چهارشنبه 13 اردیبهشت1368- 25 رمضان-تکریــت-اردوگاه 16
بچهها به او میگفتند: عمو ابراهیم کمی با عراقیها مدارا کن؛ تا اینجا هستیم باید به حرفشان گوش کنیم؛ اینا تو جبهه زورشون به ما نرسیده تلافیاش رو اینجا در میارن و... . اما حرفها فایده نداشت.در ماه مبارک رمضان خیلی از بچهها نمیتوانستند با شکمگرسنه در صف آمار بنشینند. تعدادی از بچهها بیحال و بیرمق روی زمین میافتادند.
با بلند شدن عمو ابراهیم از صف آمار، ولید عصبانی شد. حتی اگر برای بلند شدن از صف آمار از او اجازه میخواستند؛ اجازه نمیداد. ولید که از دریچهی کوچک درب ورودی سوله عمو ابراهیم را زیر نظر داشت با صدای بلند داد کشید و از او خواست بهصف آمار برگردد و سرجایش بنشیند. عموابراهیم اهمیتی نداد و همچنان مشغول خوردن نان بود... . از اینکه عمو ابراهیم بهصف آمار برنگشت، ولید عصبانیتر شد. وقتی روی موضوعی پیله میکرد، سعی میکرد حرفش را به کرسی بنشاند. پافشاری ولید برای نشاندن عمو ابراهیم در صف آمار بینتیجه بود.
سوت آزادباش که زده شد، از بس بچهها گرسنه بودند به سرعت بهطرف ظرفهای قسوه دویدند. نگران عمو ابراهیم بودم. ولیــد وارد سوله شد. پیراهن عمو ابراهیم را گرفت، او را آورد وسط سوله، محل آمار. ولیــد به عمو ابراهیم گفت:«تو پیرمرد خودسر، باید یک ساعت توی صف آمار بنشینی!»
بهجز ولیــد و عطیــه، همهی نگهبانها احترام عمو ابراهیم را داشتند. ولیــد وقتی کینهی اسرا را نسبت به خودش احساس کرد به اسرا گفت: « ابراهیم به خاطر سرپیچی از قانون آمار باید یک ساعت اینجا بنشینه؛ برای من پیر و جوان معنی نداره. مفهوم شد؟!»
به خاطر این برخورد، افطاری امشب تلخترین افطاریمان بود. بچهها برای مظلومیت عمو ابراهیم از درون ناراحت بودند و ولیــد را لعن میکردند. خودم توی دلم نفرینش کردم.
خواهش و تمنای علی جار الله نیز راه بهجایی نبرد. مهندس مسعود شفاعت سعی کرد کاری کند. ولید دست از سر عمو ابراهیم بردارد. او با استفاده از احادیث و روایات وارد شد و گفت:«... این پیرمرد آه داره، نفرینش دمار از روزگار آدم درمیاره از خدا بترسید.» اما ولیــد عصبانی شد و او را هم کنار عمو ابراهیم نشاند!
آخرسر مهندس غلامرضا کریمی از حکیم خلفیان خواست تا این ابیات رو برای ولیــد ترجمه کند:
«گر برسر نفس خود امیری مردی......ور بردگری خرده نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن.........گردست فتاده ای بگیری مردی»