سرويس فرهنگي نقد رسانه؛ نوید
محمد زاده بازیگر جوان و با استعدادی است که امسال بازی های زیبا و شیرینی
را در تئاتر از او شاهد بوده ایم. به خصوص بازی دردو کارِ همزمان «ورود
آقایان ممنوع!» و «زمستان66)، ما را به مصاحبه با او ترغیب کرد. محمد زاده
متولد 1365 است و اصالتا کُرد ایلام. بازیگری را از کار های دانشجویی آغاز
کرده و حالا چند سالی است که به فضای حرفه ای وارد شده است. طراوت و
انعطافش در نقش هایی که تاکنون بازی کرده است نوید معرفی یک بازیگر باهوش و
سبک دار را در آینده تئاتر می دهد.
***دوست داریم بدانیم که از کجا کار تئاتر را شروع کردی؟
سال 82 که دیپلمم را گرفتم به آموزشگاه
هفت هنر در کرج رفتم و آنجا یک دوره یکساله پیش اساتیدی مثل آقای محمد
یعقوبی، خانم مهتاب نصیرپور، نوید فرح مرزی و... آموزش دیدم. تا چند سال هم
در اجراهای خصوصی بازی می کردم . آن موقع، از اجرای نمایشنامه خوانی برای
دو تا تماشاچی که از رفقایم بودند کاری داشتم، تا برسد به حالا که در کار
آقای یعقوبی با این همه تماشاچی بازی کردم. و البته خودم هم این سیر را
دوست دارم که پله پله آدم پیش برود تا اینکه از همان اول بیفتد دنبال اینکه
زودتر چهره بشود.
شروع حرفه ایت از چه کاری بود؟
شروع حرفه ای ام در فیلم «در میان ابرها»
کار روح الله حجازی بود و بعد اواخر سال 88 هم یک فیلم سینمایی با آقای
بهروز قبادی، برادر بهمن قبادی کار کردیم که در آن کار نقش اول را بازی می
کردم. فیلم خوبی هم بود اما متاسفانه مجوز نگرفت.
شروع حرفه اي ات از كي بود؟
اولین اجرای عمومی نمایش «پسران آفتاب»
بود که در کرج اجرا کردیم و برای آن کار سال 87 جایزۀ دوم بازیگری بخش بین
الملل جشنواره دانشجویی را گرفتم. سال 88 «ماه در مرداب» محمد کوروش نیا را
در تالار محراب داشتم. و می توانم بگویم شروع جدی ام سال 89 بود با «فاصلۀ
تاریک ستاره ها» ایثار ابومحبوب و بعد «یک دقیقه سکوت» کار آیدا کیخایی،
«دهانی پر از پرنده» فارس باقری بعد هم «آخرین نامه» مهرداد کوروش نیا که
در فجر هم به خاطرش کاندیدای بازیگری شدم. و امسال هم خدا را شکر سال خوبی
برایم بود . «بالاخره این زندگی مال کیه؟» دوست عزیزم اشکان خیل نژاد را در
تالار مولوی اجرا کردیم که برای آن نقش، جایزه بازیگری جشنواره دانشجویی
را بردم. و بعد هم که کار «زمستان66» محمد یعقوبی و «ورود آقایان ممنوع!»
خانم کتایون فیض مرندی را در تئاتر شهر داشتم. البته امسال «آخرین نامه» را
هم در جشنواره «اسپولِتو» ایتالیا یک اجرا بردیم.
می خواهم کمی در مورد نقشی که
اخیرا در زمستان 66 بازی کردی صحبت کنم. در اجرای قبلی زمستان 66 که سعید
چنگیزیان نقش تو را بازی می کرد در واقع شخصیتی بود که انگار تصمیم گرفته
بود حرف نزند. و ساده راه می رفت و ساده نگاه میکرد... با اینکه هر دو بازی
به نظرم فوق العاده بود. اما بازی تو از همان نقش، در واقع شخصیتی بود که
شُل راه می رفت، خیره نگاه میکرد و حتی گویا مشکل جسمی داشت. می خواهم
بدانم که این نقش چه سیری را طی کرد؟
آقای یعقوبی، کارگردانی است که متناسب با
بازیگر بازی می گیرد. و من از خدا می خواهم که کار با ایشان نصیب هر
بازیگری بشود. مهمترین ویژگی او این است که دست و بال بازیگر را باز می
گذارد و تو می توانی هر اِتودی که می خواهی بزنی و بعد او اضافات کارت را
قیچی می کند. اصلا اهل این نیست که برای بازیگر خط مشخص کند که مثلا «این
را بگو، این شخصیت این طور راه می رود این طور نگاه می کند و... .» مثلا در
مورد همین نقشِ «سهیل» که اصلا حرف نمی زند و خیلی مبهم است، آقای یعقوبی
برایم مثال خیلی بامزه ای زد. گفت:«نوید! ما یک دوستی داشتیم که انقدر دوست
های هم سن و سالش سر به سرش گذاشتند تصمیم گرفت که دیگر حرف نزند.» همین
خیلی به من کمک کرد. و دیگر آقای یعقوبی به من نگفت که «تو چه جوری باش».
چیزی که برای خودم مد نظر بود از این
نقش، این بود که مثلا بعضی ها را دیدی که در سن پایین بهشان شوک دست می
دهد؟ مثلا خودم پسر خاله ای داشتم که در یک مقطعی رفت در زیر زمین و وقتی
برگشت بالا لال شده بود و هیچ کس هم نمی دانست چرا. یا مثلا نکته جالب دیگر
در مورد این نقش اینکه دائما یک خروس دستش بود. من این شخصیت را این طور
می شناسم که این آدم انقدر با خروس بوده است که خودش هم تبدیل به یک خروس
شده. این ها محور های راه گشای نقش است اینکه چه طور راه می رود و چه طور
نگاه می کند جزئیاتی است که من «انجام داده ام». به نظرم هم کار بازیگر
انجام دادن است. چیزی را که بعد ها دیگران تحلیل و نقد می کنند دیگر به کار
من مربوط نمی شود.
من سر تمرین های زمستان 66 تا خود اجرا
به همه می گفتم نمی دانم دارم چه کار می کنم. و واقعا هم نمی دانستم.اتودی
که فکر می کردم درست است را انجام می دادم. من می گویم وظیفه ما این است که
در این انجام دادن ها، عجیب غریب ترین نقش ها را روی صحنه طوری بازی کنیم
که ـ نمی گویم رئال باشدـ برای مخاطب باور پذیر باشد.
***تو در نقش هایت چقدر به بداهه پردازی اهمیت می دهی ؟
به نظر من بداهه چیزی است که باید در
تمرین ها بوجود بیاید. ناخودآگاهِ تو در تمرین ها چیزی می گوید و کارگردان
به تو می گوید این را نگه دار. و این بداهه تو بوده که به اجرا اضافه شده
است. در موقع اجرا هم گاهی اتفاق هایی پیش می آید که غیر از بداهه های
دیالوگی تو بداهه رفتاری داری.
و به نظر من در بداهه اصولا رفتار بر
جریان کلام اولویت دارد که این می تواند به اجرای تو طراوت و تازگی بدهد.
ولی من از آن بازیگرهایی هستم که همه جزئیات بازی را در ذهنم دارم یعنی در
لحظه از قبل می دانم به کجا نگاه کنم، با چه ریتمی راه بروم. اینها چیدمانی
است که برای هر نقشی انجام می دهم ولی معتقدم که همه این چیدمان ها باید
به طوری باشد که تماشاچی فکر کند همه این ها بداهه است یعنی در عین چیدمان
باید بداهه نشان داده شود و مخاطب نباید هرگز این را بفهمد.
مثلا به نظر من علیرضا نادری «کوکوی
کبوتران حرم» ش بی نظیر است و من آن کار را سه بار دیده ام. یا محمد یعقوبی
نابغه است چون کارگردانی اش را نمی چیند روی تصاویرِ عجیب غریب. بلکه روی
انسان ها می چیند. تماشاچی در نهایت ،دوست دارد آدم ها را ببیند. اینجا
اهمیت بحثی که گفتی مشخص می شود. در چنین کارهایی است که مخاطب می تواند حس
تازگی را از بازیگر کسب کند.البته در این راستا بازیگر نباید از کارگردان
جلو بیفتد که تماشاچی به جای اینکه مطلب مد نظر درام را بفهمد بگوید چه
بازی ای دارد! چه انرژی ای روی صحنه می گذارد!
***موافقم. و من در بازی های تو این را دیده ام که واقعا اندازه نقشی که داری بازی می کنی.
بله مثلا در دهانی پر از پرنده من اصلا
کار خاصی انجام نداده ام. چون نقش به شدت معمولی است. نمی گویم بازیگر با
هوشی هستم اما هر بازیگری باید هوش این را داشته باشد که نقش ساده را ساده
برگزار کند و برای نقش ویژه طراحی ویژه ای داشته باشد. در کاری مثل
«بالاخره این زندگی مال کیه» یک ساعت و نیم روی صحنه حضور دارم و نگاه
مخاطب را روی خودم حس می کنم. آنجا دیگر به هیچ عنوان حق خطا کردن ندارم.
***در زمستان 66 تو نقش کسی را بازی می کنی که حرف نمی زند.
یعنی می خواهم بگویم یکی از مهمترین ابزارهایت حذف شده است. این چالش جدید
برای تو چگونه بود؟
آن هم من که انقدر زیاد حرف می زنم...(می
خندد) قبول دارم. این را می دانم که دورترین نقشی که تا به حال نسبت به
شخصیت خودم بازی کرده ام همین نقش سهیل در زمستان 66 بوده است. در هر نقشی
من درصدی از خودم را زیاد یا کم وارد می کنم. مثلا در آخرین نامه که نقش آن
کُرد را بازی می کنم و خودم هم کُرد هستم. اما نقش سهیل به من اجبار می
کند که یک چیزی را بسازم.
خیلی بازیگر ها را می بینیم که خیلی
خوبند اما یکدفعه چند کار از آن ها می بینی که در نقش های مختلف همان را
روی صحنه اجرا می کنند. می خواهم از علی سرابی نام ببرم چون علی بازیگری
است که نمی گویم همیشه شاهکار است اما یک خوبی دارد . «پیچ تند» ش را بگذار
کنار «ماچیسمو» ش، بگذار کنار «خنکای ختم خاطره»، بگذار کنار این
کار(زمستان 66) و «نوشتن در تاریکی» . علی سرابی را همیشه در نقش هایش می
بینی اما علی سرابی همیشه برای هر کاراکترش رفتار سازی می کند. پس من
ایستایی ای که در «ورود آقایان ممنوع!» دارم باید با نقش «جیمی» فرق کند،
باید با آن کُرده در «آخرین نامه» فرق کند. نگرشی که «کِن هریسن» در
«بالاخره...» دارد متفاوت و روشنفکرانه تر از نقش های دیگر من است. و من
موظفم که این تفاوت را در بیاورم. خانم سپاه منصور وقتی ورود آقایان و
زمستان را دیده بود نمی دانست که این همان پسره است که در آن کار دیگر هم
بازی می کند. البته گریم نقش ها هم خیلی موثر است.
*** جالب است! پس در متفاوت سازی بازی هایت موفق بوده ای.
بحث همان انجام دادن است. شاید مثلا تو
بگویی: «نوید! من در سه کار اخیرت تکرار یک بازی را دیده ام و تو فقط با
مزه بوده ای». چون خیلی ها این را می گویند ـ که بازیگر بامزه ای هستی ـ.
اما من تلاش خودم را کرده ام. این که موفق بوده ام یا نه را دیگران باید
بگویند.
***اینکه هر روز سه اجرا داشتی یعنی یک اجرای ورود آقایان و
دو تا اجرا از زمستان66، این برایت خودکشی نبود؟ چه طور این کار را می
کردی؟
تازه یک روز چهارتا اجرا داشتم(می خندد)
دوتا ورود آقایان و دو تا زمستان چون ورود آقایان یک اجرای ویژه عکاسان
داشت. ببین من می گویم سن ما سن ریسک است، سن خطاست. و بازیگر تا خطا نکند
عمرا بازیگر نمی شود. البته این خیلی اتفاقی برای من پیش آمد. تیرماه تمرین
کار آقای یعقوبی را شروع کردیم که اواسط مرداد خانم مرندی تماس گرفتند و
برای کار دعوت کردند. من هم نمی توانم کاری را که در فجر بازی کرده ام قبول
نکنم. کارگردان ها تا مدتی استرس هماهنگی اجرا ها را داشتند. اول هم قرار
بود دو اجرا داشته باشم که یکدفعه دیدیم این طرف اوضاع خراب است (می خندد).
زمستان 66 تماشاچی زیادی داشت و دیدیم که اصلا راه ندارد دو اجراهه نشود.
خلاصه گفتیم هرچه بادا باد! ولی تجربه
بسیار خوبی بود که به نظرم می ارزید. و با یک چیز عجیب در خودم روبرو شدم.
من اجرای اول یک انرژی معمولی داشتم، اجرای دوم گرم می شدم و اجرای سوم که
ساعت هشت و نیم شب بود، دیگر هر کاری که مغزم دستور می داد فیزیکم می
توانست روی صحنه انجام بدهد.هر شب اجرای سومم بهترین اجرا بود.
***در میان کارگردان های مختلفی که با آن ها کار کردی کسی بوده است که احساس طراوت و لذت بیشتری در کار او کرده باشی؟
یک بازیگر باید با آدم های مختلف کار کند
و تجربه های مختلفی پیدا کند. بازیگرانی هستند که تنها با یک گروه یا
نهایتا با گروه دیگری که دوست همان گروه است کار می کنند. و من در همه
کارگردانانی که با آن ها کار کرده ام ویژگی های خاصی را دیده ام. مثلا
مهرداد کوروش نیا کسی بود که یک ماه و نیم، هفت شب تا یک بامداد می رفتیم
در خانه اش تمرین می کردیم. این تیپ کار، کار خانوادگی است. به خاطر همین
هم تماشاچی معمولا ارتباط خوبی با کارهایش بر قرار می کند.
چون ما دائما با هم هستیم مثل یک
خانواده. خانم کیخایی هم که کار «یک دقیقه سکوت» را با ایشان کار کردیم
کارگردان فوق العاده ایست که بسیار به جریان آقای یعقوبی نزدیک است همین
طور اشکان خیل نژاد که شاگرد آقای یعقوبی بوده. یعنی همان شیوه ای که به
بازیگر اعتماد می شود؛ بازیگر آزادی دارد و کارش توسط کارگردان روتوش می
شود. محمد یعقوبی به قدری با هوش است که حتی می داند تو را در چه نقشی قرار
دهد. حتی جایی که خودت هم ممکن است فکرش را نکنی. فارس باقری هم کارگردانی
است که شیوه خودش را دارد. باید یک بازی مینی مال را انجام بدهی و آن هم
تجربه جالبی بود.
***کار پرفرمنس ات با آروند دشت آرای چه طور بود؟
در آن پروژه «سی روز با کارگردانان
پرفرمنس» که یک روز کار شما بود و ظاهرا چند اجرا هم داشتید. بله خوب شد
گفتی. ماجرا این بود. یک بلوتوثی مثل اینکه در سایت یوتیوب منتشر شده بود
که چهار نفر در یک عروسی در غرب کشور با لباس های محلی می آمدند خارجی می
رقصیدند و واقعا نمی دانستند که دارند چه کار می کنند. یک چیز مضحک و خنده
داری بود. آروند ایده اش این بود که این تکه فیلم را بازیافت کند. این طور
که ما چهار نفر، نقش آن آدم ها را روی صحنه بازی می کردیم و همان حرکت ها
را یک مقدار هنری تر اجرا می کردیم و بعد هم تصویر آن ها پخش می شد که
تماشاچی از خنده می مرد. خوبی آن تجربه این بود که تو در آن کار حس می کردی
که هیچ هستی و هیچ چیزی هم بلد نیستی.
ما کاری که نباید را انجام می دادیم.
اصلا حس می کردیم که بازیگر نیستیم. خوب است که یک بازیگر گاهی چنین کار
هایی را انجام دهد. این خیلی برای تخلیه بازیگر خوب است. و خیلی هم به من
کمک کرد.
***علاقه داری تئاتر های نوع دیگری را هم را تجربه کنی؟ یعنی سبک های جدید یا چیزی که تا به حال انجام نداده ای؟
طبیعتا. من دوست دارم تجربه جدید داشته
باشم. اما مخالف این هستم که می گویند بازیگر همه کاری را باید انجام بدهد.
ببین مثلا من در پرفرمنسی که گفتی بازی کردم برای تخلیه خودم. یعنی دنبال
چیزی برای خودم بودم. ولی لازم نیست که تو، هرکاری را انجام بدهی برای
اینکه بگویی «ببینید من چه بازیگری هستم! من رئال را بازی می کنم. کلاسیک
را هم بازی می کنم.» نه من می گویم بازیگر باید خودش را بشناسد. وقتی آل
پاچینو در تاجر ونیزی یک بازی کلاسیک می کند، آن را پاچینویی بازی می کند.
خودش را به نقش تحمیل می کند. من تئاتری
را دیشب دیدم که حس می کردم این بازی از بازیگر خواسته شده و به او تحمیل
شده است. من دوست ندارم چنین کار هایی را انجام بدهم. به عنوان یک تماشاگر
اگر از کارگردانی کاری را ببینم که با تماشای آن خسته بشوم دوست ندارم که
در کار او بازی کنم. زیرا نباید در کاری بروم که می دانم تماشاگر را اذیت
می کند. تا جایی که خودم را می شناسم می دانم آدمِ چه کار هایی نیستم و آن
ها را قبول نمی کنم.
*** حتی اگر احساس کنی که می توانی خودت را به آن نقش تحمیل کنی؟
آ...(فکر می کند) مگر اینکه نقش را خیلی
دوست داشته باشم. ولی نه. باز هم این کار را نمی کنم. چون بعضی وقت ها یک
نقش را خیلی دوست داری اما در فرمی می روی که می بینی دیگر آنچیزی که می
خواستی نیست و تو اذیت می شوی و انرژی ات گرفته می شود. اگر کارگردان قرار
باشد مرتب بگوید تو این را بگو ، این جور راه برو، این شخصیت، این طور نگاه
می کند و... من نمی توانم. شاید به خاطر کُرد بودنم است. اما اگر قرار
باشد کارگردانی چنین چیزی را بخواهد پس چرا من را انتخاب کرده است؟ بدترین
چیز ممکن این است که بازیگر را یک ابزار تلقی کنیم. به هیچ وجه بازیگر
ابزار نیست.
شاید نتیجه کلی کار خوب بشود اما من
اینجور کارها را از نظر بازیگری کار نمی دانم. عاشق این هستم که برای دکتر
رفیعی بازی کنم. مثلا سیامک صفری را در «شکار روباه» ببینید؛ نقش آغا محمد
خان قاجار را بازی می کند. یک بازی کلاسیکی که در آن بازیگر از خودش دور
نشده؛ سیامک خودش است. ابزار نیست. روز آخرِ «یک دقیقه سکوت»، آقای یعقوبی
به من گفت: نوید! اینجا خوب بودی ولی سر کار های دیگر که می روی بدان که
هیچی نیستی و هیچ چیزی بلد نیستی و می روی که یاد بگیری. عاشق یادگرفتن
هستم البته با شرایطی که گفتم.
***رابطه ات با تماشاگر چه طور است؟
نگرانم که باعث آزردگی اش نشوم. خسته اش
نکنم. خیلی نظر می پرسم. مثلا به خود تو اصرار کردم که بیایی و اجرای آخر
زمستان66 را ببینی برای اینکه از تو بپرسم نسبت به اجرا های اول بهتر شده
است یا نه؟ سر فیلم بهروز قبادی ، بچه های تدارکات را کچل کرده بودم انقدر
که ازشان راجع به کارم می پرسیدم. بعضی وقت ها کسی که خیلی معمولی است نظرش
می تواند خیلی به تو کمک کند.
***تو هم فضای کار دانشجویی با دوستانت و هم کار حرفه ای را تجربه کرده ای کدام را ترجیح می دهی؟