به گزارش
پایگاه 598، استاد بهداورند در اختتامیه جشنواره آل احمد بیان داشت: اقای وزیر جناب اقای جنتی ،هیئت محترم داوران و حضار عزیز عرض ادب و احترام دارم .. دوریا نزدیک! خیلی از ما کودکی و نوجوانیمان را با جنگ مشق کردهایم. روزی روزگاری که، همین آدمهای معمولی برایمان اسطوره میشدند و چقدر دلمان میخواست شبیه آنها باشیم. جنگ ادبیات خود را داشت و ما سعی میکردیم لااقل نمرهي قبولی این واحد را به دست بیاوریم. جنگ در جنوب نقشه، شعلهور شده بود و ما با آغوش گشوده، مهمانان جنگ را سلام می دادیم.
سلام به رزمنده! سلام به ایستگاه قطار و سلام به دوکوهه و کرخه ... سلام به شادی رفتن و خستگی برگشتن، سلام به روزهای اعزام و شب های موشک باران، سلام به شهری که آسمانش سرشار از ستارههاي دشمن بود ... ما جنگ را نه با تماشای اَبَرمردهای هالیوود که با واقعیت عریان نبردهای تن به تن و هواپیماهای دور و نزدیک و رژه تانک و گلوله باران از بر شدیم ... و اکنون که آن آتش در هیزم خود سر فرو برده است گویی ما نبودیم که برای تشییع شهیدانمان دست نداشتیم و برای برگشتن از خطوط مقدم پای آمدن... موسیقی شبهای ما آژیر قرمز و سفید بود و پیغام صدایی که هم اکنون میشنوید ... و حالا هستند کسانی که میآیند و بی هیچ شناسنامهای از جنگ تلاش میکنند ما را با جنگ و خوزستان آشنا کنند. گویی ما از زمین دیگری آمدهایم و ما، ما نبودهایم که با داغ سنگین پدران و برادران و فرزندان خود دست از سرزمین خود نکشیدیم ... اینجا خوزستان است...
يادمان باشد اما جنگ لهجه نداشت، مرز نداشت، مقام نداشت. جنگ! جنگ! يادش بخير!
يادمان هم باشد كه از جنگ نوشتن، لهجه نميخواهد، مرز نميخواهد و مقام نميخواهد!
شناسنامهي ما جنگ است اما اين آتش به دلخواه ما روشن نشده بود. اين شناسنامه فردا شهادت خواهد داد كه ما نميخواستيم ردپايي از غريبه در كوچه و خيابان آّبادان و خرمشهر باقي بماند. نميخواستيم نقشهي تازهاي از سرزمين خود را تجربه كنيم . نه رد پايي باقي ماند و نه نقشهي جديدي را تجربه كرديم. حالا كه مينويسيم هم نميخواهيم خودمان را نوشته باشيم كه ميخواهيم از عهدهي ديني كه خون ياران رفته بر گردن ما باقي گذارد به درآييم.
مينويسم، كه ميترسم روزي بيايد كه در محضر حضرت وجدان دست به سينه بايستم و از ننوشتن خويش شرمسار باشم. حقيقت، آسماني است كه گاه زلال و تابناك است و گاه ابري و گاه غبارآلوده... اما حقيقت هميشه حقيقت است و از حقيقت نوشتن و دل سپردن به حقيقت، شهامت ميخواهد و اعجازي كه بتوان خود را در معركهي بودن و نبودناش قرباني كرد.
مينويسم، كه بايدها را نوشته باشم و نبايدها را گلايه كرده باشم. درست كه روزگار، روزگار در سايه نشستن و آفتاب دزديدن است، درست كه روزگار، روزگار به هر قيمت ماندن و نباختن است اما وقتي همهي بودنهايت را در خاكريزهاي پشت سرت جا گذاشته باشي، روزگار بايد سايهاي باشد كه به دنبالت راه بيفتد، التماست كند تا توقف كني و از دوستان غايبات برايش زمزمه كني.
خوشحالام كه سطرسطر هر صفحهاي كه با حسرت ياران و به خون دل مينويسم، آغشته به عطري است كه يادآور شبهاي عمليات، يادآور ميدانهاي مين، يادآور فراموشي در اروند، يادآور وصيتنامههايي كه هنوز در راهند، يادآور مادري كه با قاب عكسها زندگي ميكرد، يادآور همهي يادآوريهايي است كه دلمان را تنگ ميكنند.
با احترام و با همهي دل و جان به احترام دوست و برادر عزيزم علي اصغر گرجي تعظيم ميكنم و خوشحالم كه براي سطرسطر ناگفته هايش مَحرم بودم.
تمام این موفقیت را به شهدای چهارم اذر سال 1365 شهرهزار شهید اندیمشک مخصوصا سردار شهید عزت الله حسین زاده و درویش دریکوند ویادگار رضاپور تقدیم مینمایم .آفتاب حضور بيبديل پدر ادبيات جنگ مرتضي سرهنگي كه "دستم بگرفت و پا به پا برد" كمترين مرتبهي سپاسگزاري از او و بزرگواري مسئولين محترم چشنواره جلال ال احمد را براي خود سعادت ميدانم... ياد همه شهيدان، خصوصا فرمانده ام سپهبدعلي هاشمي بخير . موفق باشيد .