آیا شما واقعا آدمی مذهبی هستید؟ چون تولید «تنهاترین سردار» و «ولایت عشق» نوعی عرق مذهبی میخواهد.
من از خانواده مذهبی هستم، خودم هم یک مذهبی سنتی هستم ولی اینکه کسوت
مذهبی داشته باشم نه! بعد از «ولایت عشق» هم دیگر به دنبال کارهای
تاریخی- مذهبی نرفتم.
غیر از بازی در سریال «مختارنامه»؟
بله! قبل از اینکه آقای بحرانی تولید فیلم «امام
حسین (ع)» را شروع کند آقای رضا بالا - مدیر بخش فرهنگی سیمافیلم - به من
پیشنهاد این فیلم را داده بود که قبول نکردم. خیلی از فیلمهای مذهبی دیگر
هم پیشنهاد شد که نپذیرفتم.
پس چرا از میان همه آنها، فیلمی درباره امام حسن(ع) و امام رضا(ع) ساختید؟
امام حسن(ع) که اصلا کار من نبود. شخص دیگری این کار را در سیمافیلم شروع
کرده بود و 6 ماه هم فیلمبرداری کرده بودند و همان زمان، من قرار بود برای
سیما فیلم کاری از جنس «همسر» انجام بدهم به نام «کلاه گیس». آقای موسوی،
تهیهکننده سریال امام حسن(ع) بود و من از طریق ایشان شنیدم که مشکلاتی در
تهیه آن به وجود آمده است. یک روز آقای حیدریان که مدیرعامل سیمافیلم بودند
از من خواستند این سریال را تمام کنم. من هم چون خیلی به آقای حیدریان
احترام میگذاشتم در ابتدا پذیرفتم ولی وقتی سر صحنه رفتم و دکورها و... را
دیدم گفتم نمیتوانم. آقای حیدریان هم گفتند از ابتدا شروع کن. وقتی که
سناریو را خواندم گفتم با این سناریو هم نمیتوانم کار کنم. گفت پس بنویس!
به هرحال وارد این کار شدم. آن موقع فکر میکردم یک سریال مناسبتی محدود
است. بعد از تمام شدن «تنهاترین سردار»، سریال «ولایت عشق» پیش آمد و من
قبول نکردم... «ولایت عشق» اولین سریالی بود که در آن، صدا سر صحنه گرفته
میشد و خود حضور فیزیکی امام و حرف زدن ایشان؛ همه جدید و تازه بودند.
واقعا خطرناک بود. ما برای اولین بار صدا و فیزیک امام(ع) را پخش کردیم.
شما آدم سیاسی نیستید ولی از یک خانواده سیاسی هستید. شنیدهام برادرتان با نواب صفوی قبل از انقلاب همکاریهایی داشته است.
بله! مادرم زن مذهبی بود. برادر بزرگترم سیاسی بود و در ابتدا وارد گروه
نواب صفوی و خلیل طهماسبی و عبدخدایی شد. بعد از مدتی از آنها برید و
تودهای شد! بعد وارد ارتش شد و به جرم تودهای بودن 6 سال در زندان
قزلقلعه بود. من خیلی کوچک بودم که همراه مادرم به ملاقات او میرفتیم.
وقتی از زندان بیرون آمد سیاست را رها کرد و در بانک مشغول به کار شد ولی
به خاطر شکنجههایی که متحمل شده بود در سال 63 فوت کرد. برادرم بیشتر از
آنکه سیاسی باشد به نوعی تمایل به قدرت داشت! چون به هرحال از نواب صفوی تا
حزب توده خیلی تفاوت وجود دارد.
«تشریفات» را براساس درک اتفاقات آن دوران ساختید؟
به هرحال شناخت سیاسی محدودی به دست آورده بودم. حتی بعد از «تشریفات»،
فیلم «تاواریش» را ساختم که بسیار نزدیکتر به این مسائل بود.
در واقع شما 2 فیلم درباره گروههای چپ قبل از انقلاب ساختهاید.
در بیوگرافی خودم در کتاب من و سینما از برادرم محسن یکی دو بار بیشتر
اسم نبردهام چون اندیشه او چندان در زندگی من مؤثر نبود. درباره اصغر آقا
(برادر دیگرم) خیلی صحبت کردهام چون او در شکلگیری شخصیت من خیلی مؤثرتر
بود. یادم هست وقتی بچه بودم برادرم محسن به من یاد داده بود عکس استالین
را بکشم بنابراین وقتی استالین مُرد ناخودآگاه برای من مساله شد و وقتی
رفتم روسیه، دنبال نشانههایی از وقایع مربوط به استالین بودم. به هرحال
حضور محسن در زندگی من با کتابهایی که میخواند و افکاری که در سر داشت
سبب شد با شکل سنتی چپ قبل از انقلاب آشنا شوم. در واقع یک تأثیر
ناخودآگاه بود.
میرسیم به شاهنقش دیوان بیگی و اینکه حضور شما در فیلم «آذر، شهدخت...» چطور اتفاق افتاد.
من و «بهروز افخمی» در جشنواره فیلم فجر سال 91 هر دو داور بودیم که در
آنجا از من پرسید: مشغول چه کاری هستی؟ گفتم: قرار است کاری را برای شبکه
نمایش خانگی انجام دهم. البته من و بهروز همیشه رابطه خوبی داشتهایم. من
به فیلمهای او علاقه زیادی دارم. مثل «عروس»، «شوکران»، «کوچک جنگلی» و...
به هرحال پس از مدتی تماس گرفت و گفت: حاضری در فیلم من بازی کنی؟ گفتم:
اگر نقشی باشد که با شخصیت من جور باشد بعد از خواندن فیلمنامه قبول
میکنم. بعد هم فیلمنامه را خواندم و حضور در این نقش را پذیرفتم.
شما معمولا به بازی در فیلمهایی اقبال نشان میدهید که
ویژگیهای سیاه ـ خاکستری در آن نقش متجلی باشد. این تصویری است که از
«میراث من جنون» تا «اصغر کوپک» از نقشهایی که شما ایفا کردید هواخواهان و
طرفداران شما در ذهن دارند. معمولا نقشهایی را انتخاب میکنید که کنش
برجستهای در متن اثر نمایشی دارد. حضور شما در فیلم «آذر، شهدخت، پرویز و
دیگران» مرا یاد رویکرد جان وین در «مرد آرام» (جان فورد) میاندازد. جان
وین با اینکه در اغلب آثار سینمایی وسترن پر تحرک حضور پیدا میکرد با
حضور در «مرد آرام» کنشگری خود را به حداقل رساند اما در همین فیلم هم
درخشید. چگونه این نقش را پذیرفتید؟ چون در واقع نقش یک پدر آرامی است که
در امور خانواده تدبیر میکند و... آیا هراس نداشتید ممکن است این نقش دیده
نشود؟ و طرفداران توحید (تشریفات)، نمکی (مسافران مهتاب)، اصغر کوپک
و...شما را در این قالب نپذیرند.
من هرگز به این مساله فکر نمیکنم که چه نقشی به من میخورد؟ البته این یک
واقعیت است که همواره نقشهای مسالهدار برای هنرپیشهها جذاب بوده و اغلب
بازیگران دوست دارند «هملت» یا «مکبث» را بازی کنند. شخصیت مسالهدار است
که پتانسیل لازم برای بروز توانمندیهای بازیگران را فراهم میکند اگرنه
نقش یک انسان معمولی که معقول زندگی میکند، هیچ فرصتی برای شکوفایی و بروز
بازیگر به همراه نخواهد داشت و این نکته مهم را یادآور شوم که اغلب به
پتانسیل نقش توجه میکنم. مثلا شخصیتی بیآزارتر از «نمکی» که نداریم ولی
واقعا نقشی بود که جای بازی داشت یا در «همنفس» و «تشریفات» همینطور است.
یکی از دوستان ما جمله زیبایی میگفت: «من شخصیت بد، بازی میکنم ولی شخصیت
بیشخصیت، بازی نمیکنم.» به هرحال بد بودن و خوب بودن به تنهایی برای
پذیرفتن یا نپذیرفتن یک نقش ملاک نیست.
ویژگی «دیوان بیگی» در «آذر،شهدخت...» چه بود که آن را پذیرفتید؟
«دیوان بیگی» یک شخصیت استثنایی است. البته یک خصلتی دارد که در همان روز
اول متوجه شدم. اصولا شخصیتهای دراماتیک آدمهای برونگرایی هستند که
احساساتشان را بروز میدهند و به همین علت، جای بازی دارند. در تاریخ
نمایش، به ندرت شخصیتهای درونگرا پیدا میکنید مگر در داستانهای «چخوف» و
«اونیل». مثلا در «باغ آلبالو»ی چخوف، بیشتر شخصیتها درونگرا هستند. در
«دایی وانیا» و «مرغ دریایی» هم همینطور. برای همین است که بازی کردن این
نقشها بسیار سخت هستند اما بیشتر شخصیتهای دراماتیک، افراد برونگرایی
هستند و عواطف، احساسات، امیال و نیازهای دراماتیک خود را بیرون میدهند.
به همین دلیل هم میتوان آنها را بازی کرد. من همواره تمایل به بازی کردن
در نقشهای برونگرا داشتم و اجرای نقشهایی شبیه داستانهای «چخوف» برای من
سخت بود و اصلا هم به سمت آنها نمیرفتم. خیلی از کارگردانها هستند که با
اجرای نقشهای «چخوف» زمین خوردند، چون یک طنز پنهان در آنها وجود داشت.
شخصیتهای درونگرایی هستند که درآوردن آنها هم از نظر کارگردانی و هم از
نظر بازی، کار سادهای نیست. فیلمنامه «آذر،شهدخت...» یک اقتباس از رمان
خانم «مرجان شیرمحمدی» است. البته من اصلا به جهت فیلمنامه یا نقشی که قرار
بود بازی کنم وارد کار نشدم بلکه به خاطر خود «بهروز افخمی» کار را قبول
کردم. به خودش هم گفته بودم که من به خاطر خودت که آدم باسواد و اهل
مطالعهای هستی بازی در این پروژه را میپذیرم و خودم را به تو میسپارم.
میدانستم که «بهروز افخمی» هرگز کار پیش پا افتادهای نخواهد ساخت. روز
اول که جلوی دوربین رفتم فهمیدم «افخمی» قصد دارد یک شخصیت درونگرا از من
دربیاورد و اصلا نمیخواهد یک کار نمایشی از «دیوان بیگی» بگیرد. این با
تلقی من از نقش، متفاوت بود به همین دلیل همان روز اول اعلام کردم که من
بازی نمیکنم. فیلمنامه هم به گونهای بود که پتانسیلهای لازم برای
درونگرا شدن این نقش وجود داشت. افخمی علت انصرافم را پرسید و من هم گفتم:
«با اجرای این نقش درونگرا، هم تو خراب میشوی و هم من. من تمایلی به اجرای
چنین نقشهایی ندارم. بهتر است همین الان که هنوز اتفاقی نیفتاده از شخص
دیگری استفاده کنی.» ببینید در شخصیت «عمر سعد» در سریال «مختار» من اصلا
چنین حسی نداشتم که نقش من درونگراست...
چون کنشهای زیادی داشت.
بله! «عمر سعد» کنشهای زیادی داشت و کاملا شخصیت برونگرایی بود اما
درباره «آذر، شهدخت...» در همان چند پلان اولیه، از روی توضیحاتی که
کارگردان به خانم گوهر خیراندیش میداد متوجه شدم موضوع چیست و احساس کردم
ممکن است اجرای این کار برای من ایجاد معضل کند اما «بهروز افخمی» گفت: «تو
نگران نباش من خودم همه چیز را درست میکنم!» به هرحال من دوباره کار را
شروع کردم و بهروز یک تیک گرفت و گفت: خیلی خوب بود! من گفتم: «اجازه بده
خودم ببینم.» دیدم و گفتم: «خب! حالا میتونی یک تیک دیگر بگیری. مثل اینکه
دارم میفهمم چه کار باید بکنم! تو میخواهی هیچ بازی در کار نباشد و
میخواهی بازی را از بازیگر بگیری. در حالی که در مدل ایفای من هنوز بازی
وجود دارد پس بگذار یک تیک دیگر بگیریم.» او هم موافقت کرد و دوباره همان
تیک را گرفتیم. این اولین و آخرین باری بود که من به تصویر نگاه کردم ولی
با همین یک بار، متوجه شدم چه اتفاقی باید بیفتد. من باید خودم درباره یک
نقش به باور برسم، اگر به این باور نرسم، کار را خوب انجام نخواهم داد. به
هرترتیب توانستم این نقش را باور کنم و در عین حال به روند فیلمنامه تسلط
پیدا کردم و فهمیدم « دیوان بیگی» آدم قدرتمندی است که دارد همه چیزش را از
دست میدهد. من در حقیقت باید مثل نابازیگرها بازی میکردم. باید
نابازیگری باشم که دارد زندگی خودش را میکند. به همین ترتیب ادامه دادیم و
همه میدانستیم چه کاری انجام میدهیم. من به بهروز گفتم: «تو قصد داری
فضای اقتباس شده از یک رمان را بگیری و پلانهایت هم به آن اقتباس کاملا
وفادار باشد.» وقتی کار به اتمام رسید من حتی در جشنواره فیلم فجر برای
تماشای فیلم نرفتم! 3 ماه پس از آن در سینما قلهک، در یک اکران خصوصی، فیلم
را دیدم. چون میترسیدم خوب نشده باشد.
شما میترسیدید از دیدن فیلمی که نقش متفاوتی ایفا کردید در حالی که در برج میلاد حرف از کاندیدا شدن شما بود!
من که اصلا به برج میلاد نرفتم و بعد از آن هم در هیچکدام از نمایشهای
جشنواره حضور نداشتم. با وجود سالها فعالیت در قالب نقشهای برونگرا، فیلم
بهروز، تجربه اول من در یک نقش درونگرا بود و میتوانست بسیار خطرناک
باشد. به هرحال من سالها نقشهای متفاوتی بازی کرده بودم. مثلا نقشی که در
«ولایت عشق» داشتم، نقشی بود به نام «علی ابن عثمان» که امام رضا (ع) را
به شهادت میرساند. در واقع این شخصیت، ساخته و پرداخته ذهن خودم بود.
البته مأمون برای به شهادت رساندن امام رضا (ع) توطئه کرده بود ولی شخص
مشخصی به اسم «علی ابن عثمان» وجود نداشت و خودم ساخته بودم. حتی آقای
«لاریجانی» همان زمان به من گفت: «تو از این آدم خبیثتر پیدا نکردی که در
نقش او بازی کنی؟» نقشهایی که بازی کرده بودم همه همینطور بودند مثل «اصغر
کوپک» یا «نمکی». نمکی شخصیت درونگرایی نیست، فقط معلول ذهنی است و در
تمام ماجراهای آزاردهندهای که در طول فیلم برای او میافتد، در نهایت او
خرد میشود اما خرد شدن او، از نوع خرد شدنهای معمول دراماتیک نیست بلکه
نوع دیگری است. میبینید که همچنان دست به کمر ایستاده و...
آقای افخمی در متن اثرش به فیلمهای انتلکت بیمخاطب طعنه میزند ضمن
اینکه نگرش و سلیقه شما در احیای سینمای ملی پرمخاطب با افخمی همسو است.
من و بسیاری از فیلمسازان دیگر مثل «بهروز افخمی» به سینمای حرفهای با
مخاطب انبوه اعتقاد داریم. آقای افخمی با فیلم «عروس» به فیلمساز مطرحی بدل
شد و سعی کرد مخاطب عام را درگیر فیلم و سینما کند و همین سیاق را در
«کوچک جنگلی» دنبال کرده بود. البته مثل هر فیلمساز دیگری او هم میتواند
گاهی صد درصد موفق شده باشد و گاهی هم موفق نباشد. به نظر من، یک فیلمساز
حتی اگر بهترین فیلمش را هم ساخته باشد اما نتواند مخاطب را جذب کند شکست
خورده است چون باید کیفیت کار خود را در جذب مخاطب جستوجو کند، من هم همین
نگاه را دارم. مخاطب شرط لازم برای تولید است، هرچند شرط کافی نیست. من هم
معتقدم اگر بهترین فیلمی که تا به حال ساختهام نتواند مخاطب چندانی را به
خود جذب کند پس حتما یک جای کار غلط است. البته باز هم عرض میکنم که جذب
مخاطب، شرط کافی نیست.
شما در «آذر، شهدخت...» یک بازیگر مقابل دارید به اسم مانی حقیقی
که یکی از شما دو نفر به سینمای مردمی معتقد است و دیگری معتقد به سینمای
انتلکتوئل. خودتان این همکاری را چگونه تفسیر میکنید؟
مانی حقیقی به عنوان بازیگر در فیلم «ورود آقایان ممنوع» مطرح شد که با
مخاطب عام سر و کار داشت ولی او به عنوان کارگردان، سلیقه خودش را دارد و
اتفاقا در بخش خصوصی کار میکند. هرچند که نوع نگاه او جشنوارهای است.
ببینید! سینمای کیارستمی هیچگاه به سینمای ما آزاری نرسانده است چون اصلا
دنبال اکران شدن فیلمهایش در ایران نیست. او بیشترین اسم را در فیلمسازی
دارد ولی کمتر کسی فیلمهای او را دیده است. اگر از مردم بپرسی یکی از
فیلمسازان معروف ایران را نام ببرید میگویند: کیارستمی ولی اگر بخواهی
فیلمهایش را نام ببرند اصلا نمیتوانند چون اصلا این فیلمها کجا هستند که
مردم ببینند؟ بنابراین کیارستمی آزاری ندارد. مانی حقیقی هم همینطور است.
حتی بودجهاش را از دولت نمیگیرد. تفکرات خودش را با کمک بخش خصوصی به
صورت فیلم در میآورد. مانی که خودش علاقه به ساختن فیلمهای جشنوارهای
دارد نمیتواند به عنوان بازیگر بگوید من فقط در فیلمهای جشنوارهای بازی
میکنم چون حتی فیلمهای جشنوارهای از بازیگرانی استفاده میکنند که
بتوانند حداقل مخاطب را جذب کنند. بههرحال سازندگان فیلم تمایل داشتند از
یک چهره مطرح در آن نقش استفاده کنند که مانی حقیقی در آخرین روزها برای آن
نقش انتخاب شد.
پیشبینی شما درباره «آذر، شهدخت...» چیست؟ آیا استقبال خوبی از آن خواهد شد؟
من هیچ پیشبینی ندارم. اصلا نمیتوانم قاطعانه نظر بدهم چون فیلم غیرقابل
پیشبینی است. برخی را دیدهام که خیلی از آن خوششان آمده و برخی اصلا
خوششان نیامده. اینکه چگونه با مخاطب عام برخورد میکند قابل پیشبینی
نیست. چون فیلمی نیست که مسبوق به سابقه باشد و جنس سناریویی آن از نوع
خرده پیرنگ است، نه از نوع کلاسیک و خطی، چون یک خط دراماتیک ندارد.
چون منظرگاه داستانیاش را تغییر میدهد، از این بازیگر به آن بازیگر سوئیچ میکند و...
خرده پیرنگها وسط میآید. فرمول اصلی رقابت میان همسران است. همین فرمول
به نوع دیگر در فیلم «همسر» یا در سریال «آشپزباشی» آقای هنرمند وجود دارد.
وقتی من 15 صفحه اول سناریو «آذر، شهدخت...» را خواندم تصور کردم فیلم
براساس همین زن و شوهر جلو خواهد رفت ولی کمی که جلو رفت دیدم وارد پیرنگ
دیگری میشود و دختری که از خارج بازگشته محور فیلم شده است و بعد از مدتی
باز هم این دختر را رها میکند و وارد خرده پیرنگ دیگری میشود و این روال
ادامه پیدا میکند.
ترکیب بازیگرهای فیلم هم خیلی وسوسهبرانگیز است. شما بعد از
مدتها در سینما دیده شدهاید و در کنارتان رامبد جوان، مانی حقیقی و در
واقع بازیگران بسیار خوب دیگری حضور دارند. با این وجود شما امیدی به
پرفروش شدن آن ندارید؟
چرا! امید دارم که این اتفاق بیفتد. هم به عنوان بازیگر فیلم و هم به
عنوان دوست بهروز افخمی و هم به عنوان حامی بخش خصوصی امیدوارم این اتفاق
بیفتد. خصوصا اینکه اگر این فیلم به فروش خوبی دست یابد پس میتوان امیدوار
بود که در این سینما میتوان به گونه دیگری هم قصه گفت! ولی نمیتوانم به
عنوان یک حرفهای پیشبینی خاصی بکنم.
شما و آقای «الوند» و بسیاری دیگر از فیلمسازان دهه 60
میخواستید از شرایط گلخانهای دهه شصت عبور کنید و «بهروز افخمی» با فیلم
«عروس» به موج فیلمسازانی پیوست که مخاطب هدفش توده گستردهای از مردم
بودند. تصورم این است که بهروز، فیلمسازی از جنس خود شماست.
بهروز افخمی از موقعیت خود استفاده کرد و توانست با ساختن فیلم «عروس»
فضای حاکم بر سینما را سبکتر کند. حتی تا جایی که به یاد دارم در آن زمان،
شهید آوینی یک حمایت ضمنی از فیلم عروس کردند. همین حمایت باعث شد فضا
برای ساخت آثار پرمخاطب مردمی فراهمتر شود البته نه صد درصد. در واقع در
سالهای بعدی فضا سبکتر شد اما میتوان گفت عروس در این زمینه پیشقراول
بود. بهروز افخمی کسی نیست که فقط به جشنواره فکر کند، او به مخاطب فیلم و
کیفیت کار فکر میکند. برای همین است که فیلم «آذر،شهدخت...» علیالقاعده
نباید فیلمی باشد که در جشنوارههای خارجی از آن استقبال شود. چون تاحدی
نگاه ضد همجنسگرایی در این فیلم وجود دارد و مسلما در جشنوارههای خارجی
از این موضوع استقبال نمیشود البته خود بهروز هم این احتمال را میداد.
این اتفاق درحالی میافتد که در جشنواره کن، فیلم «آبی، گرمترین رنگ» جایزه اصلی جشنواره را میگیرد.
بله! بهروز افخمی هم این مطلب را میدانست و این خود نشان میدهد فیلمساز
دورخیزی برای جشنواره ندارد. چون به هرحال حساسیتهای خارجیها را نسبت به
این موضوع میدانست ولی باز کار خودش را انجام داد. در حالی که خیلی از
فیلمسازهای ما تعمدا موضوعاتی را انتخاب میکنند که در جشنوارههای خارجی
مورد استقبال قرار بگیرد. مثلا چنین جشنوارههایی علاقهمند به تولید
فیلمهای چرک از ایران و جهان سوم هستند که نه تنها بازتاب بدبختیها بلکه
صورت اگزجرهای از مشکلات است. هرچند خوب است عیب و ایرادهای جوامع خودمان
را ببینیم و در تولیدات سینمایی نشان دهیم اما نه به این شکل. تو هرگز
نمیتوانی نماهایی از طبیعت زیبای ایران بگیری و انتظار داشته باشی فیلمت
را در جشنواره کن هم نمایش دهند! آنها فقط فیلمهای چرک از ما میخواهند.
چرا از اواسط دهه هشتاد، دیگر فیلمی روی پرده سینما نرفته است که نویسنده و کارگردانش آقای «مهدی فخیمزاده» باشد؟
رفتن من از سینما به معنای این نبود که جلوی من را گرفتند. کارهای حرفهای
ضرورتهایی را ایجاب میکند که در آن شخص، خیلی اختیار خود را در دست
ندارد. ببینید! من همین الان هم تمایل چندانی برای حضور در سینما ندارم.
حتی همین اواخر آقای ایوبی از من خواستند در یک کار سینمایی مشارکت کنم ولی
من گفتم: «نه! میخواهم تولید یک سریال را شروع کنم.» چرا؟ برای اینکه
فیلمسازی مثل من که همواره با هر دو چشمش به مخاطب نگاه میکرده و خود را
در آینه مخاطب دیده و کیفیت کار خود را با میزان جذب مخاطب بررسی میکند،
وضعیت امروز سینمای ما چندان مطلوب نیست. سینمایی که در آن فیلمی را
میسازی و بعد درگیر مناسبات عجیب و غریب اکران میشوی و 2سال منتظر
میمانی تا اجازه اکران به فیلمت بدهند و حالا اینکه آیا در شرایط مطلوبی
اکران شود یا نه و... در نهایت پس از همه این موارد اصلا فیلم نمیتواند
مخاطب خود را پیدا کند و فیلمساز نخواهد توانست کار خود را به شکل مطلوبی
ارزیابی کند. بنابراین من ترجیح میدهم همچنان وارد سینما نشوم. دلیل اینکه
بعد از «ولایت عشق» تمایل نشان دادم که باز هم سریالهای تلویزیونی بسازم
همین است. سینمای ما دارای آشفتگیهای بسیاری است. در تلویزیون حداقل این
امکان وجود دارد که مثلا وقتی فیلمبرداری سریالت هنوز به پایان نرسیده، پخش
آن را آغاز میکنند. چون تلویزیون به خوراک بیشتری نیاز دارد و مخاطبان
زیادی هم دارد. وقتی کاری را در تلویزیون شروع میکنم میدانم که تا پایان
سال روی آنتن خواهد رفت و من خواهم توانست بازتاب کارم را ببینم. وقتی
اکران یک فیلم در سینمای ما 2 سال به تعویق میافتد دیگر بیات شده و ممکن
است موضوع داستانی آن از حیث انتفاع خارج شده باشد و دیگر آن جذابیت 2 سال
قبل را در جامعه نداشته باشد. البته تلویزیون هم مشکلات خودش را دارد ولی
من ترجیح میدهم با مشکلات تلویزیون کنار بیایم تا مشکلات سینما. هیچوقت هم
کارهایم را عجلهای و دو سه ماهه انجام ندادهام. همه میدانند من 5-4
دقیقه در روز میتوانم کار کنم و بیشتر از این از عهده من بر نمیآید. یعنی
اینطور نبودهام که به خاطر مدیوم تلویزیون تولیدات عجلهای و باشتاب
بسازم.
تمام کسانی که آثار پاپیولار و مردمپسند میسازند در تلویزیون
مشغول به کار شدهاند و سالنهای سینما روز به روز خالیتر میشود. آیا این
موضوع شما را نگران نمیکند؟
چرا! بعد از دهه 60 سینمای ما دچار مشکلی به نام سینمای گلخانهای یا
دولتی شده است. یعنی دولت با عنوان حمایت و ساختن آثار ارزشی وارد ماجرای
سینما شد و سینمای گلخانهای را ایجاد کرد. نتیجه آن از دست دادن طیف بسیار
زیادی از مخاطبان بود. نه به این دلیل که مخاطبان، با مسائل ارزشی مخالفند
بلکه به این دلیل که مخاطب با بخشنامه، مخالف است. من همواره میگویم اگر
کسانی واقعا دغدغه ارزشها را دارند یا نهادهایی که پولی دارند و دوست
دارند برای اینگونه مسائل ارزشی خرج کنند باید به سمت تلویزیون بیایند، نه
اینکه در سینما از مردم پول بگیرند تا درسهای ارزشی و اعتقادی به او
بدهند! مردم با خانوادهشان برای لحظاتی سرگرمی و تفریح به سالنهای سینما
میروند نه برای درس خواندن. آنها میتوانند برای درس یاد گرفتن به کلاس،
مسجد، کانونهای فرهنگی و... بروند. اگر کارگردانهای دلسوزی وجود دارند که
علاقهمندند برای اصول اعتقادی و ارزشی، آثاری تولید کنند باید این کار را
در تلویزیون انجام دهند. تلویزیون در اینگونه مسائل میتواند تأثیرگذارتر
باشد. پرفروشترین فیلم در سینما را یک میلیون نفر میبینند اما تلویزیون
حدود 40 میلیون نفر مخاطب بالقوه دارد. اصلا به سینما میگویند صنعت
اینتینمنت یعنی سرگرمی. چون مخاطب برای سرگرمی و تفریح با خانوادهاش به
سینما میآید. در واقع سینما برای مردم یک چیزی است مثل شهربازی! حالا
تصور کنید یک عدهای در شهربازی بخواهند مسائل ارزشی را مطرح کنند! مسائل
ارزشی و مسائل هنری کاملا متفاوتند. در سینما یک شاخهای هم وجود دارد که
به صورت خاص مخاطبانی دارد که فیلمهای آوانگارد و تجربی را دوست دارند ولی
نمیتوان به اسم فیلمهای ارزشی تبلیغ کنیم و در سالنهای سینما از مردمی
که برای تفریح آمدهاند پول بگیریم و دغدغههای بخشنامهای را به خوردشان
بدهیم.
در حال حاضر تولیدات سینمای ایران را با این تفسیر چگونه دستهبندی میکنید؟
تولیدات سینمای ما یا جشنوارهای است یا سفارشی. در نتیجه صنعت سینما از
پا افتاده است. مدام میگویند سالنهای سینما در حال ضرردهی هستند و تعطیل
میشوند، چرا این اتفاق افتاده است؟ چون سینما خاصیت سرگرمکنندهاش را
برای مردم از دست داده است.
من معتقدم اگر مدیران، سینما را به حال خودش رها کنند به تدریج مسیرش را پیدا میکند!
معلوم هم نیست! هرچند به هرحال به سوی جذب مخاطب میرود. ممکن است
فیلمهای مبتذلی هم تولید شود اما به هیچ عنوان خلاف قانون و عرف
نمیتوانند باشند. سینما باید یک قانون داشته باشد که طبق آن سینماگران از
برخی خط قرمزها عبور نکنند. الان در جمهوری اسلامی مواردی به عنوان مبتذل
تعیین شده که به هر عنوان باید رعایت شود و نمیتوان از آن عبور کرد اما
اگر تولید به سمت بخش خصوصی هدایت شود خودبهخود سه نوع فیلم ساخته خواهد
شد؛ یک نوع، فیلم مبتذل که از نظر سوژه سردستی است و از نظر ساختار هم
خارج از استانداردهای مرسوم. دسته دوم فیلمهای متوسط و دسته سوم فیلمهای
نخبهگرا. اتفاقا گربه سیاه سینمای جهان سوم، سکس و آتراکسیون است یعنی
چیزی که سینمای جهان سوم را نابود کرد سکس و آتراکسیون بود. برای اینکه
چنین مضامینی در سینمای غرب تولید میشود. قبل از انقلاب، سینمای ایران در
سال 51، هشتاد تولید داشت و در سال 56، یازده تولید، چون در سال 51
کمپانیهایی در ایران دفتر داشتند و خودشان فیلمهای خاصی را پخش میکردند،
کمپانیهایی مثل مترو و پارامونت. بعد از آن آزاد کردند و در سال 56 شمسی
604 فیلم وارد ایران شد. همه نوع فیلمی در آن بود. از هندی، هنگکنگی،
وسترن، رزمی، عاشقانه و... و دیگر فضایی برای نمایش فیلم ایرانی وجود
نداشت. در جمهوری اسلامی این اتفاق نمیتواند بیفتد در نتیجه زمینه خوبی
برای تولیدات داخلی فراهم است اما باید بدانیم که وقتی مخاطب قرار است
5000 تومان پول بلیت پرداخت کند حداقل او را با سوژههای مجاز سرگرم کنیم.
حالا یا در این کار واردی و خوب میسازی، یا ناواردی و متوسط میسازی، یا
سوءنیت داری و بد میسازی اما به هرحال به سمت جذب مخاطب حرکت میکنید.
درست است که «از کرخه تا راین»، «آژانس شیشهای» و «لیلی با من است» چند
نمونه ارزشی و سرگرمکننده هستند اما نمیتوان با مثال زدن از این آثار،
تولید چنین آثاری را به عنوان یک روند کلی مطرح کرد. مگر فیلم «به نام پدر»
آقای حاتمیکیا مثل «آژانس شیشهای» شد؟ بودجههایی که در این راه خرج
میشود باید به صورت عام خرج مخاطب شود تا مخاطب بدون پرداخت هزینه بتواند
به تماشای فیلم بنشیند. سینما باید به گونهای باشد که مخاطبان با علاقه و
میل خودشان به همراه خانواده برای تماشای فیلمها بروند. این نوع پرداخت
سینمایی استودیوها را به حرکت میاندازد و سالنهای سینما را به وجود
میآورد. نباید مدام فریاد بکشیم ابتذال در سینما! همین امروز هم در سینمای
ما ابتذال وجود دارد. من همیشه میگویم اگر سینمای امروز را به ما نشان
میدادند حتما وارد این کار نمیشدیم و به دنبال کار شرافتمندانه دیگری
میرفتیم! سینما باید به سمت جذب مخاطب پیش برود البته با قوانین جمهوری
اسلامی. ببینید! چرا میگویند خانمها نباید به استودیومهای فوتبال بروند؟
چون آن دسته از ارزشهای اسلامی و عقیدتی که مورد احترام ما است شکسته
خواهد شد. چرا امسال اجازه ندادند خانمها و آقایان مشترکا به سالنهای
سینما بروند و فوتبال ببیند؟ چون ارزشهای جامعه ما در این محیطها شکسته
میشود. در سینما هم کسی نمیتواند ارزشها را بشکند اما خط سیر فعالیت در
سینما باید به سمت جذب مخاطب باشد. اگرنه همین اتفاقاتی که میبینیم رخ
میدهد؛ سالنهای سینما بسته میشوند، حرفهایها بیکار میشوند،
رانتخوارها و ویژهخوارها رشد میکنند و...
با در نظر گرفتن پرمخاطب بودن ملودرام، سؤال بنده این است چرا
ملودرام در سینما به این صورت کمرنگ شده است؟ چون در کارنامه شما
ملودرامهای پر مخاطب سالم و به زعم من کاملا ارزشی وجود دارد. تفسیر من هم
از ملودرام با توجه به چارچوب مرسوم فیلمی است که کاملا در خدمت ارزشهای
موجود است.
قصد تو را از پرسیدن این سوال به خوبی متوجه میشوم. ملودرام ژانری است که
همیشه برای مخاطب جذاب است چون بشدت، همدلی و همذاتپنداری را در تماشاچی
تقویت میکند. ببینید! مدیریت، باید سینمای خوب درست کند نه فیلم خوب! این
دو متفاوت هستند. آقای ایوبی باید در زمینه سالنهای سینما، شهرک سینمایی و
زیربناهای سینمایی فعالیت کند و تولید فیلم را به عهده سینماگران بگذارد.
در حالی که از سال 67 مدیران سینما، تمام توجهشان به تولید فیلمهای خوب
بود و نه سینمای خوب. این سینما در دوره شمقدری به اوج دولتی شدن رسید اما
ژانر ملودرام ژانری است که از دل بخش خصوصی برای جذب مخاطب در میآید.
فیلم «همسر» را من و آقای منوچهر محمدی با سرمایه خودمان ساختیم. 50 درصد
من سرمایهگذاری کردم و 50 درصد را سیمافیلم بهواسطه ایشان و سیفالله
داد. فیلمی هم که ساخته شد مخالف جمهوری اسلامی نبود و مردم هم استقبال
کردند و تا حدی هم رنگ و بوی جامعه ما را داشت ولی شما تصور کنید که فارابی
یا فلان نهاد دولتی چه انگیزهای برای تولید فیلمی مثل «همسر» میتواند
داشته باشد؟ یا مثلا ملودرامهای خوب دیگری مثل «شوکران» یا «عروس» که توسط
مهابفیلم ساخته شدهاند یا فیلمی مثل«مادر» را کدام نهاد دولتی با کدام
انگیزه میتواند بسازد؟ این نهادهای دولتی باید برای تولیداتشان توجیهاتی
به مافوق ارائه دهند، برای ملودرام که نمیتوانند توجیه بیاورند!
اصرار من برای تولیدات ملودرام یک چاشنی ایدئولوژیک دارد. مدیران ما باید درک کنند خانواده جایگاه خاصی در فرهنگ عمومی ما دارد.
مدیران ما فقط این را درک میکنند که من تا چه زمانی پشت این میز نشستهام
و چه کارنامهای بهدست میآورم و بعد از این مسؤولیت به کجا خواهم رفت!
نه اینکه دغدغه فرهنگ درازمدت را داشته باشند.
الان فیلم «خواستگاری» و «همسر» را هر وقت از تلویزیون پخش کنند مردم دوباره تماشا میکنند.
«خواستگاری» عامل درگیری من با آقای «انوار» معاونت سینمایی وقت بود. او
بشدت مخالف «خواستگاری» بود. در یک جلسه هزار نفره، او رسما گفت «خواستگاری
فیلم بدی بود و من نمیخواستم به آن اجازه ساخت بدهم اما به دلایلی اجازه
دادم.» من هم با او بحث شدیدی کردم. انوار فقط به دنبال دغدغههای شخصی
خودش بود. در حال حاضر ژانر پلیسی تاحدی یک متولی دارد. شخصی مثل «قالیباف»
موسسه ناجی هنر را پایهگذاری کرد و در آنجا از ژانر پلیسی حمایت میشود
ولی چه کسی از ژانرملودرام حمایت میکند؟