در ابتدا مطلبی را میخوانید که سعدالله زارعی در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان با عنوان«درباره نامه اوباما به رهبر انقلاب»به چاپ رساند:سه
نشریه آمریکایی- نیویورک تایمز، والاستریت ژورنال و فارین پالیسی- از
ارسال نامه باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا به رهبر معظم انقلاب اسلامی خبر
دادهاند و درباره جزئیات آن هم مطالبی منتشر کردهاند که ضد و نقیض بودن
مطالب، بیانگر آن است که جزئیات مطرح شده بیش از آنکه جنبه خبری داشته
باشد، گمانهزنیهای رسانهای است. اما واقعیت چیست و در این باره چه
میتوان گفت. طبعاً همانگونه که آن سه نشریه سرشناس آمریکایی در کنار خبر
نامه به خود اجازه دادهاند که حدس و گمانههای خود را ارائه نمایند، ما
نیز حق داریم استنباطهای خود را در این خصوص با مخاطبان در میان بگذاریم.
گو اینکه در کنار متن افشا نشده نامه حقایق غیرقابل انکاری- که با مسایل
ایران و آمریکا ارتباط دارند- به ما کمک میکنند تا حدس دقیقتری داشته
باشیم. اما در این خصوص نکاتی وجود دارند:
1- باراک اوباما در طول
دوره ریاست جمهوری خود سه بار با رهبر معظم انقلاب مکاتبه کرده و در هر سه
مورد تلاش کرده تا با کمک ایران گرههای سخت سیاست خارجی آمریکا را باز کند
و در عین حال در هر نامه تلاش کرده است تا کمک ایران به عنوان اولین گام
برای اصلاح روابط ایران و آمریکا تلقی گردد. اولین نامه را باراک اوباما در
اردیبهشت سال 88 نوشت و در آن از حضرت امام خامنهای- دامت برکاته-
خواسته بود که برای شروع فصل جدیدی از مناسبات بین ایران و آمریکا به
واشنگتن کمک کند اما یک ماه بعد و پس از شروع فتنه 88، آمریکا یک بار دیگر
از موضع مدعی ظاهر گردید و خواستار سرنگونی نظام جمهوری اسلامی شد! اوباما
یک بار دیگر در بهمن ماه سال 91 و در کشاکش مباحث هستهای نامهای خطاب به
رهبر معظم انقلاب نوشت و در آن از آمادگی واشنگتن برای رسیدن به توافقی
دوجانبه با تهران در پرونده هستهای خبر داد ولی این بار نیز یک سال و نیم
پس از صدور نامه از موضع مدعی وارد صحنه شد و ایران را متهم کرد که در تلاش
برای تولید بمب اتمی است و از این رو غرب ناگزیر بر حجم و گستره تحریمها
علیه ایران میافزاید!
باراک اوباما سومین نامه را حدود یک ماه پیش و
در کشاکش دو بحث موازی خطاب به حضرت امام خامنهای- دامت برکاته- ارسال
کرده است.یکی از این مباحث ناکام شدن آمریکا از ورود دوباره نظامی به فضای
عراق به دلیل مخالفت جدی همپیمانان ایران در این کشور و یکی دیگر مواجهه
آمریکا با شروط اعلام شده ایران توسط رهبر معظم انقلاب اسلامی و پرونده
هستهای و مذاکرات ایران و غرب در این خصوص است. در واقع آمریکا همواره
برای رفع مشکل خود و یا هموارسازی راه برای فزونخواهی با ایران مکاتبه
کرده و از این رو میتوان با قاطعیت گفت که نامه یک ماه پیش اوباما هم
ارتباط مستقیمی با بنبستهای آمریکا در حوزه سیاست خارجی و به ویژه
پروندههای مرتبط با ایران دارد.
2- آمریکا در پرونده تحولات عراق
با یک بنبست کمرشکن مواجه گردیده است. مقامات ارشد آمریکا پس از خروج از
عراق در سال 2011 هیچ گاه پنهان نکردهاند که در صدد پیدا کردن راه تازهای
برای بازگشت به عراق هستند. در این بین مقامات دولت اوباما در پنتاگون،
سیا و ارتش آمریکا بیش از دیگران سیاست جرج بوش در پذیرش خروج از عراق را
زیر سؤالات شدید قرار دادهاند کما اینکه آن دسته از مقامات نظامی و امنیتی
دوره اول بوش که نقش کلیدی در اعزام 300 هزار نیروی نظامی و اطلاعاتی-
دولتی و خصوصی- به عراق داشتند، خروج از عراق را اشتباه محض بوش لقب داده و
وی را به این دلیل سرزنش کردهاند از جمله این شخصیتها میتوان به «جان
نگرو پونته» رئیس سابق سیا و سفیر اسبق آمریکا در عراق، پل ولفوویتس معاون
وزیر دفاع آمریکا، دیک چنی معاون رئیس جمهور، پل بریمر و جی گارنر اشاره
کرد.
بلافاصله بعد از شروع پیشروی داعش در استانهای الانبار،
صلاحالدین و نینوا، در خردادماه گذشته، کاخ سفید، وزیر خارجه خود را راهی
عراق کرد تا از نزدیک اوضاع را مورد بررسی قرار دهد. جان کری به بغداد و
اربیل رفت و ارزیابی خود را به مقامات آمریکا ارائه کرد. ارزیابی او از این
واقعیت حکایت میکرد که وضع امنیتی عراق آنگونه که رسانههای عربی
میگویند وخیم نیست و عوامل معارض دولت بغداد از توانایی زیادی برای «تغییر
در عراق» برخوردار نیستند اما در عین حال آمریکا به تحولات امنیتی عراق به
چشم یک فرصت نگاه میکرد به گمان اینکه قادر است با مدیریت اختلافات موجود
میان شیعیان، کردها و سنیها وضع جدیدی درعراق پدید آورد از این رو آمریکا
همزمان با وخیم معرفی کردن شرایط امنیتی در عراق و بحث کردن از خطر توسعه
دامنه تروریزم در منطقه تلاش کرد تا اذهان را به سمت لزوم نقشآفرینی
دوباره نظامی امنیتی آمریکا سوق دهد. حملات داعش به استان کردنشین اربیل و
وقایعی که در شمال استان نینوا - بهخصوص در منطقه تلعفر و منطقه سنجار -
شنگال - که محل اقامت ایزدیهای عراق است روی داد تاحدی استراتژی
مداخلهجویی جدید آمریکا را به عنوان یک ضرورت مطرح کرد.
در این بین
آمریکا با نگاه به تجربه سالهای 2003 تا 2011 و بهخصوص تجربه 2003 تا
2007 - یعنی از زمان اشغال تا زمان امضای توافقنامه امنیتی ناظر بر خروج از
عراق - مداخله گسترده نظامی را موفقیتآمیز ندانسته و دولت اوباما آن را
یک باتلاق پرخطر ارزیابی میکرد. در این میان مقامات آمریکا گمان میکردند
که با مداخله محدود نظامی و با مدیریت صحنه سیاسی عراق میتوانند بدون توسل
به حضور گسترده نظامی و تحمل هزینه زیاد به نتیجه مورد نظر خود که
بازگرداندن نقش محوری آمریکا در تحولات سیاسی امنیتی عراق بوده، دست پیدا
کنند از این رو آنان دو موضوع را مورد تاکید قرار میدادند:
1-
آمریکا مدعی بود که سیطره داعش بر استانهای غربی عراق محصول ضعف تسلیحاتی
ارتش عراق است و از این رو پیدرپی اعلام میکرد که برای تجهیز ارتش عراق
به جنگافزارهای پیشرفته آمادگی دارد. 2- از طریق حملات هوایی داعش را در
هر کجا که باشد مورد هدف قرار میدهد. آمریکا البته تا امروز و علیرغم گذشت
دستکم چهار ماه از طرح این مباحث هنوز نه کمکی به تجهیز ارتش عراق به
جنگافزارهای موثر کرده و نه حملات موثری علیه داعش انجام داده است.
از
آن طرف وقتی آمریکا بهطور مرموزانه درصدد پیدا کردن راه تازهای برای
سیطره بر عراق بود و به اظهارات ضد و نقیض درباره مسائل امنیتی عراق و
مسئولیت جامعه ملل میپرداخت، نیروهای مقاومت عراق به مرور دریافتند که
آمریکا قصد ندارد کمکی به آنان در جمع کردن دامنه شرارتهای داعش نماید.
3-
در فاصله زمانی حمله داعش به استانهای غربی عراق و اظهارات متناقض مقامات
آمریکایی، عراقیها با تکیه بر فتوای مرجعیت شیعه در نجف و با مدیریت و
حمایت جمهوری اسلامی ایران دست به کار شدند و در کنار ارتش و اصلاح
بخشهایی از آن، نیروی جدیدی که از ویژگیهای اعتقادی و شهادتطلبی
برخوردار و بهطور کامل جوان بود، به وجود آوردند. این نیروها که به نوعی
نسخهنویسی از روی «بسیج مستضعفین» بود، تحت آموزشهای ویژه قرار گرفته و
آماده عملیاتهای ویژه که متناسب با سازمان و توانمندیهای یک گروه
نامتقارن تروریستی بود، شدند، این نیروها که عراقیها آن را با عنوان
«المراتب» میشناسند، از نزدیک به یکصد هزار جوان رزمجوی عاشق اسلام و
قرآن تشکیل شده و توانسته در همین مدت کوتاه دستاوردهای بزرگی داشته باشد.
نیروی
جدید دفاعی عراق که تحت حمایت مرجعیت نجف و هدایت نظامی ایران وارد میدان
گردید در فاصله تیر تا مهرماه یعنی ظرف چهار ماه موفق شد اکثر مناطق عراق
را از تصرف داعش خارج کند و این در حالی بود که اکثر تحلیلگران در غرب و
کشورهای عربی گمان میکردند به زودی بغداد هم به تصرف داعش درمیآید.
نیروهای
المراتب با موفقیت کامل در عملیاتهای ویژه «العظیم»، «امرلی»،
«جرفالصخر» و «بیجی» برتری خود را نسبت به نیروهای مهاجم به اثبات رسانده و
نشان دادند که قادر به آزادسازی کامل عراق از تروریزم هستند. همزمان با
این عملیاتها و موفقیت نیروهای جهادی در عراق آمریکاییها به بمباران
مناطقی در عراق به اسم حمله علیه داعش سرگرم بودند. خبرهایی که روی خروجی
رسانههای جهان میرفت این بود که نیروهای جهادی عراق به رهبری عملیاتی
ایران در حال پاکسازی عراق هستند و سرعت پاکسازیها در عراق بیانگر قدرت
تعیینکننده ایران در معادله امنیتی عراق است. همزمان با این خبر این نکته
هم مطرح میشد که هواپیماهای آمریکایی منطقهای را در عراق بمباران کردند.
این موضوع به صورت یک صحنه سنجش میزان قدرت ایران و میزان قدرت آمریکا
درآمد و مقامات آمریکا را به شدت نگران کرد.
یک نکته مهم در این
میان این بود که آمریکا اصرار زیادی داشت تا ایران و همپیمانان آن در عراق
اجازه دهند آمریکا نیز در این عملیاتها نقشی ایفا کند. نیروهای جهادی
عراق و رهبریکننده عملیاتی آنان به خوبی میدانستند که آمریکا حاضر نیست
تحت اشراف فرماندهی عملیاتهای زمینی ضد داعش عمل کند و از این رو مداخله
آن نه تنها کمکی به پیشرفت عملیات نظامی نمیکند بلکه یک عامل اخلالکننده
نیز خواهد بود. از سوی دیگر «المراتب» و فرماندهی آن به خوبی میدانستند که
آمریکا اگر یک گلوله شلیک کند با دروغپردازی رسانهای کار را به نام خود
تمام کرده و حیثیت نیروهای جهادی که مستقل و اعتقادی بودن از مختصات اصلی
آن است را به تاراج برده و باعث یأس مردم عراق از تواناییهای خود در
مقابله با دشمنان خویش میشدند. از این رو این نیروها به مقامات ارشد عراق
اعلام کردند که حاضر به مشارکت با آمریکا در هیچ عملیات نظامی نیستند و در
صورت مداخله آمریکا عملیات را متوقف میکنند. این موضوع سبب شد که مقامات
ارشد عراق همصدا با نیروهای جهادی مخالفت خود را با مداخله آمریکا در
عملیاتهای جهادی اعلام نمایند.
این سیاست ثمره بسیار شیرینی داشت و
از این روست که بیش از سه چهارم مناطق تحت اشغال داعش آزاد شدهاند بدون
آنکه آمریکاییها در این رابطه حتی یک تیر شلیک کرده باشند.
ضربه
سنگین چنین وضعیتی به حیثیت امنیتی آمریکا کاملا واضح است و از این رو
طبیعی است که آقای اوباما نامهای بنویسد و از رهبر معظم انقلاب اسلامی که
غرب ایشان را نقطه اصلی و مرکزی فتوحات و پیروزیهای جبهه اسلام میداند،
بخواهد در این خصوص تجدید نظر داشته باشد. رسانهها- درست یا نادرست-
نوشتهاند اوباما در نامه خود از حضرت امام خامنهای- دامت افاضاته- خواسته
است که بدون درنظر گرفتن سیاستهای آمریکا در سوریه، برای مقابله با داعش
به آمریکا اجازه دهد در این رابطه نقشی داشته باشد.
این البته نامه
سومی است که برای باز شدن گره آمریکا به ایران رهسپار شده است و البته
رهبری معظم انقلاب ضمن آنکه همواره دست کارشناسان را در بررسی موضوع باز
گذاشتهاند اما در نهایت به یک نکته کلیدی که تاریخ درستی آن را به تکرار
گواهی کرده است، اشاره داشتهاند: «ملت ایران به آمریکا اعتماد ندارد. آنان
در زیر دستکشهای مخملین، دستهای چدنی پنهان کردهاند.»
مطلبی که در ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز نوشته شده توسط مجتبی اصغری میخوانید با عنوان«2 روی سکه دیپلماسی آمریکا»به چاپ رسید:همهگیر
شدن برخی پیشفرضهای غیر علمی درباره عملکرد دستگاه سیاست خارجی آمریکا
حقیقتا نمایه مناسبی از میزان ضعف تحلیل و سهلاندیشی غیر قابل باور برخی
دیپلماتها و سیاستمداران ایرانی در دورههای مختلف است. فرضیه جالب توجه
«صلحطلبی دموکراتها» و «جنگطلبی جمهوریخواهان» از همین دست پیشفرضهاست
که بیشک از بالادست دیپلماسی ایرانی به تحلیل مردم کوچه و بازار راه
یافته است. فارغ از اینکه سنگینترین تحریمها ضد ایران در دوره دموکراتها
وضع شده و در مقابل بزرگترین پیشنهادات و تعاملات دو طرف نیز در زمانه
قدرت گرفتن جمهوریخواهانی همچون ریگان و بوش صورت گرفته است! از ماجرای
افتضاح سیاسی «ایران کنترا» در دوره ریگان که در کشورمان به «ماجرای
مکفارلین» شهره است تا قضیه وقاحتآمیز پیشنهاد سازش دولت خاتمی که در
آمریکا به «معامله بزرگ» دوره بوش پسر مشهور شد و جز بدنامی قرار گرفتن در
«محور شرارت» هیچ برای دولت اصلاحات به بار نیاورد!
با این حال هنوز
برای مدیران برخی نهادهای موثر در کشورمان پذیرش این واقعیت که دستگاه
سیاست خارجی آمریکا برخلاف واقعیات، اصرار دارد سیاستی«دوچهره» از خود در
جهان به نمایش بگذارد، پیچیده است! تا حدی که از پس تحلیل تحرکات آشکار و
نهان بنیادهای مهم و موثری چون «راکفلرها» که کنترل سیاستپیشگان دموکرات و
جمهوریخواه شورای روابط خارجی آمریکا را توامان با ثروت و قدرت قابل توجه
در دست دارند، برنمیآیند! هنوز وقتی از لزوم آشتی با ایران در لابیهای
امنیتی همچون نایاک و پلوشرز و نیوآمریکا و وودرو ویلسون و بروکینز در قالب
برنامه «صلح خاورمیانه» صحبت میشود، بخش قابل توجهی از مدیران کشورمان از
پس توجیه و تحلیل علت نقشآفرینی خبیثترین سناتورهای آمریکایی با نیات
ضد ایرانی در چنین مجامعی برنمیآیند و رابطه نقشه هوشمندانه «خلع سلاح»
توام با امتیازگیری حداکثری به بهانه «آشتی» را درک نمیکنند! بدتر اینکه
همین تحلیلگران و دیپلماتهای ایرانی میکوشند هر نوع چرخشی در حیطه سیاست
خارجی آمریکا را که بنا بر تغییر اقتضائات جهانی و فضای داخلی این کشور
صورت میگیرد در همین سیستم یک هستهای قدیمی جای دهند!
با این
تصویرسازی غلط، هرگونه تلاشی از سوی آمریکا برای ارتباطگیری با ایران
تعبیر به «پذیرش قدرت ایران» و تغییر آمریکا و علاقه به بستن پیمان سازش با
اصلاحطلبان یا اعتدالیون ایرانی میشود! تزهای مضحکی همچون «قیام دولت
آمریکا ضد اسرائیل» با هدف «آشتی با ایران» نیز از جانب برخی دیپلماتهای
عالیرتبه در همین فضا ارائه شده است! به این ترتیب کارکرد سیاست دوگانه
دستگاه دیپلماسی آمریکا که در بازی لابی مشترک «جنگ و صلح» همچون 2 لبه یک
قیچی عمل میکنند، همیشه پنهان نگاه داشته شده است.
ظریف در اولین
نطق تلویزیونی خود پس از کسب رای اعتماد از مجلس با استفاده از عبارت
«تندروهای آمریکا» تشدید تحریمها در کنگره آمریکا را حاصل وحشت تندروها
میخواند! و در تحلیلی عجیب امضای 400 نماینده مجلسین آمریکا ذیل درخواست
افزایش تحریمها ضد ایران پس از رای آوردن دکتر روحانی را تحت فشار لابی
صهیونیستی تحلیل میکند اما با جدا کردن حساب 130 نماینده کنگره که خواهان
گفتوگو با ایران بودند خواستار شناسایی و استفاده از امکانات جامعه سیاسی
آمریکا میشود! این همان شیوه تحلیل سادهای است که در جریان امضای
پیشنویس توافقنامه ژنو وزیر خارجه کشورمان را اسیر بازی پلیس خوب - پلیس
بد آمریکا و فرانسه کرد و چند سال عقبتر از آن اقلیت محض و بیمقدار نایاک
را در منظر دیپلمات نیویورکی «رقیب ایرانی آیپک قدر قدرت» در آینده جلوه
داد!
هاشمی نیز پس از افشای ماجرای مک فارلین در ایران، در شرایطی
مشابه، رفتار آمریکا را چنین تحلیل کرد: « من به طور جدی معتقدم
آمریکاییها میخواهند از گروگانهای لبنان به عنوان وسیله اصلاح اشتباهات
گذشته خود استفاده کنند و تنها مساله آزادی چند نفر نیست. آمریکا از مساله
گروگانها میخواهد به جمهوری اسلامی ایران برسد و این نشانه باخت آنها و
برد ما است».
از دوره مک فارلین تاکنون طالبان «رابطه با آمریکا» در
ایران انتظار میکشند از جانب کدخدا مورد توجه قرار گرفته و آمریکا را دست
کم در مقابل هممسلکان خودشان «پشیمان و نادم از گذشته» یا «مودب و باهوش»
بیابند. هنوز اندر خم یافتن پاسخ این سوال هستند که بالاخره «آمریکا
اسرائیل را اداره میکند یا اسرائیل آمریکا را میچرخاند؟!» تحلیلها در هر
حال به بالادست ویترین سیاست خارجی آمریکا صعود نمیکند و هنوز نمیدانند
«چرا کدخدا همیشه ظرف آنها را میشکند؟!» بازی قدیمی کماکان در جریان است.
علی خرم، دیپلمات گروه مذکور میگوید: «به نظر من همه رفتارهای
ایالاتمتحده پس از انتخاب حسن روحانی به ریاستجمهوری دگرگون شد و امروز
میتوان چرخشی جدید در نوع نگاه آمریکا به ایجاد رابطه بین دو کشور دید(!)»
گروهی دیگر از بیعلت بودن «کینهورزی ایدئولوژیک» در برابر آمریکای
دگرگون شده صحبت به میان میآورند و طالب سیاست خارجی «بدون کف و تکبیر»
اما با اتکا به «نهضت مذاکره تاسوعایی» هستند! اما در عین حال از تحلیل علت
پیشروی جدی آمریکا در دورههایی که از جانب سیاسیون ایرانی بیشترین
عقبنشینی صورت گرفته است، برنمیآیند! لافزنیها در حوزه آمریکاشناسی
ادامه دارد و اگر بنا بر تکرار بازیهای قدیمی باشد این بار نیز به واسطه
تضعیف مواضع دموکراتها در سنا، باید شاهد خیالپردازی درباره تهدیدات ناشی
از روی کار آمدن جمهوریخواهان «جنگطلب» باشیم! کما اینکه اندکی قبل از
پیشکش متن حقارتآمیز «معامله بزرگ» در دوره اصلاحات به دولت بوش نیز مانور
ترس از حمله آمریکای جمهوریخواهان در تهران روی پرده رفت. تئوری این بود
که پس از افغانستان و عراق دیگر نوبت ایران فرارسیده! جالب اینجاست که سهم
تاریخی دموکراتهای به اصطلاح «صلحطلب» در جاانداختن این نظریه در اذهان
دیپلماتها و برخی سیاسیون ایرانی قابل توجه است!
مدیران دستگاه
سیاست خارجی آمریکا گاه فتیله جنگ و تحریم و تهدید را بالا میکشند و گاه
از درک پیام مردم ایران سخن میگویند. هر چه هست آمریکا ناگزیر از پذیرفتن
ایران و بسیار مشتاق به انجام توافقی جامع در زمانی کوتاه است. بزرگترین
مدعای این تحلیل نیز توجه به عطش ششلولبندان بازنشسته جمهوریخواه و تمسک
آنها به ادعاهای نئولیبرالی است. باشگاهی قدیمی که با بازسازی گفتمانی در
قالب تیمی «عملگرا» همراه با دموکراتها پرچم «لابی صلح» را با هدف کاهش
هزینههای آمریکا در دوره افول قدرت بالا برده است. درک این پازل چندان هم
کار سختی نیست، فقط نباید اسیر ظواهر شد و بر سر میز مذاکره «ساده» بازی
کرد! برای انعقاد یک «توافق خوب» با آمریکا مهم است که برای چندمین بار به
تکنیک قدیمی امتیازدهی بیحساب توأم با عبور از خطوط قرمز نظام با هدف جلب
رضایت آمریکا و اعتمادسازی بیهوده متوسل نشده و در مقابل تغییر آرایش
دستگاه دیپلماسی آمریکا به بهانه انتخابات سنا، مانوری متقابل اجرا کنیم.
تاکید بر جدی بودن حساسیتهای جامعه ایرانی نسبت به ادامه برنامه هستهای
صنعتی کشورمان، خطوط قرمز تبیین شده توسط رهبر انقلاب و اهمیت جلب رضایت
مجلس شورای اسلامی بخش مهمی از ابزارهای چانهزنی بر سر میز مذاکره است.
حسن کامران ستون یادداشت روزنامه حمایت را به مطلبی با عنوان«رسالت های رسانه ملی»اختصاص داد که در ادامه میخوانید: روز
گذشته رهبر معظم انقلاب با پایان یافتن دوره مسئولیت مهندس عزت ا...
ضرغامی بر سازمان صداوسیما، طی حکمی دکتر محمد سرافزار از مدیران با سابقه
و خوشنام این سازمان را به ریاست رسانه ملی منصوب کردند. از آنجا که صدا و
سیما به عنوان قوی ترین، قدیمی ترین و موثرترین رسانه صوتی و تصویری در
کشور آثار مستقیمی بر هدایت و مدیریت افکار عمومی کشور دارد؛ لازم است به
این بهانه در فصل جدید این سازمان نکاتی یادآور گردد.1-از جمله دغدغه های
همیشه نظام و به خصوص مقام معظم رهبری که در مقاطع مختلف از آن به عنوان
مطالبه یاد فرموده اند و انتظار می رود ریاست جدید سازمان مانند گذشته بلکه
گسترده تر از دوره قبل به آن بپردازند، ارتقای فرهنگ عمومی در جهت جریان
شناسی و دشمن شناسی است. خوشبختانه در دوره گذشته پس از ماجرای غم بار
فتنه، روشن نمودن افکار عمومی در راستای برجسته نمودن خط انحراف پنهان شده
در چارچوب انقلاب اسلامی در دستور کار قرار گرفت. مستندهای پژوهشی، گزارش
های تحقیقی، مصاحبه های روشن کننده، اخبار دقیق و سخنرانی های بیدار کننده
از جمله برنامه های بسیار مفید و کارساز این سازمان برای شکستن کمر فتنه
آمریکایی – اسرائیلی بود.
در زمانی که می رفت توطئه دشمن به ثمر
بنشیند ، این امواج روشنگرانه صدا و سیما بود که سموم تبلیغات رسانه ای
سنگین معاندان و زخم خوردگان انقلاب پیروزمند اسلامی را به کنار زد و آن را
تصفیه کرد؛ به طوری که پس از مدت کوتاهی نقاب از چهره نفاق برگرفته شد و
جنگ تمامم عیاررسانه ای به نفع جریان انقلاب و آحاد مردم رقم خورد. 2-توجه
ویژه به ایثارگران و به خصوص دفاع مقدس، یکی از نیازهای جدی نسل امروز ماست
که باید کماکان ادامه یافته و با استفاده از روش های جدید و به خصوص با به
کارگیری هنر، ارزش های دفاع مقدس در همه نسل ها و قشرها تبیین گردد. ارزش
ها و فرهنگ دفاع مقدس با استفاده از روش هایی مانند ترویج کتابخوانی خاطرات
جنگ تحمیلی که مدتی در رسانه ملی معمول بود، باید با بهره گیری از مشاورین
توانمند به شیوه های مدرن دیگری که سیراب کننده خواسته های نسل امروز است،
تبلیغ گردد. به عنوان نمونه می توان به مستندهای موثر موسسه "روایت فتح
"هم در زمینه دفاع مقدس و هم تبلیغ فرهنگ جهادی کشورهای دیگر مانند مقاومت
اسلامی لبنان و فلسطین اشاره کرد که مورد استقبال گسترده مخاطبان هم قرار
گرفت.
3-از دیگر وظایف مهم صدا و سیما که به فرمایش رهبر کبیر
انقلاب «دانشگاه عمومی» است، ایجاد فضا برای گسترده کردن تلاش ها در جهت
مقابله با تهاجم فرهنگی است. چندی پیش «هاوارد گوردون» تهیه کننده معروف
آمریکایی سریال 24 و هوملند -که روابط ویژه ای با رئیس جمهور آمریکا،
سیاستمداران، سازمان جاسوسی و پنتاگون دارد- در مصاحبه ای گفته بود تمام
هم و غم و همّت ما بر این بوده و هست که ایران را از جهت فرهنگی کنترل
کنیم؛ زیرا این کشور با انقلاب اسلامی خود، جهش سیاسی فوق العاده ای در
منطقه و جهان داشت و تاثیر زیادی بر جنبش های ضد استکباری گذاشت و اگر بنا
باشد که از جهت فرهنگی هم دست برتر را داشته باشد، باید به تعبیری فاتحه
استیلای آمریکا بر جهان را خواند. وی تاکید می کند که ما فیلم های هالیودی و
سریال های آمریکایی را به قیمت نازل در اختیار کشورهای منطقه قرار می
دادیم تا به محصولات فرهنگی ایران رغبتی نشان ندهند که خوشبختانه این ترفند
موثر افتاد و خاطر نشان می کند که یک سریال جدید آمریکایی را به فارسی
دوبله کرده و به رایگان در اختیار یکی از شبکه های فارسی زبان قرار دادیم
تا سرعت نفوذ فرهنگی ایران را بگیریم. وی تصریح می کند ما تمام قدرت
رسانهای خود را در 30 سال گذشته به کار گرفتهایم تا ایرانیها نتوانند
تصویری از جامعه، دولتها و دولتمردان خود به دنیا ارائه کنند.
این
اذعان دشمن به قدرت فرهنگی انقلاب ماست و اینجاست که نقش رسانه ای مانند
صدا و سیما در گسترش فرهنگی که دشمن از انتشار آن هراس دارد به خوبی و به
روشنی آشکار می گردد و می توان اینگونه نتیجه گیری کرد که رسانه ملی در خط
مقدم مقابله با تهاجم فرهنگی قرار دارد. 4-حمایت از فیلم سازان ارزشی برای
ساخت مستند و فیلم های کوتاه، برگزاری جشنواره و همایش فیلمسازان جوان،
شناسایی نخبگان هنری و ارزشی که در عین دارا بودن استعداد رسانه ای، امکان
شناساندن توانایی های خود را ندارند، می تواند راهی کارساز برای مقابله با
این تهدید مهم به شمار آید.5-و بالاخره باید به این نکته توجه کرد که هر
آنچه از فرهنگ ارزشی و دینی که با پیشینه و تاریخ تمدن کشورمان نیز تطابق
کامل دارد اعم از برجسته کردن معروف ها و ناپسند دانستن منکرات، ترویج ساده
زیستی، رعایت انصاف در بیان دیدگاه ها، ارتقاء کمی و کیفی شبکه های
رادیویی و تلویزیونی، مطالبه ای است که نه تنها رهبر معظم انقلاب و
مسئولین، بلکه آحاد ملت انتظار دارند تا در دوره جدید شاهد ترویج هنرمندانه
و خلاقانه آن باشند.
کورش شجاعی در مطلبی که با عنوان«۱۲پيشنهاد به رئيس جديد رسانه ملی»در ستون یادداشت روز،روزنامه خراسان به چاپ رساند اینگونه نوشت:مسئولیت
بسیار سنگین و بس خطیر سیاست گذاری، برنامه ریزی و مدیریت رسانه ملی پس از
دو دوره مسئولیت مهندس ضرغامی با حکم رهبر انقلاب اسلامی بر دوش محمد
سرافراز یکی از قدیمی ترین مدیران صدا و سیما گذاشته شد.
مسئولیتی
که بی گمان سنگین تر از مسئولیت هر دانشگاه، هر نهاد اجتماعی، هر سازمان
فرهنگی، هر رسانه و حتی سنگین تر از مسئولیت برخی از وزارتخانه ها است.
مسئولیتی که اگر به درستی و با دقت و با اتکا به کار کارشناسی عمیق و
اطلاعات به روز و شناخت نیازهای واقعی مخاطبان انجام شود تأثیری شگرف در
ابعاد مختلف زندگی جامعه ایرانی و بر سرنوشت حال و آینده کشور و آحاد مردم
می گذارد. تبیین و تعمیق هویت ایرانی - اسلامی، اعتلای فرهنگی، گسترش اخلاق
و دین مداری، نهادینه کردن سبک زندگی اسلامی - ایرانی، ارتقای بینش و
آگاهی مردم، دلبستگی هر چه بیشتر مردم به ملک و میهن و ارزش های انسانی -
اسلامی، تبیین و حمایت از منافع و مصالح ملی، نظارت و دیده بانی اجتماعی،
نقد آگاهانه، مومنانه و منصفانه عملکرد مجموعه حاکمیت در تمامی سطوح، ایجاد
و گسترش فضای تعامل و تضارب آرا، جذب و اقناع مخاطبان، افزایش ضریب نفوذ،
پیگیری مطالبات واقعی مردم، شناسایی و معرفی عوامل مخل رشد و پیشرفت کشور،
تحکیم مبانی وحدت ملی، اطلاع رسانی صحیح، دقیق و به هنگام و امانت دار امین
مردم و پل ارتباطی مستحکم و قابل اطمینان بودن بین مردم و مسئولان و... را
می توان از جمله مهمترین وظایف و مسئولیت های خطیر و سنگین رسانه ملی
برشمرد. رسانه ای که به خاطر امکانات گسترده ای که در اختیار دارد و گیرنده
های رادیویی و تلویزیونی که حالا دیگر مانند چند دهه پیش آن «جعبه جادویی»
نیست که فقط در بعضی جاها یافت شود بلکه امروز گستره امواج رادیو و
تلویزیون نه تنها همه شهرها بلکه تک تک خانه های مردم ایران زمین است.
بنابراین پر واضح است که وقتی یک رسانه قرار است از طریق امواج خود برنامه
هایی تولید کند که مخاطب آن آحاد ملت از زن و مرد و پیر و جوان باشد و وقتی
که محقق و دانشگاهی، کاسب و بازاری، دانشجو و طلبه و دانش آموز و خانواده
های یک ملت بزرگ، انقلابی، حق مدار، متمدن، فرهنگ پرور، سیاسی و اهل دقت و
باریک بینی به تناسب وقت و علاقه خود در محل کار و زندگی، شنونده و بیننده
برنامه های صدا و سیما هستند در این شرایط روشن است که چقدر وظیفه برنامه
سازان، مسئولان و مدیران رسانه ملی مهم، سنگین و حساس است. در این مقال
بدون ارزیابی عملکرد مهندس ضرغامی و برشماری نقاط قوت و ضعف دوره مدیریت وی
به اجمال به چند نکته و پیشنهاد درباره انتظارات از رسانه ملی اشاره می
شود.
۱ - بهره گیری بیشتر و گسترده تر از نخبگان فکری، فرهنگی،
دانشگاهی، حوزوی، سیاسی، اقتصادی و نخبگان و فعالان رسانه ای با سلایق
گوناگون در چارچوب منافع ملی و مصالح و وحدت ملی در برنامه سازی ها، سیاست
گذاری ها و خصوصاً برنامه های تحلیلی از جمله ضرورت هایی است که باید صدا و
سیما برای جذب مخاطبان بیشتر، تعامل و تضارب آرا و جلوگیری از تکرار شدن
برخی چهره ها و حرف هایشان بدان توجه کند.
۲ - انتشار به موقع، دقیق
و صحیح اخبار و ارائه تحلیل های واقعی و قانع کننده و همه جانبه علاوه بر
این که باعث جذب اعتماد و اطمینان بیشتر مردم به رسانه ملی می شود می تواند
عاملی جدی برای روآوری بخشی از مردم به رسانه های خارجی و بیگانه باشد.
۳
- ترویج و تعمیق آگاهانه و کارشناسانه فرهنگ هویت و سبک زندگی اسلامی -
ایرانی و معرفی و پاسداشت ارزش های تاریخی و تمدنی ایران زمین و عبرت های
تاریخی باید در اولویت برنامه سازی های صدا و سیما قرار گیرد.
۴ -
تلاش هر چه بیشتر برای کشف استعدادها در زمینه های مختلف علمی، فکری،
فرهنگی، مدیریتی، کارآفرینی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، هنری، ورزشی و معرفی
آنان به جامعه و بهره گیری از این سرمایه های گرانقدر از جمله وظایف مهم
رسانه ملی محسوب می شود.
۵ - هر چه وظیفه شناسایی نیازهای مخاطبان
توسط رسانه ملی دقیق تر انجام شود و مدیران این سازمان بسیار مهم بر اساس
این نیازهای واقعی، سیاست گذاری و برنامه سازی کنند بی گمان این مهم تأثیر
بسزایی در گسترش دامنه مخاطبان و ضریب نفوذ رسانه ملی در ایران، منطقه و در
فضای بین المللی خواهد داشت.
۶ - مسلم است که هر چه مطالبات واقعی
مردم در زمینه های گوناگون از طریق رسانه ملی از مسئولان مطالبه و پیگیری
شود، علاوه بر این که دلبستگی و اعتماد مردم به این رسانه افزایش می یابد،
فرصت میدان داری از رسانه های خارجی و بیگانه برای ترک تازی در افکار عمومی
گرفته می شود.
۷ - پرهیز جدی و همیشگی رسانه ملی از وارد شدن به دعواهای حزبی، گروهی و جناحی نیز از جمله انتظارات مردم از رسانه ملی شمرده می شود.
۸
- بهره گیری از فکر و حضور دلسوزان دین و میهن و نظام با دیدگاه ها، سلیقه
ها و گرایش های گوناگون در رسانه ملی، هم دایره مخاطبان را گسترش می دهد،
هم وحدت ملی را نهادینه تر می کند.
۹ - گر چه دمیدن روح امید، معرفی
و تهیه خبر و گزارش از کارهای خوبی که در مجموعه قوای سه گانه انجام می
شود جزو وظایف اصلی رسانه ملی است و بار اصلی اطلاع رسانی از خدمات و
خصوصاً امور اجرایی که توسط دولت انجام می شود بر عهده رسانه ملی است اما
انجام این وظایف نباید اولاً مانعی برای نقد و نظارت آگاهانه و منصفانه
رسانه ملی بر عملکرد قوای سه گانه شود، ثانیاً خصوصاً در مورد دولت، رسانه
ملی باید به گونه ای ظریف، دقیق و حرفه ای عمل کند که این رسانه به «رسانه
دولت» تبدیل نشود و «رسانه ملی» باقی بماند. البته در گستره زمان و برای
همه دولت ها چنین رویکردی وجود داشته باشد.
۱۰ - قدر مسلم یکی از
وظایف اساسی رسانه ملی که رهبر فرزانه انقلاب از آن به عنوان «دانشگاهی
عمومی» یاد کردند، پرهیز از سطحی نگری و اجتناب جدی از تولید برنامه هایی
است که موجب تنزل ذائقه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مردم می شود.
۱۱ -
بی گمان پاسداشت زبان پارسی این میراث گرانقدر تمدن و فرهنگ ایرانی و نماد
اساسی هویت ایرانی، وظیفه ای است که رسانه ملی بیش از پیش باید بر این مهم
همت گمارد و همچنین معرفی دقیق و کامل مفاخر ملی ایران زمین به نسل جوان
باید بیش از پیش مورد توجه جدی رسانه ملی قرار گیرد. البته پرداختن و زنده
نگاه داشتن آیین ها، مراسم، جشن ها و یادگارهای تمدنی فرهنگی ایران عزیز
نیز باید مورد توجه رسانه ملی قرار گیرد چرا که توجه به این مسائل علاوه بر
انتقال ارزش های انسانی اخلاقی این گونه مراسم به نسل های بعدی موجبات
نشاط فرهنگی اجتماعی را نیز در جامعه فراهم می کند.
۱۲ - با توجه به
این که عصر حاضر، عصر انفجار اطلاعات و تکثر بی حد و حصر رسانه ها خصوصاً
در عرصه فضای مجازی است و مخاطبان هر لحظه در معرض دریافت و بلکه بمباران
اطلاعات و اخبار درباره رویدادهای متعدد در سطح کشور، منطقه و جهان هستند و
انواع تفسیرها و تحلیل های واقعی، غیرواقعی مغرضانه و غیرکارشناسانه در
پوشش های مختلف و به شیوه های گوناگون منتشر می شود، تشخیص سره از ناسره و
دستیابی به تحلیل های کارشناسانه و منطبق بر واقع برای همه مخاطبان کار
آسانی نیست بنابراین یکی از لوازم دستیابی به تحلیل های واقعی، بهره مندی
از «سواد رسانه ای» است و قدر مسلم رسانه ملی می تواند و باید با انجام کار
دقیق، حرفه ای و کارشناسانه نقش بسزایی در افزایش آگاهی و بینش مردم و
همچنین ارتقای سطح سواد رسانه ای جامعه در سطوح مختلف داشته باشد که رسانه
ملی هیچ گاه نباید از این امر مهم غفلت کند.
روزنامه رسالت مطلبی را با عنوان«عشوه کبوترها در ميان مستی بازها»در ستون سرمقاله خود به قلم حنيف غفاری به چاپ رسانده و چند نكته را يادآور شده است:دور
جدید مذاکرات هسته ای ایران و اعضای 1+5 در مسقط، پایتخت عمان برگزار می
شود. بدون شک مذاکرات مسقط ،مخصوصا مذاکرات سه جانبه دو روزه ای که قرار
است میان وزیر امور خارجه کشورمان،کاترین اشتون و جان کری صورت گیرد تعیین
کننده ترین نقطه مذاکرات هسته ای طی یکسال اخیر محسوب می شود. اگر در
مذاکرات سه جانبه پیش رو بر سر دو مقوله اختلافی باقیمانده یعنی مکانیزم و
نحوه رفع تحریمهای ظالمانه علیه ایران( اعم از تحریمهای یکجانبه آمریکا و
اروپا و تحریمهای چندجانبه شورای امنیت) و مسئله توافق بر سر تعداد
سانتریفیوژها( که خود عملا تابعی از موضوع تعیین نیازهای اساسی ایران است)
توافق حاصل شود، در آن صورت طرفین عملا گام اصلی را جهت رسیدن به توافق
نهایی تا سوم آذرماه برداشته اند، هر چند که بحثها بر سر جزئیات توافق جامع
به قوت خود باقی خواهد ماند و بر همین اساس، هیئتهای مذاکره کننده 14 روز
بسیار فشرده را تا رسیدن به توافق جامع پیش رو خواهند داشت. اما در صورتی
که پس از برگزاری مذاکرات سه جانبه مسقط دوباره سخن از وجود اختلافات عمده و
اساسی به میان آید، عملا طرفین باید خود را جهت تعیین سازوکاری تازه در
خصوص ادامه مذاکرات بر اساس توافقی غیر از توافق ژنو ( عملا امکان تمدید
توافقنامه ژنو وجود ندارد) آماده کنند. به عبارت بهتر، پس از مذاکرات سه
جانبه مسقط مشخص خواهد شد که آیا اساسا در روز سوم آذرماه توافقی نهایی در
کار خواهد بود یا خیر.
به نظر می رسد این بار جان کری و وندی شرمن با
چهره ای درهم تر و با ابزار "انذار نسبت به حضور جمهوریخواهان در سنا" در
مذاکرات حساس و سرنوشت ساز مسقط حاضر خواهند شد. در هر حال جمهوریخواهان 52
کرسی سنا را تصاحب کرده و هم اکنون فاتح کنگره هستند.
کنگره ای که
از ابتدای سال 2015 میلادی با ترکیبی متفاوت نسبت به آنچه وجود دارد
فعالیت خود را آغاز می کند. در خصوص آنچه در معادلات سیاسی و اجرایی آمریکا
می گذرد و تاثیر این تحولات بر پرونده هسته ای ایران لازم است نکاتی را
مدنظر قرار دهیم:
1- اساسا از همان ابتدای سال 2008 میلادی ،یعنی
زمانی که اوباما با شعار تغییر بر جان مک کین و جمهوریخواهان پیروز شد،
قرار نبود سیاست خارجی آمریکا دستخوش تغییر شود. زبیگنیو برژینسکی مشاور
امنیت ملی آمریکا در دوران ریاست جمهوری کارتر و یکی از مشاوران اوباما از
همان بدو حضور رئیس جمهور سیاهپوست آمریکا در کاخ سفید اعلام کرد که مسیر
اصلی سیاست خارجی آمریکا و در حقیقت استراتژی های کلان تعریف شده در آن
دچار تغییر نخواهد شد و اساسا تغییر آنها نیز بسیار دشوار است. با این حال
دموکراتها در صدد مدیریت استراتژی " تغییر چهره آمریکا" پس از بوش پسر بر
آمدند و پس از 6 سال فعل و انفعال و جدل سیاسی با جمهوریخواهان به نقطه
فعلی رسیدند، نقطه ای که در آن جمهوریخواهان در سایه مشارکت اندک شهروندان
آمریکایی و به لطف رویگردانی رای دهندگان از اوباما و دموکراتها توانستند
به صورت همزمان مجلس نمایندگان، سنا و فرمانداری ها را در دست گیرند. به
بیانی گویاتر، اساسا در سال 2008 میلادی نیز اتفاقی بنیادین در کاخ سفید رخ
نداده بود که هم اکنون بخواهیم از جابه جایی قدرت میان دموکراتها و
جمهوریخواهان به عنوان حادثه ای تعیین کننده و بنیادین در مناسبات تهران و
واشنگتن یاد کنیم.
2- اعضای 1+5، که بدون هیچ گونه اغراقی باید هر
شش کشور عضو آن را در ایجاد گره های غامض و پیچیده و شکل گیری وضعیت
ناعادلانه فعلی در قبال کشورمان در مذاکرات هسته ای مقصر قلمداد کرد، بنابر
سه دلیل عمده پای میز مذاکره هسته ای با ایران نشستند: دلیل نخست به قدرت
تاثیرگذاری منطقه ای ایران و قدرت بازی سازی کشورمان در خاورمیانه باز می
گردد. دلیل دوم، افزایش فوق العاده توانایی دانشمندان هسته ای ایران و حرکت
کشورمان به سوی بهره برداری از این فناوری ،علی رغم تحریمهای یکجانبه و
چند جانبه ظالمانه اعضای دائمی شورای امنیت است . اظهارات اخیر ژنرال دمپسی
رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا در این خصوص قابل تامل و استناد است:
"هرگونه
اقدام نظامی علیه ایران «چالشبرانگیز» است.استفاده از ابزار نظامی قدرت،
تنها اهداف هستهای ایران را به تأخیر میاندازد و آن را نابود
نمیکند.آنچه که ظرفیت هستهای ایران را به یک مسئله تبدیل میکند، نه
سانتریفیوژها و نه موشکهای بالستیک، بلکه سرمایه انسانی است که تخصص لازم
برای احیای این برنامه را داراست. به همین دلیل هم هست که مسیر دیپلماتیک
قطعا مسیر درست است."
دلیل سوم، احساس نیاز ایالات متحده آمریکا به
ایران است. این احساس نیاز ریشه در وضعیت پیچیده بازی آمریکا در شبه قاره
هند و خاورمیانه و خاوردور و همچنین عدم توانایی واشنگتن در تنظیم ضرباهنگ
حداقلی این بازی است. سه سال قبل، "زبیگنیو برژینسکی" در گفتگوی خود با
شبکه خبری MSNBC به صحبت در مورد مسائل عراق، افغانستان و ایران پرداخت. وی
در مورد مسئله ایران خواستار گفتمان با ایران شده و یادآور میشود که
جمهوری اسلامی ایران نقش مهمی در ایجاد ثبات در کشورهای افغانستان و عراق
بازی میکند و از این رو آمریکا به ایران نیاز دارد."
احساس نیاز
آمریکا به ایران مقوله ای نیست که دموکراتها و جمهوریخواهان در تشخیص آن با
یکدیگر اختلاف داشته باشند. در این میان صرفا نحوه مواجهه ظاهری این دو با
چنین احساس نیازی متفاوت است. زمانی که نومحافظه کاران افراطی طی سالهای
2000 تا 2008 در کاخ سفید حضور داشتند، شاهد حضور طیفی از سیاستمداران
آمریکایی در راس قدرت بودیم که اساسا نابودی اسلام و ایران را آرمان فکری و
عملی خود می دانستند. افرادی مانند جرج بوش،دیک چنی،جان بولتن، ایروینگ
کریستل،ریچارد پرل و پل ولفویتس سکانداری کشتی جنگی آمریکا را بر عهده
گرفتند اما در نهایت به دلیل ترس و وحشت نسبت به عواقب تقابل با ایران از
همان مسیری که با شتاب طی کرده بودند با شتابی بیشتر بازگشتند!
3-
در قانون اساسی آمریکا، رئیس جمهور بالاترین مقام اجرایی محسوب می شود. بر
این اساس رئیس جمهور قدرت وتوی رای کنگره را به صورت کلی داراست. در این
میان مجلس سنا در خصوص وتوی تصمیمات رئیس جمهور باید حداقل نظر دو سوم
سناتورها را جلب کند. این در حالیاست که جمهوریخواهان هم اکنون 52 کرسی
سنا را در دست دارند. به عبارت بهتر، قوانین آمریکا به گونه ای چیده شده
است که در آن رئیس جمهور قدرت مانور بیش از اندازه ای دارد. در چنین
وضعیتی " مستی بازها" و " عشوه کبوترها" هر دو تکه هایی بزرگ از پازل دشمنی
ایالات متحده آمریکا با نظام و ملت ایران است. نباید فراموش کرد که در
سایه همین عشوه کبوترها وقایع خونین در مصر به وقوع پیوست.
همچنین
تحت لوای همین عشوه فریبنده تجهیز دیکتاتورهای آل سعود و آل خلیفه به سلاح
های مجهز جهت سرکوب انقلابیون مسلمان صورت گرفت. در سایه همین عشوه فریبنده
دموکراتها وتوی تصمیمات شورای امنیت بر ضد رژیم اشغالگر قدس ادامه یافت و
در نهایت با همین عشوه گری خون هزاران زن و کودک بیگناه در غزه بر زمین
ریخته شد. در چنین شرایطی نه " عشوه گری دموکراتها" و نه " مستی بازها" دو
روی یک سکه محسوب می شود. در چنین شرایطی مذاکرات هسته ای ایران و آمریکا
نه در راستای " تبدیل دشمن به دوست" یا حتی " تبدیل دشمن به بازیگر خنثی"
،بلکه باید در راستای " مدیریت رفتار دشمن" تعریف شود. اساسا مذاکرات هسته
ای نه تغییری در ماهیت و هویت ایران اسلامی می دهد و نه تغییری در ماهیت و
هویت دشمنی که تقابل آن با جمهوری اسلامی ایران بر همگان محرز است.
4-
ژست سیاسی و رسانه ای مقامات حزب دموکرات طی روزهای اخیر و در آستانه
برگزاری مذاکرات تعیین کننده مسقط موضوعی ساده نیست.باراک اوباما رئیس
جمهور ایالات متحده آمریکا و جان کری وزیر امور خارجه این کشور علنا در
صددند مسئولیت هرگونه شکست در مذاکرات هسته ای با ایران را بر گردن کشورمان
بیندازند. شاید در این برهه لازم باشد دستگاه دیپلماسی و وزارت امور
خارجه، کارنامه حزب دموکرات طی یکسال مذاکرات هسته ای اخیر با کشورمان را
برای افکار عمومی شفاف سازد. بهتر است اوباما و جان کری به جای شانتاژ
تبلیغاتی در خصوص پروسه مقصرسازی ایران در صورت عدم توافق هسته ای به سه
سئوال تعیین کننده زیر پاسخ دهند:
- چرا در جریان مذاکرات وین 4،
ایالات متحده آمریکا با زیاده خواهی خود و طرح مسائلی بحرانساز مانند لزوم
گنجانده شدن موضوع توان موشکی ایران مانع از آغاز نگارش پیش نویس
توافقنامه نهایی و در نتیجه از دست رفتن فرصت رسیدن به توافق نهایی قبل از
ضرب الاجل اولیه تعیین شده پس از توافق ژنو شد؟
- چرا در جریان
مذاکرات وین 6 یعنی آخرین دور از مذاکرات هسته ای قبل از پایان ضرب الاجل
اول زمانی تعیین شده پس از توافقنامه ژنو، ایالات متحده آمریکا ضمن اصرار
بر سر تعیین نیازهای اساسی (Practical Needs ) و مسئله رفع قطره چکانی
تحریمها و تعریف پروسه ای بلند مدت برای عادی سازی پرونده ایران مانع از
رسیدن به توافق نهایی شد؟ آیا در آن زمان نیز جمهوریخواهان باعث و بانی این
کار بودند؟!
- چرا در جریان مذاکرات نیویورک و در حالی که به واسطه
حضور وزرای امور خارجه، امکان پیشبرد مذاکرات و حتی رسیدن به توافق بر سر
اختلافات کلان موجود وجود داشت، مقامات آمریکایی دوباره مانع از سرعت بخشی
به روند مذاکرات شدند؟ البته در این خصوص نباید از نقش انفعالی و حتی
بازدارنده دیگر اعضای 1+5 یعنی فرانسه، روسیه، انگلیس،آلمان و چین نیز غافل
ماند. در هر صورت مسئولیت هرگونه شکست در مذاکرات هسته ای بر عهده ایالات
متحده آمریکا و دیگر اعضای 1+5 خواهد بود. در این خصوص مصادیق و جزئیاتی
وجود دارد که شاید اکنون نتوان به صورتی بارز از آنها سخن گفت اما در آینده
افکار عمومی بیشتر در جریان این موارد قرار خواهند گرفت. تنها می توان به
ذکر این نکته بسنده کرد که مصادیق کارشکنی های واشنگتن و دیگر اعضای 1+5 در
جریان مذاکرات هسته ای متعدد و متکثر است. جمهوری اسلامی ایران در انتظار
تصمیم واقعی و سخت اوباماست و عشوه کبوترها و مستی بازها موضوعیتی برای
تهران ندارد. اگر کسی تصور کند دموکراتها نماد تبشیر هسته ای و
جمهوریخواهان نماد انذار در این حوزه هستند دچار خبطی اساسی و بنیادین شده
است. جان کری فراموش نکند که در جریان مذاکرات وین 6 نیز او و لوران
فابیوس،وزیر امور خارجه افراطی فرانسه در انتظار تغییر تصمیم ایران و عبور
از خطوط قرمز ترسیم شده هسته ای کشورمان در دقیقه 90 ضرب الاجل ماندند و در
نهایت فرصتی طلایی را جهت رسیدن به توافق نهایی از دست دادند.حال تیم هسته
ای آمریکا و دولت این کشور تنها و تنها یک فرصت انتخاب دارند. فرصتی که
تصمیم در خصوص بهره گیری یا از دست دادن آن به همراه عواقب و تبعات هر کدام
بر عهده شخص رئیس جمهور آمریکاست.
« ضرورت ساماندهی مؤسسات اعتباری»عنوانی است که در ستون سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رسید:اعلام
فهرست مؤسسات اعتباری مورد تأیید بانك مركزی برای چندمین بار طی سالهای
اخیر موضوع این مؤسسات و شیوه برخورد بانك مركزی با آنها را در كانون توجه
قرار داده است.
تعاون? ها? اعتبار آزاد و صندوق ها? قرض الحسنه با
شعب ز?اد از اواسط دهه 80 به ?ك? از معضلات اصل? نظام پول? كشور تبد?ل شده
است. ا?ن تعاون? ها و صندوق ها با گسترش دامنه فعال?ت ها? خود عملا به
انجام امور بانك? و خلق اعتبار و پول مبادرت م? ورز?دند آن هم در شرا?ط? كه
بانك مركز? به عنوان نهاد ناظر پول? و مسئول حفظ ارزش پول مل? عملا ه?چ
گونه نظارت? بر عملكرد ا?ن بنگاه ها نداشت. ادامه ا?ن وضع?ت از چند جهت
مخاطره آم?ز بود؛ نخست ا?نكه انجام عمل?ات بانك? و خلق پول توسط ا?ن تعاون?
ها و صندوق ها در عمل به معنا? خارج شدن كنترل م?زان رشد نقد?نگ? از س?طره
بانك مركز? بود. پ?امد ا?ن خروج ن?ز ا?جاد تورم پول? و عدم تعادل در نسبت
عرضه و تقاضا بود. جهت دوم برهم خوردن مناسبات حاكم بر فضا? كسب و كار در
حوزه پول? بود. از آنجا?? كه ا?ن تعاون? ها ه?چ كدام از ضوابط حاكم بر
عمل?ات بانك? مانند تأد?ه سپرده قانون? و.. را رعا?ت نم? كردند در عمل ق?مت
تمام شده پول برا? آنها بس?ار پا??ن تر از بانك ها? رسم? و تحت نظارت بانك
مركز? بود به هم?ن خاطر ن?ز سودها? بس?ار بالاتر? برا? سپردهها و نرخ ها?
بس?ار پا??ن تر? برا? تسه?لات تع??ن م? كردند. ا?ن نرخ ها? ترج?ح? باعث م?
شد منابع از شبكه رسم? بانك? به ا?ن قب?ل بنگاه ها مهاجرت كند و به ا?ن
ترت?ب عملا امكان تجه?ز منابع و پرداخت تسه?لات برا? بانك ها? كشور از ب?ن
برود. از سو? د?گر عدم رعا?ت نسبت ها? قانون? م?ان منابع و تسه?لات و...
ا?ن قب?ل تعاون? ها و صندوق ها را همواره در مرز ر?سك ورشكستگ? قرار م? دهد
و هر زمان ممكن است سپرده گذاران در ا?ن بنگاه ها دچار خسارت ها? هنگفت?
شوند. اتفاقات? كه برا? دو صندوق قرض الحسنه بزرگ در اصفهان افتاد، نمونه
بارز ا?ن خطر است. بر هم?ن اساس بانك مركزی از اواسط دولت دهم، ساماندهی
شرایط بازار غیرمتشكل پولی را در دستور كار خود قرار داد. این تصمیم ازآن
رو به یكی از اولویتهای نهاد ناظر پولی تبدیل شده بود كه در آن مقطع زمانی
بالغ بر یازده هزار تعاونی اعتبار آزاد بدون كمترین نظارت و فارغ از هر
قاعدهای در كشور فعالیت میكردند. این تعداد عجیب تعاونیهای اعتبار آزاد
كه تنها با اخذ یك مجوز ساده از وزارت تعاون و دریافت تأییدیه اداره اماكن
نیروی انتظامی خود را قانونی و رسمی میدانستند، بالغ بر چندین هزار
میلیارد تومان از نقدینگی وقت كشور را در اختیار داشتند آن هم درحالی كه
بانك مركزی به عنوان مسئول حفظ ارزش پول ملی هیچگونه اشراف و دسترسی به
این مقدار نقدینگی و شیوه چرخش آن نداشت.
این دلیل و مجموعهای از
دلائل دیگر باعث شد بانك مركزی ساماندهی این تعاونیها را در دستور كار خود
قرار دهد. با شروع اقدامات بانك مركزی مشخص شد تعدادی از این تعاونیها و
مؤسسات اعتباری از حمایت برخی از اشخاص حقیقی و حقوقی خاص برخوردارند و حتی
در برخی موارد پای مسئولان دولتی و نمایندگان وقت مجلس شورای اسلامی هم به
صورت غیرمستقیم در میان است. همین انتسابات و ارتباطات، ساماندهی را با
دستاندازیهای فراوانی مواجه كرد. این مشكلات اكنون نیز، كه تقریباً تمامی
این مؤسسات تعیین تكلیف شدهاند و تنها چند مؤسسه اعتباری همچنان در
گیرودار دریافت مجوز مؤسسه اعتباری مورد تأیید بانك مركزی هستند، كم و بیش
وجود دارد.
بانك مركزی طی دو سال اخیر بارها نسبت به عدم تمكین این
مؤسسات به قواعد و استانداردهای قانونی لازم و تعیین شده هشدار داده و از
مردم هم خواسته است در این مؤسسات سپردهگذاری نكنند.
با این حال،
این مؤسسات به كار خود ادامه میدهند و جامعه هم چندان توجهی به هشدارها
نمیكند. نكته تأسف بارتر این است كه این مؤسسات هر بار كه نامشان در میان
فهرست مؤسسات مورد تأیید بانك مركزی به چشم نمیخورد، نرخ سود سپردههای
خود را بالاتر میبرند و با شرایطی آسانتر و البته پرریسكتر نسبت به
پرداخت تسهیلات اقدام میكنند! بانك مركزی هم در قبال این رفتار قانون
شكنانه، عكس العمل روشنی نشان نمیدهد. ادامه چنین رفت و برگشتهایی البته
چند پیامد منفی به دنبال دارد؛ از جمله اینكه هیمنه و اقتدار نهاد ناظر
پولی كشور دچار خدشه میشود. مسئولان بانك مركزی به ویژه در دولت یازدهم
بارها تأكید كردهاند كه برای پرهیز از ایجاد تنش و اضطراب در جامعه،
اقدامات خود را برای برخورد با این چند مؤسسه علنی نمیكنند ولی پیگیریهای
لازم را نیز انجام میدهند. اگرچه این دغدغه بانك مركزی هم در خور تقدیر
است ولی باید به این مهم نیز توجه داشت كه ادامه فعالیت این قبیل مؤسسات پس
از تذكرات و هشدارهای مكرر بانك مركزی، در نگاه مردم به انفعال و عدم
قاطعیت بانك مركزی تعبیر میشود.
از این رو به نظر میرسد مسئولان
كشور اعم از مدیران بانك مركزی و سایر مسئولان باید در عین حفظ آرامش فضای
حاكم بر اقتصاد كشور، مجموعه اقدامات و روشهایی را برای تعیین تكلیف نهایی
این مؤسسات در دستور قرار دهند تا بیش از این شاهد ادامه فعالیت این
نهادها نباشیم.
مطلبی که روزنامه دنیای اقتصاد در ستون سرمقاله خود با عنوان«بحران در کمین بانکداری»و به قلم دکتر مرتضي بينا به چاپ رساند به شرح زیر است:
آخرین
پیمان بازل از نظر سختگیری در نحوه سرمایهگذاری بانکها تفاوت بسیار مهمی
با پیمانهای قبلی دارد. این سختگیری از آنجا ناشی میشود که اولا بانکها
با پول مردم عادی فعالیت میکنند؛ ثانیا اهمیت بسیار زیادی در گردش سرمایه
و در کل اقتصاد دارند؛ سوم و مهمتر از همه اینکه در پی بحران مالی سال
٢٠٠٧ دولتها مجبور شدند برای حفظ سیستم بانکی وارد عمل شوند و از توقف
کامل فعالیتهای بانکی جلوگیری کنند؛ بخوانید نجات سرمایهگذاران بیمحابای
بانکی با پول مالیات مردم. بازل (یا بال به تلفظ فرانسوی) نام شهری در
سوئیس و مقر کمیتهای است بینالمللی از نهادهای ناظر بانکی متعلق به
اقتصادهای مهم و موثر دنیا. این کمیته برای کنترل ریسک بانکها مقررات وضع
میکند و کشورهای عضو خود را موظف بهرعایت این مقررات میکند.
در
پی بحران مالی اوایل دهه ٨٠ میلادی، مقررات بازل ١ وضع شد که برای
اندازهگیری ریسکپذیرى بانکها تحت عنوان کفایت سرمایه تدوین شد. بهدنبال
بحران مالی آسیا در اواخر دهه ٩٠، کمبودها و آسانگیری بازل ١ آشکار شد و
مقررات جدیدی تحت عنوان بازل ٢ با هدف بهبود اندازهگیری ریسکهای متعدد
بانکها، بهبود حاکمیت شرکتی و نظارت داخلی و شفافیت عملکرد آنها تدوین شد.
در بحران مالی سال ٢٠٠8-٢٠٠7 ریسک سرمایهگذاریهاى بانکها در فعالیتهای
تجاری بهشدت نمود پیدا کرد. در اين بحران قیمت داراییهای بانکها شديدا
افتاد و به علت بالا بودن خطر ورشکستگی، عملا اعتماد به آنها از بین رفت و
بازار بین بانکی و گردش سرمایه متوقف شد. بهدنبال این بحران مقررات جدیدی
تحت عنوان بازل ٣ تدوین شد. تاکید این پیمان جدید بر کنترل ریسک
سرمایهگذاریهای تجاری، بهبود کیفیت داراییهای بانکی از نظر نقدشوندگی و
اندازهگیری ریسکهای بانکی در وضعیت بحران شدید اقتصادی است.
یکی
از مهمترین روشهای اندازهگیری ریسک بانکها «نسبت کفایت سرمایه» است.
این نسبت عبارت است از تقسیم سرمایههای قابل قبول بانک بر مجموع ریسکهای
بانک. در بازل ١ این نسبت باید حداقل ٨ درصد باشد. فرض كنيد صاحبان سهام
بانکی ٨ واحد سرمایه آورده باشند و بانک ٩٢ واحد سپرده بگیرد؛ بهطوریکه
مجموع بدهیها و دارایىهايش١٠٠ واحد باشد. باز فرض كنيد اين بانك ٦٠ واحد
به شرکتهای معتبر وام بدهد و وام معوق نداشته، حدود ١٠ واحد ذخیره نزد
بانک مرکزی داشته، ١٠ واحد سرمایهگذاریهای خرد در بورس سهام داشته باشد و
با ٢٠ واحد، بخش عمده سهام یک بنگاه تجاری را بخرد (مجموعا ١٠٠ واحد). در
بازل ١ مجموع ریسک این بانک ٦٠ + ١٠ + ٢٠ و نسبت کفایت سرمایهاش ٨ تقسیم
بر ٩٠ و برابر ٩ درصد خواهد بود (ذخیره نزد بانک مرکزی ریسک بهشمار
نمیرود). اين بانك از نظر بازل ١ مطابق مقررات عمل کرده است؛ اما طبق بازل
٣ ریسک خرید عمده سهام یک شرکت تجاری 12/5 برابر و ریسک خرید سهام در بورس
حدود ٤ برابر بازل ١ است؛ بنابراین مجموع ریسک بانک برابر ٣٥٠ (٦٠+٤٠+٢٥٠)
و نسبت کفایت سرمایه ٨ تقسیم بر ٣٥٠ یا 2/2 درصد خواهد بود.
طبق
آخرين مدل بازل بانک مورد اشاره چند راه در پیش دارد: ١- بيش از سه برابر
سرمایه فعلی سرمایه جذب کند و از سرمایه جدید برای وام دادن استفاده کند.
٢- سرمايهگذارىهاى تجارىاش را بهشدت كاهش دهد و از پول حاصل از فروش
این داراییها، وام بدهد یا ٣- ترکیبی از دو حالت بالا را در پیش گیرد.
اما
وضعیت کفایت سرمایه بانکهای ایران چگونه است؟ طبق گزارشهای سالانه
بانکهای غیردولتی ایران وضعیت کفایت سرمایه طبق بازل ١ خوب و عادی بهنظر
میرسد؛ اما واقعیت ریسک بانکهای ایران به شکلی دیگر است. طبق محاسبات و
تقریبهای قرین به واقع که توسط نگارنده و تیم مربوطهاش انجام شده وضعیت
کفایت سرمایه بانکهای ایران طبق مدل بازل ٣ در شرایط بحرانی قرار دارد. با
تقريب خوشبينانه، میزان کفایت سرمایه مجموعه بانکهاى ايران طبق مدل بازل
٣ چندان بالاتر از ٢ درصد نیست؛ یعنی از نظر بینالمللی خیلی از بانکهای
ایران پرخطر و بدون حمايت بانك مركزي در معرض ورشکستگی هستند. پس از تدوین
مدل بازل ١ دنیا شاهد سه بحران مالی دیگر بوده است؛ ولی ما همچنان از همان
مدل قدیمی و ناکارآمد بازل ١ استفاده میکنیم و دیر یا زود با بحرانهای
مشابه روبهرو خواهیم شد. بهنظر میرسد سیستم بانکداری ما آمادگی مقابله
با بحرانهای احتمالی را ندارد. مدل بازل ١ را که در ایران پیاده کردهایم
در ٢٥ صفحه شامل پیوستها و عمدتا برای محاسبه کفایت سرمایه تدوین شده است.
در حالی که اغراق نیست اگر بگوییم که مجموعه آخرين مقررات بازل که در
بخشهای کفایت سرمایه، مدلهاي ريسك اعتبارى، نقدینگی، حاکمیت شرکتی،
شفافیت، استرس تست و انواع توصیهها تدوین شده بيش از هزار صفحه است.
بايد
به اين نكته توجه داشت كه مقررات جدید بازل با توجه به مسائل بانکداری
جهانى طراحى شدهاند و حتى به خاطر حجم قابل توجه بانكدارى اسلامى نكات
مربوط به بانكدارى اسلامى هم در اين مقررات ديده شدهاند. هزینههای بسیاری
برای طراحی و تدوین اين مقررات صرف شده و هدف این مقررات حفظ سپردههاى
مردم و بهبود اقتصاد است.
در ایران هستند کسانی که با یک نگاه به
حجم عظیم مجموعه آخرين مقررات بازل از اجرای آن گریزان میشوند و بسیار
شنیده میشود که ایران کشوری متفاوت است؛ این مقررات برای ایران نیست؛ ما
هرگز نخواهیم توانست بانکها را مجبور به فروش داراییهای پر خطر کنیم و
انواع بهانهها برای اجرا نکردن آنچه که نتیجه سالها تجربه جهانی است.
اخیرا بانک مرکزی ایران برای بهبود وضعیت، فروش بنگاههای تجاری متعلق به
بانکها را در دستور کار خود قرار داده که این امر، نوید آینده بهتری را
برای اقتصاد و بانکداری ایران میدهد.
مقررات کفایت سرمایه بازل ٣
نیز بانکها را مجبور خواهد کرد که یا بنگاههای تجاری خود را به فروش
برسانند و یا اقدام به جذب سرمایه کنند و یا ترکیبی از دو روش را اتخاذ
کنند. تفاوت مدل بازل و مقررات فروش اجباری بانک مرکزی در این است که بازل
بدون درگیر شدن با مسائل حقوقی مربوط به فروش اجباری و امکان افت ناگهانی
قیمتها، این امکان را در اختیار بانک مرکزی قرار میدهد تا ضمن خلاص کردن
بانکها از شر داراییهای نامناسب، مضر و آزادسازی منابع بانکها در جهت
پرداختن به فعالیتهای اصلی بانکداری، بانکها را برای همیشه موظف به حرکت
در مسیر درست و منطبق با استانداردهای بینالمللی در چارچوب بانكدارى بدون
ربا بکند.
به این ترتیب بانک مرکزی مجبور نخواهد شد تا هر بار در
فکر چاره و مقررات جدیدی باشد. اجرای مدل بازل ٣ از سال ٢٠١٣ شروع شده و تا
سال ٢٠١٩ بهطور کامل در کشورهای عضو پیاده خواهد شد. هرچند اجرای مدل
بازل ٣ پیچیده بهنظر میرسد، اما با اراده و تلاش میتوان بخشهای مهم و
تاثیرگذار آن خصوصا كفايت سرمايه و كيفيت دارایىها را در ایران تا سال
٢٠١٩ و منطبق با استانداردهاى بينالمللى اجرا کرد.
محمدعلی وکيلی در مطلبی که با عنوان«پيروزی جمهوری خواهان و سرنوشت پرونده هسته ای!»در ستون سرمقاله روزنامه ابتکار به چاپ رساند اینچنین نوشت:قطار
پرونده هسته اي به ايستگاه آخر رسيده و تمام چشم ها به مذاکرات عمان دوخته
شده است. اميدي فراگير به نهايي شدن توافقات در ظرف زماني کمتر از يک ماه
وجود دارد. تمرکز سياست خارجي آقاي اوباما برحل دو معضل جهاني، يکي مسئله
صلح فلسطين و اسرائيل و ديگري پايان پرونده هسته اي ايران، بود. او در شش
سال رياست جمهوري اش در پيشبرد هدف اول ناکام بود و دستاوردي بهتر و متفاوت
از اسلاف خويش نداشت. اما قرائن حکايت از عزم او، در به نهايت رساندن
پرونده هسته اي ايران، دارد. اوباما بنا داشت با اين دستاورد کارنامه اي
متفاوت از ديگر رؤساي جمهور آمريکا داشته باشد و شايد براي خود نامي هم رده
جرج واشنگتن طلب ميکرد. اما حالا که در هدف اولش ناکام شده و فرصتش نيز
به سرعت رو به پايان است، اميدش به هدفِ دوم است.
پيروزي جمهوري
خواهان در انتخابات کنگره و سنا زنگِ افول حياتِ سياسي اوباما را به صدا در
آورده است. همه اميدهايي که در چند ماه گذشته پيرامون پرونده هسته اي
ايجاد شده بود، اکنون تحت الشعاع پيروزي جمهوري خواهان قرار گرفته است. اگر
پرونده هسته اي ايران به سرانجام نرسد ارثيه سياست خارجي اوباما بسيار
فقيرانه و با ناکامي کامل همراه خواهد بود. اما نگارنده معتقد است که مسير
پرونده هسته اي بدون تاثير پذيري از نتايج اين انتخابات طي خواهد شد و حل و
فصل آن در کمتر از يک ماه دور از انتظار نيست. دليل اين خوش بيني چند
مسئله است:
1- گام هاي اصلي براي توافق نهايي برداشته شده است و برگشتن به گذشته، با هزينه هايي که براي دو طرف وجود دارد، تقريباً محال است.
2-
اروپا و ديگر کشورهاي جهان به هيچ وجه آمادگي همراهي با شرايط فعلي در
پرونده هسته اي را ندارند و فشار افکار عمومي و همچنين هزينه کشورها عرصه
را بر آمريکا تنگ کرده و چاره اي جز به نهايت رساندن اين پرونده ندارد.
3-
پيروزي جمهوري خواهان نه تنها ترمزي بر توافقات نيست، بلکه سرعت ماشين
توافق را بيشتر خواهد کرد. به طور طبيعي فرصت اصلي توافقات نهايي براي دولت
اوباما زمان باقي مانده در توافقات اوليه ميباشد. اگر اين زمان از دست
برود فضاي رواني پيروزي جمهوري خواهان و منحني نزولي محبوبيت اوباما مانع
توافق خواهد شد. بر همين اساس پيش بيني ميشود که توافق نهايي در زماني
کمتر از يک ماه به انجام برسد.
4- اگر چه جمهوري خواهان در ظاهر
سياست راديکالتري در قبال جمهوري اسلامي دارند، ولي آنان نيز بر هزينه هاي
تداوم اين دشمني واقفند و حاضر نيستند مانند اسلاف خود وارد دالان بي
سرانجام اين دشمني شوند و البته که مايلند امضاي پايان کشمکش طولاني پرونده
هسته اي با ايران به نام خود و نه با امضاي رقيبانشان باشد. همين اشتها
نيز در آقاي اوباما و تيم همکارانش وجود دارد.
و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«ضرورت توافق»نوشته شده توسط جواد گیاه شناس پرداخته است:اگر
معاون دبیر کل سازمان ملل، «الیاسون» میگوید که توافق ایران و « 1 + 5 »
به نفع جهان است، نه احساسی است و نه مبالغه و مجامله بلکه حقیقتی بر اساس
شناخت و درک موقعیت جهانی است از زبان سیاست شناسی ورزیده و آشنا با مسائل
بینالمللی .
نخست این که دنیا عرصه دادوستد، تعامل و دادن و گرفتن
امتیاز امری عادی است. همه دولتها و ملتها، این سنت اجتماعی را مراعات
میکنند. چنین مراوده حقوق مند و معقول، نه عیب است و نه خیانت. ایران هم
از این جمع مستثنا نیست و نمیتواند درها را به روی خود ببندد و هر
رابطهای را مطرود بداند. آنها که دیوار آهنین فرضی به دور خود کشیده
بودند نیز سرانجام معتقد به تعامل شدند و در این راه نه تنها زیانی نبردند
که سودهای سرشار نصیبشان شد .
دوم این که اگر برخی کشورها به علل
خاصی نمیخواهند باور کنند که کیان ملت ایران چگونه است و ایران چه منزلت و
موقعیتی در جهان دارد، «الیاسون» به این واقعیت به خوبی آگاه است که
ایران، با موقعیت خاص جغرافیایی، مواهب الهی و سرمایههای انسانی، نه تنها
تاثیرگذارترین کشور منطقه است بلکه هوش و قابلیتهای علمیایرانیان دانشور،
فرهنگ و علم جهانی را سخت تحت تاثیر قرار داده است و هستند کشورهایی که
وجود نخبگان ایرانی را موجب پیش افتادگی کشور خود دانستهاند و میدانند .
مسلم
این که مدنیت تاثیرگذار و فرهنگ درخشان ایران را نمیتوان از عرصه جهان
بیرون کرد. هم آمریکا در دوران پس از انقلاب و هم غرب در قرون جدید و
معاصر پی بردهاند که خشک کردن ریشه موجودیت ایران امکانپذیر نیست. اگر
بود، خیلی وقتها پیش، از چنین کاری کوتاهی نمیکردند اینان باید بدانند که
ایرانی در هر کجا باشد، حتی اگر به محیط بیگانه علقهای هم داشته باشد،
ایرانی است و ملیت و قومیت خود را بیشاز هر مکان تازهای دوست دارد و حاضر
است که داشتهها و یافتههای خود را بی دریغ نثار کند. حال اگر در افکار
عمومی ما را بد معرفی کردهاند و در این سوءمعرفی، خودمان هم مقصر بوده
ایم، امر دیگری است.
ایران هم باید در این 16 روز باقیمانده علی رغم
برخی سلایق سیاسی درونی، ظرفیت غرب بخصوص آمریکا را غنیمت بشمارد چون
نادیده گرفتن قدرت، قابلیت، برد سیاسی و اقتصادی آمریکا، نوعی سادهانگاری و
خودفریبی است باید در یک توافق برد – برد به فکر منافع ملی و قومیو دینی و
منطقه ای و جهانی خود باشد. بدیهی است که توافق با 1 + 5 رونق اقتصادی،
فرصتهای شغلی، گرمیبازار کسب و کار و حل مشکلات اقتصادی را در پی خواهد
داشت . این توافق میتواند به استحکام بنیان نظام کمک کند. با تعامل نیکو
در این راه همه توطئههای درونی و بیرونی به در بسته خواهد خورد و موقعیت
منطقهای و جهانی ایران را تثبیت خواهد کرد و از هزینههای بیشمار درون
مرزی و برون مرزی خواهد کاست و هزینه جهان اسلام و منطقه را بسیار کم خواهد
نمود و به وحدت و انسجام جهان اسلام خواهد انجامید و مانع بسته شدن
نطفههای گروهکهای تکفیری و اسلام خراب کن، میشود .
وانگهی، وجود
تنش میان ایران و آمریکا، بر تنشهای حاد منطقهای خواهد افزود و هزینه غرب
و بخصوص آمریکا را بسیار بالا میبرد. در صورتی که تعامل و توافق پایدار و
حقوق مند با رعایت حق مسلم طرفین، منافع جهانی ایران را تامین و منافع
منطقهای غرب را تضمین خواهد کرد و جلو عنان گسستگی رژیم تلآویو را هم
میگیرد. دو طرف باید قدرت این نعمت و عوارض نیکو را بدانند و فرصت
باقیمانده را غنیمت بشمارند.
نکته اینکه به صلاح غرب بویژه آمریکا
نیست که با آسمان و ریسمان کردن و حواشی را به متن ارتباط دادن تحت تاثیر
تندروهای دست راستی کشورهای خود قرار بگیرد و از این فرصت طلایی که ممکن
است برکنار مذاکره هرگز ایجاد نشود، غافل بماند. اقتصاد غرب به بازارهای
ایران و خاورمیانه و نیز رابطه حسنه این سرزمینها نیاز بسیار دارد، این
منطقه پرآشوب هم از غرب بینیاز نیست.
اگر برخی سناتورها و
نمایندگان آمریکا از موقعیت حساس و تاثیرگذار ایران، بیخبر باشند، دستگاه
سیاستگذاری آمریکا میداند که بیرضایت کشوری به نام ایران، به سبب نفوذ
معنوی اش حضور هیچ کشور غربی باهدف استثمار در منطقه، مشروعیت و مقبولیت
ندارد و بی هزینه نیست . چنانچه تجربه عراق و افغانستان، این حقیقت مسلم را
به دولتهای غربی نشان داد و تهاجم به غزه، حقایق بسیاری را به ماشینهای
جنگی ششمین ارتش جهان و حامیانش آموخت . و اما ایران را ملت نجیبی است که
از توسعهطلبی پرهیز دارد و با احترام به ابنای بشر در پی نابودی انسان
نیست و به مانند غرب، انواع انسان را درجهبندی تحمیلی و استثماری نمیکند و
در عالم خیال نمیتوان او را مولد سلاح کشتار جمعی دانست و قیاس به نفس
کرد . پس آرزوی ما توافق براساس رعایت حقوق مسلم دو طرف است اما به فرض
محال اگرغرب به سیاق رفتار تاریخی خود، با بهانهجویی موجب شکست مذاکرات
شود، ایران دوباره خود را خواهد ساخت و از مشکلات خود ساخته و یا ناشی از
اراده دیگران، با ایمان به خدا وایقان به هوش و نبوغ و خودسازی مثالزدنی
خود، عبور خواهد کرد. چنان که هم اکنون نیز این همه پیشرفت و توسعه در
تحریم کامل و تحمیل جنگی 8 ساله و فشارها و توطئههای بیحد و اندازه، حاصل
شده است .