صدای قرمز آژیر در فضا ممتد
خبر دوباره به شکلی سیاه می آمد
«علامتی که هم اکنون….» و مادری می رفت
دوان دوان و سراسیمه، ترس بیش از حد-
که شیرخوارهی خود را گرفته در آغوش
فشرده است به قلبی که تندتر می زد
به سمت زیرزمین بر لب آیت الکرسی
هجوم بمب به فکرش دوباره میافتد
نگاه کرد به کودک چقدر آرام است
خدا نکرده، نه، اصلا، ولی، اگر، شاید….
و مادرانگیاش در تمام این ابیات
بهانهای شد و یک روضه یاد من آمد:
زنی نشسته غریبانه اشک میریزد
رباب هیچ از این زندگی نمیخواهد!
***
صدای بمب، در آغوش مادری کودک
نه کودکی و نه مادر، صدا نمیآید