دوستی به من می گفت: دموکراسی برجسته ترین اختراع بشری است. چراکه تساوی واقعی بین انسان ها را برای اولین بار در طول تاریخ عملی کرده است.
گفتم: مطمئنی تو به این امر راضی هستی؟
گفت: بله؛ چه چیز از این بهتر که تمام انسان ها بدون برتری، حق مساوی در تعیین سرنوشتشان داشته باشند؟
گفتم: می توانی به من بگویی که چرا این خوب است؟
گفت: منظورت چیست؟ چه ارزشی بالاتر از این که همانقدر که تو سهم در تعیین حاکم داری، آن ملیاردر و آن صاحب قدرت و آن ... هم همان سهم را داشته باشند؟
گفتم: خب من دقیقاً سوالم همین است که چرا این امر بالاترین ارزش است؟ اصلاً چرا ارزش است؟
گفت: چرا سفسطه می کنی؟ نکند می خواهی بگویی دیکتاتوری که هیچ کس حق تعیین سرنوشت خویش را نداشت بهتر از دموکراسی است!؟
گفتم: منظور من این نبود. من فقط پرسیدم چرا سهم رأی مساوی برای همه یک ارزش محسوب می شود؟ برای این که اهمیت سوالم روشن شود، می گویم آیا اینکه به تو همانقدر سهم تعیین حاکم داده می شود که به یک قاتل و یک معتاد و یک قاچاقچی، توهین به تو نیست؟ آیا اینکه به یک استاد دانشگاه و یک بیسواد، یک اندازه حق رأی داده شود، توهین به ارزش علم نیست؟
گفت: این چه حرفی است که می زنی؟ اتفاقاً این اوج زیبایی دموکراسی است که همه ی برتری های اجتماعی و ارثی و خانوادگی را کنار می زند و به همه به دید مساوی می نگرد.
گفتم: پس اگر کنار گذاشتن تفاوت ها خوب است، چرا به اسب ها و گوسفندها و سگ ها اجازه ی رأی دادن ندهیم؟ مگر آنها در این جامعه زندگی نمی کنند؟
گفت: تو داری به انسانیت توهین می کنی.
گفتم: تو هم داری به حیوانیت توهین می کنی. مگر خودت نگفتی که زیبایی دموکراسی به این است که تفاوت ها را کنار می گذارد و به همه حق مساوی می دهد؟ خب من می گویم این زیبایی را بیشتر کنیم و تفاوت انسان ها با سایر حیوانات را هم کنار گذاریم و به آنها حق برابر با خودمان دهیم. مگر آنها حق حیات ندارند؟
گفت: تو داری انسان را با حیوان یکی می کنی. انسان برتر از حیوان است و به همین جهت حق تعیین سرنوشت خویش را دارد.
گفتم: مگر قرار نبود برتری ها را کنار بگذاریم؟
گفت: در بین انسان ها، نه بین همه ی موجودات.
گفتم: چرا؟ مگر «انسان بودن» چه برتری ای می آورد؟ آیا تو معتقد نیستی برخی انسان ها از حیوان هم پست ترند؟
گفت: نه؛ انسان، هرقدر هم که پست باشد، باز از حیوان بالاتر است.
گفتم: چرا؟ چرا باید یک قاتل که تا کنون ده ها انسان بی گناه را با ضجر کشته است، از یک گوسفند که تاکنون آزارش به هیچ موجودی نرسیده برتر باشد؟ تو واقعا آن انسان را برتر می دانی؟
گفت: نه، ولی او حق دارد سرنوشت خویش را تعیین کند و رأی بدهد. هر قدر هم که پَست باشد، باز هم حق رأی دارد. چون انسان است.
گفتم: دوباره که به عقب بازگشتی. سؤال من دقیقاً همین بود که چرا فقط انسان باید حق رأی دادن داشته باشد؟ چون چشم و گوش و سر و پا و دست دارد؟ خب گوسفند هم آنها را دارد و تازه دُم هم دارد!
گفت: نمی دانم چرا اینقدر روی این موضعِ پوچ پافشاری می کنی؟ انسان انسان است و اشرف موجودات ...
گفتم: چرا انسان اشرف موجودات است؟
گفت: تو دیگر نباید این را بپرسی. این را قرآن می گوید.
گفتم: اگر قرآن حجت دارد، مگر همین قرآن نگفته: اولئک کالانعام بل هم ازل؟ یا در جایی عده ای را از خوک بدتر ندانسته؟
گفت: بحث را ایدئولوژیک نکن. ما داریم بحث عقلانی می کنیم.
گفتم: پس عقلا اثبات کن که انسان، هر قدر هم کثافت باشد، باز اشرف موجودات است.
گفت: دلیلش عقل است. انسان عقل دارد و هیچ موجودی آن را ندارد.
گفتم: چرا عقل موجب برتری می شود؟ مگر صدام عقل نداشت؟ مگر خونریزانِ عالم عقل نداشتند و ندارند؟ چرا من باید قبول کنم که «عقل داشتن» موجب برتری است؟ تازه اگر هم این را بپذیرم، پس باید نتیجه بگیرم هر انسانی عقلش بیشتر بود، انسانیتش هم بیشتر است و نباید با دیگران یک اندازه حق رأی داشته باشد.
گفت: حدس می زدم می خواهی بحث را به اینجا بکشانی. عده ی خاصی از مردم بیشتر می فهمند و قطعاً چون دین، برترین علوم است، روحانیون از همه عاقل ترند پس فقط آنها حق تصمیم گیری دارند. خوب بلدی سفسطه کنی و به هدفت برسی.
گفتم: تو هم خوب بلدی خودت را از موضع دفاعی به موضع تهاجمی ببری! این حرف هایی که تو به من نسبت داده ای را من نزدم. پس نیازی هم به پاسخگویی نمی بینم. من هنوز به دنبال پاسخ سؤال اولم هستم. چرا حق رأی مساوی داشتن خوب است؟ چرا وقتی من این سؤال را می پرسم، ذهن تو سریعا به سمت حکومت های دیکتاتوری می رود؟
گفت: خب حکومت یا دموکراتیک است یا دیکتاتوری. وقتی تو مهمترین اصل دموکراسی، یعنی حق رأی مساوی را می خواهی کنار بگذاری، حتماً می خواهی از حکومت های دیکتاتوری دفاع کنی.
گفتم: آنچه بشر تا کنون تجربه کرده این دو نوع است؛ نه هر آنچه متصور باشد. چرا فکر می کنی باب نظریه پردازیِ در باب حکومت بسته شده و دیگر هیچگونه نظام سیاسی دیگری قابل تصور نیست؟
گفت: چرا باید به حکومت دیگری فکر کنیم؟ دموکراسی بهترین نوع حکومتی است که بشر تاکنون تجربه کرده. اشکال خاصی هم در آن نیست که بخواهیم راجع به نوع دیگری از حکومت فکر کنیم.
گفتم: اولین اشکال، همین که با هم راجعبش بحث می کردیم. دموکراسی در اصل انسان ها را مثل گله گوسفند فرض کرده. گوسفندان همه گی از لحاظ علم و مهارت در یک سطح ثابت اند، اما انسانها اینگونه نیستند. همه ی انسانها یک جور نمی فهمند. خوب معلوم است نظر یک استاد دانشگاه علوم سیاسی راجع به حکومت ارزش بیشتری دارد تا یک مغازه دار و حتی یک پزشک. اینطور نیست؟
گفت: اینها حرف های شعاریست که شما می زنید و فقط به درد سخنرانی ها می خورد.
گفتم: تو وقتی «جامعه باز و جامعه بسته» پوپر را هم می خوانی همین را می گویی؟
گفت: نه؛ چراکه او وقتی جامعه مطلوبش را توضیح می دهد، یک جامعه تخیلی نیست، هم اکنون در آمریکا محقق است.
گفتم: وقتی جان لاک حکومت دموکراتیک را در زمانی که اصلاً چنین چیزی در جهان وجود نداشت و نداشته توضیح می داد، داشت فقط سخنرانی می کرد؟
گفت: مشکل شما با دموکراسی چیست؟ شما نسبت به آمریکا تعصب دارید، اما وقتی حکومت های دموکراتیکی مثل سوئد، ژاپن، سوییس و... را می بینید، واقعا لذت نمی برید؟
گفتم: من آن حکومت ها را ندیدم، ولی اگر دموکراتیک باشند، قطعاً سرمایه دارها حاکمند.
گفت: این دیگر از آن حرف ها بود! مگر شما غیب گویید که ندیده غیب می گویید؟!
گفتم: نه؛ ولی عقل که دارم. این را هر بچه ای می فهمد که وقتی یک سرمایه دار و یک غیرسرمایه دار کاندید شوند، سرمایه دار قدرت تبلیغش بیشتر خواهد بود.
گفت: مگر هر کس قدرت تبلیغش بیشتر بود، هم او برنده می شود؟ در همین کشور ما، مگر همه ی رئیس جمهورها سرمایه دار بودند؟
گفتم: در کشور ما وضع فرق دارد. اولاً چون فرهنگ غالب کشور اسلامی است، سرمایه داری و تبلیغ زیادی یک ضد ارزش محسوب می شود. در ثانی چون تلویزیون دولتی است و تلویزیون خصوصی هم نداریم، همه تقریباً – نه دقیقاً- یک اندازه فرصت تبلیغ دارند. و ثالثا در قانون ما بر خلاف دموکراسی که همه حق کاندید شدن دارند، فقط رجل سیاسی و شناخته شده حق شرکت دارند که مردم آنها را می شناسند.
گفت: من ابله را ببین که فکر می کردم حرف جدیدی داری و فکر نمی کردم این همه من را بازی بدهی که آخرش از نظام دفاع کنی و بگویی که حکومت ما بهتر از آمریکاست و ولایت فقیه بهتر از دموکراسی است و... . واقعا از وقتی که گذاشتم متأسفم.
سپس رویش را برگرداند و از من دور شد. وقتی داشت می رفت، از دور صدا زدم: من آن قصد را نداشتم. ولی روی این حرف ها فکر کن.