در ابتدا مطلبی را به قلم سعدالله زارعی میخوانید که با عنوان«تمرکز دشمن بر سردار سلیمانی، چرا ؟»در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان به چاپ رسید:
نام سردار «قاسم سلیمانی» این روزها ترجیعبند تحلیلها و خبرهای فراوانی
در سطوح منطقهای و بینالمللی شده است در این بین دوستان سلیمانی در تمجید
و تحسین او و دشمنانش ضمن اعتراف به بزرگی او و اقداماتش از وی چهرهای
مرموز، خطرناک و نامقبول نشان میدهند اما «سلیمانی» تا حد بسیار زیادی با
آنچه درباره او تصویر و تصور میشود، متفاوت است چه آنچه دوستان به ارادت
میگویند و چه دشمنان به عداوت.
دوستان و خیل تحسینکنندگان او را یک
استثنا و «پدیده» معرفی میکنند که نباید فراموش کنند او یک «رزمنده مرد»
رشد یافته در بطن و متن انقلاب اسلامی است و در این میدان سلیمانی یکی از
خیل پرورشیافتگان در مکتب، مرام و سیره حضرت امام خمینی و حضرت امام
خامنهای است که البته به اندازه تلاش مستمر خالصانهاش و به برکت عنایات
الهی «جلوهای خاص» پیدا کرده است. دشمنان و خیل مرعوبین از او گمان
میکنند سلیمانی نماد اصلی و یگانه میدانهای خوف و خطر است که از دریای
پرتلاطم منطقه، گوهرهای بیبدیلی را نثار دامان جمهوری اسلامی و ایران کرده
است و لذا اگر به تیر یا تهمت بسته شده و کنار رود، کار انقلاب اسلامی و
رهبری آن در میدانهای حساس زار میشود و کفه ترازو به نفع آمریکا و
دنبالههای منطقهای آن سنگین میشود و خیال آشوبزده غرب بعد از دهها سال
به ساحل آرامش میرسد.
از این رو غرب در مواجهه با شخصیت و عملکرد
سلیمانی توامان دو کار میکند؛ از یک سو تلاش میکند او را تنها تیر ترکش
جمهوری اسلامی و جبهه مقاومت در کارزار پر حکایت منطقهای معرفی کند و از
این رو در اعتراف دشمن به عظمت و بزرگی سلیمانی، هدفی اهریمنی نهفته است از
سوی دیگر غرب با گره زدن ناکامیهای کشورهایی نظیر ترکیه و عربستان و رژیم
رو به فروپاشی صهیونیسم و گروهها و دستههای ناکام که بعضی با داعیه ملیت و
بعضی با داعیه دروغین مذهب درصدد سیطره بر منطقه بودهاند به عنوان و عمل
«سردار سلیمانی» درصدد برآمده است تا خشم متراکمی را علیه او از شاهان
سعودی تا مقامات حزب عدالت و توسعه ترکیه تا داعش و القاعده و سایر مقامات
و گروههای ناکام عرب و غیرعرب پدید آورد و او را در کانون انتقامجویی
آنان قرار دهد.
در واقع این نوع شخصیتپردازی منفی خود با دو کارکرد
سلبی و ایجابی از سوی محافل اطلاعاتی، امنیتی، سیاسی و رسانهای غرب دنبال
میشود. کارکرد سلبی این است که با انحراف اذهان از امالمشاکل جهان اسلام
که رژیم صهیونیستی است، مبارزهطلبی را به سمت ایران و جمهوری اسلامی سوق
دهد و در واقع گریبان اسرائیل را از دستان توانمند جهان اسلام برهاند.
کارکرد ایجابی هم این است که جبهه گسترده ضد ایرانی غرب را با شخصیتی که آن
را رعبانگیز نقش و نگار زده است، بازسازی، تقویت و عملیاتی نماید.چه
کسی تردید دارد که بزرگترین مشکل آمریکا این است از سوی ملتها و حتی
دولتهای منطقه ناتوان و فاقد اراده موثر دیده میشود. آمریکا با
برجستهسازی هیبت و خطر سردار سلیمانی سعی میکند ارادهای را در منطقه حول
محور خود شکل دهد و بگوید تنها چاره کار در متوقف کردن سلیمانی تجمیع
ارادهها و کنار گذاشتن انتقادات است.
اما جدای از تجزیه و تحلیل
ارادتمندان و کینهورزی و شیطنت دشمنان، سلیمانی کیست؟ و چه خصوصیاتی دارد؟
و درباره او چه باید گفت؟ دراینباره به نکاتی اشاره میشود:
1- نام
سردار قاسم سلیمانی از یک سو با دوران دفاع مقدس و از سوی دیگر با تحولات
دهه اخیر منطقه گره خورده است. سلیمانی در دوران دفاع مقدس فرماندهی لشکر
41 ثارالله استان کرمان را بعهده داشته و در اکثر عملیاتهای حساس و
پیروزمند آن دوران تاثیر محوری داشته است، عملیاتهای فتحالمبین،
بیتالمقدس، والفجر8 و کربلایپنج با نام لشکر ثارالله و فرماندهی سلیمانی
گره خورده و دراینباره خبرها و خاطرات فراوانی از سوی فرماندهان و
رزمندگان سپاه، ارتش و بسیج نقل شده است. در این عملیاتها سلیمانی، شهید
کاظمی، شهید باکری، شهید خرازی، شهید زینالدین و... ستارههای درخشانی
بودهاند که بر تارک پیروزیهای خیرهکننده رزمندگان اسلام درخشیدهاند.
سردار
سلیمانی سپس در نقش فرماندهی نیروی قدس سپاه همه تجربهها، تواناییها و
تلاشهای خود را مصروف اعتلای جهان اسلام نموده و در این راه از هر خوف و
خطر بیواهمه استقبال کرده و دوشادوش مسلمانان مجاهدی که سینهای پرکینه از
مداخلات غرب داشتهاند به میدان آمده و در سختترین شرایط در کنارشان بوده
است. از این رو برای ملتهای رنجدیدهای که شاهد دهها سال استیلای آمریکا
و انگلیس بر کشورشان بوده و اشغالگری و کینهورزی غرب را با همه گوشت و
پوست و استخوان خود حس کردهاند، سلیمانی نامی آرامشبخش، امیدآفرین و
اطمینانزا در جهاد با استکبار جهانی بوده است و هیچ تفاوتی هم نمیکرده که
این ملتها سنی یا شیعه بودهاند کما اینکه آوازه غمخواری سلیمانی برای
سنیهای بوسنی، سنیهای فلسطین، سنیهای سوریه و... بیش از شیعیان عراق
دلنشین و تحسینبرانگیز بوده است.
همین امروز فلسطینیها برای رهایی از
چنگال خشن صهیونیسم به جای آنکه چشم به سران عربی بدوزند و یا به سمت
گروههای مدعی سنیگری نظیر داعش گرایش داشته باشند به سلیمانی و ایران چشم
دوختهاند تا با تدبیر و تلاش خود صحنه را به نفع آنان تغییر دهد. از این
طرف سلیمانی و بطور کلی ایران هم بدون آنکه چشمداشتی داشته باشند و یا حتی
تمایلی به پذیرفتهشدن در نقش امیر و آمر داشته باشند، خود را برادر غمخوار
و متعهد فلسطینیها میشناسد و برای کمک به آنان درنگ جایز نمیداند.
2-تلاش
دشمن این است که از سردار سلیمانی چهرهای خشن و انتقامجو ترسیم کند و از
این طریق ملتهای منطقه را درباره افکار و اهداف او بترسانند و از دنبال
کردن آرمانهایی که او به دنبال آن است - یعنی اسلامگرایی در معنای خالص
آن - پرهیز دهند. این در حالی است که سلیمانی در میان رزمندگانی که از
دوران دفاع مقدس او را از نزدیک میشناسند و بعضی از همانها که هنوز هم با
او حشر و نشر دارند به اهل بکاء بودن شهرت دارد. دوستان نزدیک او میگویند
بغض او به آسانی با دیدن تصویر یک شهید میشکند. از طرف دیگر خاطرات زیادی
درباره خضوع و خشوع او بر سر زبانهاست. یکی از اعضای سابق لشکر 41
ثارالله نقل میکند که چند سال پیش من و پدرم از فرودگاه مهرآباد عازم
کرمان بودیم و هر کدام دو کیف سنگین را با خود حمل میکردیم بناگاه یک نفر
از پشت سر دست کرد و یکی از این کیفهای سنگین را از دست پدرم گرفت و به
پشت کول انداخت و همراه ما راه افتاد من نگاه کردم دیدم سردار سلیمانی است.
با دستپاچگی عذرخواهی کرده و خواستم کیف را بگیرم که سردار سلیمانی گفت تو
دخالت نکن این پدر شهید است و من به احترام شهید دارم کمک میکنم و تا آخر
اجازه نداد من در این مورد دخالت کنم. رزمندگانی که با او کار کردهاند
میدانند که در او ذرهای خشونت و انتقامجویی وجود ندارد.
دشمن البته در
این روزها به نام سردار سلیمانی از یک طرف کینه خود را نسبت به انقلاب
اسلامی نشان میدهد و در واقع در این ارتباط، سلیمانی از نظر دشمن یکی از
مظاهر و سمبلهای انقلاب اسلامی و جبهه مقاومت است و از طرف دیگر دشمن تلاش
میکند تا ضعف و زبونی و شکستهای خود را با داستانپردازیهای حاشیهای
تا حدی بپوشاند در این داستانپردازیها، سعی میکند وانمود کند که دستهای
خالی او به خاطر آن است که نمیخواهد بیمحابا به دل حوادث بزند و اگر طرف
مقابل موفقیتهای مهمی دارد بخاطر این است که بدون محاسبه سود و زیان و
بدون توجه به آنچه پیش میآید وارد صحنه میشود. این در حالی است که
آمریکاییها با تبختر و با بکارگیری حدود 300 هزار نفر عراق را به تصرف
درآوردهاند و با این داعیه که ما «آینده را در میدان میسازیم» و نیازی
نداریم که برای هر کاری آنچه را که قرار است در صحنه و میدان اتفاق بیفتد
روی کاغذ بیاوریم. آمریکا در صحنه عراق، به جبهه مقاومت باخت و آن را در
صحنه سوریه تکرار کرد و از این روست که از ایران در همه صحنهها به هراس
افتاده و در عین حال برای اینکه از تک و تا نیفتد وانمود میکند که حریف
فقط شانس آورده است.
حسین بابازاده مقدم در مطلبی که با عنوان«افزایش «گاز انبری» قیمت نان»در ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز به چاپ رساند اینگونه نوشت:نان
و گندم در فرهنگ دینی و ملی مردم نقش ویژهای داشته و
همواره علاوه بر حضور پررنگ در تغذیه و معاش بهعنوان موضوعاتی با قداست
دیده شده است.این قداست ناشی از اهمیت نان در تامین قدرت برای کار و عبادت و
همینطور آن
امر اساسی است که همه فرهنگها آن را «زندگی» مینامند. التهابآفرینی
درباره این کالای بشدت اساسی یعنی وارد شدن بسیار مستقیم به سفرههای مردمی
که این روزها شرایط بسیار سخت زندگی را در شهرهای بزرگ بر دوش
میکشند.علاوه بر شهرهای بزرگ که مسائل و مشکلات خاص خود را در تامین معاش
دارند،
مهمترین مساله زندگی در شهرستانها و همینطور زندگی در جنوب شهرهای بزرگ
است که نان در آنها نقش اساسیتری داشته و رکن اصلی تغذیه مردم به شمار
میآید.نان در ارتباط است با سیری و گرسنگی؛ و آنقدر تاثیرات مستقیم بر
روان اجتماعی دارد که نمیشود آن را به این راحتیها انکار کرد.اما در
وضعیتی اعجاببرانگیز و غیرقابل تصور طی یک شب بهای نان 30 درصد
افزایش پیدا کرده است و البته مصرفکنندگان بهخوبی میدانند اجازه 30 درصد
افزایش بها در برخی موارد معادل است با صددرصد ارزش افزوده بر این محصول
که به بهانههای مختلف و منجمله ضعف نظارتی بر مردم بار میشود.
دولت از طرفی افکار و ایدههای کسانی را ترسیمکننده گفتمان سیاسی و
اقتصادیاش معرفی میکند که ناظر بر اقتصاد رفاهی دولتهای ثروتمند اروپایی
است و از سوی دیگر بر مشی و مداری قدم برداشته و حرکت میکند که بیشتر
نزدیک به الگوهای سرمایهسالارانه است. اقتصادهایی که ناظر بر بیتوجهی به
اقشار کمدرآمد مستضعف و دستمزدبگیران خردی است که حتی یک افزایش بهای
صدتومانی نیز در زندگیشان جایگاه مشخص و معینی دارد.طبیعی است وقتی مسؤولان در دستگاههای دولتی از سطح زندگی بسیار متفاوت و
اصطلاحا فاصلههای نجومی با سایر بخشهای اجتماعی برخوردار باشند، به این
عبارتها میخندند و توجهی نشان نمیدهند، چرا که معتقدند صد تومان، یک
تومان کمتر و بیشتر تاثیری بر رفاه خانوارها نخواهد داشت و عاملی برای
احساس عدم رضایت نیست.
اما قویا به نظر میرسد این سیر کردن در فضای دور از دسترس و میلیونها
کیلومتر دورتر از واقعیتهای جامعه ایران یک اپیدمی کشنده در بین برخی
مدیران است، وضعیتی غیرطبیعی که آنها را از درک مسائل حقیقی مردم عاجز کرده
است.همهچیز تقریبا در یک بلاتکلیفی و با برخوردهای ضربتی و چکشی و اصطلاحا
گازانبری توأم است. یک اصل در برنامههای پراثر وجود دارد و آن هم حملههای
گاز انبری است. مصداق بارز این برنامههای گاز انبری هم برنامه اجرا شده
درباره افزایش کاملا غیرمعقول بهای نان است، برخوردهایی که اگر در دولت قبل
صورت میپذیرفت، همین گروههایی که دولت فعلی در گذشته و اکنون از آنها
نهایت بهرهبرداری رسانهای را میکند، دار و ندار کشور را به آتش اعتراض
میسوزاندند.نان نیازی مقدس در سفرههای مردم است که افزایش بهایش، آن هم با وضعیتی
اینچنین که عملا قیمت ارائه شده آن از اعلام تا واقعیت بسیار متفاوت است،
تورم و گرانی در محصولات دیگر مورد نیاز مردم را دامن میزند و تاثیری
پلکانی بر هزینه سبد کالاهای اساسی مصرفی مردم خواهد داشت.
از نظر فقه سیاسی و اقتصادی اسلام، دولت و حاکمیت در قبال تامین نان
بهعنوان اصلیترین غذای مورد استفاده، مسؤولیتهایی انکارناپذیر و بسیار
جدی دارد و سایر موضوعات مربوط به تغذیه در ردههای بعدی اولویت و ارجحیت
قرار میگیرد اما متاسفانه برخوردهایی اینچنین با این کالای مهم نشان
میدهد قوه مجریه اهتمام لازم را نسبت به ادای مهمترین و در عین حال
ابتداییترین وظایفش ندارد.این دیگر نقد مواضع هستهای و مذاکرات پیچیده و صدالبته بینتیجه هستهای
نیست که گفتوگو کردن و نوشتن از آن سزایی همچون مورد شکایت قرار گرفتن از
سوی دولت را داشته باشد، موضوعی بسیار ساده است؛ یعنی نه نان به معنای
محتوایی کلمه بلکه نان به معنای اخص کلمه مورد تهدید قرار گرفته است و کسی
درباره آن پاسخگو نیست.
حسین شیخ الاسلام ستون یادداشت روزنامه حمایت را به مطلبی با عنوان«اقدام متقابل مجلس در برابر کنگره»اختصاص دادکه در ادامه میخوانید:
ابعاد چگونگی توافق جامع هسته ای هنوز هم در هاله ای از ابهام است و ما هر روز شاهد گمانه زنی های رسانه ای در این خصوص هستیم. در
مذاکرات هسته ای چندین اختلاف بزرگ بین ما و 1+5 وجود دارد. صرفنظر از
اینکه آیا می توان با این همه اختلاف به نتیجه رسید یا خیر؛ باید نیم نگاهی
حقوقی به «قانون 2014 مذاکرات اتمی ایران» در کنگره آمریکا کرد. پنج
سناتور جمهوری خواه آمریکایی، تابستان امسال طرحی با این محتوی که هر گونه
توافق نهایی هسته ای با ایران باید به تایید کنگره ایالات متحده برسد را
به مجلس سنا عرضه کردند. پیش از اینکه بررسی کنیم چرا این قانون مطرح شده، بهتر است موارد اختلاف هسته ای ایران با 1+5 به طور مختصریادآوری شود.اولین اختلاف بر سر تعداد و نوع سانتریفیوژهاست که فاصله نظر دو طرف بر سر تعداد سانتریفیوژها به چند ده هزار ماشین بر میگردد . در
حالی که مسئولین ما می گویند تعداد و نوع ماشین ها باید توان غنی سازی 190
هزار سو را داشته باشد. دومین مورد اختلافی بر سر میزان غنی سازی است. 1+5
اصرار می کند ایران اصلاً نیازی به غنی سازی بیش از 5/3 درصد ندارد اما
نیاز ایران به غنی سازی 20 درصد برای راکتور تحقیقاتی تهران و رادیو
ایزوتوپ ها، مورد تاکید طرف ایرانی است.
سومین
اختلاف درباره راکتور آب سنگین اراک است که آمریکا به دنبال این است که
این راکتوربه آب سبک تبدیل شود. اختلاف چهارم، نحوه تامین راکتور بوشهر
است. آمریکایی ها بر تهیه سوخت راکتور بوشهر از خارج کشور تاکید می کنند در
صورتی که طرف ایرانی بر تولید سوخت راکتور بوشهر در داخل کشور اصرار دارد.
مسئله تفاهم نشده پنجم، عبارت است از تحقیق و توسعه هسته ای. ایران تصریح
کرده است که برنامه تحقیق و توسعه جزء امتیازهای «جدا نشدنی» جمهوری اسلامی
است اما گروه 1+5 معتقد است برنامه تحقیق و توسعه در ایران باید عملاً
تعطیل شود. اختلاف ششم در موضوع توان موشکی و نظامی ایران است. مذاکره
کنندگان ما تاکید کرده اند برنامه نظامی ایران ربطی به مذاکرات هسته ای
ندارد ولی آمریکا خواستار بحث درباره هر موشکی است که بتواند سلاح هسته ای
حمل کند. اختلاف هفتم درباره دامنه رفع تحریم هاست.
آمریکا به صراحت اعلام کرده است که گزینه رفع تحریم ها مطرح نیست و صرفاً
«تخفیف تحریم ها» را میتوان در مذاکرات انتظار داشت. از دیگر سو، ایران
خواستار لغو کامل تحریم ها به محض آغاز توافق جامع شده است. اما تحلیل
حقوقی «قانون 2014 مذاکرات اتمی ایران» را اینگونه باید تشریح کنیم که این
طرح به کنگره اجازه می دهد اگر نتوان به یک قرارداد پذیرفتنی نهایی رسید،
به دنبال تحریم های بیشتری باشد. کنگره
نقشی اساسی در اعمال تحریم ها علیه ایران داشته و باید بتواند بگوید که
آیا توافق نهایی به اندازه کافی قوی هست که تحریم ها برداشته شود یا خیر.
از نظر کنگره، ضروری است که سناتورها امکان بررسی کامل، بحث، و رای گیری در
مورد هر قراردادی را که با ایران امضا شود، داشته باشند. این مصوبه مهم به
کنگره اطمینان می دهد که بتواند هر گونه توافق اتمی با ایران که شامل
بازرسی های قوی و مکانیزم های تاییدی نباشد را رد کند. از نظر قانونی، اگر
مجلس نمایندگان و مجلس سنا به طور مشترک توافق اتمی با ایران را رد کنند،
هر گونه تحریمی که پیشتر به طور موقت برداشته شده بود دوباره اعمال می شود.
باید توجه داشت که یک توافق هسته ای که به تایید کنگره رسیده باشد، از
توافقی که تنها دولت آمریکا آن را امضاء نموده باشد، از اعتبار بیشتری
برخوردار است. ما از ابتدا به آمریکایی ها اعتماد نداشته و نداریم اما به
دلیل نفوذ و قدرت کنگره، ممکن است توافقی که به تصویب کنگره رسیده است،
پایدارتر از توافقی باشد که فقط امضای رئیس جمهور آمریکا را داشته باشد. هر
چند که تاریخ نشان داده باز هم معلوم نیست توافق مورد تایید کنگره، پابرجا
بماند. از نمونه های بدعهدی کنگره آمریکا می توان به سیستم ارزی مبتنی بر
دلار که پایه های آن در سال 1946 در کنفرانس برتون وودز گذارده شده بود،
اشاره کرد. در آن ماجرا آمریکا با تایید کنگره، توافق کرده بود که پایه
پولی جهان را از طلا به دلار منتقل کند اما با هزینههای سنگین جنگ ویتنام و
تورم شدید داخلی، بدهکاری آمریکا به دیگر کشورها بویژه کشورهای اروپایی
افزایش یافت.
اوایل سال1971، ریچارد
نیکسون، رئیس جمهوروقت آمریکا اعلام کرد، ایالات متحده از این پس دیگر به
تعهدات خود در کنفرانس برتون وودز عمل نخواهد کرد. بدین ترتیب توافقنامه
برتون وودز با شکست مواجه شد.
پس از سخنرانی نیکسون، دلار آمریکا به صورت
بی پشتوانه چاپ و منتشر شد و به صورت ارز شناور درآمد.به نظر می رسد
باوجود همه موارد ذکر شده، هرگونه توافقی هسته ای باید به تأیید مجلس شورای
اسلامی برسد و اگر این کار صورت نگیرد احتمال عدم رعایت منافع ملت زیاد
است و ضروری است خانه ملت در برابر منافع ملت، نظر نهایی را بدهد. علت
آن هم روشن است؛ زیرا این توافقات مهم، بیش از عمر حاکمیت یک دولت است و
دامنه اثرگذاری و میزان تعهدات آن سالیان طولانی باقی خواهند ماند و بر
اساس قانون اساسی، چنین تعهداتی باید به تایید مجلس شورای اسلامی برسد. راهکارهای
مقابله با مواردی که در قانون پنج سناتور آمریکایی آمده است، باید با حضور
اساتید حقوقی برجسته کشور و طی جلسات متعدد، مورد تجزیه، تحلیل و کارشناسی
قرار گیرد.
یکبار دیگر مرور می کنیم: ایران هفت اختلاف اساسی در موضوع
هسته ای با گروه 1+5 به رهبری آمریکا دارد. با
نگاه خوشبینانه با اینهمه اختلاف، با صلاحدید و نظارت مجلس شورای اسلامی
به توافق جامع با غرب می رسیم، اما طرف ما دولت آمریکاست که علیرغم تعهداتش
در توافقنامه ژنو، تحریم های جدید علیه ایران وضع کرد. برای پایداری بیشتر
باید کنگره آمریکا بر مفاد توافق جامع صحه بگذارد، اما باز هم به اجرای
تعهدات آمریکا با توجه به مستندات تاریخی خوش بین نیستیم و ضروری است تمام
راهکارهای قانونی و حقوقی -همانگونه که طرف غربی به اِعمال آن اصرار دارد-
پیش از حصول توافق جامع از سوی مجلس شورای اسلامی- تدبیر شده و در مذاکرات،
مطالبات مجلس شورای اسلامی به صورت مدوّن و مشخص روی میز گروه 1+5 قرار
گیرد.
روزنامه خراسان مطلبی را با عنوان«پيامدهای مبهم استانی شدن انتخابات مجلس»در ستون یادداشت روز خود به قلم علیرضا قربانی به چاپ رساند:
استانی شدن انتخابات مجلس شورای اسلامی،
ازجمله طرحهایی است که در دورههای مختلف مجلس شورای اسلامی (از دوره
پنجم تاکنون) از سوی اکثریت متمایل به هر دو طیف عمده سیاسی کشور (ازجمله مجلس ششم
با اکثریت اصلاحطلب و مجلس دهم با اکثریت اصولگرا) مطرحشده است و
طرفداران و مخالفان خاص خودش را در میان نمایندگان هر دو طیف سیاسی دارد.
طرح یادشده در دورههای
مختلف مجلس چارچوبی متفاوت داشته است؛ بر اساس این طرح در دورههای گذشته،
نمایندگان عمدتاً تلاش داشتند تا با تغییر سبک نمایندگی مجلس از حوزههای
انتخابی به حوزههای استانی، انتخاباتی شبیه انتخابات مجلس خبرگان را جایگزین
شیوه فعلی کنند.
با ایرادات حقوقی وارد به طرح که باعث
مخالفت شورای نگهبان در دورههای گذشته و کنار گذاشتن آن شد، در دوره جدید که
چند روز پیش قید یکفوریت آن به تصویب رسید، انتخاباتی دوسطحی برپا میشود
که هر نماینده شهرستانی باید حد معین یا اکثریت مشخصی از آراء استانی را هم به خود
اختصاص دهد که جزئیات این طرحها مسئله این یادداشت نیست.صرفنظر از
اکثریت سیاسی مدافعان استانی شدن انتخابات مجلس در مجالس اصلاحطلب و اصولگرا
و با عنایت به اینکه معمولاً این طرح در سال پایانی دورههای نمایندگی مجلس
شورای اسلامی موردتوجه نمایندگان قرار میگیرد، میل به انتخاب دوباره و افزایش
شانس راه یافتن دوباره همین نمایندگان (چه با رویکرد حفظ اکثریت سیاسی موجود و چه
با رویکرد تمایلات فردی برای ماندن در مجلس) مهمترین دلیل واقعی ارائه این طرح
ارزیابی میشود، حتی اگر موافقان استانی شدن انتخابات تقویت بعد کلان نگری
مجلس از طریق رفع دغدغههای حوزههای انتخابات و کاستن از هزینههای
انتخاباتی را برجسته سازند. نکته حائز اهمیت دیگر آنکه این طرح بیشتر در مقاطعی
برجسته شده است که فضای عمومی مجلس شورای اسلامی بیش از سایر مواقع، رنگ و بوی سیاسی
و جناحی پررنگی داشته است.مخالفان استانی شدن انتخابات مجلس شورای اسلامی هم چه در
قواره دولتهای مستقر و چه در لباس نمایندگی مجلس شورای اسلامی، دلایل و
دغدغههای خاص سیاسی و غیرسیاسی متفاوتی مطرح کردهاند، مثلاً مخالفت
نزدیکان دولت مستقر، اما مخالف اکثریت مجلسی که چنین طرحهایی در آن
مطرحشده، بیشتر نگران حفظ گرایش سیاسی مجلس در دوره بعدی بودهاند و البته
دلایل سیاسی و اجتماعی دیگری هم ذکر کردهاند.
تصویب طرح استانی شدن انتخابات، حتی
اگر افزایش احتمال حفظ گرایش سیاسی فعلی مجلس در انتخابات آینده را در پی داشته
باشد، تبعات خسارتبار دیگری به همراه خواهد داشت که در درازمدت آسیبهای
جبرانناپذیری بر روند مردمسالاری واقعی تحمیل خواهد کرد. طبیعی است که
در شکل استانی انتخابات، آن دسته از افرادی شانس بیشتری برای تکیه زدن بر صندلیهای
سبز بهارستان را خواهند یافت، که در هر استان سرشناستر و یا از امکانات و
حمایتهای مالی بیشتری برخوردار باشند.
نخستین آسیب مهم این روش انتخاب نمایندگان،
به حاشیه رفتن هرچه بیشتر نمایندگان شهرستانها و حذف نخبگانی است که تمکن
مالی یا پشتیبانی سیاسی کمتری دارند. مجلس شکلگرفته از نمایندگان
وامدار حامیان مالی و سیاسی، نخواهد توانست بهدرستی از عنوان نمایندگی
مجلس شورای اسلامی حراست و پاسداری کند، ضمن اینکه جای خالی نمایندگان برخاسته از
سطوح پایین جامعه، دغدغههای بخش عمدهای از رأیدهندگان که
اتفاقاً از وفادارترین اصحاب انقلاب به شمار میروند را به فراموشی خواهد
سپرد.آسیب مهم دیگر انتخاب نمایندگان مجلس به شیوه استانی، افزایش فاصله میان مردم
(بهخصوص در شهرستانها) با نمایندگان مجلس و درنتیجه خطر واگرایی از
حاکمیت است، چون نمایندگانی که به این شیوه انتخاب میشوند، بیشتر به امکانات
شخصی و احتمالاً حزبی و سیاسی خود متکی هستند تا مردم شهرستانها.یکی از دلایل
بهاصطلاح نخبه پسند مطرحشده برای استانی شدن انتخابات مجلس چنین عنوان
شده است که ما در ایران کمتر نماینده حرفهای پارلمانی (!) داریم و اکثر نمایندگان
بهخصوص در ابتدای ورود به مجلس با تخصص قانونگذاری آشنایی چندانی
ندارند و ایراد دیگر آن که میان تعداد آرای کسبشده توسط یک نماینده در یک
کلانشهر با تعداد آرای نمایندگانی که از شهرستانها به مجلس راه مییابند،
تفاوت زیادی وجود دارد.
این دیدگاه به نمایندگی مجلس همانند دیگر
حوزههای اجرایی و تخصصی نظر دارد، مانند دفاع از ارتش حرفهای و مانند
آن. درحالیکه نمایندگان مجلس شورای اسلامی باید عصاره کلیت ملت باشند و همه
اقوام و مناطق جغرافیایی و طبقات مختلف اجتماعی را نمایندگی کنند که به نظر میرسد
شکل فعلی انتخاب نمایندگان خانه ملت باوجود برخی اشکالات قابلرفع شیوه
مناسبتری باشد و احتمال ورود نمایندگان واقعی مردم به خانه ملت را افزایش میدهد.
ستون سرمقاله روزنامه رسالت به مطلبی با عنوان«شبيخون شبکههای اجتماعی»نوشته شده توسط حامد حاجی حیدری اختصاص یافت:قضیه وجه مثبت شبکههای اجتماعی، علی الاصول،
گستردن آگاهی آزادانه و فرهیخته، فارغ از اعمال نفوذ قدرتهای اقتصادی و سیاسی
«خودبزرگ بین / مستکبر» است. هنگامی که دسترسی نا محدود به
آگاهیهای مندرج در شبکههای اجتماعی، مصادف با قدرت یافتن ذهنی و عملی عامه مردم،
و ناتوانی در محدود کردن تبادل آگاهی ها باشد، همه چیز خوب و مثبت است.
یک گام جلوتر، اگر کاربران شبکههای اجتماعی،
آگاهانه و بر مبنای علائق و گزینشهای اخلاقی عمل کرده و با یکدیگر هم پیمان شوند،
تحقق آزادی مثبت به منصه ظهور میرسد، و قدرتهای «خودبزرگ بین / مستکبر»، به رغم
برخورداری از توش و توان قهار، عاجزانه به این وضعیت خواهند نگریست.
اما ...
ولی ...
اما، واقع
آن است که از ظواهر امر چیز دیگری بر میآید. این که ظاهراً قدرتهای
«خودبزرگ بین
/ مستکبر» از این تحولات خوشحال هستند، و مردم آزادیخواه و اخلاق گرایان در
سر تا سر دنیا از روند جاری در شبکههای اجتماعی و تأثیرات آن بیمناک و
نگرانند.
پرداخت دیگر
به قضیه
مردم در
مقابل شبکههای اجتماعی، دچار نحوی «شبیخون» شدهاند...امروز، برخی
از مردم، کم و بیش میدانند که رسانههای تودهای، مانند تلویزیون ها و رادیوها و
مطبوعات، ربطهای روشنی با سرمایه گذاران و قدرتهای «خودبزرگ بین / مستکبر» دارند. این دسته از مردم، قدری
هم این آگاهی در مورد بی طرف نبودن رسانههای تودهای و انبوه را در تفسیر خود از
پیام رسانهها دخیل میسازند، و با تأمل و تردید به پیام این رسانهها مینگرند.در مقابل،
بسیاری از مردم «گمان میکنند» که اینترنت، و شبکههای اجتماعی بر بستر موبایل، از
این نفوذها بری هستند، و این باعث میشود که در قبال حرکات سازمان یافته در شبکههای
اجتماعی و موبایلی بی دفاع تر گردند.مردم در
مقابل شبکههای اجتماعی، دچار نحوی «شبیخون» شدهاند...این روزها،
شبکههای اجتماعی مهم، توسط گروههای نفوذ، رصد و «کنترل» میشوند. گروههای تولید
و انتشار پیامهای هماهنگ در شبکههای اجتماعی، واقعاً وجود دارند، و به صورت سازمان دهی شده به انتشار پیامهای به اصطلاح «مردمی» میپردازند. به علاوه، افراد
پر مخاطب و لایک خور هم هدف سرمایه گذاران قرار میگیرند، تا در درجه اول، برای
مقاصد تجاری و اقتصادی، و در درجه بعد، مقاصد سیاسی و فرهنگ، استخدام شوند.
در واقع،
گاه به نظر میرسد که رسانههای اجتماعی که انگار رسانههای انبوه و ارتباط جمعی نیستند،
کم و بیش و به طرز خلاقی، هدف سرمایه گذاریهایی قرار میگیرند که در نهایت، آن ها
هم به لنگهای از رسانههای تودهای تبدیل میشوند.نتیجه این
وضع، آن است که مرز میان دنیای واقعی و دنیای ساخته شده به دست وسایل ارتباطی عمیقاً
مخدوش شده است. دنیای قدرتهای اقتصادی و سیاسی به اوج پیچیدگی خود رسیده است.
کاوش در قضیه
ملهم از
گوردون گراهام، میتوان گفت که شبکههای اجتماعی، در شرایط فعلی، توأمان حاوی دو
خصلت «مرز گریزی» و «پوپولیسم» هستند. از یک سوی، پرسه زنی در شبکههای اجتماعی،
کاملاً نسبت به مرزها و حدها بی اعتنا است، و از این گذشته، گرایش مرکزی ارتباطات
در شبکههای موبایلی و اجتماعی، بر مضامین متوسط رو به پایین است که میتواند
اقبال عمومی را به سوی خود جلب کند و «لایک» و «شــیر» و اقبال بیشتری دریافت کند.شبکههای
اجتماعی، بویژه به دلیل این دو خصلت، از لحاظ سیاسی، در سر تا سر دنیا گرایشهای
آنارشیستی دارند. چه نظامهای سیاسی میزبان، مانند جمهوری اسلامی ایران، مکتبی
باشند، و چه غیر مکتبی و سکولار باشند، شبکههای اجتماعی، بالقوه در مقابل آن ها
قرار میگیرند، چرا که شبکههای اجتماعی، اصولاً با هر حد و مرزی در تعارض هستند
تا بتوانند فارغ از محدودیت به سمت «لایک» بیشتر میل کنند. در نتیجه، هر نوع نظم و
قانونی برای آن ها دست و پا گیر است. پس، چنین نیست که تنها نظامهای مکتبی با آن
ها مشکل داشته باشند.
در سر تا
سر دنیا، گرایشهای موجود در شبکههای اجتماعی، ضد قانون و برانداز هستند، اما،
شکل این براندازی بسیار عمیق است و این وضعیت، صرفاً به علت غیر قابل شناسایی بودن
ارتباط جاسوسان با رهبران سیاسی آنان نیست، بلکه بدان علت است که آنارشیست ها میتوانند
به مبادله اطلاعات و انجام تمامی تعاملات بر روی بستر شبکههای اجتماعی بدون توجه
به مرزهای ملی مبادرت نمایند.دومین خصلت
شبکههای اجتماعی، عوام گرایی یا پوپولیسم آن است. باید اذعان داشت که عوام گرایی
شبکههای اجتماعی نه در مرتبهای ابتدایی، بلکه در حدود پیشرفتهای رو به وخامت
دارد. هزینه و صلاحیتهای استفاده و ورود به شبکههای اجتماعی، بسیار ناچیز شده
است. در شرایط حاضر، صلاحیتهای خاصی جهت جستجوی اطلاعات بر روی شبکه و مشارکت در
آن لازم نیست، و هیچ سیستم واقعی سانسوری که مانع مشارکت ها در غیاب صلاحیتها
شود، وجود ندارد.
این خصلت
عوام گرایانه شبکههای اجتماعی، موجبات بیشترین شادی آنارشیست ها را ، و از آنها بیش،
قدرتهایی که با «عوام کالانعام» بازی میکنند را فراهم آورده است. پدیده اینترنت،
بیش از ولنگاری سیاسی، به ترویج ولنگاری اخلاقی که ذاتاً ویرانگر است، میپردازد.
پیامد منطقی چنین وضعیتی، فروپاشی اخلاقیات و نه یگانگی اخلاقی است. این فروپاشی
به معنای بد کلمه ولنگاری است، چرا که، وسیلهای برای انتشار و ادغام ترجیحات خود
ساختهای از هر نوع است.فرضیه دیگر
آن است که اینترنت زمینه کاملاً اغواکنندهای برای توطئههای جنایتکارانه در اختیار
پستترین انگیزشهای انسانی قرار میدهد که در یک کانون متمرکز میگردند. تنها چیزی
که در مورد این فرضیه میتوان گفت این است که موضع بدبینانه نه ضعیف تر و نه قوی
تر از موضع خوشبینانه است.
تربیت
اخلاقی روندی اجتماعی است؛ اما، کاربران اینترنت این فرصت را مییابند که در جستجوی
روحیههای مشابه خود باشند و تأثیرات اصلاح و تزکیه کننده فرآیندهای طبیعی زیست
اجتماعی را نادیده بگیرند. این وضعیت در مسائلی نظیر شبکههای هرزه نگاری بیشتر
مشهود است، چرا که در آن گرایشهای شریرانه منع نشده و عواملی که مانع این نوع گرایشها
میشوند، توسط جستجو کنندگان اینترنت نادیده انگاشته شده و تمایل آنان با دریافت
پاسخهای تأیید کننده از جانب دیگر کاربران، تقویت میگردد.
پیامد منطقی
چنین وضعیتی فروپاشی اخلاقی و نه یگانگی اخلاقی است. این فروپاشی به معنای بد کلمه
ولنگاری است، چرا که، ابزاری جهت انتشار و پیوند ترجیحات خودساختهای از هر نوع
است. کامل شدن چنین وضعیتی، یقیناً میزان پایهای از ارتباط مورد نیاز در جامعه را
نابود میسازد، چرا که برقراری ارتباط به کاربرد نوعی زبان نیاز دارد و این نیز به
نوبه خود نیازمند تسلیم گرایشهای شخصی به معیارهای اجتماعی زبان و مفاهمه است؛ این
نحو افراط در بروز گرایشهای شخصی، نهایتاً به فروپاشی اجتماعی و عزلت نشینی افراطی
افراد منتهی میشود؛ روندی که دیری است آغاز شده است. علاوه بر این، پیوند گرایشهای
شخصی افراطی شده در شبکه، با حیطه فعالیتهای اجتماعی که نیازمند میزانی از نظم و
انضباط اجتماعی است، نهادهای اجتماعی را هم به نابودی تهدید کرده است. انتشار
گستردهتر تمایلات رها شده، بدون تأثیرات فرهیخته کنندهای است که در زیست اجتماعی
طبیعی بر آنها لگام زده و آنان را محدود سازد. جامعه، از اساس، به نابودی تهدید شده و میشود.روند زوال
جامعه و فروپاشی اجتماعی آغاز شده است، و بی اغماض به پیش میرود.
از یک دید
وسیعتر...
وقتی،
مسئله به رسمیت شناخته شد، در یک دید وسیعتر، میتوان فن «سواد رسانهای» را به
عنوان راه حل پیشنهاد کرد. مردم باید به عنوان نحوی دانش پایه، رسانهها و وسایل
ارتباطی را عمیقاً بشناسند، و سپس، به استفاده و فعالیت در آنها مبادرت نمایند.
هم چنین، مردم خواهند توانست با استفاده از «سواد رسانهای»، آن زندگی را بنا کنند
که خود، خواهان آن هستند، نه چیزی که گروهها و سازمانهای قدرت مستقر در وسایل
ارتباطی برای آنان در نظر گرفتهاند.کسب «سواد
رسانهای» بیشتر، به مردم دیدی شفاف تر میدهد، تا مرز میان دنیای واقعی و دنیای
ساخته شده به دست وسایل ارتباطی را تشخیص دهند. احساس آگاهی کاذبی درباره امور دنیا
در بین چنین افرادی شکل میگیرد؛ زیرا، با اطلاعات بسیار زیادی روبه رو شدهاند.وقتی شما
از «سواد رسانهای» برخوردار باشید، نقشهای در دست دارید که برای هر چه بهتر گام
برداشتن در دنیای رسانهای به شما کمک میکند، و بدون این که با پیامهای مخرب
روبه رو شوید، تجربه و اطلاعات مد نظرتان را کسب خواهید کرد.
تشدید
آلودگی، تشبیه مناسبی است. صنایع رسانهای، بسیاری از تولیداتی را که میخواهیم،
برایمان فراهم آورند، ایجاد میکنند، ولی، همین صنایع رسانهای، محصولات زیان بار
و نامناسبی نیز تولید و وارد فرهنگ میکنند. اگر «سواد رسانهای» نداشته باشیم، این
تفاوت را درک نخواهیم کرد، و خوب و بد را با هم مصرف مینماییم.افرادی که
در ارتقای «سواد رسانهای» ناکام میمانند، در جریان عمودی از پیام ها گرفتار میشوند؛
این موضوع، اشاره به مسئله «کنترل» دارد؛ تقریباً تمام آن چیزی که فن «سواد رسانهای»
بدان میپردازد، مسئله «کنترل» است.اورت دنیس،
دانشمند بزرگ علم ارتباطات و مدیر اجرایی همایش مرکز مطالعات رسانهای در دانشگاه
کلمبیا در نیویورک، از نبود «سواد رسانهای» با چنین عبارتی یاد میکند: «چیزی که
به طور بالقوه، همان قدر برای روح انسان، زیان بار و مخرب است که غذای آلوده برای
سلامتی جسم».
مطلبی که دکتر پویا ناظران در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان«روی صندوق ضمانت سپردهها حساب نکنید!»به چاپ رساند به شرح زیر است:بانک، سپردههای مردم را در گاوصندوق نگه نمیدارد بلکه با کمک آن
سرمایهگذاری میکند یا در بنگاههای خودش یا در قالب وامهای صنعتی، وام
ازدواج و دانشجویی و ... از آن استفاده می کند. خب؛ اگر این سرمایهها
برنگردد تکلیف چیست؟ وقتی یک تاجر، کارگر یا کارمند وامش را به بانک پس
نمیدهد، در واقع پول شما را برداشته و پس نمیدهد. فکر کردید اگر بانکی
ورشکست شود، تکلیف پولهای شما چیست؟ فکر کردن به این سوال وظیفه ناظرهای
صنعت بانکداری است. یکی از چشمان ناظر بر ثبات سیستم بانکی آمریکا شرکت
فدرال بیمه سپرده (FDIC) است. در ایران هم چیزی به نام صندوق ضمانت
سپردهها داریم، اما در ادامه نشان خواهم داد این شباهت ظاهری است و برعکس
شرکت FDIC، کارکرد این صندوق ما تشریفاتی است.
وظیفه شرکت مذکور بیمه سپردهها تا سقف 250 هزار دلار است. همانند هر
شرکت بیمه دیگری، متناسب با ریسک، حق بیمه گرفته میشود و این مبلغ را از
بانک تحت پوشش خود اخذ میکند. فدرال بودنش به این معنا است که اتکای بیمه
به خزانه دولت است، بهعبارت دیگر اگر زمانی توان جبران پساندازهای مردم
در یک بانک ورشکسته تا سقف مذکور را نداشته باشد خزانه از محل درآمدهای
مالیاتی و در صورت کسری بودجه با استقراض از بازار، تعهدات این بیمهگذار
را برآورده خواهد کرد. شرکت بودن آن به این معنی است که حق بیمهها باید
بهگونهای تعیین شود که صرفه اقتصادی داشته باشد. از قضا، در طول بیش از
۸۰ سال فعالیت و حتی در اوج بحران سال ۲۰۰۸، اگر چه نزدیک بود ذخیره این
شرکت خالی شود، ولی اینطور نشد و بدون اتکا به خزانه فعالیت خود را با
سودآوری معقول ادامه داده است. از وجه فدرال و وجه شرکتی FDIC گفتیم، اما
آنچه او را بیمهگذار میکند امکان متنوعسازی ریسکش در میان مشتریان متکثر
است. آمریکا ۶۹۰۰ بانک دارد که از این تعداد، ۶۶۰۰ بانک تحت پوشش بیمه
FDIC هستند.
حال بنگریم به نسخه بومی این پدیده، یعنی صندوق ضمانت سپردهها. اولا این
صندوق مسوول ضمانت کمتر از چهل بانک از میان بانکهای کشور است. مثل این
میماند که شرکت بیمه خودرو تاسیس کنید و فقط چهل خودرو را بیمه کنید و نه
بقیه خودروها را. بدیهی است با چنان متنوعسازی محدودی، هزینه بیمه بسیار
بالا خواهد بود و باز هم در صورت ورشکستگی یک بانک، احتمال تمام شدن ذخایر
بیمهگذار بالا است. از جهت دیگر، از آنجا که صندوقی است در بانک مرکزی،
حساب کتاب و دخل و خرجش با بانک مخلوط است و بهینگی فعالیت اقتصادیاش مبهم
است. طبعا چنین موضوعی تخصیص بهینه کالا را که غایت مطلوب اقتصاد است، بر
هم میریزد. از همه اینها مهمتر، پشتوانه این صندوق نه خزانه، بلکه
چاپگرهای بانک مرکزی است؛ بنابراین اگر در مواجهه با یک بحران بانکی ذخایرش
کفایت نکنند، زیان سپردهگذاران را با پول تورمزا جبران خواهد کرد. تورم
هم که نوعی مالیات تحمیلی است و فشار بیشتری را بر قشر کمدرآمد جامعه وارد
میکند. پس اگر بانکی ورشکسته شود، این صندوق بر عکس رابین هود، بهزور
بخشی از قدرت خرید همه ما را خواهد گرفت و به اسم سپردههای بانکی به ما پس
خواهد داد. اثرش بیشباهت به هدفمندی یارانهها نخواهد بود، فقط با تشنج
اجتماعی بیشتر. شرکت FDIC علاوهبر ثبات اجتماعی، ثبات مالی هم ایجاد
میکند. از آنجا که باید با صرفه اقتصادی بیمه کند، به دقت بانکها را
مطالعه میکند و حق بیمه بانکهای پرخطر را افزایش میدهد. این هزینه ریسک
را برای مدیر بانک بالا برده او را وادار به لحاظ کردن منافع سپردهگذار
میکند؛ یعنی بیمهگری در نقش ناظر به نوبه خود احتمال ورشکستگی بانکها
را کم میکند.
برای کاهش مضرات اقتصاد کلان که در بالا توضیح داده شد، یک پیشنهاد این
است که اولا، صندوق ضمانت سپردهها را از بانک مرکزی خارج و به پشتوانه
خزانه وزارت اقتصاد متصل کنیم، تا تورمزا نباشد. ثانیا، بهعنوان یک شرکت
بیمه با بیلان مالی شفاف عمل کند. اما همه اینها میسر نخواهد شد مگر با شبکه بانکی توسعه یافته. حقیقتا چه
دلیلی دارد که در کشور تعداد محدودی بانک بزرگ داشته باشیم؟ تکثر بانکهای
کوچک ریسک سیستمی را کاهش میدهد. در عین حال بانکهای کوچک، بهدلیل
تمرکزشان در وسعت جغرافیایی محدودتر، در اعطای وامهای خرد مزیت نسبی
دارند. تابوی بانکهای متکثر کوچک باید شکسته شود. چه بسا این تابو خلق شده
تا کارتلی که سود سپرده را کنترل میکند، حفظ شود که در غیر این صورت و در
فضای رقابتی، بالاخره یکی از اسباب ظلم از بازار پولی برچیده خواهد شد.
ولی تا آن زمان، مطالعه بانک پیش از سپردهگذاری بهعهده خود شما است.
و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«کمی خلافِ سياست!»نوشته شده توسط مهدی مال میری اختصاص یافت:
«چیزی
ندارم که تقدیم کنم جز رنج واشک وعرق وخون»؛ این جمله معروف وینستون
لئونارد چرچیل، روزنامه نگار، نویسنده صاحب سبک در نثر انگلیسی وبرنده نوبل
ادبیات است که به هنگام نخست وزیریاش در صحن مجلس ایراد کرد .چرچیل در
میان افواه عمومی ایرانیان نماد پنهان کاری، دو دوزه بازی و مکر و ریاکاری
است اما براستی انصاف باید داد که جمله بالا یکی از صادقانهترین جملاتی
است که در تاریخ سیاست از زبان سیاستمداری جاری شده است.چرچیل در آن
سالهای ناشاد جنگ و ویرانی و ناامنی آن اندازه در کوره سیاست آبدیده شده
بود تا دریابد در جایی میباید با مردم یکرویه بود واز سخنان دو پهلو
وجملات شیک وترفندهای روابط عمومی دوری جست.نخست وزیر انگلستان درآن
سالهای شوم نه تنها با صداقت کم مانندی اعتماد خفته را در مردم بیدار کرد
بلکه هوشمندانه نشان داد که میداند توسعه یک کشور بیآگاهی مردم از اوضاع
واحوال وشرکت فرد فرد شهروندان درمسائل حوزه عمومی، تصور باطلی است که
میتواند دولتمندان را به اشتباهات پر هزینه بیندازد.
افزون بر
این، جمله بالا مصداق بارز «خلافِ سیاست» نیز هست. خلاف سیاست به آن دست از
سیاستهایی گفته میشود که به دور از عافیتجوییهای مرسوم در سیاست وبا
هدف آگاهسازی افکار عمومی از شرایط واقعا موجود پیش کشیده میشود؛ امری که
در پهنه سیاست این روزهای کشور ما جای خالیاش به شدت احساس میشود.
علیرغم تاکیدات مسوولین محترم دولت تدبیر و امید به گران نشدن «نان» تا
پایان سال جاری،چند روزی است که شهروندان با لیست جدیدی از قیمتهای نان
روبرو شده اند وناگزیرند نان را سی درصد گران تر از سالهای پیش به خانه
ببرند! این که مردم این بار نیز بردبارانه با بالارفتن قیمت نان برخورد
خواهند داشت نکته ایست که با نظر به تجربیات سالهای رفته، کمتر میتوان در
آن تردید روا داشت اما با توجه به استراتژیک بودن کالای نان انتظار میرفت
(والبته میرود) رییس جمهور محترم در سخنرانیای با تشریح دشواریهای
موجود اندکی از نگرانیهای مردمی بکاهد که به راستی با گران شدن نان به
تنگناهای تازه افتادهاند و ناچار به برنامهریزی دوباره زندگی روزمره خود
هستند.
هشت سال پنهان کاری،ندانم کاری وناراستی چنان ضربتهای
بزرگی بر پیکر سیاست وارد کرده است که تنها با اعتماد به مردم ودوری گزیدن
از روش و منش سالهای گذشته و بهرهبردن از «خلاف سیاست» میتوان آن را به
دست فراموشی سپرد، امری که به نظر میآید از دولتی که نام «راستگویان» را
برای نشان دادن فاصله خود از دولت گذشته برگزیده است،انتظار چندان بالایی
نباشد! بانک مرکزی بریتانیا اعلام کرده از سال 2016عکس چرچیل به همراه جمله
معروفش که در پیشانی این یادداشت نقل شد پشت اسکناسهای 5پوندی درج
میشود.گویا قرار است در پس زمینه تصویر، ساعت نیگ بن(برج ساعت معروف لندن)
نقش بندد که عقربههایش ساعت 3 بعد از ظهر را یعنی زمان تقریبی سخنرانی
چرچیل در صحن مجلس را نشان میدهد؛ ساعتی که یادآور صداقت کم مانند
سیاستمدار کارکشته ایست که خلاف سیاست را برای به در آوردن جامعه از آتش و
دودِ مشکلات برگزید.این که عقربههای صداقت دولت تدبیر وامید سرانجام چه
شمارهای را نشان خواهد داد نکتهایست که برای دانستنش چارهای نیست جز چشم
دوختن به روزها وماههای پیش رو!