به گزارش پایگاه 598 به نقل از پایگاه مرکز اطلاع رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، دکتر جواد منصوری به مناسبت سالگرد سقوط بنی صدر در مرکز اسناد انقلاب اسلامی در حضور جمعی از کارمندان به سخنرانی پرداخت. متن کامل سخنرانی دکتر جواد منصوری را می توانید در ادامه ببینید:
خرداد ماه در پنجاه سال گذشته،ماه ویژهای برای ایران است. بسیاری از تحولات مهم در خرداد ماه اتفاق افتاده است. تحولات زیادی در سالهای مختلف داشتیم. از جمله این کهخرداد ماه سال 1360 مصادف با سقوط بنی صدر به عنوان پدیدهای کاملاً بی نظیر و بی سابقه در ایران و حتی در جهان است. به این دلیل بحث پیرامون سوابق، افکار، عملکرد و سرانجام بنیصدر، تاریخ بسیار مهمی است و برای همهی ما اهمیت ویژه دارد.
این موضوع بحث شخص نیست، ضمن اینکه مرتبط با شخص است، ولی همه آن به شخص محدود نمیشود. بحث یک جریان، یک فرهنگ، یک تحول و ضمناً هشداری به همه است که افرادی میتوانند از کجا تا کجا نوسان و تغییر داشته باشند.
قبل از اینکه به جریان سقوط بنی صدر بپردازم،ابتدا یک اجمال و بررسی تاریخی از سیری زندگی ویاز سال 1340تا سال 1360طی میکند، ارائه میشود.
آمریکا در سال 1340 به دنبال تعدادی از افراد تحصیلکرده و به اصطلاح روشنفکر بود تا پس از بررسی و شناسایی این افراد، آنان را کادر سازی و برای انتصاب در مقامات کشوری به کار گیرد. به عبارت دیگر جایگزین با عوامل انگلیس در دستگاههای دولتی ایران نماید که بعدها این کار را با تأسیس حزب ایران نوین به شکل گسترده در سال 1343، اجرائی و عملاتی کرد. بالاخره دولت حسنعلی منصور در اواخر از سال 1342،آغاز بکار شد.
در سال 1340 بنیصدر از جمله افرادی بود که توسط آمریکا انتخاب شد برای اینکه تربیت شود تا در پستها و مقامات دولتی در آینده به کار گرفته شوند. در واقع جایگزین نیروهای انگلیسی شوند. بنیصدر از جمله کسانی بود که دولت امینی از آنها دعوت کرد برای اینکه به اصطلاح مشغول به کار کند و یا اینکه در تشکلهای دانشجویی از آنها استفاده نماید.
او در شاخهی دانشجویی جبههی ملی مشغول کار شد و در همان سال که با اشاراتی که توسط افراد خاص صورت گرفت، در شاخهی دانشجویی جبههی ملی شاخص شد. اما با تحولاتی که در سالهای 1342–1341 اتفاق می افتد بنی صدر از ایران خارج شد و به عبارت دیگر وی را بیرون میبرند تا اینکه در خارج از کشور به تربیت وی بپردازند.
برای اینکه روزی که لازم باشد او را برگردانند. بنیصدر به محض ورود به فرانسه به سازماندهی دانشجویان¬ شروع کرد و تحت عنوان "دانشجویان ایرانی خارج از کشور" در چارچوب دانشجویان جبههی ملی کارش را دنبال کرد.
بنی صدر بر اساس اسناد موجود در سال 1343 سفری به اسرائیل کرد و در این سفر با نحوه کار سازمان های اطلاعاتی آشنا شد. در آن زمان صحبتی از انقلاب نبود، بلکه در چارچوبهمان رژیم سلطنتی برای تثبیت و ارتقاء عوامل صد در صد آمریکایی- اسرائیلی این برنامه اجرا میشد. در اواخر دههی چهل با توجه به تغییراتی که در داخل ایران به وجود میآید که از جملهی این تغییرات عبارتند از
مذهبی شدن فضای مبارزاتی
* نیروهای مذهبی به تدریج مورد توجه مردم به ویژه نسل جوان قرار میگیرند. استقبالی که از دکتر شریعتی، شهید مطهری، شهید مفتح و شهید باهنر در دانشگاه ها، مجالس، مساجد و در محافل مختلفمیشود. باعث می گردد که آنها تصمیم بگیرند که افرادی با ظواهر مذهبی را برای آینده بازسازی کنند که از جملهی این افراد بنیصدر است.
بنیصدر هیچگونه اطلاعات قرآنی و مطالعات دینی شخصاً نداشت، اگر چه فرزند یک روحانی بود، ولی لزوماً این این گونه نیست که فرزند روحانی بودن یعنی مطالعات دینی هم داشته باشد.
بنیصدر از اواخر دههی چهل یک چهرهی مذهبی از خود نشان داد. من این مطالب را میگویم برای اینکه شما، همهی مردم ایران، به ویژه همهی جوانها به شعارها، ادعاها، نوشتهها، پلاکارتها، کارت ویزیتهای آدم ها کاری نداشته باشید. مقداری بیشتر، عمیقتر، دقیقتر به مجموعه رفتارهای فردی، اجتماعی، اعتقادات، اهداف و بالاخره صداقت افراد توجه بشود، نه به شعارها، ظواهر.
در حالی بنیصدر ادعای مذهبی بودن میکرد که همسرش و دخترش به شکل زنندهای در خیابانهای پاریس ظاهر میشوند، ولی عجیب است بسیاری از جوانهای ما به این نکته توجه نمیکنند.
عجیب اینکه کتاب راجع به مسائل و مباحث اسلامی می نویسد. آقایی که ادعا میکند که من میتوانم ایران را نجات دهم، چون از ادعاهای بنیصدر دراواخر دهه چهل بود، این خانم و این دخترش است.
اینها ممکن است از نظر خیلی از ما موضوع ساده یا پیش پا افتادهای باشد, ولی در واقع اینطور نیست. همین آدم وقتی صحبت میکند به راحتی به دیگران تهمت میزند، دروغ میگوید و مطالب را تحریف میکند.در اسنادو نوشتههایش وجود دارد، صحبت هایی که دروغ و تهمت به افراد و گروههای مختلف برای اینکه خودش را تثبیت و بالاتر از همه بیارد نسبت میدهد. سپس دروغها ادعاهای عجیب و غریب درباره خودش میگوید.
بنی صدر گفت اگر در حوزههای علمیه پنج رشته دینی مورد تحقیق و بررسی و تدریس قرار میگیرد، من بیش از چهل رشتهی دینی را متخصصم، سپس در مجلس خبرگان جمله عجیبی در سال 1358 بیان می کند.
وی میگوید که کسی که میخواهد ولی فقیه باشد، باید یک صد و چهل و چند رشته تخصص داشته باشد که این آقایان چهل رشته هم نمیدانند، ولی من همه این رشتهها را میدانم. این حرف او را در مجلس خبرگان در سال 1358 میزند.
به هر حال وی آدمی بسیار خودخواه، متکبر، فردی بسیار با جسارت بالا برای محکوم کردن، منزوی کردن و کوبیدن دیگران به منظور تثبیت خودش است و سپس توسط سازمانهای جاسوسی به طور مرتب تقویت و تبلیغ میشود.
خاطرم هست که در زندان میدیدم که بعضی از جوانها و دانشجوها با آب و تاب عجیب و غریبی در مورداین فرد برای ما صحبت میکردند. تازه از بیرون آمده بودند، این موضوع مربوط به سالهای 1357-1353. مثلاً وقتی صحبت از دکتر شریعتی میشد، میگفتند دکتر شریعتی پهلوی بنیصدر هیچ است. بنیصدر استاد همهی این افراد است. این شخص کجا بوده .در این مملکت ما علامه طباطبایی را دیدیم، این آقا از کجا آمده، گفتند کتاب کیش شخصیت وی را بخونید، اصلاً در عالم اسلام نظیر این کتاب نیست. ما به هر زحمتی بود کتاب کیش شخصیت او را خواندیم. هر چه فکر کردیم:
• اولاً دیدیم چیز فوق العادهای نیست.
• ثانیاً چیزی را ادعا میکنم حق هم دارید باور نکنید. من گفتم این نوشتهی بنیصدر نیست، یکی برای وی نوشته است تا بنی صدر را بزرگ کنند و در سازمانهای جاسوسی این کار را میکنند، اگر چه کتاب چیز فوقالعادهای نیست.
به هر ترتیب سازمانهای جاسوسی از سال 1354 به بنیصدر خط می¬دهند که ارتباطات را با امام خمینی بیشتر و سپس رسمی و علنی کند، چرا؟ چون که دیگر احساس میکردند که سازمانهای چریکی در ایران شکست خورده اند ممکن است که در آینده بحث انتخابات، بحث دولت باشد. لذا بحث درباره انقلاب نبود، بحث این بود که وی رابه انتخابات بیارند. همچنان که افرادی مثل الهیار صالحها، دکتر امینی، حسنعلی منصور، را بالا آوردند و به حکومت رساندند. ضمناً به نوعی مورد حمایت تلویحی امام هم باشد.
آنها این موضوع را از سال 1355 برنامه ریزی کردند؛ چون قرار بود حقوق بشر در ایران اجرا گردد. اگر قرار بود حقوق بشر در ایران اجرا شود باید انخابات آزاد باشد. مجلس و دولت باید ملی باشد. دیگراین که ازسال 1355 فکر کردند که باید از حالا چهره سازی کنند و یک چهرهی مذهبی موجه بسازند.
جملهای را داخل پرانتز بگویم که شاید برای شماجالب تر باشد و آن این که سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی دنیا یک سری برنامههایی با زمانهای متفاوت دارند. یعنی یک برنامهای برای یک هفته، یک ماه،یک سال وپنج سال، ده سال، و یک سری برنامه برای 50 سال بعد دارند؛ یعنی از حالا برای 50 سال دیگرکار می کنند.
نکته دیگر این که اینگونه نیست که برنامه فقط برای امروزاست واگر نشد دیگر هیچی، یک برنامه برای 50 سال دارند.
این مطلب را یکی از معاونین "سی آی ای" بعد از اینکه بازنشسته شده در یک کتاب نوشته است ما برای سقوط جمهوری اسلامی، برنامههای 5 – 10 – 20 و 50 ساله تدوین کردیم و در حال اجرا هستیم. و اینکه مقام رهبری در قم فرمودند که آنچه در سال 1388 اتفاق افتاده، در بیست سال قبل برنامه ریزی شده است. این جمله را احتمالاً شنیدهاید بی حساب نیست.
بنابراین باید بدانیم که برای 50 سال بعد برنامه ریزی کرده اند. یکی از برنامههای آناناقدام کاهش جمعیت در ایران است. در نتیجه 50 سال بعد جمعیت ما مثلاً 40 میلیون 50 میلیون که 60 درصد این جمعیت، مسن و پیر میباشند. یعنی توانایی کار ندارند. شما فکر میکنید قضیه خیلی عادی است. اینطور نیست.
آنان واقعاً در مورد تمام مسائل سرمایه گذاری میکنند والا امکان ندارد که بر دنیا مسلط شوند. اینکه شما میبینید اسرائیل سازمانی به نام موساد دارد و این سازمان از چهار معاونت تشکیل گردیده است.
یکی از معاونت هامخصوص ایران است و 50 درصد از کل بودجه موساد به این معاونت داده شده است. و این معاونت برنامهی تا 50 سال آینده برای ما دارد تعجب نکنید. اگر نظام سلطه سرمایهداری بخواهد بماند رمز ماندگاری اش همین است اگرچه تقدیر و اراده الهی چیز دیگری است!!
بنابراین این صحبتهایی که در مورد برنامههایی که سازمانهای جاسوسی برای بنیصدر و امثال بنیصدر اجرا کردند، شما تعجب نکنید.خوب دقت نماییددر سال 1354 اینطوری مطرح می کنند که بنیصدر اولین رئیس دولت بعد از آزادی سیاسی در ایران خواهد بود و سپس در سال 1357 که جریان انقلاب شکل گرفت گفته شد و شایع کردند اولین رئیس جمهور خواهد بود. این موضوع خیلی مهم است؛ سال1357هنوز انقلاب پیروز نشده است، در پاریس اعلام میشود اولین رئیس جمهور بعد از پیروزی انقلاب بنیصدر خواهد بود، چه کسی اعلام میکند و چه کسی خط می دهد.؟
به هر حال بنیصدر ارتباطش را با امام بیشتر کرد و به عنوان نمایندهی دانشجویان ایران خارج از کشور با امام مکاتبه میکند و جواب می گیرد...و این ارتباط با امام را تقویت میکنند، به گونهای که در سال 1357 زمانی که امام وارد پاریس شد، بنی صدر اعلام می کند که من مشاور امامم! رسانهها آن را مینویسند. حالا ماجرا چیست؟ ماجرا این است که سازمان سیا آمریکا سه نفر دور امام چیده است که عبارتند:
1- بنیصدر 2- قطبزاده 2 یزدی
بنیصدر در اروپا، قطبزاده در آمریکا و یزدی هم به عنوان نماینده نهضت آزادی. به هر حال نماینده جریانهای مبارز مسلمان. هدفشان این بود با این اقدام انقلاب را از امام بدزدند اینها می آیند و بر کشور مسلط می شوند و آنچه در الجزایر اتفاق افتاد در ایران دقیقاً تکرار میشود، یعنی بومدین تربیت شده دست سازمان اطلاعات فرانسه و اطلاعات آمریکا، بن بلا را کنار می گذراند و جای او می نشیند. و بن بلا به فرانسه برای مادام العمر تبعید می شود و این اتفاق باید طبق برنامه در ایران میافتاد. و به همین دلیل از روز اول پیروزی انقلاب اشخاص مؤثر و موجه را ترور شخصیت میکنند و با این اقدام میخواستند آنان از صحنهی انقلاب حذف شوند.
این مطلب را می گویم، شما حق دارید نپذیرید. در آبان ماه 1357 در زندان مشهد بودم.در روزنامهای خواندم که امام فرمودند: من مشاور، مترجم و رئیس دفتر ندارم. این ادعا هایی که این سه نفر میکردند در آنجا به دوستانم گفتم که این سه نفر عامل خارجی برای دزدیدن انقلاب هستند که طبیعتاً هیچ کس این حرف من را نپذیرفت. من هم حق می دهم که نپذیرند.
به هر حال نتیجه مطالعات تاریخ 150 سالهی گذشتهی ایران، و تجربیاتی که در این قضایا داشتم، به من بینشی داد که طبیعتاً خیلیها این بینش را ندارند. بعد از مدتی انقلاب پیروز شد و بنی صدر رئیس جمهور شد. مرداد سال 1359 اوج محبوبیت بنیصدر و اوج قدرتش یعنی هم رئیس جمهور و هم فرماندهی کل قوا بود و خیلی حرف های دیگر.
در این زمان مسئول بخش فرهنگی سپاه بودم، انتشار مجله پیام انقلاب یکی از کارهای فرهنگی ما بود، روی جلد مجلهی پیام انقلاب عکس بنیصدر زدم، یک ضربدر قرمز روی آن کشیدم. گفتم سال دیگر در فرانسه.
گفتم تا یک سال دیگر وی میماند و سپس فرار میکند و به فرانسه میرود. همین مردم که 86 درصد آنان رأی به او دادند، به خیابان می آیند و مرگ بر بنیصدر میگویند. بعضی دوستان سپاه به من گفتند این مجله چون به نام سپاه منتشر می گردد؛ امام ناراحت میشود، حتماً امام قبول ندارد و بنابراین این کار را نکنید.
ما این عکس را برداشتیم و نگه داشتیم و مرداد ماه 1360بعد از یک سال این عکس را کار کردیم. گفتیم این عکس مربوط به مرداد 1359 است. این غیبگویی نیست، اینها نشانهای نبوغ هم نیست.به هر حال هر کس بتواند روند تحولات را بشناسد، میتواند این کار را بکند.
کسی کنار خیابان ایستاده بود ، عابری آمد رد بشود، گفت آقا تا سیدخندان چقدر راه است؟ گفت نمیدانم. مقداری راه رفت. این آقا به دنبالش رفت وگفت شما نیم ساعت دیگر سیدخندان میرسید. عابر گفت از تو سئوال کردم گفتی نمیدانم، حالا میگویید نیم ساعت راه است. گفت من راه رفتن تو را ندیده بودم، اینطوری اگر راه بروی، نیم ساعت دیگر میرسید. بله ما راه رفتن را میبینیم بعد میبینیم نتیجه چه میشود.
در سال 1354 در زندان قصر به سران مجاهدین خلق گفتم شما رو در روی مردم قرار میگیرد و مردم رو در روی شما قرار میگیرند و شما را نابود میکنند. اوج قدرت و محبوبیت آنها بود و آنان به حرفهای من میخندیدند. گفتم این تفکرات،اخلاق برنامهها و این شعارهایی که شما دارید، آخر این رفتارها و اقدامات باعث میشود که شما رو در روی مردم قرار میگیرید ومردم شما را تحمل نمیکنند شما شکست میخورید.
اوج موفقیت بنیصدر در پاریس بود، مصاحبهای میکرد، سخنرانی میکرد به گونهای که از خودش چهرهای ساخته بود، گویا که بازوی اجرایی و مورد اعتماد امام و انقلاب بود.
به هرحال وی به همراه امام به تهران آمد و مشاورین آمریکایی به او خط میدادند که چکار کند. این موضوع خیلی مهم است هر چه پست به او پیشنهاد میکردند قبول نمیکند. میگوید من باید سخنرانی بکنم. لذا روزی یکی دو تا سخنرانی در مساجد، دانشگاه، در بین مردم ، کارخانه، شهرهای مختلف انجام می داد.
سخنرانیهای بنی صدر حاوی دو موضوع اساسی بود، خیلی مهم است:
• ناتوانی روحانیت در درک مسائل روز دنیا و به عبارت دیگر شما باید من و امثال من را انتخاب بکنید.
• دومین مسئله این است که باید ما با دنیا مطابق با معیارهای روز دنیا کار کنیم.
این دو مسأدله از اساسیترین حرف های بنیصدر بود. دو تا حرف مهم دارد یکی اینکه روحانیت مسائل جهان را نمیشناسد و دوم اینکه ما باید با زبان دنیا و فرهنگ دنیا و سیاست دنیا خودمان را هماهنگ بکنیم. به عبارت دیگر این آقایان روحانیون باید بروند من که شکل و شمایل غربیها را دارم باید بیایم مملکت را اداره کنم. کراوات دارم و غرب هم درس خواندم، آنها را میشناسم و آنها هم من را میشناسند. به این ترتیب قضیه حل است.
در هر حال مهارت فوقالعادهای از خودش نشان میدهد و از اختلاف روحانیت هم خیلی استفاده کرد. چون بین روحانیت هم اختلاف بود.وی خودش را به بخشی از روحانیت نزدیک کرد و توانست نظر آنها را جلب کند به طوری که آنها به شدت حامی بنیصدر شدند. در تمام مراحل و حتی در مرحله ریاست جمهوری.
در زمان انتخابات ریاست جمهوری این روحانیونی که طرفدار بنیصدر بودند، حرفشان این بود که بنیصدر یک مسلمان انقلابی مورد قبول دنیا است. بنابراین یک چهرة مناسب برای انقلاب است، ولی نمیدانستند که بنیصدر یک لیبرال، منافق به تمام عیار است؛ یعنی نه به معنای واقعی اسلامی است و نه انقلابی، و نه حتی ملی است، چون عامل خارجی بود. عامل خارجی که نمیتوانست ملی باشد.
قضایا اینطوری پیش رفت و حقیقتاً ما نمیتوانستیم که نظرات خودمان را مورد قبول دیگران قرار بدهیم. یعنی شخص خود من خیلی تلاش کردم که بگویم که بنیصدر این نیست که شما خیال میکنید. از این بدتر رئیس اداره دوم ارتش به من گفت آقا اسناد مربوط این آقا این است بدهید به مردم تا او را بشناسند، ولی چون این آقا عضو شورای انقلاب بود نتوانستیم این کار را بکنیم.
در دوره اول انتخابات ریاست جمهوری وی 86 درصد آراء را کسب کرد و رئیس جمهور شد، اما در همان یک ماه اول بعد از راست جمهوری خیلی از افرادی که با خوشبینی به او رأی داده بودند و از او حمایت کرده بودند، متوجه اشتباهات وی شده بودند؛ چون بنیصدر در همان یک ماه اول یک سری حرفها، موضعگیریها و رفتارهایی کرد که خیلیها فهمیدند اشتباه کردند و لذا یک تلاش خیلی جدی کردند و سعی کردند که لااقل مجلس را به گونهای نجات بدهند.
چون بنیصدر برنامهریزی میکرد که مجلس را بگیرد و عدهای از جمله جامعه روحانیت مبارز، بعضی گروههای دانشگاهی، بعضی شخصیتهای مخالف با حزب جمهوری اسلامی به شدت همکاری کردند و به شدت از اینکه به بنیصدر رأی داده بودند ناراحت بودند و لذا در یک ائتلاف مجلس اول از چنگ جریان بنیصدر نجات پیدا کرد و الا اگر بنیصدر مجلس اول را هم گرفته بود، قطعاً کار خیلی مشکلتر میشد.
نمیگویم که مثلاً کار تمام میشد، نه! به راحتی مردم میتوانستندبا یک فرمان امام بریزند مجلس و بساط آن را جمع کنند. و بساط مجلس جمع میشد،. این را مطمئنم کار خیلی سختتر بود، خسارت و مشکلات بیشتر بود.
مجلس اول، مجلس بسیار خوبی بود، به اعتقاد من ترکیبی تقریباً از تمام جریانهای قابل قبول جامعه بود و اکثریت آدمهای با سابقه موجه و انقلابی بودند به این ترتیب این مجلس توانست در مقابل بنیصدر در مواقع حساس بایستد و ایستاد و اولین قضیه، قضیه دولت بود؛ چون بنیصدر دنبال دولت خودش بود، برنامهاش این بود که مجلس را بگیرد، دولت را بسازد و با این اقدام به این ترتیب کل حاکمیت به دستش میافتاد.
فرماندههی کل قوا را بلافاصله بعد از ریاست جمهوری گرفت حالا چه کسی به امام توصیه کرد که فرماندهی را به وی بدهد، روشن نیست، و این اتفاق هم افتاد و اتفاق خیلی عجیبی بود. این اتفاق از یک نظر مثبت بود، ولی برای ما خیلی گران تمام شد. شما در هیچ جایی از تاریخ دنیا، سراغ ندارید که رئیس جمهور کشوری که تمام امکانات در اختیارش است ضد آن نظام باشد، با دشمن تبانی بکند، علیه آن نظام برای سقوط آن نظام با دشمن تبانی بکند. چنین وضعیتی وجود خارجی ندارد و امکان ندارد، ولی در ایران اتفاق افتاد!!
این یکی از معجزات بزرگ انقلاب است، اصلاً شما نمیتوانید معجزه به این بزرگی را در هیچ جایی از دنیا ببینید. ما داریم جایی که وزیر وحتی نخست وزیر جاسوس بوده است، ولی دیگر فرماندهان نظامی، رئیس جمهور. مسئولان دستگاههای مختلف احزاب در یک ائتلاف با بنیصدر در مقابل نظام ایستاده باشند، و این جز عنایت ویژة الهی هیچ چیز دیگری نمیتواند باشد. اصلاً کسی باور میکرد یک چنین وضعیتی اتفاق بیفتد.
به هر حال بنی صدر در 17 شهریور 1359 یک سخنرانی میکند و در آن سخنرای علناً در مقابل نظام ایستاد و علناً به عراق چراغ سبز نشان میدهد که تو حمله کن این طرف هیچ چیزی نیست و این اتفاق افتاد.
در 17 شهریور به مناسبت سالگرد 17 شهریور 1357، رئیس جمهور که باید برای انقلاب حرف بزند بر ضد انقلاب، نهادهای انقلاب، منافع انقلاب و به نفع دشمنان انقلاب صحبت کرد. متن سخنرانیاش را موجود است. بین 17 شهریور 1359 و 14 اسفند 59 سخنرانیهای دیگری ایراد کرد و در آنها عجیب علیه انقلاب صحبت دارد.
جنگ شروع میشود خیلی برای شما و برای همة مردم دنیا عجیب نیست که این طرف فرمانده کل قوا متحد آن طرف است و به این ترتیب افسران ضد انقلاب را از زندان ها آزاد می کنندو با حیلههایی که به کار میبرد و آنها رابه جبهه می فرستند و آنان بخشهای بزرگی از کشور را تحویل عراق میدهند.
داستان هورالهویزه داستانی عجیب است، چقدر از امکانات و از نیروهای انقلابی در این جریان قتلعام شدند، مسائل عجیبی است.
بنی صدر توجیه کرد که من تاکتیک هخامنشی را به کار میبرم. باز میکنم دشمن وارد کشور بشود، بعد حلقهشان میکنم از بین میبرم!
به هرحال هیچ کدام از این اقدامات نتوانست برای دوام حکومت بنیصدر مؤثر واقع بشود، جریان 14 اسفند جریان بسیار غمانگیز است که من دیگر وارد آن بحث نمیشوم.
در ابتدای سال 1360 مجموعه گروههای ائتلافی با بنیصدر تصمیم میگیرند که اقدام به براندازی جمهوری اسلامی راکنند، و در این زمینه برنامه ریزی میکنند و در سراسر کشورآغاز میشود.
این برنامه با حمله به دفاتر حزب جمهوری اسلامی، دفاتر ائمه جمعه، شخصیتها، ترور شخصیتها، حملة شدید به حزب جمهوری اسلامی و دفاتر روزنامه حزب شروع می شود و داستانهای درگیری شهرها که فراوان هستند. و در این درگیری ها دهها آدم بیگناه کشته شدند.
خرداد 60 یک جنگ داخلی گستردهای اتفاق افتاد و بنیصدر در یکی از صحبتهایش صریح ایستاد و گفت که من تا آخر ایستادهام و از جوانها میخواهم همانطوری که به من رأی دادند، الان هم حمایتم بکنند، امام تا اینجا تحمل کرده بود، تا اینجا که ماهیتش علنی شود، خواست که بنیصدر برای همیشه دفن بشود، خواست که تمام دوستان بنیصدر دستشان برملا بشود، تحمل کرد.
به هر حال با این سخنرانی بنیصدر، امام با یک خط نوشته خطاب به "ستاد مشترک ارتش از امروز آقای بنیصدر از فرماندهی کل قوا برکنار شدند." فاتحه او خوانده شد. فرماندهی کل قوا را از بنیصدر گرفت و حالا در مقام رئیس جمهور به کار خودش ادامه میدهد تا سیام خرداد طرح عدم کفایت بنیصدر در مجلس مطرح میشود و مجلس رأی میدهد و سی و یکم خرداد هم امام امضاء میکند.
به این ترتیب رئیسجمهور هم نیست، به دنبال این حوادث بنی صدر مخفی می¬شود، چون میداند دستگیرش میکنند. کجا مخفی میشود؟ هر جای مملکت که برود احتمال دارد او رابگیرند، لذا در سفارت فرانسه مخفی میشود. تا مصونیت سفارت استفاده کند!
مسعود رجوی هم جای دیگری مخفی میشود، بعد از مدتی به او ملحق میشود، بعد در یک برنامهای که فرانسه ترتیب میدهد؛ مجوز عبور هواپیما را از آسمان کشورهایی که بین آسمان ایران و فرانسه است میگیرد.
در فرانسه کار را آماده میکنند و با مقدماتی که در داخل سفارت فرانسه انجام میدهند بنیصدر را به صورت زنانه آرایش میکنند، کلاه گیس سرش میگذارند و لباس تنش میکنند، مسعود رجوی را به شکل و شمایل چینیها در میآورند و بعد آنها را سوار یک ماشین کاملاً سرپوشیده میکنند، داخل پایگاه یکم هوایی مهرآباد میبرند و درآنجا با هواپیمای شاه و خلبان هواپیمای شاه از کشور خارج میشوند و فرار میکنند.
بعد از فرار بنی صدر امام گفتند حالا که تو رفتی آنجا، دیگر دنبال زندگی خودت برو و گوشهای بنشین زندگیت را کن. تو این چند سال آخر عمرت و به فکر عبادت باش و به فکر چیز دیگری نباش.
یک نکته خیلی قابل توجه آن مردمی که در جریان انتخابات ریاست جمهوری داد میزدند، بنیصدر صددر صد و 86 درصد رأی به بنیصدر دادند، همان مردم وقتی که ماهیت بنیصدر آشکار شد، آمدند در خیابانها فریاد زدند "ابوالحسن پینوشه، ایران شیلی نمیشه". یعنی این ملت با کسی عقد دائمی نبسته است، با کسی رو در بایستی نداردند. اگر آگاه شد بالاخره به وظیفهاش عمل میکند. بعضیها هنوز این مطلب را نفهمیدند.
آنچه از این تحلیل به دست میآید این است که ما باید اطلاعات خودمان را نسبت به افراد مقداری بیشتر کنیم به خصوص در مورد شناخت خصلتها، روحیات، اخلاق، افکار و اهداف آدمها خیلی باید دقت کنیم، بنیصدر مبتکر، خودخواه .. منافق بود و چون او را ما نشناختیم، استفاده کرد و توانست به ریاست جمهوری برسد. ولی اگر ما او راشناخته بودیم، به آنجا نمیرسید.
مسعود رجوی اگر ماهیتش در زندان روشن نشده بودو کسانی که با او در زندان بودند ماهیت او را برای مسئولان مملکت و مردم افشا نکرده بودند شاید ضربات بیشتری میزد. این فرد مثل بنیصدر از اول شعار اسلام، انقلابی بودن و مبارز بودن سر میداد، ممکن بود که بنیصدر دوم میشد، علت اینکه مسعود رجوی در دو سه انتخابات که شرکت کرده بود و رأی نیاورد در هیچ جا هم موقعیت مردمی پیدا نکرد و تنها توانستند تعدادی نوجوان جذب کنند که دقیقاً ماهیت آنان را نمیدانستند.
بعد از وقایع هفتم تیر 1360 که فاجعهی بزرگی برای مملکت ممکن بود اتفاقاتی افتاد که در واقع 180 درجه با آنچه که قبلاً طراحی شده بود فرق داشت، ثمرات مثبتی در نهایت برای این مملکت داشت که شاید زنده بودن آنها برای ملت این مقدار ثمرات را نداشت، نظیر شهید بهشتی، واقعاً نداشتیم و نداریم، نمیدانم اگرچه ایشان زنده بود، مسیر انقلاب چه جوری بود؟ ولی قطعاً ایشان بسیار بسیار تأثیرگذار بودند.