داوود علیآبادی برادر اهداکننده، لحظههایی را به تصویر میکشد که نگاه
دختر شش ساله برای همیشه باید به آخرین قاب عکس یادگاری از پدر دوخته شود
اما دلهایشان با این بخشش آرام میگیرد و میدانند که با تپیدن قلب رضا در
سینه بیمار دیگری یاد او همیشه زنده خواهد ماند.
لحظههای سخت وداع
صدای نالههای پدری مهربان و رنج کشیده از راهروی بخش پیوند بیمارستان مسیح دانشوری به گوش میرسید. دلش آرام نمیگرفت و هراسان بود، انگار به دنبال گمشدهای میگشت. چند دقیقه یکبار بر بالین پسرش حضور پیدا میکرد و مویهکنان و زیر لب کلماتی را زمزمه میکرد. کمی آن طرفتر برادران رضا علیآبادی نمیخواستند باور کنند برای همیشه جای برادر در خانه خالی خواهد ماند، آنها حتی برای لحظهای چشم از پیکر برادر بر نمیداشتند.
داوود علیآبادی از روز حادثه اینگونه میگوید: «یک ماه پیش برادرم دچار
سردردهای عجیبی شد، پزشکان پس از معاینات به این نتیجه رسیدند مغزش تورم
شدیدی دارد و رگهای اصلی مغز دچار انسداد شده است. وقتی به اراک بازگشت با
دست خالی آمد و میدانست زیاد زنده نمیماند اما باز هم برای خانوادهاش
دست از تلاش و کوشش برنداشت و با آن وضعیت وخیمی که داشت کار میکرد.
شغل برادرم جوشکاری بود اما چند ماهی بود که شغلش را تغییر داده و در یک
شرکت کارگری میکرد. با اینکه کارگر بود اما زندگی خوبی را برای همسر و
فرزندانش مهیا کرده بود. دختر شش سالهای دارد که هر روز عصر چشم انتظار
پدر مینشست تا به خانه بازگردد و او را به پارک ببرد.
چند روز پیش بود که در اثر سردرد او را به بیمارستان جم تهران منتقل کردیم
اما پزشکان گفتند کار از کار گذشته است و نمیتوانند کاری برای برادرم
انجام دهند. او دچار آمبولی مغز شده بود و هر ساعت که میگذشت مغزش بیشتر
ورم میکرد.
او در حالت بیهوشی بود که پزشکان خبر مرگ مغزی وی را دادند، در آن لحظه
تصمیمگیری سخت بود و شوکه شده بودم و نمیتوانستم پاسخ درستی به پزشکان
بدهم. مدام با خود فکر میکردم به زن باردارش چه بگویم،به دخترش چه جوابی
بدهم چون او هنوز چشم انتظار بود که چهره پدرش را ببیند.»
آخرین روزها
برادر اهداکننده عضو در ادامه میگوید: «وقتی به ما گفتند باید برادرم
به بیمارستان مسیح دانشوری انتقال پیدا کند احساس کردم که دیگر او به زندگی
باز نمیگردد، باید در این مرحله تصمیم سختی میگرفتم. از یک سو مطمئن
بودم که دوباره به زندگی بازنمیگردد و از سوی دیگر باید برای اهدای عضو
رضایت میدادیم. با خود فکر میکردم اگر به اهدای عضو رضایت ندهیم ممکن است
هیچ یادگاری از او برایمان باقی نماند و میدانستم با این بخشش بخصوص
بخشیدن قلبش برای همیشه یادش زنده میماند و وقتی قلب او در سینه جوان
دیگری تپش داشته باشد رضا را در کنار خود خواهیم داشت.
رضا پسر سوم خانواده بود و هیچ وقت مظلومیتی را که در چهرهاش داشت فراموش نمیکنم.
خوشحال هستم که این بخشش جان بیماران زیادی را نجات میدهد. رضا همیشه در
فعالیتهای اجتماعی شرکت داشت و مردمدار بود، به حدی مردم شهر برای او
احترام قائل بودند که وقتی این خبر در شهر پیچید خیلیها به احترامش لباس
سیاه پوشیدند.
با اهدای اعضای بدنش، مردانگی و شجاعت او در آخرین لحظه به بهترین شکل نشان
داده شد. همه خانواده به اهدای عضو برادرم راضی بودند و پدرم بیشتر از همه
به این کار راضی بود.او جوانی فعال بود که همیشه در مراسم و مناسبتهای
مذهبی شرکت میکرد، نمیدانم امسال چه کسی محرم قرار است جای او را پر کند.
عشقی که به امام حسین (ع) داشت مثال زدنی نیست و با اینکه وضعیت مالی خوبی
نداشت اما همیشه دست به خیر داشت و نیازمندان را کمک میکرد. با فامیل و
اقوام مهربان بود و همیشه روابط خانوادگی و فامیلی را حفظ میکرد.»
وی میافزاید: «میدانم که با این بخشش قدم بزرگی برای سلامتی بیماران
برداشتهایم و این کار، کاری خداپسندانه است. به نظر من هر خانوادهای که
عضوی از عزیزش را میبخشد کار بزرگی انجام داده و این کار کمک تلقی نمیشود
بلکه وظیفه هر مسلمانی است که به همنوع و هموطن خود کمک کند. امیدوارم آن
جوانی که قلب برادرم را هدیه گرفته از این عضو مراقبت کند.» (ایران)