کد خبر: ۲۷۲۶۳
زمان انتشار: ۱۵:۴۹     ۲۹ آبان ۱۳۹۰

 در همان سال‌های ابتدایی مخالفت هایی از سوی مراکز دینی امریکا نسبت به نمایش برخی موضوعات در سینما به وجود آمد که منجر به بروز کشمکش هایی بین برخی انجمن های مذهبی و کمپانی های تولید فیلم شد. این اعتراضات تا حدی بعضا گسترش یافت که باعث شد برخی از سالن های سینما برای مدتی تعطیل شوند. تا این که هیئت سانسوری در نیویورک تاسیس شد و مسئولین MPPC نیز حاضر شدند فیلمهایشان را قبل از اکران به تایید این هیئت برسانند.

ستاره سازی

اما از سوی دیگر اگر چه که به جرات می توان گفت تا 1908 هنوز هیچ بازیگری تبدیل به عنصر شناخته شده یک فیلم نشده بود، اما از همین سالها و از آنجایی که بازیگران شروع به عقد قراردادهایی بلند مدت برای بازی در چند فیلم برای یک کمپانی کردند تماشاچیان نیز کم کم به دیدن یک بازیگر ثابت عادت کردند و در نتیجه هر هنرپیشه طرفداران خودش را پیدا کرد و عملا مسیری شروع شد که امروز آن را به عنوان نظام ستاره ای می شناسیم. از این رو از 1910 برخی از کمپانی ها شروع به استفاده از عکس های بازیگران مشهور و محبوب طرف قراردادشان در تبلیغات و پوسترهای خیابانی کردند و در 1911 اولین مجله ویژه سینمای عامه پسند به چاپ رسید که بیشتر مطالبش به زندگی خصوصی ستارگان سینما و برنامه های هنری شان می پرداخت. اگر چه که تا 1914 هنوز فیلمها عنوان بندی که در آن نام بازیگران ذکر شود نداشتند.

میان نویس

فیلمها تا قبل از 1905 میان نوشته نداشتند. اما تقریبا از همین دوران استفاده از میان نویس ها هم متداول شد. این میان نویس ها گاه بیان کننده مکان، زمان یا وضعیتی که قرار است به نمایش در بیاید بودند و در ادامه نیز بعضا برای نوشتن دیالوگهای بازیگران از آنها استفاده می شد. در همین دوران کم کم ابزار فنی و به موازات و تحت تاثیر آن ابزار بیانی سینما نیز سیر تکاملی خود را به سرعت ادامه می دادند که از جمله می توان به این موارد اشاره کرد: استفاده از نمای نزدیک برای نمایش جزئیات، استفاده از نماهای از بالا یا پایین برای انتقال مفهوم مد نظر کارگردان در حالی که تا قبل از آن در تمامی نماها دوربین در ارتفاعی قرار داده می شد که به اندازه سینه یا کمر بیننده به نسبت سوژه مورد مشاهده قرار داشت، استفاده از رنگ آمیزی دستی و لابراتواری برای رنگی دیده شدن برخی از صحنه ها، و همچنین حرفه ای شدن نور پردازی و طراحی صحنه. در واقع تا سال 1910 عملا نورپردازی و طراحی صحنه برای سینما تبدیل به تخصصی جداگانه و کامل شده بود. استودیوها گسترش پیدا کرده و بزرگتر شده بودند و برای ساخت فیلم نیز صرفا از نور آفتاب استفاده نمی‌شد، بلکه دکورهای متناسب طراحی و ساخته و نورپردازی های متناسب استودیویی نیز انجام می شد. در همین سال‌ها اولین انیمیشن‌های تایخ سینما نیز  با استفاده از حداقل امکانات ساخته شدند.

استودیوهای غرب آمریکا

دیگر پیشرفتی نیز که در طول این چند سال انجام گرفت جا افتادن سیستم‌های مختلف تدوین در ذهن بینندگان بود. اینکه شیوه روایت کم کم ارتقاء پیدا کرد و از روایت خطی متمرکز بر یک حادثه که عمدتا تعقیب و گریز بود تغییر کرد و بینندگان کم کم یاد گرفتند که چند حادثه را به شکل موازی دنبال کنند و با تقطیع تصاویر از حادثه ای به حادثه ای دیگر، خط داستانی را گم نکنند. همچنین مفاهیمی چون نمای نقطه نظر در تدوین نیز برای بینندگان کاملا جا افتاد.

در همین دوران استودیوها سینمایی کم کم به غرب امریکا منتقل و در آنجا تثبیت شدند. علت اصلی انتقال صنعت سینما به غرب یکی وضعیت های قانونی بهتر ایالت های غربی برای فیلمسازی و نیز وجود وضعیتهای طبیعی مختلف اعم از کوهستانی و جنگلی و بیابانی با تنوع زیاد بود که امکان ساخت فیلم از هر نوعی را به شکل ساده تر فراهم می کرد. چه اینکه در لس آنجلس و کالیفرنیا بیشتر از شرق امریکا روزهای آفتابی وجود داشت و آن روزگار که همچنان برای ضبط نماهای خارجی نور خورشید بیشتر کارایی داشت، از این جنبه نیز غرب مکان مناسب تری برای فیلمسازی بود. این هم‌نشینی کمپانی‌های فیلمسازی، رفته رفته منجر به تشکیل هالیوود شد که بعدا به آن خواهیم پرداخت.

سینمای صامت؛ گریفیث

سینمای امریکا بر خلاف سینمای تخیل‌گرای فرانسه و فیلمسازانی چون مه لی یس، از همان ابتدا با پورتر نشان داد که به دنبال سینمایی واقع گرا است. سینمایی که داستانهایش را از اتفاقات روزمره و یا وقایع تاریخی ثبت شده، اقتباس کند. در همان سال‌ها بود که با تکیه بر همین دیدگاه، یکی از دستیاران پورتر به نام دیوید وارک گریفیث (1875 - 1948) با آثارش تبدیل به مهمترین سینماگر سالهای آغازین سینمای داستانگوی امریکا شد. او در ابتدای ورودش به سینما در 1907 با توجه به آشنایی نسبی اش به ادبیات به عنوان نویسنده و بازیگر برای کمپانی های ادیسون و بایوگراف مشغول به کار شد. یک سال بعد او موفق شد با کمپانی بایوگراف قرارداد کارگردانی ببندد و تا سال 1914 حدود چهارصد فیلم برای این کمپانی ساخت که حداکثر تک حلقه ای (پانزده دقیقه ای) بودند. او در این سالها تجربیات زیادی در کارگردانی کسب کرد. نخستین آثار او تفاوت چندانی با آثار پورتر نداشتند. اما کم کم گریفیث علاقه اش به ادبیات و خصوصا دیکنز و شیوه روایتش را به لحاظ بصری وارد فیلمهایش کرد. او از تغییر اندازه قاب در نماهای متوالی به شکلی استفاده کرد که ترکیب نماهای دور و نزدیک معنای مورد نظرش را انتقال دهد. او همچنین بازیگرانی را مشخصا برای سینما تربیت کرد چرا که بازیگران ابتدایی که عمدتا از تئاتر می آمدند، با توجه به نوع نقش آفرینی مورد نیاز تئاتر اجراهای اغراق شده ای در مقابل دوربین داشتند و گریفیث آنها را برای بازی‌ها و اجراهایی محتاطانه و دور از اغراق های تئاتری آموزش داد و حتی گاه از نابازیگر نیز استفاده کرد.

تولد یک ملت

«تولد یک ملت» محصول 1915 اولین فیلم بلند گریفیث و به واقع اولین فیلم بلند مهم تاریخ سینما یا به نوعی، شناخته شده ترین و ماندگارترین آنهاست. فیلمی سه ساعته که در بستری رمانتیک به داستان جنگهای داخلی امریکا می پردازد. گریفیث در ساخت این فیلم بسیار از خاطرات پدرش که در این جنگ ها شرکت داشته کمک گرفته بود. گریفیث در این فیلم از نماهای عمومی، نزدیک، درشت و گاه نماهای جزئیات بهره می گرفت و به این وسیله می توانست به کمک تدوین احساس هم زمان بودن رویدادها را القا کند. معروف ترین صحنه فیلم نیز صحنه ترور آبراهام لینکلن است. فیلم بسیار پر فروش شد و مقدمه ای شد برای ساخت «تعصب»، بلندپروازانه ترین فیلم گریفیث. «تعصب» با دکورهایی عظیم راوی چهار داستان متفاوت از سقوط بابل تا مصائب مسیح بود و نگاه فلسفی گریفیث در روایت فیلم در کنار مدت زمان چهار ساعته آن باعث شد فیلم شکست سنگینی در گیشه بخورد و گریفیث هرگز نتواند اعتباری که با موفقیت فیلم قبلی کسب کرده بود را حفظ کند و به همین دلیل اگر چه بعد از این دو فیلم تا 1931 به فیلمسازی ادامه داد، اما هرگز نتوانست به سطح اول فیلمسازی در امریکا برگردد. اگر چه که در آثار بعدی اش همچون «شکوفه های شکسته» در 1919 و «یتیمان طوفان» در 1921 توانست خلاقیتهایی را از خود نشان دهد که بر دیگر کارگردانان موثر بود.

پدر سینما

 اما آنچه در این سال‌ها اهمیت یافته این است که از گریفیث در طول سالهای متمادی به واسطه فیلمهایش و بیشتر «تولد یک ملت» به عنوان پدر سینما و نماد سینمای داستانگو نام برده می شد. علت اصلی آن نیز یکی آگهی است که گریفیث در هنگام ترک بیوگراف منتشر کرد و در آن کلوزآپ، تدوین موازی، فیداوت و بازی زیر پوستی را ابداع خودش دانست و دیگر اینکه تا سالها، نسخه ای از فیلمهای اولیه تاریخ سینما در دسترس نبود تا نادرستی نسبی (و نه کامل) حرف گریفیث به واسطه آن مشخص شود. اما تحقیقات دو دهه اخیر و در اختیار قرار گرفتن فیلمهای دهه های اول سینما به واسطه پیشرفت تکنولوژی باعث شده که تاریخ نگاران سینما کشف کنند که اغلب این فنون در آن سالها به صورت موازی توسط فیلمسازان مختلف کشف شده‌اند و اهمیت گریفیث در این نکته خلاصه شده که توانسته این فنون را به شکل متهورانه‌ای با هم ترکیب کند. در واقع اگرچه که گریفیث در تاریخ سینما نقش مهمی ایفا کرده، اما تحقیقات این سال‌ها نشان داده که کشفیاتی که اغلب منحصرا به گریفیث نسبت داده شده در انحصار او نیست و جایگاه بسیار ویژه ای که برای چند دهه در حد پدر سینما برایش قائل بوده اند تا حدی اغراق شده است. تا حدی نیز این اغراق مدیون سینما دوستان و سینماگران علاقه‌مند فرم در روسیه و تاکید آنها بر اهمیت گریفیث بود. اگر چه که نمی توان نقش او را در ارتقاء فنون سینمایی و یا بازیگری برای سینما و یا جا انداختن مفهموم فرمول نجات در لحظه آخر نادیده گرفت. او همچنین تاثیر به سزایی در اتحاد استودیو با هم داشت در حالی که در آن دوره این استودیوها عمدتا سعی می کردند یکدیگر را از دور خارج کنند.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها