کد خبر: ۲۷۳۸۱۰
زمان انتشار: ۱۴:۴۳     ۰۶ آذر ۱۳۹۳
تاب "زندان الرشید" از سوی داوران هفتمین جایزه جلال آل احمد بعنوان یکی از آثار برگزیده این جایزه شناخته شد.
به گزارش پایگاه 598، استاد بهداورند در اختتامیه جشنواره آل احمد بیان داشت: اقای وزیر جناب اقای جنتی ،هیئت محترم داوران و حضار عزیز عرض ادب و احترام دارم .. دوریا نزدیک! خیلی از ما کودکی و نوجوانی­مان را با جنگ مشق کرده­ایم. روزی روزگاری که، همین آدم­های معمولی برایمان اسطوره می­شدند و چقدر دلمان می­خواست شبیه آن­ها باشیم. جنگ ادبیات خود را داشت و ما سعی می­کردیم لااقل نمره­ي قبولی این واحد را به دست بیاوریم. جنگ در جنوب نقشه، شعله­ور شده بود و ما با آغوش گشوده، مهمانان جنگ را سلام می دادیم.



سلام به رزمنده! سلام به ایستگاه قطار و سلام به دوکوهه و کرخه ... سلام به شادی رفتن و خستگی برگشتن، سلام به روزهای اعزام و شب های موشک باران، سلام به شهری که آسمانش سرشار از ستاره­هاي دشمن بود ... ما جنگ را نه با تماشای اَبَرمردهای هالیوود که با واقعیت عریان نبردهای تن به تن و هواپیماهای دور و نزدیک و رژه تانک و گلوله باران از بر شدیم ... و اکنون که آن آتش در هیزم خود سر فرو برده است گویی ما نبودیم که برای تشییع شهیدانمان دست نداشتیم و برای برگشتن از خطوط مقدم پای آمدن... موسیقی شب­های ما آژیر قرمز و سفید بود و پیغام صدایی که هم اکنون می­شنوید ... و حالا هستند کسانی که می­آیند و بی هیچ شناسنامه­ای از جنگ تلاش می­کنند ما را با جنگ و خوزستان آشنا کنند. گویی ما از زمین دیگری آمده­ایم و ما، ما نبوده­ایم که با داغ سنگین پدران و برادران و فرزندان خود دست از سرزمین خود نکشیدیم ... اینجا خوزستان است...

يادمان باشد اما جنگ لهجه نداشت، مرز نداشت، مقام نداشت. جنگ! جنگ! يادش بخير!

يادمان هم باشد كه از جنگ نوشتن، لهجه نمي­خواهد، مرز نمي­خواهد و مقام نمي­خواهد!

شناسنامه­ي ما جنگ است اما اين آتش به دلخواه ما روشن نشده بود. اين شناسنامه فردا شهادت خواهد داد كه ما نمي­خواستيم ردپايي از غريبه در كوچه و خيابان آّبادان و خرمشهر باقي بماند. نمي­خواستيم نقشه­ي تازه­اي از سرزمين خود را تجربه كنيم . نه رد پايي باقي ماند و نه نقشه­ي جديدي را تجربه كرديم. حالا كه مي­نويسيم هم نمي­خواهيم خودمان را نوشته باشيم كه مي­خواهيم از عهده­ي ديني كه خون ياران رفته بر گردن ما باقي گذارد به درآييم.



مي­نويسم، كه مي­ترسم روزي بيايد كه در محضر حضرت وجدان دست به سينه بايستم و از ننوشتن خويش شرمسار باشم. حقيقت، آسماني است كه گاه زلال و تابناك است و گاه ابري و گاه غبارآلوده... اما حقيقت هميشه حقيقت است و از حقيقت نوشتن و دل سپردن به حقيقت، شهامت مي­خواهد و اعجازي كه بتوان خود را در معركه­ي بودن و نبودن­اش قرباني كرد.

مي­نويسم، كه بايدها را نوشته باشم و نبايدها را گلايه كرده باشم. درست كه روزگار، روزگار در سايه نشستن و آفتاب دزديدن است، درست كه روزگار، روزگار به هر قيمت ماندن و نباختن است اما وقتي همه­ي بودن­هايت را در خاكريزهاي پشت سرت جا گذاشته باشي، روزگار بايد سايه­اي باشد كه به دنبالت راه بيفتد، التماست كند تا توقف كني و از دوستان غايب­ات برايش زمزمه كني.

خوشحال­ام كه سطرسطر هر صفحه­اي كه با حسرت ياران و به خون دل مي­نويسم، آغشته به عطري است كه يادآور شب­هاي عمليات، يادآور ميدان­هاي مين، يادآور فراموشي در اروند، يادآور وصيت­نامه­هايي كه هنوز در راهند، يادآور مادري كه با قاب عكس­ها زندگي مي­كرد، يادآور همه­ي يادآوري­هايي است كه دلمان را تنگ مي­كنند.

با احترام و با همه­ي دل و جان به احترام دوست و برادر عزيزم علي اصغر گرجي تعظيم مي­كنم و خوشحالم كه براي سطرسطر ناگفته­ هايش مَحرم بودم.

تمام این موفقیت را به شهدای چهارم اذر سال 1365 شهرهزار شهید اندیمشک مخصوصا سردار شهید عزت الله حسین زاده و درویش دریکوند ویادگار رضاپور تقدیم مینمایم .آفتاب حضور بي­بديل پدر ادبيات جنگ مرتضي سرهنگي كه "دستم بگرفت و پا به پا برد" كمترين مرتبه­ي سپاسگزاري از او و بزرگواري مسئولين محترم چشنواره جلال ال احمد را براي خود سعادت مي­دانم... ياد همه شهيدان، خصوصا فرمانده ام سپهبدعلي هاشمي بخير . موفق باشيد .

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها