به گزارش سرويس فرهنگی پايگاه 598، شاید دهه هشتاد شمسی را بتوان طلایه دار تاریخ ایران در عبور از چالشهای اجتماعی دانست؛ نه از آن جهت که رخدادهای اجتماعی این دهه واجد اهمیتاند–که هستند- و نه از آن جهت که دولتهای وقت به دنبال شکستن تابوی ارتباط دولت- مردم بودند –که بودند-. دهه هشتاد از آن جهت مهم است که باردیگر دگردیسی دو قشر معارض اجتماعی، آنان را به فهم مشترک از یکدیگر رساند و مسافرین ایستگاه 57 را در انتهای خیابان فلسطین گردهم جمع نمود.
روشنفکران نه آنگونه که بوناپارت میگوید "دخترکان عشوه گرند که برای دمی لذت میتوان کنار آنان خفت" و نه آنگونه که خاتمی معتقد است "روشنفکران از فهم دین و قرآن عاجزند" روشنفکر آن گونه که "رودن" به حجم در آورد، اهل ژرفاندیشی است و اندیشه راهی میرود که از عادت جداست و عادت ریشه سکون و سکون مبنای قدرت و چیرگیِ دولت است. از این رو نمیتوان انتظار داشت که "روشنفکر" و "دولتمرد" یک جا بنشینند و سیگار برگ دود کنند! چراکه دولتمرد نماد "ایستایی" و روشنفکر نماد "تغییر" است.
اما تورق تاریخ معاصر نشان میدهد که اطلاق کلمه روشنفکر برای هر کس که چند واژه نافرم بر زبان جاری میکند و در کافه با دوستانش نقد اشعار نو میکند، میتواند مولد واکنش اجتماعی باشد که کمترین ضرر آن از بین رفتن شان اندیشه در جامعه است.
در اینکه جریان روشنفکری مانند وجود پزشک برای جامعه ضروریست، شکی نیست. چرا که متفکران اهل قلم با بررسی جامعه و نقد فرهنگ و اقتصاد و سیاست، ضعفها و بیماریها را تشخیص داده و هشدار میدهند. اما زمانی این رخداد خطرناک میشود که عده زیادی "بیسواد" با تن کردن روپوش سفید، گذاردن گوشی طبی و نصب تابلو؛ ادعای تخصص کرده و نسخه نیز تجویز میکنند.
طیفشناسی مدعیان روشنفکری قبل و بعد از انقلاب اسلامی میتواند ما را در رسیدن به مقصود یاری دهد. گروهی از ابتدا بر سلوک ثواب منورالفکری پایبند بوده و مسایل پیرامون خود را به خوبی رصد میکردند، آنها به توصیف ژان پل سارتر نزدیکترند که میگفت "روشنفکر کسی است که در آنچه به او مربوط نیست دخالت میکند". نه از آن رو که لازمهی روشنفکری، اظهار نظر درباره هرچیزی است! بل از آن جهت که درباره همه امور زندگانی مردم عصر خود میاندیشند، چه به آنها مربوط باشد و چه نباشد. این طیف از اندیشمندان همواره منتقد فضای موجود بوده و با شکستن "عادت و سنت" به دنبال تحقق جامعه ایده آل اند. اینان را به واقع میتوان میراثدار واژهی فکر و اندیشه دانست.
اما طیف دیگر، نه ارادتی به ساحت اندیشه دارند و نه دردمند زندگی امروز بشرند. آنان به دنبال دست و پا کردن آب و نانی از کلاه روشنفکریاند. چند سفر به اروپا، داشتن اندکی تحصیلات آکادمیک، کمی بریده و ناهمگون حرف زدن، استفاده از کلمات خارجی، بیگانگی با زبان مادری، ریشِ تراشیده و کلاهِ کج و لباسِ متفاوت، میشود همهی آنچه که این جماعتِ "روشن ژست" از روشنفکری به دست آوردند.
مرتضی آوینی که دورانی در سیاق روشنفکرمآبی زندگی کرده و خود میگوید "تصور نکنید که من با زندگی به سبکوسیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم. خیر! من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم." درباره منش "روشنژستها" میگوید: "من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شب های شعر و گالریهای نقاشی رفتهام، موسیقی کلاسیک گوش دادهام و ساعتها از وقتم را به مباحث بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها به جلوه فروشی و "تظاهر به دانایی" زیستهام، ریش پرفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام وکتاب«انسان تک ساحتی» -هربرت مارکوز- را بی آن که خوانده باشماش، طوری دستم گرفتم که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب فلانی چه کتابهایی میخواند معلوم است خیلی میفهمد!" اما در این بین کماند کسانی چون آوینی که به پوچی رفتار خود پی میبرند و خود را به مسلک روشنفکران واقعی در میآورند. سید آوینی در اینباره میگوید: "خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شدهام رودربایسی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزین "دانایی" نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی با تحصیل فلسفه حاصل نمیگردد، باید در "جست وجوی" حقیقت بود و این متاعی است که هر کس به راستی طالبش باشد آن را خواهد یافت."
اما آنان که راهشان از آوینیها جداست و ارتزاق خود را در ژستهای بیحاصل میدانند، مجبور به انتخاب یکی از دوگانه شهرت-دولت میشوند. منورالژستهایی که مسیر اول را انتخاب کنند، به ابزار شهرت ملتزم میگردند، مخالفت کن تا معروف شوی و البته سانسور شو و هوچیگری کن! مهم نیست موضوع و موضع غالب چیست! مهم آن است که از راه مخالفت کردن با آن و بیان حرفهای ناهمگون، میتوان به شهرت رسید و کتاب و سخنرانی و مقاله توشت و فروخت! اگر هم نفروشد، از نافهمی مردم و استبداد دولت است.
اما گروه دیگر روشنژستها، ملتزم به جزیانهای سیاسی و دولتی میگردند و ناچار از مجیز گویی و تملق. اینان صاحب اندیشه نیستند که خریداری داشته باشد، اما میتوانند با اداهای خود، قشر جوان جامعه را جذب نموده و به دولتها خدمت کنند. اینان خواستههای دولت را تئوریزه کرده و خط شکنیهای لازم را در جامعه رهبری میکنند. دولت نیز با بزرگنمایی و ایجاد مصونیت و شهرت به رشدشان کمک میکند. البته این افراد تا زمانی میتوانند در قدرت باشند که دولت روی کار آمده اعتقادی به ژستهای روشنفکرمآبانه داشته و بخواهد با جذب این افراد برای خود آبرویی در قشر متوسط جامعه به ویژه دانشجویان کسب کند.
اینجا میتوان طیف دیگری از روشنژستان را نیز برشمرد که با الگو برداری کامل از مدل غربی خود و بدون درک صحیح از فرهنگ خودی –و آنچه نقد میشود-، به دنبال تقلید از مدلهای اورجینال فرانسوی هستند و مانند همه روشنژستان با ساحت اندیشه بیگانهاند. اینان را میتوان "روشنژستان ترجمهای" نیز نامید که جز جلب توجه، خروجی دیگری برای جامعه خود ندارند. آنها با حکومت، سنت، اسلام و ثروت مقابله میکنند نه از آن رو که آنها را در بطن جامعه خود بررسی کرده و حق نقد به خود میدهند، بل به این علت که نسخه اصیل آنان در پاریس با معادل ذهنی آن در جامعه خود مخالف ورزیده است.
دوران طاغوت پهلوی، محلی برای جدایی اصناف روشنفکری از یکدیگر بود، روشنفکران اصیل که غالبا در فضای فکری چپ حضور داشتند، از مبارزین و مخالفین اصلی حکومت پهلوی به شمار میرفتند، اما روشنژستان قدرت طلب و همچنین روشن ژستان ترجمهای به حمایت از شاه و حکومت پهلوی میپرداختند. آنان حتی اصول منش روشنفکری که "عدم وابستگی به قدرت و ثروت و سنت" است را رعایت نمیکرده و مشتاق پست های دولتی بودند.
اما این افتراق یک محل طلاقی نیز داشت، جایی که قطار نیروهای متفکر انقلابی به عنوان پرچمداران تغییر با قطار طیف روشنفکران اصیل به یک ایستگاه میرسید: ایستگاه 57.
کنشگران و متفکران انقلابی، نه کتابهای مارکوز را خوانده و نه فیلم های آلفرد را تحلیل کرده و نه شعرهای نیما و اخوان را از بَر بودند. اما اهل اندیشه و تحصیل و نقد وضع موجودند، نه اندیشمندانی خاموش و عزلتنشین که مبارزینِ سالک و کنشگران اجتماعیاند. تفاوت عمدهی اندیشمندانِ انقلابی با متفکرانِ روشنفکر آن است که از آینده خود تصویر روشنی ذیل حکومت مهدوی ترسیم نموده و به دنبال تحقق آرمانشهرشان هستند.
وقوع انقلاب اسلامی نور امیدی بود برای اهالی ایستگاه 57 که گامی در تغییر روشنفکرانه و گامی در رسیدن به حکومت مهدوی به حساب میآمد. شاید به همین دلیل است که دیدار اهالی کانون نویسندگان – نماد روشنفکری عصر خود- با حضرت امام خمینی (ره)- نماد اندیشه انقلاب- را میتوان یک دیدار تاریخی و جاودانه دانست.
اما این روزهای خوبِ اندیشهورزی چندان پایدار نماند، شروع جنگ، مبارزه با منافقین، آشوبهای داخلی، مشکلات اقتصادی و... موجب شد تا فضای جامعه از حوزه تفکر فاصله گرفته و حرکتهای رادیکالی جایگزین شوند. رفتارهای افراطی به اسم انقلابیگری موجب آزرده خاطرشدن روشنفکران شد. البته میدانداری روشنژستان به جای روشنفکران و عزلتنشینی روشنفکران اصیل نیز موجب افزایش تنش بین گروههای جامعه ساز شد.
ممیزیهای نا به جا – و حتی خلاف قانون- محدود سازی فعالیتهای فرهنگی، رفتار تند و زننده با اهالی هنر و... نمونهای از رفتار غلطی بود که در اواخر دهه 60 و 70 به اوج خود رسید اما اشتباه راهبردیِ متفکرانِ انقلاب در آن بود که ساختار جمهوری را پذیرفتند و از حرکتهای انقلابی باز ایستادند، غالبشان به حفظ وضع موجود رضایت داده و به جای حفظ انقلاب، به حفظ جمهوری پرداختند.
گناه روشنفکران در افروختن آتش اختلاف اگر بیشتر از انقلابیون نباشد، کمتر نیست. روشنفکران بعد در دهه60 بر سر دوراهی قرار گرفته، گروهی همراه انقلابی شدند که خود زمینه ایجاد آن را فراهم کرده و آن را یک حرکت اصلاحی در متن فرهنگی و سیاسی جامعه میدانستند – که برخی از اینان نیز آرام آرام در سازمان جمهوری ادغام شدند و منش روشنفکرانه خود را از دست دادند و برخی دیگر نیز مرز جمهوری و انقلاب را به خوبی فهمیده و نه به دولت بلکه به خدمت انقلاب در آمدند- اما عدهای دیگر از همراهی با انقلاب سر باز زده و خود را در نوستالژی دهه50 گرفتار کردند. آنها همچنان متفکرانه در اندیشه تغییر بودند، تغییری که در دور باطل تسلسل ایجاد شده و وضعیت موجود را نه به سمت پیشرفت بلکه با معیار ارتجاع و عقبگرد نقد میکرد.
در میان این چند دستگی روشنفکران اصیل و اختلاف پیش آمده با انقلابیون، "روشنژستان" توانستند از آب گل آلود ماهی گرفته و خود را به عنوان نماد روشنفکری تبدیل کنند. شاید مهمترین نماد آن را بتوان در پدرخواندگان –خود خوانده- کانون نویسندگان (بعد از انقلاب) مشاهده کرد.
اما طلیعه دهه 80 نوید بخش سالهای خوب اندیشیدن بود. انقلابیون در این دهه آرام آرام فهمیدند که باید مسیرشان را از جمهوری جدا کنند. دولت به عنوان "نماد" جمهوری، یک نهاد ایستاست که حیات خود را در عدم تغییر وضع موجود میداند اما انقلاب یک حرکت کمالطلبانه و تغییر خواهانه است که برای تحقق آرمانشهر مهدوی تلاش میکند. انقلابیون در این دهه با بازگشت به اصالت خود حرکت اندیشمندانه، هنرمندانه و تغییرطلبانه را آغاز نمودند.
از سوی دیگر محمدخاتمی رییس جمهور وقت، تلاش زیادی داشت تا با جبران برخی حرکتهای غلطِ دوران گذشته، فضای تعامل روشنفکران و دولت را فراهم آورد. او میخواست از نفوذ اجتماعی آنان در قشر متوسط اجتماعی برای پیشبرد اهداف سیاسی-فرهنگی خود استفاده کند.
روشنفکران اصیل همواره به دنبال سنت شکنی و تکامل بوده و خود را در دام ایستایی دولت زمینگیر نمیکنند. به همین جهت بود که مجددا شکاف بین روشنفکران اصیل و روشن ژستان ایجاد شد. این مرزبندی هر روز پررنگتر و مشخصتر میگشت تا انتخابات سال84 رخ داد.
پیروزی محمود احمدینژاد در دل دوستداران اندیشهورزی این تردید را ایجاد نمود که "نکند اشتباهات دهه 70تکرار گردد". به هرحال سالهای ابتدایی دولت نهم، فضایی غبار آلودی بود که توان حرکت خطشکنانه را از همه طیفها گرفت، متفکران انقلابی در فکر رجوع به دولت و روشنفکران در ترس بازگشت وضعیت دهه هفتاد.
اما با گذشت چند سال و آرمیدن غبار گمانه زنیها، دولت نهم و دهم مسیر حرکت خود را روشن کرد. احمدینژاد بدنه اجتماعیش را با ایجاد رابطه صمیمی با مردم از طریق سخنرانیهای بیتکلف، سفرهای استانی و... به دست آورد و نیازی به جذب روشنفکران نداشت که در دام متظاهران به روشنفکری (روشنژستان) بیافتد. او حتی به دنبال جذب متفکران انقلابی هم نبود که بخواهد آنان را در ساختار جمهوری هضم کند.
احمدینژاد تلاش کرد تا نسل جدیدی از روشنفکران انقلابی را با نگاهی به حکومت جهانی مهدوی به جامعه عرضه کند، اندیشمندانی دولتی که نیاز فکری و پشتوانه نظری دولت را تامین میکردند و دولت را از دخالت در روند تکاملی جامعه بینیاز میساختند. همین امر نیز موجب شد تا متفکران انقلابی و روشنفکران و روشنژستان حساب خود را از دولت جدا کرده و به راه خود ادامه دهند.
در سوی دیگر میدان، رهبرعزیز انقلاب در تمام سالهای این دهه توانستند با جذب اندیشمندان و روشنفکران به انقلاب، علاوه بر تسهیل مسیر تحولخواهی و ایجاد فضای نقد در جامعه، مانع جذب آنان به دولتها – به عنوان نماد جمهوری- و یا عزلتنشینیشان شوند. ایشان به عنوان رهبرِ "تفکر پویای انقلابی" توانست با جذب نویسندگان، شعرا، اهالیِ هنر و دانشگاهیان –که نماد جریان روشنفکریاند- نسبت صحیحی بین اندیشه انقلابی و تفکر صحیح روشنفکری ایجاد کنند.
در این میان اما هنوز یک خطر جدی وجود داشت، خطر اختلات شدید "روشنفکران" و "روشن ژستان" با یکدیگر که تفکیک "پزشک دلسوز" از "بیسوادِ قدرتطلب" را سخت و ناممکن میساخت و به رخدادی نیازمند بود که مرز اینان را از یکدیگر جدا نماید.
این اتفاق مبارک در آغاز دهه 90 به وقوع پیوست، جایی که محمود دولتآبادی در جلسه سخنرانی حسن روحانی –رییس دولت- شرکت کرد و به استماع سخنان وی اشتغال یافت.