به گزارش سرویس اندیشه دینی پایگاه 598، آیت الله حائری شیرازی علاقه زیادی به گقتن از زندگی خود ندارد؛ از اینرو هر مقدار هم ژرسشهای ما ما در باره زندگی وی است، پاسخ های وی در راستای رشد و تربیت طلبههاست.
هوا گرم است و آیت الله کهن سال شخصا برایمان شربت خنک میآورد؛ در خانه قدیمی ایشان واقع در قم نو، 90 دقیقهای صحبتهای استاد مینشنیم و او نکته های کلیدی را برای طلبه های یادآوری میکند.
با تقدیر و تشکر از استاد معظم که این فرصت در اختیار مخاطبان ما قرار دارند. حاج آقا اگر موافق هستید به عنوان پرسش نخست، خاطرتان هست که چه شد به حوزه تشریف آوردید؟
من چون فرزند مجتهد بودم، در خانواده تشویق میشدم به اینکه روحانی باشم؛ منتها گاهی می شد که در ضمن مسائل اجتماعی، من مثلا می خواستم پیغامی برای کسی ببرم؛ و قتی احساس میکردم آن گونه در شأن یک روحانی است برخورد باعث می شد نگاهم به روحانی شدن تضعیف شود.
تا اینکه دیپلم ریاضی گرفتم و برای شرکت در کنکور دانشکده فنی و دانشسرای عالی به تهران آمدم؛ اما مشکلاتی پیش آمد که به دانشگاه نرفتم.آن دوران به فکر این بودم که مستقل باشم تا حکومت نتواند استقلال مرا به خطر بیندازد.
احساس می کردم که این حکومت با انسانهای مستقل مشکل دارد و من اگر بخواهم کارمند دولتی باشم، هر زمان میتوانند مرا منفصل کنند و از خدمت باز دارند. دنبال کاری میگشتم که آزاد باشم و نتوانند مرا برکنار کنند؛ هر چه فکر کردم جز روحانیت راه دیگری ندیدم به برادرم گفتم که من می خواهم آخوند بشوم.
ایشان هم گفت بنویس کسی محرکت نبوده و خودت می خواهی تصمیم بگیری و روحانی شوی. من هم مسؤولیت قبول کردم و نوشتم که خود این راه را انتخاب کردم و حدود سالهای 35 بود که به حوزه رفتم.
من آنچه دیدم جنبه ظاهری ماجرا بود که حکومت کاری کرد که دیدم این شغلها تأمینی ندارد و هرگاه بخواهند، می توانند برکنارم کنند.
این ظاهرش بود، یک باطنی هم دارد و آن اینکه در آن زمان دو اتفاق برای من افتاد؛ یکی آن که جوانی بود که شینده بود من فرزند روحانی هستم و چون پردم معروف بود، شبههای برای ان جوان پیش امد و شبهه خود را مطرح کرد.
این شبهه مانند خوره به جان این جوان افتاده و ذهنش را مشغول کرده بود. من مطالعات دینی داشتم به سؤال آن جوان پاسخ دادم و او آدم متدینی بود که یک زخم عمیقی در اعتقاداتش وارد شده بود.
زخم پانسمان شد و این خون بند آمد و آن جوان نفس راحتی کشید و گویا رو ح او التیام یافت و این مسأله برای م مهم بود فکر کردم توانستم به کسی کمک کرده باشم.
یک اتفاق دیگر همزمان بود که با اتوبس به شیراز میآمدم. وقت نماز صبح می گذشت و نماز قضا میشد؛ اما اتوبوش توقف نکرد و من همه توان را جمع کردم و به راننده اتوبوس گفتم مرا پیاده کن؛ میخواهم نماز بخوانم. نزدیک طلوع آفتاب بود که مرا پیاده کرد. بک مقدار آب باران در چاله مانده بود؛ من با همان وضو گرفتم، قبله را نفهیمدم کدام طرف است نماز خواندم؛ نمازی که نه وضویش دقیق بود نه از جهت قبله مطمئن بودم. اما خوب انگیزه ام درست بود و می خواستم مخالفت خدا را نکرده باشم.
وقتی کسی را برای یک راهی کاری گزینش میکنند؛ سپس شیاطین شیطنیتها یشان را میکنند تا زمینه آن راهی را که انتخاب کرده فراهم شود.خدا از کار شیطان بهره میگیرد چون شیطان نمیداند دارد چه می کند؛ اما میداند خدا چه میکند.
شیطان میخواهد همیشه ضربه بزند؛ اما در نهایت به نفع مؤمن تمام میشود. چون شیطان وقتی کیدش را بکار می برد، انسان به مانع برخورد میکند و وقتی انسان برای رسیدن به خدا و در راه خدا به مانع برخورد کرد؛ به تلاش مجبور میشود، تقلا می کند و انرژی متراکمش در راه خدا آزاد شود.
اگر موانع شیاطین نباشد، انسان از انگیزههای قوی برای عبور پیدا نمیکند، در حقیقت شیطان زمینه عبور از موانع را فراهم میکند. خدا در وجود انسان ، حجت باطنی قرار داد تا از آن برای رسیدن به خدا استفاده کند؛ اما شیطان مانع ایجاد میکند. اگر انسان استقامت کند، عبور از موانع انجام میشود. ارزش عبور از موانع با عبور بدون مانع، زمین تا آسمان فرق می کند.
دیدید وقتی میخواهند تکاورها را تربیت کنند ، برنامه عبوری از موانع برایشان در نظر می گیرند. اما سرباز معمولی را روی زمین آسفالت آموزش میدهند؛ بدون اینکه مانع در نظر داشته باشند. پس این موانع می تواند زمینه رشد انسان باشد.
حضرت عالی به کدام مدرسه علمیه وارد شدید و اوایل دوران طلبگی چگونه بود؟
اولش سرگردان بودم؛ یعنی مدارسی که میرفتم، استاد حسابی نبود با این که یک روز استاد بود و یک روز نبود. خیلی به من سخت میگذشت و چند مدرسه عوض کردم، چون همکلاسی ها من در حوزه با مدرک ششم ابتدایی طلبه شده بودند و من دیپلم ریاضی گرفته بودم و سنم از آنها بیشتر بود. بالاخره به مدرسه آقاباباخان آمدم. آشیخ محمدعلی که آ ن را شخص تعیین کنندهای بود، پذیرفت مدتی به من درس دهد این آقا در کار حوزه؛ یک آدم منقطع الی الله بود این مسأله کمال انقطاع، بسیار مهم است و من کمی از بحثم را اختصاص دهم به این مسأله کمال انقطاع که از نظر من خیلی مهم است.
من کمی بحثم را اختصاص می دهم به مسأله انقطاع از نظر من خیلی مهم است. کمال انقطاع در زیارت مناجات شعبانیه است:«الهی هب لی کمال الانقطاع الیک» خدایا مرا نسبت به خودت منقطع کامل کن؛ کاملا از دیگران بریده باشم و منقطع به سوی تو شده باشم. آدم منقطع، همیشه موحد است؛ دیگر پراکندگی ندارد. این کمال انقطاع خیلی موفقیت ایجاد میکند. یک سال درس خواندن با کمال الانقطاع خیلی موفقیت ایجاد میکند. یک در س خواندن با کمال انقطاع به اندازه ده سال خواندن معمولی و متعارف جواب می دهد.
این آقای شیخ محمدعلی خودش کامل انقطاع بود؛ یعنی هم و غمش این بود که طلبه تربیت کند. حالا مردم بدانند که ایشان این کار را میکند یا ندانند، اصلا به فکر این حرفها نبود فقط هدفش این بودکه طلبه تربیت کند و به عرصه برساند و خود ایشان برایم تعریف کرد که به آقای مکارم گفته بود ناصر! من پنج سال ساله تا آخر سطح را برایت تمام میکنم. الان برای طلبه ها تعجب آور است که کسی در پنج سال تا اتمام سطح پیش برود. بعد در عین حال هم مثل طلبههای معمولی تمام نکند. وقتی از ایشان سؤالاتی میکردند؛ بسیار خوب هم پاسخ میداد. به من هم گفت سه ساله سطح را شما را تمام میکنم. این ویژگی ایشان بود؛ نیم ساعت با آدم صحبت می کرد؛ مثلا می گفت: اگر سر آستینت در راه طلبگی پاره شد، ناراحت نمیشوی؟ بیای آخوند بشوی، گرسنگی دارد؛ کمبود دارد؛ این چیزها را دارد. خودت را برایش آماده کن! گاهی مردم خفت میکنند؛ زحمت میکشی، توجه نمیکنند و برای کارت ارزش قائل نیستند. نیم ساعت از این حرفها میزد؛ چون خودش به کامل انقطاع بود؛ در این نیم ساعت، طلبه خیلی متأثر میشد،بعد از این نیم ساعت صحبت آشیخ محمدعلی، طلبهای که با ایشان قرار بسته بود، حوصله هیچ چیزی جز درس خواندن نداشت؛ نه حوصله روزنامه، نه حوصله رادیو، نه حوصله پای منبر کسی رفتن، نه حوصله حوصله پای منبر کسی رفتن، نه حوصله کتابهای غیر درسی، حتی حوصله دید و بازدید در حد ضروت را به روز داشت، یعنی شش دانگ در درس می افتاد.
چنین انقطاعی کیفیت درس خواندن را بسیار تقویت میکند. درست است؟
بله! این شدنی است که طلبهای یک سال به صورت کامل انقطاع درسش خوانده از کسی که چندین سال معمولی درس خوانده، سرتر باشد. خدا رحمت کند اقای ارسنجانی چنین مسألهای اتفاق افتاد و او هم تحت تأثیر آشیخ محمدعلی روی دور افتاده بود؛ سال دوم طلبگیاش از کسانی که هفده سال سابقه طلبگی از کسانی که هفده سال سابقه طلبگی داشتند، بالاتر بود.
خودم پایه یک را چهار ساله تمام کردم و در آخرش همان را در پایان سال اول تدریس میکردم؛ این شدنی است. عمدهه، این مسأله کمال انقطاع است که در تحصیل درس حوزوی تأثیر دارد؛ در پیکار و مبارزه تأثیر دارد؛ «ایاک نعبد و ایاک نستعین» همان کمال انقطاع است. و اقعا شاگردهای آشیخ محمدعلی این نیم ساعت صحبت ایشان، روزی هجده ساعت کار میکردند، خسته نمیشدند. استاد میدوید، شاگردان هم میخواستند به پای ایشان برسند. روزی ده تا تدریس میکرد؛ با آن سن و سال بالایی که داشت، اصلا احساس خستگی نمیکرد؛ احساس نشاط می کرد؛ طلبه یعنی همین.
به نظر حضرت عالی هدف طلبگی و تحصیل در حوزه چه باید باشد؟
برزویه طبیب حرفی دارد که با عالم طلبگی بسیار همخوانی دارد. برزویه؛ طبیی ایرانی است و در دوره پیش از اسلام که رفته هندوستان؛ کتاب کلیله و دمنه را پسنیدیده و چون با زبان آشنا بوده؛ این کتاب را به زبان فارسی ترجمه کرده است. ایشان در مقدمهای که بر این کتاب نوشته به نکتهای درباره پزشکان اشاره میکند. حرفش دربار پزشکان است؛ اما به درد طلبگی نیز میخورد و او می گوید که طبیب مثل کشاورزی است، کشاورز گندم میکارد؛ جو میکارد برای غذا و قوت خویش و خانودهاش. هدفی که از کاشتن گندم و جو دارد، مغز گندم و جو است؛ اما بدون این هم خودش بخواهد، کاهی هم به دست میآید که آن قوت گوسفند و گاو و شترش است.
ان کشاورز این گونه است. میگوید: طبیب هم که درس میخواند، همین طور است؛ وقتی طبیب طبابت میکند، برای معرفت است؛ گندمش معرفت است؛ پولی هم مردم به او هدیه می دهند، زندگیاش را اداره میکند، این کاه و جو است.
این حکیم در زمان پیش از اسلام، بدن انسان و نیازهایش را به الاغ و اسب و گاو و اینها تشبیه میکند، خودش را بالاتر و انسانیت را یک چیز دیگر میداند. او می گوید: طبیب درس میخواند برای انسانیتش؛ اما جانورش که همان بدن باشد، قوتی به دست می آید؛ یعنی پزشکی، خوراک انسانیت من است و پولی که مردم به من میدهند؛ خوراک الاغم است. منظورش از الاغ، یعنی همین که توی آیینه میبیند. میگوید آقا این که توی آیینه میبنید این انسان نیست؛ این الاغ است؛ این مرکب انسان است؛ خدا تو را سوار این مرکب کرده است. برزویه این ر ا میفهمد و میگوید که این کاه و جو میخواهد؛ پولی که مردم به او میدهند به آن میگوید که این مزد کاهی من است.معرفتی که پیدا می کند، میگوید که این مزد گندمی است. طلبگی هم این است که طلبه، طلبه بشود برای امرار معاش؟ نه این طلبه نمیشود، باید امرار معاش را کاه طفیلی بداند و خدمت به خلق را گندم بداند.
خدا رحمتش کند آشیخ محمدعلی واقعا میگفت این که مردم بدانند من با سوادم؛ این کاه است، این که رییس بشوی، باید کاهت باشد؛ نه گندمت. اینکه خدا از تو راضی باشد باید گندم تو باشد، اگر مرجع تقلید شدی، این کاهت باشد، اما گندمت نیت خالص و رضایت خدواند و خدمت به خلق باشد.
قرآن می گوید: «تلک دار الاخرة نجلعها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا» یعنی ریشه فساد در علو است؛ لذا روی منیتش است. میگوید آخرت خواهی، باید اراده خدا باشد و اگر هم ریاست به تو رسید، مانند کاهی باشد که در ضمن کاشتن گندم به دست میآید. گندم کار تو خدمت به مردم باشد و حالا اگر کاه آن هم مرجعیت باشد، خب بشود.
امام راحل (ره) در نامهای به خبرگان مینویسد که رهبری در ادیان الهی ارزش ندارد؛ آنچه ارزش دارد؛ خدمت به مردم است، یعنی رهبری کاه است و خدمت به مردم؛ گندم است. ریشه آن برمیگردد به همان «رب ان نذرت لم ما فی بطنی محررا» یعنی عنوان کامل انقطاع و در دوره کمال انقطاع و انسان یک نوع ترقی می کند که در حالت عادی نمی تواند آن رشد را داشته باشد. زمانی خدا این توفیق را داده بود و همکلاسیهایمان زبان انگلیسی می خواندند؛ من هم می خواندم. بعد آنها نمیتوانستند صحبت بکنند. چرا این جوری شد؟ من یک وقت به دهنم آمد که تمام فکر و ذکرم را بگذارم روی کار انگلیسی.
همین کا ر را کردم ور دی یک دوره چند ماه زبان انگلیسی مسلط شدم و تیزانداری هم همین طور بود؛ رفقای ما گاه تیر می انداختند. من زمانی تمام وقتم را ، فکر و ذکرم را گذاشتم روی تیر اندازی و الان در مسابقات شرکت میکنم و بسیار اوقات برنده می شودم.
در هر کاری، اگر انسان در یک دوره به کمال انقطاع برسد، بارش را می بنند و من زبان تر کی را در زندان، چهل روزه طوری یاد گرفتم که مسائل شرعی را نیز به ترکی پاسخ می دادم، چرا؟ چون هیچ چیزی دیگر در زندان نبود، کتاب و اینها در اختیا من نبود، به صورت کمال انقطاعی ترکی یاد گرفتم. من به طلبهها توصیه می کنم که ادبیات را به صورت کامل الانقطاعی بخواند؛ یعنی فکر و ذهنشان ادبیات باشدو یک سال، دو سال این کار را بکنند که درسها خوب فهمیده و کار کرده باشند تا کامل الاقطاع هستند بارشان را بنندد، داغ داغ اثر دارد و اگر این تنوریخ یخ کرد، نانش خوب نمی شود . تا تنور داغ است، بزنند به تنور.
به نظر حضرت عالی طلبه ها امروزی با چه آسیبهایی روبه رو هستند؟
یکی از آفتهای طلبگی، نظامات جدید است که در حوزه به روال تبدیل شده است. حوزه وقتی که خوست توسعه پیدا کند ، خودش را با دانشگاه مقایسه کرد تا یک مقدار از کمالات دانشگاه را به خود ش اضافه کند. در مدارس حضور و غیاب می کردند؛ امتحان می گرفتند؛ نمره می دادند و بعد سال به سال کارنامه هر سال میدادند و حوزه این حرف ها را نداشت؛ ولی وارد اینها شد.
استاد حوزه باید مثل آشیخ محمدعلی که میگفت آقا جان ما حضور و غیاب میکنیم ولی این حضور و غیاب ما کاه است. تو خودت را حضور و غیاب کن و حضور غیاب خودت گندمی است. حضور وغیاب گندمی و کاهی چیست؟ چون من که نمیدانم دلت در جلسه حاضر بود یا نه. من وقتی در دفتر مینویسم اینها غایب هستند؛ یعنی بقیه حاضر بودند؛ یعنی بقیه حاضر بودند؛ بدنشان حاضر بودند؛ اشباحشان حاضر بود؛ من که نمی دانم تو حواست یک جای دیگر رفته است یا نه، پس این دفتر حضور و غیابی که ما اعلام میکنیم حاضری میدهیم؛ حاضری که با حضور و غیاب حقیقی نسبت عموم و خصوص من وجه دارد. این گونه نیست که هر کسی غایب از جلسه است، غایب باشد.
امروزه با ویدئو کنفراس، بدون اینکه در جلسه حاضر باشند، از یک کشور دیگر حضور دارند و یعنی در یک قارهای یک جلسهای تشکیل می شود و عدهای در یک قاره دیگر هستند؛ اما از طریق ویدئو کنفراس در این جلسه حضور دارند و امروزه این گونه شده است و میشود از نظر جسمی در جلسه نبود؛ امام از نظر روحی ، فکری و عقلی در جلسه بودم، این امکانات الان وجود دارد که آدم در یک شهری هست و با شهر دیگری چت می کند، گفتو گو میکند و حضور دارد و حضو ر مجازی، یعنی حضور قلب، خیلی بالاتر از حضور فیزیکی است و پس از این حضور و غیابی که میکنند، حضور فیزیکی است.
وای به حال طلبهای که برای حضور فیزیکی و برای این که غیبتش نزنند سرکلاس برود! نیت که همین می شود و میخواهد بروند غیبتش نزنند؛ این موجب می شود غایت معنوی درس خواندن از بین برود، چون آمده است حضورش را بزنند؛ مانند معلمی که کارتش را میزند و بعد مینشیند پای موبایلش یا کارمندی که می رود کارتش را مینشیند و بعد مینشیند و با همکارش حرف میزندو و این حضور فیزیکی است؛اما غیبت معنوی است و وای به حال طلبه، اگر برای حضور و غیاب سر کلاس برود با برای امتحان و برای نمره درس بخواند.
یکی از آفات این کار، این است که پس از این که انسان نمره را به دست آورد؛ مطلب یادش میرود. علتش این است که حافظه ما هوشمند است و طبیعتا متناسب با فرمانی که می دهیم، عمل میکند و فرمان ما برای حافظه ما در نیت ما است، وقتی نیت من این است که با این نمره بگیریم، وقتی نمره را گرفتم حافظه پاکش میکند، بسیاری به من گله میکند که مطالب از یادمان می رود، میگویم شما برای نمره درس خواندید و نمرهتان را هم گرفتید.
اگر طلبه ای یا دانشجویی در امتحان نمره بیست گرفته باشد و فی المجلس بگویند یک اتفاقی افتاده؛ و سؤالات جدید آمده و می خواهیم دوباره امتحان بگیریم؛ اینها می گویند، آمادگی نداریم؛ لااقل یک شب به ما مهلت دهند و می خواهد این سبکی کار کند و ب حافظه بگوید یک بار دیگر می خواهم نمره بگیریم و اینها را یک دورهمرور کند تا دوباره یادش بیاید و اما اگر فرصت را به او ندهند نمره نمی آورد، چرا؟
چون پاک شدو این بی حافظگی نیست؛ اشکال در نیت و نوع درس خواندن است و حضور و غیاب کاهی خوب است؛ اما حضور و غیاب گندمی خوب نیست؛ یعنی شما آنچه معلم مینویسد حاظر یا غیاب، این را کاهی بدان و خودت یک حضور غیاب گندمی درست کن. آن کاهی را گندمی تلقی نکن. گندمی را خودت تلقی کن! چرا؟
چون طلبه میداند در این کلاس بودم بیست دقیقه حواسم نبود. شما در این دفتر حضور و غیابت این بیست دقیقه را غیبت بزن و خودت را جریمه کن. خودت را ولو این که صد تا صلوات بفرستی پنجاه صلوات بفرستی جریمه کن . هم جریمه کردن است؛ چقدر باشد مهم نیست. جریمه سنگینی که نتوانی بپردازی نکن! جریمه سبک کن!
در نمره هم کاهی و گندمی داریم، کس که مطلب طوطی وار و بدو ن اینکه اصلش را بفهمد، حفظ کرده و نمره بیست می گیرد. اما نمره برای فهم است؛ برای حرظ کردن. از این جهت آن نمره که آنها میدهند، نمره کاهی است، نمره گندمی را خودت به خودت بده . تو می گویی متن این درس برایم صاف نشد، پس به خودت نمره ضعیف بده، چون بعد بگو من این را تکیمل کنم و تا به خودم نمره بیست بدهم.
مدرک هم همین طور است و این گونه نیست که هر کسی مدرک کارشناسی داشته باشد؛ کارشناس نیست و چننی نیست که هر کسی مدرک کارشناسی نداشته باشد، کارشناس نیست. نه بین مدرک و کارشناسی رابطه عموم و خصوص من وجه است. امام کارشناس بود؛ ولی مدرک نداشت و بسیاری مدرک دارند؛ اما کارشناس نیستند.
به طلبه ها توصیه می کنم مدرکی را که به آنها می دهند؛ مدر ک کاهی بدانند؛ مدرک گندمی، آن است که خودشان ادراک کنند و نشانه کارشناس بودن این است وقتی شخصی به نظریهای رسید، با یک نظریه دیگر کله پا نشود. آدم وقتی در یک مسألهای نظری پیدا می کند؛ دریر به نظریهای می رسد و بعد هم این نظریه می تواند مدت ها برایش ثابت داشته باشد و چون از پایه این نظریه را فهمیده است.
چه توصیهای به طلبهها دارید؟
امام راحل (ره) با اطمینان می گوید اسلام سنگرهای کلیدی را فتح خواهد کرد. الان سنگرهای کلیدی در عالم به دست یهود فتح شده است؛ چهار سنگر کلیدی فرهنگ؛ ثروت، قدرت و دانش این چهار سنگر به دست یهود است. چگونه؟
سنگر دانش، علوم انسانی است درتمام دانشگاهها است . علوم انسانی هستند و علوم تحربی را معین میکند. کارشناسان علوم تجربی با تمام ابهتش در دست علو م انسانی موم است و علو م انسانی تکلیف آن را معین میکند.
یهود علوم انسانی تکلیف آن را معین می کند و تسخیر کرده است؛ یعنی نویسندگان و تئوریسینها علو انسان ی عموما یهودی هستند؛ در سنگر ثروت، بانکها هستند که ابتکار عمل را در دست دارند و پولیدر دست مردم است؛ رسم پول در دست بانکها است و میدانی که یعنی چه؟ پولی که در دست شماست ، اسمی است؛ رسمیت آن دست بانک است. این کاغذی که دست شماست، بانک معین می کند این چه ارزشی دارد.
اگر بانکاسکناس زیاد چاپ کرد اسکناهایش دو برابر شد؛ قیمت پولی که در جیب شما است نصف می شود. پنجاه هزار رتومان شما را کار بیست و پنج هزار تومان میکند، در حقیقت بانک ها مرکزی هستند که پول را خلق می کنند و یهود بانک مرکزی بزرگی است که پول بین الملل عالم در مشت او قرا دارد و دلار پول اوست، امریکا ابزار اوست.
قدرت سیاسی،در عالم، یعنی سازمان ملل ، قاضی بزرگ بین الملل است و هردو کشوری دعوا کنند؛ باید به آنجا بروند . عین کسی که حاکمیت سازمان ملل را داشته باشد، همه جا را دارد.
میماند فرهنگ؛ در این رکن هم هم هالیوود را دارند. مطالب را از راه هنر و سینمادر اخلاق روحیات و افکار جوانها شما جا میاندازند و راه رساندن اینها به بچه ها طوری درست شده که این رسانه می تواند تا پستوی خانه شما برساند و ازتمام فیلترها عبور کند شما ماهوراه را هم جمع کنی، نمیتوانی مسأله را حل بکنی.
با این حال، امام راحل(ره) که با اطمینان میگوید اسلام سنگرهای کلیدی را یکی پس از دیگری تسخیر می کند و یعنی روزی میآمد و که ما این حق وتو را از آنها می گیریم و بتوانیم آنجا یک سازمان جدید با قوانینش ایجاد کنیم. یک روز هم اسلام علمی و علم اسلامی را کشف میکنیم و بجای علوم انسانی غرب به کار می بریم. یک روز هم ما از همین هنر، شعر سینما استفاده میکنیم و فیلم های خوب خودمان را به تمام دنیا صادر می کنیم. اینها سنگرها ی کلید است.
به طلبه ها عزیز هم عرض می کنم به صورت به صورت کامل الانقطاع کار کنید که بتوانید پشت سر دشمن بروید و این چهار سنگر کلیدی را بگرید؛ هم و. غمتان این باشد. میگویید چطوری می شود، حالا که این چهار تا گرفته است. آنها از غفلت ما استفاده کردند، اگر غافل نبودیم؛ پیروان کتاب تحریف شده نبایداپیروان کتاب تحریف نشده را شکست بدهند و مؤمن نبودیم که این طور شد؛ اگر مؤمن بودیم این چنین به سرما نمیآمد؛ «و انتم الاعلون ان کنم مؤمنین».
ما با این کتاب خوبی در دست دارید با یان حجت باطنی خوبی که در دست دارید، یا این زمینه انتظار که شما دارید، باید بتوانید این چها رنقطه را بگیرید و کارهیا پراکنده نکیند و کارهای پرحجم، دردی از شما درمان نمی کند و کارها پرحجم و کم وزن و کارهایی که لون انسان را برمیگرداند، فایده ندارد.
منبع:شماره 15 ماهنامه فرهنگی اجتماعی حاشیه