر رضایت مشتری و ‏بهتر بگویم رضایت خداست.‏‎

‏یک لقمه نان‎

اکثر اوقات وقتی می‌‌رود بازار گوسفند، صبر می‌‌کند تا همه خرید کنند. آنگاه می‌رود ‏سمت ‏واسطه‌‌ها و دلال‌ها و از آنها گوسفند می‌‌خرد. می‌‌گوید: «این بنده‌های خدا هم ‏باید یه لقمه نون ‏گیرشون بیاد».‏‎

رضایت خدا‎

وقتی فروشنده گوسفند، قیمت را نمی‌‌داند و گوسفندهایش را دارد زیر قیمت بازار ‏می‌‌فروشد، ‏مش عبدالحسین قیمت واقعی گوسفندهایش را می‌گوید و به قیمت از او ‏می‌‌خرد. دلش هیچ‌گاه به ‏زیان دیگران راضی نمی‌شود و البته به نارضایتی خدا.‏‎

‏دستمزد‎

اگر کسی از او گوسفند خریده باشد و به هر نحو ضرر کرده باشد، مش عبدالحسین ‏ضرر و ‏زیانش را که جبران می‌‌کند، هیچ، دستمزدی هم به او می‌دهد. برایش مهم ‏است که دیگران ضرر ‏نکنند.‏‎

‏نهی از منکر‎

قسمت ‌هایی از گوسفند را که حرام هستند، جدا می‌‌کند و می ‌اندازد یک گوشه مغازه ‏که در ‏معرض دید نباشد. می‌خواهد کسی خدای نکرده استفاده یا سوء استفاده نکند. نه ‏تنها آن قسمت‌ها ‏را نمی‌فروشد، بلکه اجازه نمی‌‌دهد کسی آنها را بردارد و مدام به ‏حرام بودنشان تذکر می‌‌دهد.‏‎

‏ ‏‎مهربان‎

معمولاً با گفتن نام قصاب، تصویر یک آدم خشن توی ذهن‌ها نقش می‌‌بندد. اما مش ‏عبدالحسین ‏تنها جایی خشمگین می‌شود که برای خدا باشد. هم خشم و هم لطف او ‏برای خداست. او حتی‌ برای حرکت دادن گوسفندان از ترکه و چوب استفاده نمی‌کند. ‏با اینکه اندکی دیگر قرار است ‏ذبحشان کند، اما یک لُنگ می‌گیرد دستش و با همان ‏لُنگ می‌‌‌زند پشت گوسفندان.  ‏‎

‏  رزق دست خداست‎

قصاب‌ها، توی صنف جلسه گرفته‌‌اند‎. ‎چندتا از شاگرد قصاب‌ها می‌خواهند مغازه بزنند. ‏بقیه ‏قصاب‌ها مخالف هستند‎. ‎اجازه نمی‌دهند در نزدیکی مغازه‌هاشان مغازه قصابی ‏جدیدی باز شود. ‏مش عبدالحسین می‌گوید: «چرا مخالفین؟ رزق دست خداس‎. ‎تا کی ‏اینا باید شاگردی کنن؟ تا کی ‏باید کارگری کنند؟» بقیه قصاب‌ها را راضی می‌کند و ‏کارگرها و پادوها می‌‌شوند صاحب کسب ‏و کار.‏‎

‏ ‏‎

‏ رزق و روزی‎

یک نفر با چند رأس گوسفند آمده است درب مغازه. مش عبدالحسین گوسفندهایش را ‏به قیمت ‏روز از او می‌خرد. می‌‌گویند:«مشتی! تو که هم وقتش رو داری و هم وسیله ‏ش رو! چرا نمی‌‌ری ‏از گله ‌دارهای خارج شهر بخری؟ هم ارزون‌‏‎ ‎تره، هم گوسفندا رو ‏خودت انتخاب می‌کنی.» با ‏همان لبخند همیشگی‌اش می‌گوید: «این بنده‌ ی خدا هم ‏باید نون بخوره‎...» ‎و دوباره مشغول کار ‏می‌شود.‏‎

‏ ‏‎

مش عبدالحسین کیانی، پرچمدار دوکوهه‎ ‏ ‏‎

گاوهای مرده‎

دو گاو را نشان می‌‌کند و به صاحب گاوها می‌گوید: «این دوتا گاو رو بزار برام. فردا ‏میام ‏پولشونو می‌دم و می‌‌برم.» فردا می‌رود برای خرید گاوها که می‌بیند آن محل ‏موشک خورده ‏است و گاوها تلف شده‌‌اند.‏‎

مش عبدالحسین می‌‌رود پیش صاحب گاوها و یک بسته اسکناس می‌گیرد سمتش. ‏‏«این هم پول ‏گاوها...». صاحب گاوها متعجب می‌‌گوید: «مش عبدالحسین! گاوها که از ‏بین رفته‌‌اند» و مش -‏عبدالحسین می‌گوید: «گاوها از همون دیروز که بهت گفتم ‏بزارشون برام، دیگه مال من بودن. ‏حالا اگه تو این فاصله این گاوها، گوساله به دنیا می‌ ‏آوردن، خب گوساله مال من بود دیگه. حالام ‏که مردن، مال من بودن» پول گاوها را ‏تمام و کمال می‌دهد و صاحب گاوها هرچه اصرار ‏می‌کند که حداقل نصف پول را ‏بگیرد، فایده‌‌ای ندارد و نگاه او که هنوز نتوانسته است آنچه را ‏می‌بیند باورکند، مش ‏عبدالحسین را بدرقه می‌کند.‏‎

‏عیدقربان‎

عید قربان است. اما بر خلاف سایر قصاب‌ها درب مغازه‌ ی مش عبدالحسین حتی یک ‏پوست و ‏روده هم نیست. قصاب‌ ها معمولاٌ به جای دستمزد، پوست و روده‌ ی گوسفند ‏را برمی‌‌دارند. می‌گویند: «مش عبدالحسین! انگار امسال قربونی نکردی؟» و جواب ‏می‌‌دهد:«چرا! اتفاقاً بیشتر از ‏همه من گوسفند قربونی کردم.» دوباره می‌‌پرسند: «پس ‏پوست و روده‌‏‎ ‎هاشون کو؟» از جواب ‏مش عبدالحسین، همه انگشت به دهان می‌مانند. ‏می‌گوید «این روزا پوست و روده گرون شده. ‏تقریباً! دو برابر دستمزد من میشه‎. ‎برا ‏هرکی قربونی کردم، دستمزدمو گرفتم و آدرس دادم که ‏برن و پوست و روده‌‌ها رو به ‏قیمت مناسب بفروشن»‏‎.‎‏‎

‏ گوشت یخی‎

در یک مقطعی از زمان گوشت یخی(منجمد) بین قصاب‌‌ها توزیع می‌‌کنند برای فروش‎. ‎قیمتش ‏از گوشت‌های کشتار روز ارزان‌تر است. مش عبدالحسین در محل توزیع ‏گوشت‌ها فریاد می‌زند: ‏‏«آی اونایی که دستتون به دهنتون می‌رسه. آی اونایی که ‏وضعتون خوبه‎. ‎این گوشتا رو بزارین ‏برا قصابایی که وضعشون زیاد خوب نیست. برا ‏اونایی که نمی‌تونن گوسفند کشتار روز ببرن ‏مغازه‌هاشون‎. ‎بزارین یه لقمه نون گیر اونا ‏بیاد. آی مردم! دست ضعیف‌ترها رو بگیرید» و ‏خودش هم کمتر گوشت یخی می‌‌برد ‏مغازه.‏‎

صف‎

گاهی اوقات گوشت یخی (منجمد) می‌دهند تا توزیع کند. مردم برای خرید صف ‏می‌‌کشند. ‏همسرش می‌گوید» یه کمی از گوشت یخی‌ها کنار بزار واسه خودمون و بیار ‏خونه‎». ‎مش ‏عبدالحسین می‌‌گوید: «یکی از بچه‌‌ها رو بفرست بیاد تو صف، مثل بقیه ‏مردم بهش گوشت بدم»‏‎

‏شجاعت‎

گاهی اوقات از ساواک زنگ می‌زنند مغازه‌اش: «چند کیلو فیله برای فلانی بذار کنار؛ ‏الان میاد ‏می‌بره». گوشت‌‌ها را می‌‌اندازد توی گونی و قایم می‌کند. طرف که می‌‌آید، ‏مش عبدالحسین ‏می‌‌گوید: «ندارم». چندین بار این اتفاق تکرار می‌شود و مش ‏عبدالحسین هم همان کارقبلی را ‏تکرار می‌کند. ترسی ندارد از ساواکی‌‌ها. با اینکه ‏برایش راحت است که یکجا کل گوشت‌ها را ‏بفروشد، اما نمی‌خواهد بی‌عدالتی شود. ‏می‌‌گوید‎:« ‎فیله‌‌ها رو بدم به اینا که صبح تا شب پشت میز ‏و زیر کولر نشستن؛ اونوقت ‏اون کارگر بدبخت که چهارده ساعت زیر آفتاب کار کرده، بیاد و ‏دنده‌های گوسفند رو ‏بتراشم و بدم دستش؟»‏‎

تلفن مغازه را هم برای اینکه از ساواک و شهربانی زنگ نزنند، منتقل می‌‌کند به خانه.‏‎

‏لطفاً یک کیلو گوشت بده‎

در دوران ستمشاهی، یک پاسبان می‌‌آید درب مغازه‌‌اش و با تفاخری خاص می‌گوید: ‏‏«گوشت ‏بده». مش عبدالحسین خیلی محکم جواب می‌‌دهد: «نداریم‎» ‎پاسبان ‏می‌‌گوید:«پس این لاشه ‏آویزون چیه؟» و مش عبدالحسین محکم‌ تر ازقبل جواب می ‏‏‌دهد: «این برا تو نیست. صاحب ‏داره‎». ‎پاسبان با همان تفاخر قبلی می‌گوید:«به من ‏گوشت نمی‌دی؟» و مش عبدالحسین ‏می‌گوید:«آره! به تو گوشت نمی‌دم».‏‎

آن روز مش عبدالحسین آنقدر با شجاعت و هیبت با پاسبان حرف می‌‌زند تا اینکه ‏پاسبان ‏می‌گوید:«لطفاً یک کیلو گوشت بده» و آنگاه است که مش عبدالحسین مثل ‏سایر مشتری‌ها برایش ‏گوشت وزن می‌‌کند.‏‎

‏قانون‎

همسر رئیس شهربانی آمده است داخل مغازه‌اش و می گوید: «از این گوشت به من ‏بده». مش ‏عبدالحسین می ‌گوید:«برو بیرون! مثل بقیه، سرنوبت‎... ‎می‌گوید: «من زن ‏رئیس شهربانی‌ام» ‏و مش عبدالحسین که به معنای واقعی بجز خدا از هیچ کس ‏نمی‌‌ترسد، پاسخ می‌دهد:«زن رئیس ‏شهربانی باش. تو هم مثل بقیه.»‏‎

چند لحظه بعد دو مأمور شهربانی برای بردن مش عبدالحسین می‌‌آیند درب مغازه. او با ‏مأمورها ‏نمی‌رود ومی‌‌گوید: برید. کارم تموم شد، خودم میام.» کارش تمام می ‌شود و ‏می‌رود پیش رئیس ‏شهربانی و می‌گوید: تو پشت میزت نشستی، برا قانون. منم تو ‏مغازم برا قانون‎. ‎اگه قرار به بی‌ ‏قانونیه، من از تو بهتر بلدم.» این را می‌‌گوید و از ‏شهربانی می‌‌زند بیرون.‏ منبع: پیاده سازی و بازنویسی خاطرات  کلیپ های تصویری لوح فشرده یادواره شهیدعبدالحسین کیانی.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۱
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها