این افسر پلیس آگاهی این داستان تلخ و دردناک را که در ابتدای سال 91 رخ داده بود، در حالی که قلم را بر دست میچرخاند، بازگو کرد.
گاه گاه یادم میافتاد که یک مرد چطور میتـواند اینقدر بیرحم باشد که
انسان معصومی را اینطور به قتل برساند، در حالی که قربانی پسر 13 سالهای
بود که حتی در برابر مرگ مقاومت هم نکرد و حتی کوچکترین توهینی روا نداشت و
در زندگی گناهی مرتکب نشده بود.
عید شده بود همه لباس نو به تن کرده بودند و من هم پس از چندین روز تعطیلی
دوباره سر کار برگشته بودم، با همکارانم حال و احوال پرسی میکردم که
ناگهان تلفن اداره زنگ خورد.
پشت تلفن مامور کلانتری بود که با صدایی لرزان میگفت: سرهنگ دانش آموزی
را در حین رفتن به خانه در وسط خیابان ربودهاند و مردم یکی از شهرستان های
کرمانشاه در ترس و دلهره به سر میبرند، خانوادهها به جلوی درب مدرسه
آمدهاند و فرندانشان را به خانه بردند.
صحبتهای مامور کلانتری تمام نشده بود که با تعدادی از همکارنم به راه
افتادیم و خود را موقعیت رساندیم، مادری در حال زدن خودش بود و پدری که
دائما راه میرفت و میخواست از شدت عصبانیت کسی را زیر مشت و لگد له کند.
مادر کودک ربوده شده، با دیدن ما در حالی که دائما اشک میریخت، التماس میکرد فرزندش را به او بازگردانیم و دائما دعا میکرد و یا فحش میداد، خلاصه با آرام کردن خانواده توانستیم کنترل اوضاع را در دست خود بگیریم.
در حال بررسی و تحقیقات بودیم که ناگهان تماسی با پدر پسر 13 ساله گرفته
شد، پشت خط مردی بود با صدایی بسیار نازک و زنانه. اصلا باورم نمیشد که
این مرد با چنین صدایی، دست به چنین جرمی زده باشد، بعد از پدر خانواده
خواست تا برای دیدن دوباره فرزندش مبلغ 100 میلیون تومان را آماده کند.
همچنین این آدمربا، خانواده پسر 13 ساله را تهدید کرد که اگر درباره این
موضوع با پلیس حرفی بزنند، سریعا کودک را خواهد کشت و جنازهاش را برای
آنان میفرستد.
بلافاصله یک مامور برای آموزش به پدر خانواده گذاشتیم که به او یاد بدهد،
چگونه با فرد آدمربا صحبت کند، سپس منتظر شدیم تا تماس بعدی این فرد
خلافکار، البته طی همان اولین تماس ماموران زبده پلیس آگاهی موفق شده بودند
موقعیت متهم را در شهرستان اسلام آباد شناسایی کنند.
با تماس بعدی آدمربا، موقعیت دقیق او در مغازهشیرینی فروشی در منطقه
اسلام آباد به دست آمد و سریعا اکیپی از ماموران پلیس آگاهی کرمانشاه به
سمت اسلام آباد راهی شدند و در یک عملیات ضربتی مرد مظنون را دستگیر و به
اداره جرائم جنایی منتقل کردند.
مرد دستگیر شده، از اقوام خانواده قربانی بود و در ابتدا منکر تمام
اتفاقات شد، حتی با دیدن اشک مادر پسر 13 ساله که دائما اسم فرزندش را صدا
میکرد و خاطراتش را میگفت، بازهم لب به سخن باز نمیکرد.
من و همکارانم تقریبا مطمئن شدیم که آدمربا همین مرد است که با صدای
زنانه با پدر خانواده صحبت کرده بود و از طرفی با دستگیری فرد مظنون، تمامی
تماسها از سوی آدمربا قطع شده بود.
فرد مظنون سرانجام پس از 5 روز کار اطلاعاتی و جمع آوری تمامی مستندات در
نهایت لب به اعتراف گشود و جنایتی بسیار وحشیانه و هولناک را فاش کرد.
آدمربا گفت: خانواده پدر پسر 13 ساله مردی پولدار بود و چند روز پیش از فروش یک واحد مسکونی پول هنگفتی نصبیش شد ولی وقتی به درب خانه آنها رفتم تا با گرفتن مقداری پول به عنوان قرض مشکلاتم را بر طرف کنم، آنان مرا پس زدند و هیچ پولی به من ندادند، من هم تصمیم گرفتنم با ربودن فرزندشان که میدانستم با ارزشترین چیز در زندگیشان است از آنان انتقام بگیرم.
آدمربا ادامه داد: ابتدا يك دستگاه خودروی پرايد مشكی رنگ كرايه كردم و
در مسير مدرسه كودك منتظرش ماندم تا اينكه او از راه رسيد و چون كاملاً مرا
میشناخت، بدون هيچ گونه بهانهای همراه من آمد. او را به ترمينال اسلام
آباد بردم. در آنجا خودروی سمندی كرايه كردم و با هم از مسير "حميل" به طرف
"اسلام آباد" به راه افتاديم. در طول مسير با خود فكر كردم اگر بعد از
آنكه از خانوادهاش پول را گرفتم و او را آزاد كردم، كارم لو میرود و
گرفتار میشوم، پس بهتر است پسر 13 ساله را به قتل برسانم. به بهانهای
كرايه ماشين را دادم و پياده شديم.
قاتل پرونده یادآور شد: چون پسر بچه كاملاً به من اعتماد داشت و از بابت
من خيالش راحت بود، همراهم میآمد. من هم راستش دلم برایش میسوخت و
میخواستم مرگ بدون دردی را برای او به ارمغان بیاورم و پسرک بدون زجر کشیدن
بمیرد. در موقعیتی مناسب در جایی که کسی نبود ناگهان با حمله پسرک را به
زمین کوبیدم.
قاتل بیرحم گفت: چشمان معصوم و زیبای پسر 13 ساله هیچگاه از جلوی چشمانم
کنار نرفت، وقتی که دست بر روی گردنش انداختم تا او را خفه کنم ولی او فکر
کرد بازی است و الان دستم را رها میکنم و با هم میخندیم. ولی کم کم متوجه
جدی بودن ماجرا شد. این را تنها از چشمان میفهمیدم ولی بازهم کودک
بیگناه حرفی نزد و آنقدر فشار دستانم را تحمل کرد و پاهایش را به زمین
کشید، تا خفه شد. من هم به خاطر اینکه از مرگش مطمئنم شوم، سنگی بسیار بزرگ
را بر روی زمین کشیدم و روی سینهاش انداختم و سپس متواری شدم.
این مرد جنایتکار خاطر نشان کرد: پس از رسیدن به اسلام آباد به مغازه
شیرینی فروشی رفتم که سندش به نام من نبود و سپس با خانواده این پسر
بیگناه تماس گرفتم و از آنان درخواست 100 میلیون تومان کردم. الان باورم
نمیشود که همه چیز لو رفته و من در بند قانون اسیر شدهام.
سرانجام با اعترافات این مرد که هرگز جایی نوشته نشد و پیدا کردن جسد و
تحویل آن به خانوادهاش این پرونده هم مختومه شد و تحویل مراجع قضایی شد و
آنان نیز در کمتر از 45 روز حکم اعدام را به دلیل شدت جنایت و آرام کردن جو
شهرستان کرمانشاه در ملاء عام به اجرا در آوردند.
هنوز گاه گاهی یادش میکنم، یاد مادری که وقتی شنید فرزندش کشته شده
است، خودش را به زمین میکوبید، خاک بر سرش میریخت و مردم میگفتند مرگش
حتمی است او بدون پسرش نمیتواند به زندگی ادامه دهد، پسرش بسیار مودب،
زیبا و خوش اخلاق بود، همه دوستش داشتند و مادرش کلی آرزوهای خوب و شیرین
را برایش هر شب خواب میدید.
گاه گاه یادم میافتاد که چطور یک مرد میتـواند اینقدر بیرحم باشد که
انسان معصومی را اینطور به قتل برساند، در حالی که قربانی پسری 13 ساله
بود که حتی در برابر مرگ مقاومت هم نکرد و حتی کوچکترین توهینی روا نداشت و
در زندگی گناهی مرتکب نشده بود.
گاه گاه یادم میافتد که واقعا این مرد اصلا فکرش را نمیکرد دستگیر شود
ولی در عین ناباوری تمام آنچه که مخفیانه انجام شده بود برای همگان آشکار و
این عدالت خداوند بود که خون انسانی بیگناه پایمال نشود.