بعد سالها دوباره برگشته اند و این بار پشت به تخته سیاه؛ با دوستانی جدید، نه پشت نیمکت؛ روی زمین. هستند اما نامرئی اند؛ نفس می کشند اما به رسمیت شناخته نمی شوند؛ رنگ های دنیای شان، سبز و سرخ و ارغوانی نوجوانی نیست، فقط، خاکستری نشئگی و سیاهی خماری.
بعد سالها دوباره برگشته اند و این بار پشت به تخته سیاه؛ با دوستانی
جدید، نه پشت نیمکت؛ روی زمین. هستند اما نامرئی اند؛ نفس می کشند اما به
رسمیت شناخته نمی شوند؛ رنگ های دنیای شان، سبز و سرخ و ارغوانی نوجوانی
نیست، فقط، خاکستری نشئگی و سیاهی خماری.
این ساختمانهای مخروبه و
بزرگ با شیشههای شکسته که شبها صداهای عجیبی از آن شنیده میشود، صدای
شکستن شیشه، جیغ یک زن و درگیری و نزاع؛ و روزها، بوی تعفن تمام فضا را پر
میکند و اینکه هیچکدام از اهالی جرات عبور از کنار ساختمانها را
ندارند...
این روایت، چند خطی از سناریوی فیلمی ترسناک نیست،
وضعیت بخشی از یک محلهی مرکزی شهر تهران، محل تلاقی دو خیابان مالک اشتر و
دستغیب در منطقه 10 شهرداری، که حدود یکسال است به محل تجمع معتادان و
اراذل و اوباش تبدیل شده است.
مدرسه متروکه بعثت در میدان مالک اشتر
ورودی مدرسه متروکه بعثت در میدان مالک اشتر
برخی از افراد این مدارس متروکه زنان اسیب دیده اجتماعی هستند
مصرف مواد مخدر توسط یکی از معتادان در مدرسه ایمان
یک زوج در یکی از راهروهای مدرسه متروکه زندگی میکنند
زندگی گروهی جوانان معتاد در یکی از کلاسهای مدرسه متروکه
بعضی از کلاسها محل زندگی افراد بی خانمان شده است
پنجره مدرسه ایمان که محل ورود افراد معتاد و بی خانمان شده است