در ابتدا مطلبی را به قلم حسین شمسیان میخوانید که با عنوان«راز ماندگاری»در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان به چاپ رسید:خبر
تبرئه «حسنی مبارک» دیکتاتوری که 30 سال بر مصر حکومت کرده بود، بار دیگر
سبب پدید آمدن ناآرامیهایی در قاهره و برخی شهرهای دیگر مصر و بروز
درگیری پلیس با مردم و حتی کشته و زخمی شدن عدهای شد. ریشهیابی و تحلیل
کلان انقلاب مصر، موضوع این نوشتار نیست، بلکه مرور علت فرجام تلخ آن قیام
پرشور، دستمایه متن پیشروست. این مرور میتواند عبرتآموز باشد.
1-
زنجیرهای بیداد و ستم رژیم مبارک که وارث رژیم دیکتاتوری «انور سادات»
بود، با گذشت سی سال، مردم را به جان آورد و در یک خیزش عمومی، و در حالی
که کسی فکرش را نمیکرد، رژیم پوشالی اما دیکتاتور مبارک در کوتاه زمانی از
هم پاشید و سقوط کرد. مردم مصر در آن روزها یک چیز را میدانستند و یک چیز
را نمیدانستند! آنها هم میدانستند که دیگر رژیم مبارک را نمیخواهند اما
نمیدانستند که چه میخواهند! همین شد که در گام اول سریع و منسجم به
پیروزی رسیدند اما برداشتن گام دوم به این آسانیها نبود.
2- بیداری
اسلامی- همان که غربیها به غلط به آن نام بهار عربی دادهاند- با سرنگونی
حکام ستمگر و دستنشانده به بخش مهم و غیر قابل باوری از پیروزی و هدف خود
رسید اما... برای غرب که عزیزترین و حرفگوشکنترین نوکرانش را از دست
میداد، صبر و سکوت معنا نداشت! پس از همان لحظه نخست دست به کار شدند تا
اکنون که نمیتوانند جلوی خیزش و بیداری تودههای عظیم ملت مسلمان را
بگیرند، آن را به وضع مطلوب و مورد نظر خود منحرف کنند. مصر یکی از
نمونههای کامل و عبرتآموزی از این مدعاست و بررسی اندک حوادث این کشور
نشان از آن دارد که حاصل قیام مردم، به تاراج دستنشاندگان جدید رفته است و
بازگشت آن، اگرچه دشوار، ولی شدنی است.
3- اما چرا چنین شد و چرا
آن آتش سوزان خشم مردم، امروز به ارکان دیکتاتورهای جدید کارگر نمیافتد؟ و
چرا در نمونه بالاتر و زیباتر این حوادث، یعنی در بیداری مردم ایران و
انقلاب اسلامی ایران، چنین وضعی پیش نیامد و مردم هم در سرنگونی طاغوت و هم
در جایگزینی نظام مطلوب خود، راه به سرمنزل مقصود بردند؟ و چرا آمریکا در
انحراف آن قیام مردمی با تحمیل آن همه خسارت و توطئه، طرفی نبست؟ آیا باید
سادهاندیشانه پذیرفت که ایران با این موقعیت خاص جغرافیایی، اقتصادی و
اعتقادی برای آمریکا در مقابل تونس و لیبی ارزش و بهای کمتری داشته است؟!
یا نه واقعبینانه باید پذیرفت که آنها دهها برابر توطئههای مصر و لیبی و
تونس و... در ایران توطئه کردند اما در همه آنها ناکام ماندند.
4-
واقعیت این است که انقلاب اسلامی ما با بیداری و انقلابهای مردم مسلمان و
رنجکشیده کشورهای عربی، به جز یک ویژگی منحصر به فرد تقریبا، در بقیه
زمینهها واجد شباهتهای فراوان است. در هر2 ماجرا مردم از جور حاکمان به
ستوه آمدهاند. حاکمان دستنشانده آمریکا و نوکرانی بیارادهاند، خونریزی و
وحشیگری، فصل مشترک رفتار آنهاست، در انقلاب، همه مردم به میدان آمدهاند
و... با این همه اشتراکها باید پذیرفت که آن یک نقطه افتراق، همان نقطه
تعیینکننده و همان شاه کلیدی است که از انحراف انقلاب اسلامی در ایران
جلوگیری کرد و فقدانش در کشورهای عربی، کار را به اینجا کشاند که میبینیم و
آن ویژگی تعیینکننده چیزی نیست، جز «رهبری».
5- در باب رهبری و
تاثیر آن بر حفظ و بقای نظام فراوان گفته شده و تکرار آن گرچه شیرین و
ضروری است اما مجالی جداگانه میطلبد. اما این نکته را نباید ناگفته گذاشت
که به همان میزان و حتی بیش از آن که ما به اهمیت و ضرورت وجود رهبری برای
حفظ نظام و عبور از گردنههای مهلک واقفیم، دشمنان ما به آن پی بردهاند و
همه حمله و خصومت خود را بر روی این نقطه ثقل نظام متمرکز کردهاند. از
نخستین روزهای پیروزی انقلاب، نوکران آنها با دیکتاتوری خواندن نظام ولایت
فقیه، نقش پیاده نظام و عمله استکبار را بازی کردند و آنگاه که با 98/2
درصد رای موافق از مردم تودهنی خوردند، به لانههاشان خزیدند. پس از
امام(ره) در کنار گسترش دامنه شیفتگان آن حضرت، هجمهها و دشمنیها نیز
بیشتر شد. هرچه این مخالفتها بیشتر میشد، بر اهل نظر این موضوع آشکارتر
میشد که آنها، ستون خیمه را شناختهاند و برای انداختن آن از هیچ کاری
دریغ نمیکنند. در دوره اصلاحات این حملات شدت گرفت، آنها میکوشیدند به هر
زبانی بگویند که اصلا وجود عنصری به نام «رهبر»، با دموکراسی و نظامهای
مترقی منافات دارد! میکوشیدند رای مردم را در مقابل رهبری قرار دهند! آن
روزها تقسیم کار حساب شده و نانوشتهای بین آنها شده بود تا به هر قیمت
ممکن رهبری را از نظام و مردم بگیرند! یکی از پادوهای دشمن در حاشیه
کنفرانس برلین و زیر سایه شعار آزادی مدنی و فضای باز سیاسی- که عناوینی
پرفریب و دروغین بود با هدف متهم کردن نظام به دیکتاتوری- مدعی شد که عصر
امام به سرآمده و باید سراغ افکار امام را از موزهها گرفت!
پس از
او عبدالکریم سروش که مطابق اسناد موجود بارها از مراکز آمریکایی برای
سیاهنمایی علیه اسلام و انقلاب مواجب گرفته و از جمله در یک قلم، پنتاگون
مبلغ 6 میلیون دلار برای چاپ و انتشار کتابهای وی اختصاص داده بود ولایت
فقیه را شکستخورده و ضد عدالت معرفی کرد تا پازل دشمن در تضعیف رهبری را
تکمیل کند. آغاجری نیز در این مسیر از هیچ کوششی برای تضعیف نهاد رهبری
فروگذار نکرد و حتی در جلسه سخنرانی در منزل عبدالله نوری با تمسخر و هتاکی
نسبت به مراجع و فقها احکام آنها را فاقد وجوه اخلاقی و انسانی دانست و
سیستم آنها را سیستم تسلط بر انسانها تشریح کرد!
آنها و دهها نفر
دیگر از پادوهای دشمن در آن دوران همه سعی خود را به کار بردند تا آن یک
نقطه تفاوت ایران با دیگر کشورهای اسلامی را به زعم خودشان بزنند. البته
کار به فاز عملیاتی هم رسید! فتنه 78 و فتنه 88 دو کارگاه عملیاتی کسانی
بود که سالها درس ضدیت با نظام و رهبر مردمیاش را خوانده بودند و حالا
وقت آن شده بود که در بوته عمل، کار را یکسره کنند! فتنههایی که با تدبیر
رهبری و حمایت مردمی ناکام ماند و بانیان و حامیانش را روسیاه کرد.
6-
اما مگر رهبری نظام- چه امام راحل و چه امام حاضر- چه ویژگیهایی داشته و
دارند که دشمن تا این حد از آنها خوف داشته و حاضر بود برای حذف آنها از
عرصه سیاسی نظام همه پیاده نظام و نوکرانش را به کار بگیرد؟! چه ویژگی
ممتازی در این رهبران الهی بوده و هست که بیش از سه دهه، دشمن را پشت در
نگه داشته است؟ محمد مرسی چه ضعفی داشت که تنها یک سال دوام آورد و پس از
آن کشور و انقلاب مردمیاش را دو دستی به دشمن تقدیم و تسلیم کرد؟! گرچه در
این باره گفتنیها فراوان است و گرچه مقایسه رهبران نظام اسلامی با افرادی
چون مرسی، مقایسهای غلط و نارواست اما از سر ناچاری و از باب عبرتآموزی و
انذار به آنها که سادهاندیشانه نسخههای دموکراسی غربی را چونان کتاب
مقدس میدانند باید به برخی نکات اشاره کرد.
الف: دشمنشناسی را
باید ویژگی ممتاز امام راحل و امام حاضر دانست. آنها با درایت و هوشیاری
دریافتند که آمریکا از قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون دشمن شماره یک
ملت ماست و علیرغم همه سیاستبازیها و دعواهای درونی و اغلب ساختگی و
بیحاصل، همچون پدری هوشیار هیچگاه و در هیچ شرایطی از کید و کینه آمریکا
غافل نشدند و در هر فرصتی مردم را از آن آگاه کردند. این را باید مقایسه
کرد با رفتار کسی که آمریکا را نه تنها دشمن ندانست، بلکه یار و همراه و
دلسوز مردم مصر میشمارد و فراموش کرد که مردم زیر چکمههای نوکر همین دوست
و همراه له شدند!
ب: این دشمنشناسی یک ثمره مهم دارد و آن
بیاعتمادی به هر قول و وعده آنهاست. امام راحل در تمثیلی تاریخی حتی
مسلمان شدن آمریکا را هم نیرنگ میدانستند و امام حاضر همین چند روز پیش
بار دیگر بر بیاعتمادی به آمریکا تاکید کردند. این را مقایسه کنید با کسی
که با تکیه بر قول و وعده آمریکا، در نخستین دیدار خارجیاش با نوکر اصلی
آمریکا در منطقه یعنی شاه عربستان- که دستش به خون مسلمانان آغشته است- رفت
و با او پیمان بست و حمایت او را چاشنی دولت نوپای خودش کرد! و برای شیمون
پرز، نماینده ویژه فرستاد!
ج- دشمنشناسی و بیاعتمادی همیشگی به
آمریکا یک ثمره دیگر هم داشت و آن عدم به کارگیری نوکران و عوامل دشمن بود.
در روزهای نخستین پیروزی انقلاب اسلامی، عوامل رژیم طاغوت که به هر نحو
مرتکب جنایت علیه مردم شده بودند، با خواست عمومی و مطالبه ملی، محاکمه و
مجازات شدند. این را مقایسه کنید با رفتار کسی که عامل مهمترین جنایات
مبارک یعنی رئیس ستاد ارتش را علیرغم قیام ملی و شکستن ساختار دیکتاتوری،
در جایگاه خود ابقا کرد و تنها یک سال بعد، همان شخص یعنی ژنرال سیسی در
مقابل چشمان حیرتزده مردم، در کودتایی آشکار دولت برآمده از انقلاب را
سرنگون کرد و خود بر تخت قدرت تکیه زد! همان رویایی که آمریکا در سالهای
اول انقلاب اسلامی ما هم داشت و البته به کابوسی وحشتناک تبدیل شد.
اینها
و دهها نمونه دیگر، صفات برجسته و ممتاز رهبران ماست که در نظام مبتنی بر
ولایت فقیه منشأ آثار و برکاتی برای مردم ایران و دیگر مسلمانان شده و هر
روزه شعاع بیشتری از انوار این رهبری الهی آشکار میشود. فراموش نکنیم در
منطقه آشوبزده امروزین خاورمیانه، به لطف الهی، ایران جزیره ثبات است و
مأمن و حامی همه آزادیخواهان.
مهدی محمدی مطلبی را با عنوان«مذاکرات هستهای کجا ایستادهایم؟»در ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز به چاپ رساند که در ادامه میخوانید:یکم-
بحث درباره شیوه صحیح مواجهه با مذاکرات هستهای چندان پیچیده نیست. برای
کسانی که هدفشان توافق به هر قیمت است و اصل توافق را مهمتر از محتوای آن
میدانند، طبعا بهترین حالت این است که هیچکس جز آنچه آنها میخواهند،
چیزی نگوید یا شاید بهتر باشد اصلا هیچ کس هیچ چیز نگوید و آنها خود ببرند،
بدوزند و بر تن خویش و ملت کنند اما برای آنها که منطق رهبر معظم انقلاب
اسلامی را ملاک عمل خویش میدانند، 2 نکته بیهیچ ابهامی مبنای عمل است:
1- خطوط قرمزی وجود دارد که تعیین میکند کدام توافق خوب و کدام بد است و این خطوط قرمز نیازمند تبیین، تذکر و نگهبانی است.
2-
هدف نهایی و راهبردی، توافق به هر قیمت نیست بلکه هدف این است که جامعه و
دولت به درجهای از آگاهی برسند که دریابند کار کشور با امید بستن به
آمریکا و توقع معجزه داشتن از مذاکرات پیش نخواهد رفت و حتی اگر میخواهیم
مذاکرات موفق باشد، گام اول قطع امید کردن از آمریکا به عنوان مهمترین طرف
مذاکره است.
بر همین اساس، رهبر معظم انقلاب هرگز نقد استدلالی و
خیرخواهانه به روند مذاکرات را نفی و نهی نکردهاند. مسدود کردن بابی که
رهبری آن را باز گذاشتهاند به این معناست که کسانی چیزهایی برای نگران
بودن دارند و میخواهند به جای بحث درباره آنها، از طریق همهگیرسازی سکوت
پیش ببرند.
دوم- بیایید اصولمان را مرور کنیم. وقتی این اصول را پیش چشم داشته باشیم، روشن خواهد شد که بحث بر سر چیست و اختلاف کجاست.
اصل
اول این است که هیچکس نه با مذاکره و نه با توافق مخالف نیست. نه مذاکره
ابداع دولت حسن روحانی است و نه توافق کردن امری است که پیشینیان از آن
گریزان بودند.
اصل دوم این است که توافق نکردن بهتر از توافق بد است
و شاخص اینکه توافقی خوب است یا بد، میزان پایبندی صریح و قابل
راستیآزمایی آن به خطوط قرمزی است که برای تیم مذاکرهکننده معین شده است.
اصل
سوم این است که بدون شک یک توافق خوب یا حتی تلاش برای دستیابی به آن،
همه از جمله منتقدان را پشت سر تیم مذاکرهکننده بسیج خواهد کرد اما نباید
توقع داشته باشند تا زمانی که چنین توافقی حاصل نشده، پرسشگری در این باره
بالکل تعطیل شود! نگرانی از محتوای مذاکرات نه به معنای زیر سوال بردن جدیت
تیم مذاکرهکننده است و نه دلسوزی آنها را نفی میکند، اگرچه آنها هم جدیت
و هم دلسوزی اسلاف خود را نامهربانانه و مکررا نفی کردهاند.
اصل
چهارم این است که توافق ژنو، یک توافق خوب نیست. همین که اکنون صهیونیستها
به مدافعان تمدید توافق ژنو تبدیل شدهاند نشاندهنده آن است که روندی که
براساس این توافق استوار شده، منافع ضروری آنها را تامین میکند و به همین
دلیل– بهرغم مخالفتهای ظاهرسازانهای که تاکنون با این توافق میکردند-
تمدید این توافق را بهتر از به هم خوردن مذاکراتی میدانند که آنها را
مجبور خواهد کرد یا بلوفهایشان را عملی کنند یا بپذیرند تا امروز بزرگتر
از دهانشان حرف زدهاند.
و پنجمین اصل این است که حتی پس از یک
توافق، آنچه باید در افکار عمومی جامعه ایرانی رسوب کند، افزایش حس ستیز و
مقاومت در مقابل آمریکا، تشدید اتکا به ظرفیتهای درونی و جدیتر و علنیتر
شدن رویارویی راهبردی با آمریکاست. آدرسهایی که اکنون دولت آقای روحانی
به مردم میدهد به هیچوجه با این اصل راهبردی منطبق نیست. در ماههای
گذشته، درون و بیرون مذاکرات، هیچ تلاشی از ناحیه دولت برای افزایش
بیاعتمادی عمومی به آمریکا مشاهده نشده است. برعکس، دولتیها
زیادهخواهیهای پیدرپی آمریکا در مذاکرات را به طور سیستماتیک سانسور
کردهاند و بدتر از آن، حتی وقتی منتقدان یا صدا و سیما تلاش کردهاند به
مردم بگویند که نهتنها ماهیت و ادبیات آمریکا عوض نشده بلکه جسارتآمیزتر
هم شده، زبان به گلایه و در مواردی هم تهدید گشودهاند تا به هر قیمت ممکن
این روند را متوقف کنند. مساله بسیار مهم در اینجا این است که آیا دولت
براساس خطمشی کلان «افزایش تقابل راهبردی با آمریکا در عین مذاکره و – در
صورت امکان- توافق خوب هستهای» عمل میکند یا اینکه همزمان با پیشبرد
مذاکرات، در حال اعتبارزدایی عملی از منطق راهبردی است که میگوید قدرتمند
شدن ایران در گرو نرفتن زیر بار استانداردهای آمریکایی است؟ این یک اصل
ایدئولوژیک نیست که تبعیت از آن از بالا ابلاغ شده باشد. این حقیقتی است که
بیش از هر کس دولتیها خود را درون مذاکرات و در تعامل فشرده و بسیار
نزدیک با آمریکا در یک سال گذشته دریافتهاند. سوال این است که چرا حقیقت
رفتار آمریکا به افکار عمومی منتقل نمیشود و چرا در مواردی دولت ترجیح
میدهد بایستد و رفتار آمریکا را توجیه کند به جای اینکه در مقابل آن موضع
بگیرد یا پاسخ جسارتها و زیادهگوییهای آنها را بدهد. چه چیز دولت را
ملزم میکند از آمریکا تصویری بسازد جز آنچه واقعا هست؟
سوم - تیم
مذاکرهکننده و شخص آقای دکتر ظریف به تناوب گفتهاند مهمترین هنر آنها در
یک سال گذشته این بوده که تصویر امنیتی ساخته شده از ایران را از ذهن
جهانیان زدودهاند. بیایید ابتدا فرض را بر این بگذاریم که واقعا چنین
تصویری وجود داشته و اکنون بر اثر زحمات دکتر ظریف و تیمش از میان رفته یا
تعدیل شده است. مهمترین سوالی که دائما دور زده میشود این است که هدف
غربیها از امنیتیسازی پرونده ایران در جهان چه بوده است؟ چرا آمریکا و
اسرائیل چنین تصویری از ایران ساختهاند؟ بعید است پاسخ آقای ظریف هم چیزی
جز این باشد که هدف از این تصویرسازی، اعمال فشار بر ایران به منظور تغییر
محاسبات و امتیازگیری از ایران در حوزههای امنیت ملی بوده است. تصویر
امنیتی از ایران ساخته شده تا به ایران فشار آورده شود و هدف فشار هم این
است که ایران در حوزههایی که غرب از آن نگرانی جدی دارد، امتیاز بدهد.
دولت
آقای روحانی چه کرده؟ حتی اگر از مذاکرات اخیر بگذریم و فقط روی توافق ژنو
تمرکز کنیم، آمریکاییها خود به صراحت گفتهاند فوریترین امتیازهایی را
که سالها بود از ایران میخواستند در این توافق گرفتهاند (و راز اشتیاق
آنها به تمدید توافق ژنو هم چیزی جز این نیست) بنابراین حتی اگر تصویر
امنیتی از ایران تعدیل شده باشد علت این نیست که دولت روحانی معجزه کرده
بلکه علت این است که پروژه امنیتیسازی به هدف خود که تغییر محاسبات و
وادار کردن دولت ایران به امتیازدهی بوده، رسیده بنابراین در حال فروکش
کردن است. در واقع با این روشی که دوستان عمل کردهاند، اساسا زدودن تصویر
امنیتی ایران از ذهن و زبان غربیها چندان هنری نمیخواهد؛ غربیها به
میزانی که امتیاز بگیرند، بیشتر لبخند خواهند زد.
اما نکته مهم این
است که فرض بنیادین این بحث عمیقا مخدوش است. ملاک قضاوت در این باره که
امروز پرونده ایران امنیتیتر است یا سال گذشته، چیست؟ اگر ملاک سخنان
غربیها باشد که هیچ از شدت و حدت آن کاسته نشده است. اگر ملاک رفتار آنها
باشد، آیا آقای ظریف میتواند ادعا کند رفتار عملی آمریکا با ایران در
صحنههای متنوع رویارویی که میان دو کشور وجود دارد اکنون کمتر توطئهگرانه
است؟ اگر ملاک، برنامهریزیهای آینده آنها درباره ایران باشد، این
برنامهریزیها هیچ تغییر راهبردی نکرده بلکه در مواردی غربیها علائمی
نشان دادهاند که با رفتار دولت یازدهم آنها بیشتر امیدوارند بتوانند در
ایران به هدفهایشان برسند. حتی اگر میزان اجماعسازی آمریکا در جهان علیه
ایران را ملاک بگیریم، امروز دولت ایران زیر بار تعهداتی رفته است که
کوچکترین عدول از آنها به موجی از فشارهای بینالمللی علیه آن منجر خواهد
شد ضمن اینکه در صحنه نیز - هم چنانکه مقامهای دولتی خود معترفند- چیزی از
فشارها بر کشور کاسته نشده است. بنابراین اگر آقای ظریف ملاکی، اندکی
عمیقتر از لبخند و مصافحه آمریکاییها داشته باشد، نمیتواند به سادگی
ادعا کند که تصویر امنیتی از ایران در جهان تعدیل شده است. این تصویر تنها
زمانی تعدیل خواهد شد- همچنانکه تحریمها زمانی حقیقتا برچیده میشود- که
آمریکا ایران را آنقدر قدرتمند ببیند که چارهای جز رفتار مبتنی بر احترام
متقابل با آن نداشته باشد یعنی دقیقا همان اتفاقی که در منطقه رخ داده و در
نامه اوباما به رهبر انقلاب ظاهر شده است.
روزنامه حمایت ستون یاداشت خود را به مطلبی با عنوان«این نسخه بدیل ندارد»نوشته شده توسط ابراهیم رزاقی احتصاص داد: در
طول سالیان پس از پیروزی انقلاب اسلامی واژه ای به اسم «مقاومت»، همواره
در ادبیات مسئولین و مردم، جایگاه ویژه ای داشته است و افراد و گروه هایی
که خود را مقید به اجرا کردن این واژه مقدس در عرصههای گوناگون می نمودند
از ارج و قرب خاصی هم برخوردار بودند. در چند سال اخیر با علنی تر شدن
تهدیدات دشمن، بر اساس ارشادات مقام معظم رهبری، عبارت «اقتصاد مقاومتی» هم
به فرهنگ واژگان انقلاب افزوده شده است. سیاست های اقتصاد مقاومتی یا به
عبارت دیگر «استقلال اقتصادی» به علت تهاجم خارجی اهمیت شایانی پیدا کرده
است.
استقلال، از اصولی ترین شاخصه های انقلاب اسلامی است و حتی بر
شعار «آزادی و جمهوری اسلامی» اولویت دارد. با وجود مشکلات معیشتی، مردم
قلباً مایلند برای تغییر اقتصادی کشورشان کاری انجام دهند و حتی مشارکت
کنند، اما چنین موقعیتی، آنچنان که باید و شاید از سوی مسئولین به وجود
نیامده است. کاملاً آشکار است که با تشدید شدن تحریم ها، به واقع درآمد
کشور رو به کاهش گذاشته چون اتّکای اقتصاد ما به درآمدهای نفتی بوده است.
اگر بخواهیم از کلیدواژه های بعضی از مسئولین، آدرس بگیریم، به یک کلمه که
نشان از واقعیتی تلخ دارد، دلالت می شویم و آن «کاپیتالیسم» یا اقتصاد
سرمایه داری است.
طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، اقتصاد
کشور ما نه سرمایه داری است و نه سوسیالیستی. در اصل 44 قانون اساسی به
متولی امر اقتصاد در حیطه بخش دولتی تصریح شده اما در کنار آن به مالکیت و
سرمایه گذاری بخش خصوصی در کنار تعاونی ها نیز اشاره گردیده است ولی این
تلفیق از نگاه مسئولین، مورد غفلت قرار گرفته است. نکته اینجاست که بعضی از
متولیان امر اقتصاد در عمل، خود را مکلف و معتقد به اجرای سیاست های
اقتصاد سرمایه داری می دانند اما در شعار نشان می دهند که به سیاست های
اقتصاد مقاومتی وفادارند، بنابر این، به سیاست ها و برنامه ریزی های
کاپیتالیستی خود، لباسی از اقتصاد مقاومتی می پوشانند. به زبان دیگر،
تفسیری از اقتصاد مقاومتی دارند که ارتباطی به آن ندارد.
سوالی که
در این میان به ذهن متبادر می شود این است که چرا علیرغم تاکیدات مکرر
رهبر انقلاب برای مبارزه با فساد و در زمانی که اقدام واقعی برای جلوگیری
از فساد صورت نمی گیرد، کاری موثر صورت نمی دهند؟ مشروعیت مسئولین و نظام
ما در میان کشورهای متمدن و صاحب دموکراسی از رتبه بالایی برخوردار می باشد
که گواه آن، میزان مشارکت 80 یا 90 درصدی مردم در انتخابات است در حالی که
در انتخابات اخیر میان دوره ای کنگره آمریکا، میزان مشارکت، زیر 19 درصد
بوده است و چنانچه مسئولین، حرکتی جدی برای سر و سامان دادن اقتصاد صورت
دهند با همراهی گسترده آنان مواجه خواهد بود. بعضی از مسئولین به هنگام
قبول منصب، متعهد به قانون اساسی می شوند اما در اجرا، قانون اساسی را
نادیده می گیرند و در جهت منافع شخصی و گروهی خود حرکت می کنند.
اگر
نمایندگانی نتوانستند از منافع مردم و سیاست های اقتصاد مقاومتی دفاع
کنند، باید آنقدر در مقابل جمع کثیر این جریان ارزشی، قلیل و شرمنده به نظر
آیند که در دور بعدی انتخابات، موفق به ورود به مجلس و مناصب دیگر نشوند.
نمایندگان وظیفه دارند اگر مجموعه ای در راستای اقتصاد مقاومتی حرکت نمی
کند، به افشاگری دست بزنند. کسب استقلال اقتصادی کار بسیاری سختی است و
نیاز به همراهی همه مردم دارد و اگر کسانی که از ضعف ها آگاه هستند، سکوت
اختیار کنند، طبیعی است که مردم در ناآگاهی باقی مانده و نمی توانند برای
تامین این هدف بزرگ، کمک کار باشند. این روشنگری ها می توانند به مردم کمک
کند تا مسئولین ناشایست را بشناسند و آنان را برای دور بعدی مسئولیتشان
انتخاب نکنند و افرادی لایق که اعتقاد عملی - و نه فقط اقرار لسانی-
دارند، جایگزین آنان شوند.در حال حاضر که ما در موج مذاکرات هسته ای قرار
داریم نباید وضعیت فوق العاده خود را فراموش کنیم.
آمریکا به
فرموده امام و رهبری هیچ غلطی نمی تواند بکند اما بی تدبیری مسئولین در
غفلت کردن از مستحکم نمودن اقتصاد، بیشتر از دشمن بیرونی، آسیب زاست.
بنابراین نباید سرنوشت اقتصادی را به نتیجه مذاکرات گره زد. بعد از جریانات
فتنه در سال 88، هجمه جدید دشمن به شکل علنی رونمایی شد و اگرچه بُعد
امنیتی آن کنترل گردید اما فشار اقتصادی دشمن همچنان ادامه دارد. امید
دشمنان - که از اعلام علنی آن هم اِبایی ندارند- تحت فشار قرار دادن اقشار
آسیب پذیر از لحاظ اقتصادی است به حدّی که برانگیخته شده و علیه نظام موضع
بگیرند. دشمن سعی می کند مردمی که خود این نظام را برپا کردند، علیه نظام
قرار دهد. قاطبه مردم کشورمان، به فرمایشات رهبری معظم اعتقاد قلبی دارند و
تمام آحاد جامعه همانگونه که در مقابل ظلم و استکبار جهانی مقاومت کردند،
با جان و دل با اقتصاد مقاومتی همراه هستند جز عدّه ای قلیل که به دلیل
منافع خود با کارشکنی در مقاطع حساس، مانع تحقق بخشیدن به آن شده و می
شوند.
وقتی ما می دانیم که در بازی شطرنج دشمن، حرکت بعدی، به
عنوان مثال تحریم واردات مواد غذایی، ماشین آلات و دارو است، چه دلیلی دارد
که ما چنین نیازهایی را در داخل تولید نمی کنیم ؟ وقتی قطعات کارخانجات
تامین نشود در نتیجه به تعطیلی کشانده میشوند؛ پس چرا دولت این قطعات را
تولید نمی کند ؟ چرا مانند صنایع نظامی که بر اثر تحریم های طول جنگ، اکنون
صاحب فناوری هستیم و علاوه بر نیاز داخلی، صادرات هم داریم، در عرصه
اقتصاد نیز این فرمول تجربه شده را عملی نمی کنیم ؟ چرا چهره اقتصادی ایران
در عرصه جهانی، مثل چهره مقاومت ما نیست ؟ باید راه امید دشمنان داخلی و
خارجی را بست و اقتصاد و مقاومت را با یکدیگر تلفیق کرد تا آخرین تیر ترکش
دشمن به سنگ بخورد. راه چاره همانست که رهبر معظم انقلاب در سخنرانی نوروزی
خود فرمودند: «اگر تحریمها اثر گذاشته است، علت آن اشکال اساسی در وابسته
بودن اقتصاد کشور به نفت است و بر همین اساس باید اقتصاد بدون نفت از
برنامههای اصلی و اولویتهای دولت باشد.»
کورش شجاعی در مطلبی که با عنوان«ديکتاتور بی گناه، مردم مجرم»در ستون یادداشت روز،روزنامه خراسان اینگونه نوشت:حسني
مبارک ديکتاتور مصر که از سال ۱۹۸۱ پس از کشته شدن انور سادات به مدت ۳۰
سال بدون اين که رقيبي در کار باشد به اسم رئيس جمهور خود را حاکم کشور مهم
و بزرگ مصر کرده بود با خيزش عظيم مردم سرانجام در سال ۲۰۱۱ پس از تظاهرات
ميليوني مردم خصوصاً در شهرهاي بزرگ و به ويژه در ميدان التحرير قاهره
مجبور به کناره گيري از قدرت شد، محاکمه منطبق بر عدالت ديکتاتور ۸۳ ساله
(در زمان خلع از قدرت) و ايادي داخلي موثر او در تداوم ديکتاتوري حاکم بر
مصر، به خاک و خون کشيدن تظاهرات مردم، فساد مالي و... از جمله مهمترين
خواسته هاي مردم به پا خاسته اين کشور بزرگ اسلامي در شمال قاره آفريقا بود
اما جالب است که پس از چند دوره محاکمه طي اين ۳ سال سه روز پيش پس از آن
همه کش و قوس، ديکتاتور مصر از تمامي اتهامات مربوط به قتل معترضان و فساد
مالي نه تنها تبرئه شد که حتي درخواست غرامت هم کرده است. به دلايلي که در
اين مقال فرصت پرداختن بدان ها نيست آن خيزش بزرگ مردمي در مصر دچار
معضلات، مشکلات و انحراف هايي شد که نهايتاً پس از حدود يک سال رياست
جمهوري محمد مُرسي دوباره سر و کله ژنرال هاي کودتاگر پيدا شد و در مدت
کوتاهي نظاميان و ژنرال السيسي با اتکا به قدرت نظامي و البته جايگاهي که
ارتش مصر از زمان جنگ با اسرائيل در نگاه مردم داشت، نظام امور کشور را به
دست گرفت و پس از مدت کوتاهي آقاي ژنرال در يک رأي گيري بدون رقيب واقعي با
استفاده از تمامي امکانات و تبليغات و حمايت آشکار و پنهان برخي کشورهاي
غربي و عربي رداي رياست جمهوري را به تن خود دوخت و بدين ترتيب نه تنها
خيزش مردم مصر به اهداف خود نرسيد و توسط کودتاگران و حاميانشان مصادره شد
بلکه اين ماجراي تلخ ناکامي مردم از رسيدن به اهدافشان تنها يک روي سکه
بدرنگ کودتا و مصادره خيزش مردم مصر بود.
روي ديگر اين سکه، ناقص
ماندن و به انحراف کشيده شدن جريان بيداري اسلامي در اکثر کشورهايي بود که
مردمانشان براي اسلام خواهي و آزادي قيام کردند. انحرافي که قيچي چند سر
حاميان غربي عربي، داعش و ديگر گروه هاي تکفيري، برخي عملکردهاي اخواني ها،
نبود وحدت لازم و يکصدايي، نبود رهبري و نداشتن ايستادگي لازم سرشاخه ها و
بلکه ريشه بسياري از اين خيزش هاي مردمي را بريد و قطع کرد و البته که
تبرئه ديکتاتور مصر و همدستانش از اتهام قتل معترضان و فساد مالي يکي از
تبعات به انحراف کشاندن و مصادره خيزش هاي مردم مسلمان از جمله مردم مسلمان
مصر است ، تبرئه اي که آن چنان رسوا و بي پايه بود که حتي يوسف القرضاوي
روز تبرئه مبارک را «روز غمناک عدالت بشري» ناميد و البته کودتاگران را و
دادگاه هاي آن چناني را چه باک از صدور حکم تبرئه براي ديکتاتور مصر چون
اين نوع ديکتاتورها که از نگاه حاميان غربي شان «ديکتاتورهاي خوب» هستند
اساساً نبايد از قدرت و رياست جمهوري به سلطنت تبديل شده شان، خلع مي شدند
چه رسد به محاکمه چون اين ديکتاتورهاي خوب! هم با حاميان غربي خود خصوصاً
آمريکا و هم حاميان عربي شان و هم با رژيم صهيونيستي دست هاي بسياري با هم
در کاسه داشته اند و دارند پس نه تنها حاميان غربي و عربي اعتراضي به تبرئه
اين گونه ديکتاتورها ندارند بلکه برخي هم پالکي هايشان مثل شاه بحرين از
شدت ذوق زدگي بلافاصله و بعد از صدور حکم تبرئه مبارک به او تبريک مي گويد.
اما و متأسفانه در اين ماجرا مردم از سوي قدرت نظامي و سرکوبگر
حاکم بر مصر به شدت تحت فشار هستند و اعتراضاتشان به تبرئه مبارک تاکنون
علاوه بر ده ها زخمي، چند کشته هم به دنبال داشته است و اين نوع رفتار با
مردم به روشني از نيت و اراده سرکوب هر گونه اعتراضي به حکم تبرئه مبارک
حکايت مي کند وا ما يکي از فوايد تبرئه ديکتاتور مصر براي حاميان غربي و
عربي او تلاش براي ايجاد حاشيه امن براي ديکتاتورهاي مورد تأييد و حمايت
خودشان است. اينان با تبرئه مبارک قصد انتقال اين پيام را به مردم درگير با
برخي حاکمان ديکتاتور دارند که نتيجه درگير شدن با ديکتاتورهاي مورد تأييد
و حمايت آمريکا و برخي کشورهاي غربي و عربي همين است پس به فکر خيزش و
انقلاب عليه ديکتاتورهاي مورد تأييد و حمايت ما نباشيد.
و اما يک
سوال ساده که نه تنها نسل امروز بلکه تاريخ و آيندگان نيز از حاکمان کنوني و
دادگاه مصر مي پرسند اين است که اگر مبارک و همدستانش در جريان قتل تعدادي
از معترضان، مقصر و مجرم نيستند، پس آن هايي که در خيابان ها به خون خود
غلتيدند را چه کساني و به دستور چه افرادي به گلوله بستند؟ خون آن انسان ها
به گردن کيست؟ اگر مبارک و همدستانش مقصر و مجرم نيستند، پس شايد حکومت و
دادگاه مصر، مردم طالب آزادي و اسلام و جان به لب رسيده از فشار و
ديکتاتوري را مجرم و گناهکار مي دانند!!
سيد مسعود علوی ستون سرمقاله روزنامه رسالت را به مطلبی با عنوان«انفعال اصلاح طلبان»اختصاص داد که در زیر مطالعه میکنید:برخي
اصلاح طلبان در حوزه سياست دنبال چند منحرف سياسي مثل اکبر گنجي، مصطفي
تاجزاده، عيسي سحرخيز و... افتادند و تا به خود بجنبند سر از سکولاريسم و
لائيسيته درآوردند. با آنکه با اسلام و نظام و امام (ره) سر جنگ نداشتند،
يک دفعه چشم باز کردند و ديدند با اسلام و نظام و امام (ره) فاصله دارند و
به همان ميزان به انگليس و آمريکا و رژيم صهيونيستي نزديک شده اند.از سوي
ديگر برخي از علمايي که ادعاي اصلاح طلبي داشتند در حوزه معرفت شناسي،
دنبال هجويات کديور و سروش رفتند و محصول آن، اين شد که فاصله شان روز به
روز با فقها و مراجع و حوزه ها زيادتر شد و ادبيات سياسي و معرفتي خود را
آلوده به فحاشي عليه فقها و عالمان دين کردند و يک دفعه افتادند در دره
روشنفکري وابسته، که اگر صداي آنها را بخواهيم دقيق بشنويم، بايد به بي بي
سي و راديو آمريکا گوش کنيم.
اگر آن روز که اکبر گنجي گفت؛ «امام را
بايد به موزه تاريخ سپرد»، اصلاح طلبان سکوت نمي کردند و در برابر او مي
ايستادند، راه نجاتي براي خود باز کرده بودند، امروز ديگر آقاي محمد رضا
تاجيک، مشاور خاتمي در دوران اصلاحات، آنها را به زندگي نباتي و نزديک به
«انگلي» و نوعي «اختگي» و «انفعال» متهم نمي کرد. اگر امروز که عيسي سحرخيز
به نواميس فکري اصلاح طلبان بد و بيراه مي گويد، مثل گذشته سکوت و انفعال
اصلاح طلبان ادامه داشته باشد، بي اعتمادي مردم نسبت به آنها فزون تر خواهد
شد. اصلاح طلبان بايد بگويند روزي که سحرخيز با بزرگان اصلاح طلب، عکس
يادگاري مي گرفت، نمي دانستند او به امام و نظام اعتقاد ندارد و تا اين
اندازه بي ريخت است؟ اصلاح طلبان بايد صريحاً بگويند که با سخنان
ساختارشکنانه و ضد انقلابي او مخالفند و با آن مرزبندي دارند.اصلاح طلبان و
شرکايشان نبايد به اصولگرايان خرده بگيرند که چرا در مورد سخنان موهن
سحرخيز، حاشيه سازي کردند.
آنها بايد بدانند امام (ره) بنيانگذار
انقلاب نور در جهان امروز است. او «حاشيه» نيست، «متن» انقلاب است. آنها
نبايد از اين متن، دور شده و يا دچار بي مهري به آن شوند. اگر آن زمان که
سروش در حوزه معرفت شناسي دين مي گفت؛ «دين رازآلود مثل شعر پر ايهام و پر
ابهام است» و نيز مي گفت؛ «دين عظيم تر از آن است که به دست مفسران رسمي
سپرده شود» و فقه و فقها را به سخره مي گرفت، در برابر او مي ايستادند و
پاسخ علمي از باب روشنگري مي دادند، امروز مجبور نبودند وقتي که او به ساحت
پيامبر اکرم (ص) اهانت مي کند و صريحاً آخرين فرستاده خدا را «راوي
رؤياهاي رسولانه» مي نامد و در پي اثبات «خوابنامه بودن قرآن» است، سکوت
کنند.
امروز سروش يک فيلسوف هتاک است. فحش هايي که او در نامه
پراکني هاي خود به علما و بزرگان دين مي دهد در طول تاريخ اسلام، اگر
نگوييم بي نظير است، کم نظير مي باشد. سروش در فتنه 88 رفت کنار «گوگوش»،
با جمهوريت نظام اعلام جنگ کرد و مرتبت خود را از يک فيلسوف به يک هرزه گوي
هتاک، فروکاهيد و صداي خود را همراه بي بي سي و راديو آمريکا از گوساله
سامري اي که به نام «دروغ تقلب» ساخته بودند، به گوش مردم رساند. غافل از
اينکه مخاطب او امت موسي (ع) نبود، بلکه امت پيامبر اکرم (ص) و امت خميني
(ره) بود. امت خميني (ره) صدايي را که از گوساله سامري خارج مي شود، فقط يک
زوزه باد مي داند. اين امت، «بيد»ي نيست که با آن «باد»، بلرزد.
پيروي
برخي روحانيون از جريان روشنفکري وابسته که سر در آخور ماده و معناي غرب
دارد، سر از خروج از حاکميت و يا خروج بر حاکميت و «بغي» درآورد. ما اين
فرايند را در نهضت مشروطه و نهضت ملي شدن نفت و نيز نهضت امام خميني (ره)
بارها تجربه کرديم. چرا بايد از يک سوراخ، هزار بار گزيده شويم؟ «تولي» به
ولايت امام (ره) و رهبري، و «تبري» از دشمنان نظام و اسلام، يک تکليف الهي
است. چرا برخي از اصلاح طلبان به اين فريضه مهم عمل نمي کنند؟ عمل به اين
فريضه، اصلاح طلبان را به دوستان انقلاب نزديک مي کند و آنها را از دوستي
با ضد انقلاب و نامحرمان انقلاب بازمي دارد. انجام اين فريضه به تحقق وحدت
ملي و انسجام اسلامي کمک مي کند و موجب اقتدار ملي در برابر دشمنان اسلام و
همچنين باعث تحکيم امنيت ملي مي شود. انجام اين فريضه موجب مي شود دشمنان
در جنگ نرم عليه ملت ايران، ناکام بمانند و از سربازگيري از جبهه انقلاب به
نفع مقاصد شوم خود، نااميد شوند.
دکتر محمد فرهادي که به عنوان يک
اصلاح طلب معتدل در جلسه رأي اعتماد، صريحاً اعلام کرد: «رهبري، فصل
الخطاب، و فتنه خط قرمز ماست»، عمل به فريضه تولي و تبري بود. آثار وجودي
اين عمل را در رأي اعتماد مجلس ديديم. اين فريضه، کليد اصلي خروج از انسداد
سياسي است. چرا اصلاح طلبان از اين کليد براي گشودن قفل هايي که دشمنان
اسلام بر سراي وحدت و همگرايي ملت زده اند، استفاده نمي کنند؟
«خط پروازی سلطه»عنوانی است که روزنامه جمهوری اسلامی به مطلبی چاپ شده در ستون سرمقاله اش اختصاص داد:براساس
بعضي گزارشها، عادي سازي روابط رژيمهاي عربي بويژه در حوزه خليج فارس با
رژيم صهيونيستي اخيراً شدت گرفته است. منابع صهيونيستي از برقراري خط
پروازي مستقيم و محرمانه ميان فرودگاه بن گوريون تل آويو و بعضي پايتختهاي
كشورهاي عربي خليج فارس خبر دادهاند.
روزنامه "ها آرتص" فاش كرد
كه يك خط پروازي محرمانه و ثابت ميان دولتهاي عربي حوزه جنوبي خليج فارس و
رژيم صهيونيستي وجود دارد كه در ماههاي اخير بسيار فعال شده است. اين
روزنامه صهيونيستي در عين حال روابط اسرائيل با دولتهاي عرب حوزه خليج
فارس را داراي حساسيت و اهميت ويژهاي دانست كه عليرغم نبود روابط
ديپلماتيك رسمي و علني، به طور گستردهاي وجود دارد و تلاش ميگردد حساسيت
برانگيز نشود.
اين خبر اگر در كنار ساير اخبار و تحولات نه چندان
خوشايند منطقهاي قرار گرفته و با برخي جريانات زير پوستي و نامحسوس
منطقهاي و بينالمللي در كنار هم قرار گيرند، ميتوانند از رويدادهاي آتي و
توطئههايي كه براي منطقه تدارك ديده شده پردهبرداري كنند. تماسهاي
مستقيم و غيرمستقيم اخير رياض و تل آويو و اظهارات اخير برخي مقامات امنيتي
سعودي از جمله همين وقايع منطقهاي هستند.
تركي الفيصل، رئيس سابق
اطلاعات عربستان چندي پيش در سخناني در كنفرانس "صلح با اسرائيل" گفته بود
"اين رويا چه قدر شيرين است كه روزي با پرواز مستقيم از رياض به بيتالمقدس
سفر كنم." وي در ادامه تاكيد كرد: "درصورت نرمش مختصري از سوي اسرائيل و
عقب نشيني از سرزمينهاي اشغالي سال 1967 (صرفاً اراضي اشغالي سال 1346 و
نه اراضي سال 1327 كه بيتالمقدس نيز شامل آنست)، همه كشورهاي عربي اقدام
به عاديسازي روابط با اسرائيل خواهند كرد!"
اين مقام سعودي در عين
حال در شرايطي كه برحسب ظاهر، هيچ چشماندازي از صلح و سازش با اسرائيل در
شرايطي بحراني كنوني مشاهده نميشود تصريح كرد: "اكنون با ارادهاي كه
درخصوص تحقق صلح در ميان كشورهاي عرب شكل گرفته و با حمايت آمريكا و
اتحاديه عرب از آن، هيچ چيزي غيرممكن نيست؛ از اين رو اميدوارم اسرائيليها
طرحي را كه اعراب در آوريل گذشته (فروردين ماه) در واشنگتن مطرح كردهاند
مورد توجه قرار گيرد."
جالب اينست كه اين تبادل پيام و اطلاعات ميان
رياض و تلآويو و تعدادي ديگر از رژيمهاي سازشكار عرب زماني انجام ميشود
كه لايحه نژادپرستانه نتانياهو براي تشكيل دولت يهود به علت افراطي بودن
آن و احتمال واكنش از سوي فلسطينيها، با مخالفت برخي احزاب و مقامات رژيم
صهيونيستي و حتي بعضي از وزراي دولت ائتلافي وي مواجه شده ولي اين توطئه
خطرناك كمترين واكنشي را از رژيمهاي عرب به همراه نداشته است. اين رفتارها
دقيقاً همين نظريه را تأييد ميكند كه آمريكا و اسرائيل در جريان ترتيبات و
تهديدات امنيتي براي خاورميانه به دنبال ايجاد فشار و تماس هرچه بيشتر با
رژيمهاي ضعيف و سازشكار منطقه و نزديك شدن پايتختهاي عرب با تل آويو
هستند تا در آيندهاي نه چندان دور از آغاز روابط رسمي سياسي، اقتصادي با
اعراب پردهبرداري كنند.
واقعيت اينست كه توطئه عاديسازي روابط
اسرائيل با كشورهاي عربي از ابتداي شكلگيري رژيم صهيونيستي همواره در
دستور كار سياستهاي كلان سران اين رژيم قرار داشته و براي ايجاد زمينه و
مشروعيت بخشيدن به آن، تقويت فشار و سلطه بر آن كشورها دنبال شده است.
رژيم
صهيونيستي از سال 1346 (1967 م) و پس از پشت سر گذاشتن پنج جنگ با كشورهاي
عربي، با پشتوانه حمايتهاي بيدريغ نظامي، سياسي و اقتصادي آمريكا و ديگر
كشورهاي غربي و با تكيه بر بازدارندگي توان نظامي و برتري نسبت به كشورهاي
پيراموني، از جغرافياي اشغال شده خود در جنگها حفاظت نمود.
از سوي
ديگر كشورهاي عربي كه گرفتار سران سازشكار شده و علناً تمايلي به مقاومت در
برابر متجاوزان صهيونيست نداشتند، در جهت مشروعيت سازي براي اسرائيل مورد
سوءاستفاده قرار گرفتند. به همين جهت، از زماني كه انورسادات خائن در سال
1358 پيمان ننگين كمپ ديويد را با اسرائيل امضا كرد و اين رژيم غاصب را به
رسميت شناخت، تا سال 1370 كه كنفرانس مادريد با حضور طرفهاي مورد منازعه
اعراب و اسرائيل تشكيل شد، حركتهاي پنهاني و محرمانه زيادي صورت گرفت كه
منجر به برقراري روابط سياسي ميان اردن و رژيم صهيونيستي و آغاز روابط
تجاري و اقتصادي ميان برخي كشورهاي عربي و تل آويو گرديد.
شايد اين
شيوه، بهترين گزينه براي خروج رژيم صهيونيستي از گردابي باشد كه مقاومت ملت
فلسطين و انتفاضههاي ادامهدار براي موجوديت اسرائيل پديد آورده است. اين
رژيم، با اين ترفند درصدد است بتواند با برقراري پيوندهاي ديپلماتيك و
اقتصادي با كشورهاي خاورميانه بويژه كشورهاي نفتخيز عربي حاشيه خليج فارس،
از اين خطر در امان بماند و همچنان به سلطه خود بر رژيمهاي سازشكار منطقه
ادامه دهد، زيرا در منطق صهيونيستها، همزيستي مسالمت آميز با مسلمانان و
برقراري رابطه با محيط منطقهاي، معنايي جز ادامه رويكردهاي استعماري و
توسعهطلبانه ندارد كه اين بار نيز قصد دارد در پي قبول شكست در مقابل
مقاومت اسلامي ملت فلسطين آن را در قالبها و عرصههاي سياسي، اقتصادي و
امنيتي و برقراري تعامل با رژيمهاي سازشكار دنبال كند.
ناگفته
پيداست كه رژيم صهيونيستي از برقراري مناسبات با رژيمهاي عرب، اهدافي از
قبيل گسترش و تحكيم مشروعيت و محدود كردن مناطق و كشورهاي نگراني ساز براي
اين رژيم، تقويت هرچه بيشتر توان نظامي، سلطه بر شبكههاي اقتصادي و
اجتماعي كشورهاي اسلامي، توسعه نفوذ و سلطه منطقهاي و جهاني و تخريب روند
شكلگيري هستههاي مقاومت را در نظر دارد. بدين ترتيب، عاديسازي روابط با
رژيم صهيونيستي بيش از هر چيز ديگري منافع جهان اسلام و كشورهاي اسلامي را
تهديد ميكند و زمينه را براي سلطهگري همهجانبه صهيونيسم بينالملل كه
تاكنون فقط در زمينه جغرافيايي محقق شده، فراهم ميسازد.
تجربه ثابت
كرده هر زماني كه اعراب به صورت آشكارا و يا محرمانه گامي در مسير سازش با
اسرائيل برداشتهاند، صهيونيستها شديدترين موضع را عليه اعراب و
فلسطينيها اتخاذ كرده و از موضعي طلبكارانه و برتريجويانه برخورد
نمودهاند.
تاريخ چند دهه اخير نشان داده كه صهيونيستها فقط زبان
زور را ميفهمند و تنها با همين شيوه ميتوان اشغالگران را از خانه و
كاشانه مسلمانان بيرون راند. طبعاً هر گامي كه به سوي عاديسازي روابط
اعراب و اسرائيل برداشته شود به معناي گشودن درها و دروازههاي بلاد اسلامي
به روي صهيونيستها و راه دادن سربازان اسرائيلي به سرزمينها و كشورهاي
اسلامي است كه مسلمانان بايد با اين توطئه خطرناك مقابله و با افزايش تمايل
برخي رژيمها و شيوخ عرب براي عاديسازي روابط با اشغالگران صهيونيست به
روياروئي بپردازند.
مطلبی که دکتر یداله اثنیعشری در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان«تحریمها و تشویقها»به چاپ رساند به شرخ زیر است:مذاکرات
و پیگیریهای منتهی به 24 نوامبر بالاخره به پایان رسید و نهایتا وزرای
اروپایی، آمریکا، چین و مسوول سیاست خارجی اتحادیه اروپا با نگاه به منافع
ملی کشورهای خود و متحدانشان که مخالف برنامه هستهای ایران هستند،
بهمنظور انجام بررسیهای لازم و دستیابی به توافق نهایی با نمایندگان
جمهوری اسلامی ایران تن به تمدید هفت ماههای برای ادامه بحثها دادند تا
در وقت اضافه بتوانند روی مواضع ایران و مسائل باقیمانده بررسی بیشتری کرده
و در مورد آنچه توافق حاصل نکردهاند، به نتیجه برسند. مهلت یکساله
مذاکرات در حالی به پایان رسید که دو طرف در مورد برخی نظرات به توافق جامع
نرسیدند و موافقت کردند که در مدت هفت ماه، پیگیریهای خود را ادامه دهند
تا بالاخره با تعدیل مواضع، توافق نهایی حاصل و اجرایی شود.
بنابراین
هیات سیاسی کشورمان تلاشهای متعهدانه خود را تحت حمایت رهبری، رئیسجمهور
و ملت ایران، کماکان صرف به نتیجه رساندن مواضع کشور و متقاعد کردن طرف
مقابل به پذیرش حداکثری این نظرات کنند.
آنچه تاکنون از مذاکرات
عاید کشورشده و بهزعم نمایندگان 1+5 مشوقهایی برای نگهداشتن ما پشت میز
مذاکره است، رفع برخی تحریمهای غیراصلی و آزادسازی مقادیری از داراییهای
نقدی است که در آخرین مرحله مقرر شده، ماهانه 700 میلیون دلار از ارزهای
توقیفی آزاد و آنطور که اعلام شده، به حسابهای خارجی بانک مرکزی واریز
شود.
با توجه به این واقعیت که دلارهای آزاد شده، درآمد سالهای قبل
کشور است که به علت توقیف، امکان استفاده از آنها در زمان خودش مهیا
نبوده، لاجرم از منابع دیگری استفاده شده که البته هزینههایی را نیز به
اقتصاد تحمیل کرده است. این واقعیت بیانگر آن است که در حال حاضر هزینه
کردن آنها فاقد توجیه بوده و لازم است وضعیت آنها مورد برنامهریزی تخصصی و
دقیق قرار گیرد، در غیر این صورت، احتمال دارد همین امکان تبدیل به خسارت
شود.
در حالت غیر کارشناسانه، دو وجه را میتوان برای مصرف وجوه آزاد شده تصور کرد:
1- افزودن به داراییهای خارجی بانک مرکزی در ازای پرداخت ریال توسط این بانک به خزانه.
این اقدام مستلزم خلق پول جدید و افزایش نقدینگی، با نتیجه کاهش ارزش پول و تورم بیشتر است.
2- بهکارگیری در واردات کالا و خدمات با جمعآوری ریال از جامعه.
نتیجه
این کار، واردات بیشتر با احتمال بروز صدمه به تولید داخلی خواهد بود.
البته مدیریت منابع ارزی میتواند آنها را در طرحهای غیرمصرفی و زیربنایی
به کار گیرد تا اثر بهتری در رفع نواقص و نارساییهای کشور داشته باشد.
3- استفاده از دلارهای آزاد شده در پرداخت بدهیهای دولت به بانک مرکزی و بانکها.
سالم
سازی اقتصاد و شفاف کردن رابطه دولت با نظام بانکی، ایجاد امکان توسعه
منابع بانکها در جهت وامدهی به بخشهای مولد و اشتغالزا و رد دیون هنگفت
دولت به بانک مرکزی که بخش مهم آن مربوط به دولت قبل است، از اثرات مثبت
این اقدام میباشد.
در عین حال، بهنظر میرسد هر چند رفع تحریم در کلیه
مواردش باعث خیر و کمک به اقتصاد و مردم است، ولی با توجه به اثرات مختلف
تحریمها، باید تلاش در رفع آنهایی کرد که مشکلات بیشتری برای کشور بهوجود
آوردهاند. برای تحلیل موضوع، مقایسه آزادسازی دلار با برخی از تحریمها
بررسی میشود:
استفاده از ارزهای آزاد شده، باید تحت سیاست و مدیریت
دقیق صورت گیرد و صرف واردات کالاهای مصرفی یا فروش به بانک مرکزی نشود.از
طرفی برای تحریمکنندگان تفاوتی ندارد که این مبالغ در حساب مسدودی یا
حسابهای بانک مرکزی نزد بانکها یا صادرکنندگان آنها باشد. در مقابل برخی
تحریمها اثرات بسیار مثبت و وسیعی دارند و بهتر است در مورد آنها
چانهزنی شود. از جمله:
تحریم بانک مرکزی و تحریم نفتی، از جمله
تحریمهایی هستند که بهطور روزمره به کشورخسارت وارد میکنند؛ بنابراین،
رفع آنها اولا مدیران بخش انرژی را قادر میسازد تولید نفت، گاز و پتروشیمی
را به میزان و کیفیت مناسب برسانند تا سهمیه و درآمد بحقی نصیب کشور شود.
ثانیا بانک مرکزی نیز با آزاد شدن از تحریم، میتواند با مدیریت صحیح، وجوه
و داراییهای ارزی کشور را در بانکهای معتبر و با شرایط مورد توافق
نگهداری کند تا بتواند برخلاف سالهای قبل از آنها استفاده بهینه کند.
همکاری
بانکهای معتبر در پذیرش اعتبارات اسنادی صادره از بانکهای ایرانی نیز از
ثمرات رفع تحریم بانکی است که گشایش بزرگی در تامین نیازهای کشور کرده و
باعث میشود صنعتگران و بازرگانان با حداقل هزینه و زمان، کالای مورد
نظرشان را وارد یا صادر کنند.
نتیجه آنکه: 1- پرهیز از ورود وجوه ارزی
آزاد شده به بخش مصرفی و استفاده از آن در بخش زیربنایی، همچنین پرداخت
مطالبات بانک مرکزی و بانکها از دولت، مناسبترین راهکار برای بهکارگیری
این منابع است. 2- اهتمام دررفع تحریمهای اصلی که هزینههایی برای کشور
ایجاد کرده، هنر بزرگ مدیران عالیرتبه و دستاندرکاران مذاکرات با مدد
الهی در مدت باقیمانده خواهد بود.
و درآخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«صبر معلولين تا چه حد؟»نوشته شده توسط سعيد ضروری اختصاص یافت:نامگذاري
روزهاي سال به عناوين مختلف مجالي است براي گراميداشت و آگاهي بخشي در
سطحي کلان و بسترسازي براي ايجاد تغييرات و بهبود شرايط موجود. افراد داراي
معلوليت هم در تقويم ملي و جهاني روز 12 آذر (سوم دسامبر) را به خود
اختصاص داده اند تا فرصتي باشد براي آگاهي بخشي نسبت به تواناييها،
نيازها، چالشها و محدوديتهاي تحميلي و همچنين يادآوري وجود 15 درصد از
جمعيت که نيازهاي متفاوتي از نظر دسترسي به امکانات شهري و زندگي اجتماعي
دارند.
ميتوان اين روز را فرصتي در نظر گرفت جهت يادآوري مسئوليت
اجتماعي رسانهها، سازمانها و موسسات خصوصي و دولتي تا در برنامهها و
تصميمات خود نيازهاي افرادي را که با محدوديتهاي مختلفي مواجه هستند و در
برخي موارد بيگناه در حصر خانگي بسر ميبرند در نظر گرفته و بي تفاوت از
کنارشان نگذرند. در کنار موانع متعدد شهري، موانع اجتماعي همچون نگاه خيره
به معلولين، عدم پذيرش و بزرگنمايي اقدامات و طرحهايي که شايد بتوانند
تنها حقوق اوليه افراد داراي معلوليت را تامين کنند گوشه اي از مشکلات و
چالشهايي است که ميتوان نام برد.
در نبود مسئوليت اجتماعي فردي و
سازماني، چماق قانون تنها گزينه در دسترس است که آن هم در بسياري از موارد
به دليل کسري بودجه امکان اجرايي شدن ندارد. به عنوان مثال در ماده 8
قانون جامع حمايت از حقوق معلولان آمده است: «معلولان نيازمند واجد شرايط
در سنين مختلف ميتوانند با معرفي سازمان بهزيستي کشور از آموزش رايگان در
واحدهاي آموزشي تابعه وزارتخانههاي آموزش و پرورش، علوم، تحقيقات و
فناوري، بهداشت، درمان و آموزش پزشکي و ديگر دستگاههاي دولتي و نيز
دانشگاه آزاد اسلامي، بهرهمند گردند.»
اما بعد از گذشت 10 سال از
تصويب اين قانون تحصيل رايگان در عمل تنها پرداخت 50 تا 60 درصد از شهريه
را پوشش ميدهد و اين در حالي است که دانشجويان داراي معلوليت به علت
دسترسي نداشتن به حمل و نقل عمومي با هزينههاي سرسامآور حمل و نقل شهري و
بين شهري و عدم مناسب سازي فضاهاي آموزشي نيز مواجه هستند و داستان نخ
نما شده خودروهاي وارداتي ويژه معلولين و راهاندازي آسانسورهاي مترو از
ديگر مواردي است که هراز چند گاهي تيتر خبرها ميشوند و مجدد به آرشيو
منتقل ميشوند.
روز جهاني افراد داراي معلوليت در جامعه ما که به
دنبال فراهم کردن حقوق اوليه افراد معلول است شايد فرصتي باشد براي يادآوري
نابرابريهاي اجتماعي، آمار بالاي بيکاريشان، مسکن، نگاه پايين دستي جامعه
به معلولان، وعدههاي تکراري و يادآوري انتظار دو ساله براي تصويب لايحه
اصلاحيه قانون جامع حمايت از حقوق معلولان که در پس موجهاي سياسي و لوايح
دو فوريتي در عمل فراموش شده است.
حال اينکه اين لايحه اصلاحيه تا
چه حد بتواند توسط دولت تدبير و اميد اجرايي شود از جمله مواردي است که
مصرانه جامعه معلولين بدنبال پاسخ آن هستند. با توجه به جامعيت لايحه
اصلاحيه که با نظر سه جانبه مجلس، دولت و سازمانهاي مردم نهاد معلولان
تهيه شده است اميد است تحولي در زندگي افراد داراي معلوليت صورت پذيرد و
گوشه اي از مشکلاتي که کاسه صبرشان را لبريز کرده رفع شود. از اين جهت 12
آذر فرصتي مغتنم است جهت طرح کردن و تکرار ليست مشکلات معلولان، ارائه و
پيگيري راه حلها و اصرار بر درخواستهاي قانوني- انساني از مسئولين،
نهادها و تشکلات مختلف جهت رفع تبعيضهاي اجتماعي از جامعه معلولان بدور از
هرگونه نگاه خيريه و دلسوزانه به بزرگترين اقليت کشور.