وبلاگ بین الطلوعین در آخرین به روز رسانی خود نوشت:
دارد به نام هنردوستی و هنرآفرینی و هنرورزی، بسیار دهشتناک و بیرحمانه با
اسب چموش شهوت بر پیکره هنر تاخته میشود. دارم به عینه میبینم آنهایی
را که از هنرمندی فقط ژستهایش را آموختهاند و از هنرآفرینی اداهایش را و
همینها شدهاند سینه چاکان و فدائیان حریم هنر. آن هم چه هنری؟ هنری که
خودشان تعریف میکنند.
هنری که روح هنر را فاقد است. هنری که غیر
از جسدی از هنر را دارا نیست (آن هم اگر دارا باشد). اما امروز، بیش از
پیش دلم گرفت. وقتی که دیدم به اسم مرتضی پاشایی، خاطرات تلخ سال 88 را
دارند بازآفرینی میکنند. و بیشتر دلم گرفت وقتی که دیدم از طرف خانواده
مرتضی پاشایی اینگونه بیانیهای صادر شده است: «طرفداران مرتضی کسانی
هستند که شفای وی را از طریق برگزاری زیارت عاشورا و دعای توسل
میخواستند»؛ «شخص مرتضی پاشایی عاشق اهل بیت و اسلام و معنویت و مردم
بود»؛ «خانواده و خاندان مرتضی پاشایی افرادی در خط انقلاب و نظام مقدس
جمهوری اسلامی و از مریدان اهل بیتاند».
و دلگیرم از اینکه پدر
بزرگوارش گفته است: «ما از اینکه برخی افراد از ابراز احساسات مردم سوء
استفاده کرده و برخی اجتماعات را به حاشیه کشاندهاند بسیار متأسفیم و
میدانیم که طرفداران واقعی پسرم خواستار ایجاد هیچ نوع حاشیهای
نیستند.»
دلگیریام از چند جهت است. یکی اینکه اصلاً چرا
باید مرگ یک هنرمند بشود بهانه «هل مِن مبارِز» سر دادن مدعیانی که بارها
و بارها در میدان منطق پشت و پوزشان به خاک سائیده شده است.
دیگر
اینکه چرا برخیها آنقدر بیملاحظهاند که برای خانواده داغدار یک هنرمند،
دغدغهای غیر از غم از دست دادن عزیزشان بیافرینند که بر بار مصیبتشان
بیفزاید و آن خانواده معزا درصدد صدور بیانیه برای رفع آن دغدغه برآیند. آن
مادر و پدر چه گناهی کردهاند که فرزندشان هنرمند بوده؟ من از اینها دلم
گرفته. خیلی هم ...
این مرگها، این رفتنها، این نماندنها،
ماندنی نیستند. همه این اتفاقات میگذرند و روسیاهیاش برای آنهایی میماند
که به نام هنر، در پی چیزی غیر از هنر هستند. زنده باد شرف و عزت، زنده
باد هنر عاری از شهوت، زنده باد حقیقت، زنده باد به داغدار و معزا تعزیت و
تسلیت