* اپیزود اول؛ جلوی در اوین
هنوز ساعتهای اولیه صبح بود. محوطه زندان خیلی شلوغ به نظر نمیرسید. انگار خبری از ملاقاتیها نبود. تنها 2 نفر جلوی ورودی زندان ایستاده بودند که یکی از آنها مدام با تلفن حرف میزد. انگار منتظر اتفاق خاصی بود و برای آن لحظهشماری میکرد.
کمی که به در ورودی نزدیکتر میشدیم متوجه شدیم، شخصی که مدام با تلفن همراه صحبت میکرد یکی از خوانندههای لسآنجلسی به نام "ق" بود. طولی نکشید که یک مرد مو سفید میانسال وارد شد و همراه او داخل زندان رفتند.
دیگر خبری نبود. همه جا سوت و کور بود. از پلهها که بالا رفتیم به اتاق اطلاعات مراجعین رسیدیم. آنجا هم یک سرباز پشت میز نشسته بود و 2 خانم هم در قسمت پذیرش بودند که به سوالات مردم پاسخ میدادند اما خبری از مردم نبود.
انگار روز، روز ملاقات نبود یا شاید هم ساعت مناسبی برای این کار نبود. به هر حال کمکم داشتیم هماهنگیهای لازم برای ورود به زندان را انجام میدادیم که یکی از مسئولان زندان خبر داده بود مایلیکهن نمیخواهد امروز کسی را ببیند.
دلیلش هم این است که نمیخواهد از زندان بیرون بیاید و به همین خاطر نمیخواهد کسی به ملاقاتش برود و از او بخواهد که بیرون بیاید. داشتیم تلاش میکردیم که اجازه ورود را بگیریم که دیدیم جلوی در اتاق اطلاعات مراجعین که کنار در خروجی آزادشدهها بود، شلوغ شد. انگار قرار بود زندانی آزاد شود و بیرون بیاید.
شلوغی آنجا باعث شد کنجکاوتر شویم و برویم ببینیم چه خبر است که دیدیم چهرهها آشناست. نادر فریادشیران، علیرضا پورمند و چند نفر دیگر بودند که فریادشیران آنها را معرفی کرد. سروش پسرش و علی داماد آقای مایلیکهن که به سرعت به سمت در میآمد.
صحبتها شروع شد. فریادشیران صحبتهای جالبی داشت که با هیجان بیان میکرد. اینکه او هم باید زودتر به دادسرا برود تا بگوید جریمهاش را پرداخت نمیکند و به زندان میرود که کنار دوستش باشد. پورمند خیلی اصرار میکرد که این کار را انجام ندهد که فریادشیران گفت با خودم عهد بستم که این کار را انجام بدهم و اجازه نمیدهم کسی جلویم را بگیرد.
پورمند حتی داشت تلاش میکرد نامه احضاریه را از فریادشیران بگیرد اما او اجازه نمیداد. به هر حال تلفنهای پیدرپی داماد آقای مایلیکهن باعث شد جو کمی آرام شود. ظاهرا یکی از دوستان آنها از پشت تلفن می گفت علی دایی رضایت داده اما مایلیکهن هم باید یک نامه بنویسد تا بیاید بیرون.
نادر فریادشیران هم وقتی این خبر را شنید، گفت: «شما فکر میکنید مایلیکهن برای بیرون آمدن نامه مینویسد؟ مطمئنا جواب نه است. پس مایلیکهن میماند و من هم میروم کارهایم را انجام بدهم که بروم پیش دوستم. من 2 بار سابقه زندان رفتن هم دارم. قبلا به خاطر حمایت از یک ورزشکار ایرانی در هند، زندان افتادم، یک بار هم در زندان قصر بودم. پس میروم که اینجا را هم تجربه کنم اما این بار کنار دوستم.»
فریادشیران بعد از این صحبتها خداحافظی کرد تا به دادسرا برود. پورمند و داماد مایلیکهن هم خیلی تلاش کردند که جلویش را بگیرند اما نشد. بعد از آن داماد مایلیکهن که خیلی ناراحت و نگران به نظر میرسید پیگیر بود تا بلکه به ملاقات پدر همسرش برود. او با وزارت ورزش تماس گرفت و از آنها خواست فقط شرایط عبور و مرور و دیدن مایلیکهن را برایشان فراهم کند. بعد از آن هم تمام فکر و ذکرش این مساله بود که آیا مایلیکهن باید نامه بنویسد یا نه. او میدانست که مایلیکهن چنین کاری نمیکند و به خاطر همین هم نگران بود. دقایق همینطور میگذشت که صدای اذان ظهر در محوطه پیچید.
چند لحظهای پورمند و علی یزدانی داماد مایلیکهن نبودند که حدود ساعت یک بعدازظهر بود که فاطمه محرابی مدیر کل حقوقی وزارت ورزش با عجله به اتاق اطلاعات مراجعین آمد. محرابی با نشان دادن کارت شناساییاش از مسئولان آنجا خواست که شرایط ورود را برای ملاقات کنندگان فراهم کنند که خیلی زود این خواسته اجابت شد و در نهایت در زندان باز شد.
- آزادی بعد از 4 روز حبس
محمدمایلی کهن، سرمربی سابق تیم ملی ایران پس از 4 روز از زندان آزاد شد. حوالی ساعت 19:00 دیروز سرانجام با رضایت علی دایی، وی به آغوش خانوادهاش بازگشت. مایلیکهن از سه شنبه هفته پیش در زندان اوین حضور داشت که یک روز پس از آن دایی رضایتش را اعلام کرد اما به دلیل تعطیلی روزهای پایانی هفته آزادی وی تا عصر دیروز طول کشید.
* اپیزود دوم؛ همراه با مایلیکهن
همراه علیرضا پورمند و داماد مایلیکهن که ساعتها جلوی در منتظر مانده بودند و البته فاطمه محرابی وارد زندان شدیم و وسایل را تحویل میدادیم که ناگهان محرابی یادش آمد یک امانتی برای مایلیکهن دارد و از یکی از همراهان خواست از شخصی که همراهش تا جلوی در آمده بود یک سیب از توی کیفش بگیرد.
سیب قرمز که لای دستمال کاغذی پیچیده شده بود، به دست محرابی رسید و بعد از آن به سمت اتاق ریاست زندان رفتیم. ظاهرا قرار بود مایلیکهن آنجا بیاید. چند لحظهای نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم که تلفن اتاق به صدا در آمد.
سعید شیرینی پشت خط بود که شاید جویای حال مایلیکهن بود. جالب اینکه مسئولان زندان از شیرینی خیلی تعریف میکردند و او را آدم بدشانسی میدانستند.
هنوز این مکالمه تلفنی تمام نشده بود که مایلیکهن به همراه یک مامور وارد شد. هنوز سلام و احوالپرسیها تمام نشده بود که ما را به اتاق همجوار راهنمایی کردند. داشتیم به اتاق میرفتیم که علی یزدانی داماد مایلیکهن بیرون ماند تا دور از چشمان مایلیکهن گریه کند. بعد از آن وارد شد که ناگهان پورمند زد زیر گریه.
مایلیکهن هم مانده بود که چه واکنشی نشان دهد که داماد او گفت: «البته گریه ما به خاطر ناراحتی نیست، به خاطر این است که دلمان تنگ شده.»
پورمند هم حرف علی را تایید کرد که مایلیکهن از آنها عذرخواهی کرد و گفت: «ببخشید که باعث میشوم اذیت شوید. من هم دلم تنگ میشود برای خانواده و دوستانم اما باور کنید که اینجا همه چیز خوب است و من راحتم. بیرون که بودم معمولا قلبم را میگرفتم چون اتفاقاتی میافتاد که خیلی ناراحت بودم. مثلا وقتی بیرون میرفتم که برای خانه خرید کنم میدیدم با کارگری که فروشگاه بد حرف میزنند ناراحت میشدم اما نمیتوانستم حرف بزنم و وقتی حرف نمیزدم قلبم درد میگرفت چون بهم فشار میآمد.»
بعد از آن هم مایلیکهن از نگرانیهایش صحبت کرد: «هیچ نگرانی وجود ندارد و همه چیز اینجا خوب است. فقط تنها نگرانیام خالهام است چون بیمار است و تنها. او به من زنگ زد و وقتی دیدم دارد گریه میکند خیلی ناراحت شدم چون فکر میکرد من اینجا اوضاع خوبی ندارم و نگران است.»
مایلیکهن داشت این حرفها را میزد که اشکش سرازیر شد و باعث شد کل جمع گریه کنند. البته مایلیکهن خیلی زود خودش را جمع و جور کرد تا گریهها ادامه پیدا نکند.
او این بار از ملاقاتیها گفت: «روز (جمعه) آقای درخشان آمده بود. آقای هدایتی هم لطف کرد و آمد. البته قبل از همه آقای پروین زحمت کشید و آمد. همان روز هم حمیدرضا (استیلی) و احمدرضا (عابدزاده) آمده بودند که البته ابوالقاسمپور هم بود. آنها هم خیلی گریه کردند اما نمیشد جلوی اشکهای هادی طباطبایی را گرفت. طفلی خیلی گریه میکرد. هر کاری میکردم که او را آرام کنم، نمیشد. دیروز بود؟ نه انگار قبل از آن بود. راستی چند روز گذشته؟ 3 روز است؟»
این سوال باعث شد داماد مایلیکهن گریه کند و بگوید: «بابا انگار خیلی بهت خوش میگذره! الان روز پنجم است و انشاءا... امروز هم آزاد میشوی.»
مایلیکهن هم گفت: «باور کنید اگر راهحلی وجود داشت که بمانم، حتما میماندم. اینجا خیلی همه چیز خوب است. آرامش دارم و دیگر مدام تلفن همراهم زنگ نمیخورد. مجبور هم نیستم جواب بدهم.»
این صحبتها داشت انجام میشد که پورمند ادامه میدهد: «درست است که اینجا آرامش دارد اما خدا نکند هیچ کس گذرش به اینجا بیفتد.»
در همین حین محرابی شروع به صحبت میکند: «آقای مایلیکهن هم گذرش خورده وگرنه او مشکلی ندارد و همه میدانند که بودنش در اینجا فقط یک اتفاق بوده که نباید میافتاد. به هر حال انشاءا... امروز آزاد میشوند و میآیند بیرون.»
اما انگار مایلیکهن علاقهای به بیرون آمدن ندارد: «اگر قانون اجازه میداد من میماندم. اینجا همه چیز خوب است. شبها با دوستهایی که اینجا پیدا کردم میروم پینگپنگ بازی میکنم. تازه اینجا استخر و سونا هم زدند که البته هنوز افتتاح نشده. غذا خوردن هم وقتی با آرامش باشد خیلی میچسبد. یکی از همبندیهایم که اتفاقا خیلی پولدار است گفته من بیرون بودم هرچه میخوردم نمیفهمیدم چون خیلی استرس داشتم اما اینجا حتی اگر سیبزمینی هم بخورم میچسبد. واقعا راست میگوید. اینجا آرامش خاصی دارد. نه تلفن، نه اینترنت، نه روزنامه. فقط یک تلویزیون است.»
فاطمه محرابی هم که صحبتهای مایلیکهن را تایید میکرد، این بار از وزارت حرف زد: «وزارت پیگیر شکایت از دایی است و داریم کارهایش را انجام میدهیم...»
هنوز جمله محرابی تمام نشده بود که مایلیکهن گفت: «کاش این کار را نمیکردید چون این کارها خوب نیست. اتفاقا دیروز وزیر هم لطف کرد و با من تماس گرفت اما یادم رفت بگویم. اگر میشود شما بگویید. این کارها خوب نیست و انجام نشود بهتر است. حالا هر جور که خودشان صلاح میدانند.»
از لحن حرف زدن مایلیکهن کاملا مشخص بود که این حرف دلش است. در حالی که او خودش به خاطر چنین رفتاری به زندان افتاده بود: «من مشکلی با آقای دایی ندارم. همه فکر میکنند من با ایشان خصومت شخصی دارم در حالی که اینطور نیست. من در مورد افراد زیادی حرف زدم چون نمیتوانم ببینم این همه اتفاق بد در فوتبال است. با شخص خاصی هم کار ندارم. امیدوارم همه اهالی فوتبال و ورزش کمک کنند فوتبال پاک شود. من برای این مساله به زندان آمدم و حاضرم حتی خون و جانم را بدهم اما فوتبال پاک شود.»
در این لحظه علی یزدانی از نگرانی خانوادهاش صحبت کرد و تماسی که با خانه گرفته شد. وقتی یزدانی نام شخصی که تماس گرفت را گفت، مایلیکهن از دامادش و محرابی خواست که پیگیر کار ورزشکاری شوند که تازه ازدواج کرده و مشکل مالی دارد.
مایلیکهن گفت که با وزارت صحبت شود اگر امکان دارد به آن ورزشکار، در شهرش یک کار داده شود تا بتواند هزینههای زندگیاش را پرداخت کند.
دیگر وقت خداحافظی رسیده بود که محرابی سیبی که در دستمال پیچیده بود را به مایلیکهن داد و گفت این سیب از طرف امیررضا خادم است: «این سیب را آقای خادم داده و سلام رساند و گفت ببخشید که نتوانستم خودم بیایم» که مایلیکهن هم تشکر کرد.
داشتیم از در بیرون میرفتیم که دانیالزاده یکی دیگر از دوستان مایلیکهن در اتاق رییس منتظر او بود. مایلیکهن با دوستش شروع به صحبت کرد که ما زندان را ترک کردیم.