در ابتدا ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان را میخوانید که به مطلبی با عنوان«اسد ماند مالکی هم میماند»به قلم محمد ایمانی اختصاص یافت:
تحولات غرب آسیا (خاورمیانه) در طول 35 سال گذشته هرچند فراز و نشیب و
نوسان داشته اما در یک روند کلی پیش رفته و آن روند عبارت از قدرتمند شدن
کفه جبهه «مقاومت و بیداری اسلامی» با محوریت جمهوری اسلامی ایران در برابر
کفه مثلث غربی- عبری و ارتجاع عرب است. آمریکا میخواست ایران، ژاندارم
نیابتی غرب در منطقه باشد و ملت ایران خود را از زیر یوغ آمریکا بیرون
کشید. آمریکا میخواست الگوی مقاومت قدرتمند جمهوری اسلامی تکثیر نشود و در
جغرافیای ایران ایزوله بماند اما این الگو در هر دو حوزه «بیداری اسلامی» و
«مقاومت اسلامی» گسترش پیدا کرد. واقعیتهای 35 سال اخیر بر خلاف 30 سال
قبل از آن- از پایان جنگ جهانی دوم و ابرقدرتی آمریکا- حاکی از این ادعاست
که ایران میتواند و آمریکا نمیتواند. نهایت توانایی آمریکا و متحد عبری
آن جنگافروزی در افغانستان، عراق، سوریه، لبنان و فلسطین بود- و به این
اعتبار، منطقه غرب آسیا منطقه جنگی است، بپسندیم یا نپسندیم- اما برآیند
این چالش به مثابه نورافکنی در تاریکی بود که نشان داد کدخدای دهکده جهانی
برهنه است. جبهه آمریکا در جنگها همان قدر شکست خوردند که در نبرد نرم
دموکراسی و انتخابات.
هفته گذشته مجله فارین پالیسی به عنوان یک نشریه
معتبر آمریکایی نوشت «شاید واشنگتن نخواهد اعتراف کند اما ایران
باثباتترین کشور خاورمیانه است. کارتر در سال 1979 با شاه ایران در کاخ
سعدآباد تهران دیدار کرد و گفت ایران، جزیره ثبات در یکی از مناطق پرچالش
جهان است. مدتی بعد موج انقلاب، ایران را فرا گرفت و پادشاهی پهلوی سرنگون
شد. کارتر به خاطر پیشبینی نادرست مورد تمسخر قرار گرفت اما او اشتباه
نکرده بود بلکه تنها چند دهه جلوتر از زمان خود بود(!) ایران امروز در قلب
منطقهای آشوبزده، جزیره ثبات است.» اکنون VOA رسانه رسمی دولت آمریکا با
صدای بلند اعلام میکند «آمریکا میداند حرف اول را در عراق، ایران میزند و
ژنرال بدون سایه ایران قاسم سلیمانی، از افغانستان تا عراق و لبنان و غزه و
سوریه نفوذ دارد.» سوریه آخرین میدان برای آزمون میزان نفوذ کلمه ایران و
آمریکا بود و پس از این به میل خود آمریکا، این اعتبار و نفوذ در کشور
اسلامی عراق محک زده خواهد شد. داعشیها در این میان با همه وحشیگری و
ارهاب، وزنه قابل تاملی نیستند که اگر بودند از آزمون به مراتب کوچکتر در
سوریه با سرشکستگی بیرون نمیآمدند. سوریه میدان آزمون آمریکا بود و نه
داعش و النصره، همچنان که عراق.
فروردین 3 سال پیش که شعلههای جنگ در
سوریه به تدریج زبانه کشید، مقامات آمریکایی یکی پس از دیگری پشت تریبون
رفتند و از اوباما گرفته تا بایدن و کلینتون و کری و سوزان رایس و پانهتا و
هیگل این ترجیعبند را از موضع بالا تکرار کردند که «Assad must go. اسد
باید برود». به موازات این فرمان، طیفی از سیاستمداران همسو شامل دیوید
کامرون، فرانسوا اولاند، کاترین اشتون و دیگر مقامات اتحادیه اروپا،
عبدالله گل و اردوغان تکرار کردند «اسد باید برود.» آمریکا و اروپا و
کشورهای مرتجع برای قطعیت بخشیدن به این آرزو، از هیچ حمایتی نسبت به
تروریستها شامل کمک مالی، اطلاعاتی، سیاسی، تبلیغاتی و تسلیحاتی دریغ
نکردند. در کنفرانسهای کذایی هم که در ژنو یا جاهای دیگر تحت عنوان دوستان
سوریه راه انداختند، همین گزاره را تکرار کردند. به تدریج صهیونیستهایی
مانند ایهود باراک وزیر دفاع نیز با تصور اینکه کار سوریه تمام است و
میتوان از پشت پرده بیرون آمد، آفتابی شدند و گفتند «اسد باید برود تا
ایران تضعیف شود و سقوط سوریه ضربهای جدی به ایران خواهد بود.»
برای
حضور ایران در کنفرانس ژنو 2 شرط و شروط گذاشتند و به زعم خود ایران را راه
ندادند. به معنای واقعی کلمه یک جنگ جهانی فشرده در سوریه به پا کردند.
اما بعد از 3 سال برندگان و بازندگان این جنگ چه کسانی هستند؟ آیا جز این
است که اوباما و کامرون و اولاند و ملک عبدالله و ارتش و استخباراتش با هم
تحقیر شدند.؟ آیا غیر از این است که چند ماه مانده به انتخابات ریاست
جمهوری سوریه، آمریکاییها با پیش انداختن اروپاییها، پنهانی به ایران
پیغام دادند «ما ابقای بشار اسد را میپذیریم اما انتخابات برگزار نشود»؟!
این جبهه مقاومت- از بشار اسد تا ایران- بود که پای انتخابات ایستادند و 73
درصد سوریها پای کار آمدند و 90 درصد آنان رای دادند که «اسد باید
بماند». با همین حسن ظن به ملتهای منطقه و دولتهای متحد جمهوری اسلامی
است که رهبر معظم انقلاب با اطمینان تمام میفرمایند «ما با دخالت
آمریکاییها در مسائل داخلی عراق به شدت مخالفیم و آن را تایید نمیکنیم
زیرا معتقدیم دولت و ملت عراق و مرجعیت دینی این کشور توانایی تمام کردن
این فتنه را دارند و انشاءالله آن را تمام خواهند کرد.» آمریکاییها در
سوریه گفتند اسد باید برود و کارشان به خفت و سرشکستگی کشید. به همین دلیل
مقامات رسمی آمریکا رویشان نمیشود همین عبارت را صراحتاً درباره نوری
مالکی نخستوزیر عراق به کار ببرند که با انتخابات اخیر ابقا شد.
با این
وجود همین مقامات به نحوی دیگر به جای فشار به تروریستها- و حداقل فشار بر
حامیان سعودی و عربی آنها در منطقه برای قطع حمایت از داعش- به دولت عراق
فشار میآورند و با القای جنگ مذهبی ادعا میکنند که دولت مالکی به نزاع
فرقهای دامن میزند و به جای انحصارطلبی باید سایر فرقهها را در قدرت و
حاکمیت شریک کند؛ یعنی دموکراسی و قانون اساسی به نفع بعثیها و تکفیریها و
همه سربازان جنگ نیابتی آمریکا، تعطیل!تعبیر جنگ نیابتی ابداع ما
نیست، اذعان آمریکاییهاست. توماس فریدمن تحلیلگر ارشد نیویورک تایمز اواخر
آبان 1391 در این باره به روزنامه ملیت گفت «ما دیگر حتی به اندازه یک بند
انگشت توان مداخله نظامی در بحرانهایی مانند سوریه نداریم. البته
میتوانیم پول و سلاح بدهیم اما مداخله مستقیم نه.
از این جهت کشورهایی
مانند ترکیه باید به تنهایی اما با حمایت ما عمل کنند. آمریکا وارد دورهای
شده که باید کمی هم به مشکلات داخلی خود بپردازد. اکنون «بیت لحم
پنسیلوانیا» برای ما مهمتر از بیت لحم خاورمیانه است. مردم آمریکا برای
خدمات کمتر بهای بیشتری میپردازند و بیش از هر دورهای میپرسند که
نیروهای ما در فلان منطقه جهان چه میکنند؟... ما در عراق ضامن نارنجک را
کشیدیم و خودمان را روی آن انداختیم. همه ترکشهای جنگ به ما اصابت کرد.
دیگر هیچ کشوری از ما نمیخواهد همان نقش را در سوریه ایفا کنیم. ما از
ترکیه خواهیم خواست در حل این بحران ما را کمک کند. این اسمش التماس است و
نه استفاده از ترکیه»!
برای این جنگ نیابتی فقط عربستان و قطر و ترکیه و
اردن و تروریستهای تکفیری نبودند که به خدمت فراخوانده شده بودند. شاید
برای شما خندهدار باشد که به یاد بیاورید آقای محمد مرسی رئیسجمهور مخلوع
مصر 15 شهریور 91 در نشست اتحادیه عرب همصدا با اوباما و مثلث غربی- عبری-
عربی گفت «رئیسجمهور سوریه باید از تاریخ درس بگیرد و تا فرصت باقی است
کنار برود. زمان تغییر در سوریه فرارسیده و نباید با حرف زدن درباره
اصلاحات، وقت را تلف کرد.»! خنجری که ملک عبدالله و آمریکا به مرسی زدند،
عبرتآموز همه محافل خوشبین به شیطان بزرگ غربی و شیطانک سعودی است. اما
طنز ماجرا آنگاه بیشتر میشود که بدانیم گروهک شورای هماهنگی سبز- دوقلوی
همه گروهکهای آلت دست جنگ نیابتی غرب- 23 اسفند 1390 خطاب به گروههای
معارض در سوریه بیانیه صادر کرده و نوشته بود «اسد باید برود... مقاومت شما
الهامبخش ماست»! آیا بین این پیوند و آن شعار «نه غزه نه لبنان» که به
نیابت از سایت وزارت خارجه اسرائیل سر داده شد و نیز پیوند سازمان تروریستی
منافقین با گروههای تروریستی در سوریه و برادر خواندن یکدیگر نمیتوان یک
رشته ارتباط مشترک با سرویسهای جاسوسی سیا، امآیسیکس و موساد پیدا
کرد؟!
تنها آقای ریچارد هاس رئیس شورای روابط خارجی آمریکا نیست که گفته
«باید بر اساس یک طرح سایکس پیکوی جدید، عراق و سوریه تجزیه شوند تا
آمریکا بتواند از باتلاق مشکلات در منطقه خارج شود.» یواو کارنی تحلیلگر
صهیونیست در همین زمینه در روزنامه گلوبز تصریح میکند «تقسیم عراق در جهت
منافع اسرائیل است و راه نفوذ ایران را میبندد. آمریکا با اشغال عراق برای
خود یک لانه زنبور درست کرد. هرچند صدام دشمن اسرائیل بود اما بسیار ضعیف
بود. خدمت صدام مانع از شنیده شدن ایران به غرب میشد و آن روز عراق پل
ارتباطی ایران با سوریه و لبنان نبود. اکنون نیز خطر اصلی برای اسرائیل،
ایران است نه القاعده. برخلاف القاعده، ایران نیرویی پایدار و تهدیدی برای
موجودیت اسرائیل است. آنچه اکنون در عراق در جریان است، ممکن است در نهایت
در گلوی اسرائیل گیر کند.»
بر اساس این صورتبندی از تحولات منطقه، آنچه
در غرب آسیا (خاورمیانه بزرگ) جریان دارد، جنگ است و نه صلح. شرایط امروز
ما در مواجهه با غرب، شرایط پیروز بدر و خیبر و خندق است و نه صلح حدیبیه
یا صلح امام حسن(ع). در این صورتبندی کلان، «نرمش قهرمانانه» یک تاکتیک در
عداد سایر تاکتیکها و ذیل گفتمان و استراتژی کلی مقاومت و پیشرفت است.
به
تعبیر روز گذشته مقتدای حکیم انقلاب «یکی از چالشهای اصلی کشور، خصومت و
مخالفت جدی نظام سلطه غرب با نظام اسلامی است که باید این حقیقت را فهمید و
درک کرد. اگر خصومت نظام سلطه را متوجه نشویم، در تحلیل مسائل کشور دچار
اشتباه خواهیم شد. کسانی که حاضر نیستند برخورد خصمانه جبهه دشمن را
ببینند، همانند کسانی هستند که چشم خود را به روی دشمن میبندند.» دشمن
امروز با ما از موضع خصومت تمام وارد شده و نه موضع صلحطلبی و
مسالمتجویی. سیمای امروز دشمن همان است که قرآن میفرماید «قد بدت البغضاء
من افواههم و ما تحفی صدورهم اکبر». اما حتی اگر دشمن، میل به مسالمت و
صلح و سازش نیز نشان میداد، مجاز نبودیم به او اعتماد کنیم. امیر
مومنان(ع) در نامه 53 نهجالبلاغه (عهدنامه مالک) از مالک میخواهد اگر
دشمن برای صلح آمادگی نشان داد بپذیرد اما حتی در آن صورت «ولکن الحذر کلّ
الحذر من عدوک بعد صلحه... کاملا برحذر باش از دشمنت بعد از صلح او که
همانا دشمن چه بسا نزدیک میشود تا غافلگیر کند (لِیَتَغَفَّلَ) پس حزم و
هوشیاری و احتیاط را در پیش بگیر و در این باره حسن ظن را متهم کن». این
نگرش، درست نقطه مقابل آن تلقی یا القایی است که میگوید آمریکا آماده حل
همه مشکلات با ایران است و جمهوری اسلامی با لجاجت نمیپذیرد!
روزنامه وطن امروز مطلبی را با عنوان«هاشمی مردم و عاشورا»و به قلم سیروس محمودیان به چاپ رسانده است:
هاشمی در خاطرات روز یکشنبه 30 تیر 1370 مصادف با تاسوعای
حسینی مینویسد: «یک نفر چینی پیشبینی کرده است که ساعت 8 امروز زلزلهای
به قدرت 8/6 ریشتر در تهران روی خواهد داد. آمدن ما به لتیان هم بیارتباط
با این نیست. گرچه خودم اصلا قبول ندارم فقط به خاطر بچهها آمدم. با
هلیکوپتر به سد لتیان آمدیم. هوای خوبی دارد. عصر همراه بچهها خواستم اسکی
روی آب یاد بگیرم. کمی دنبال قایق کشیده شدم، بدنم آمادگی برای چنین ورزشی
ندارد. گرچه آسان است».در این باره موارد ذیل قابل بیان است.
1- بیشک از منظر دینی زنده نگه داشتن فرهنگ عاشورا در تفکر تشیع از
جایگاه انکارناپذیری برخوردار است. در ایام محرم ملت ایران با هر مرام
سیاسی- اجتماعی عملا سعی میکنند براساس فرمایشات ائمه معصوم(ع) در ماتم
سالار شهیدان عزاداری کرده و با مشارکت در سوگواری حسینی از الطاف معنوی
بهرهمند شوند. شیعیان جهان در دهه محرم متاثر از شعور دینی نسبت به تعظیم
شعائر ناب عاشورایی همت گماشته و عظمت و مجد اسلام و تشیع را به نمایش
جهانی میگذارند. انصافا غم عزای حسینی به قدری سنگین است که هیچ ایرانی
مسلمانی نمیتواند در روز تاسوعا به تفریح و گشت و گذارهای آنچنانی و اسکی
روی آب بپردازد. در این ایام حتی در شهرهای سنینشین نیز سنیمذهبها به
احترام امام حسین(ع) مغموم و متاثر به نظاره مراسمات عزای حسینی مینشینند و از عزاداران التماس دعا میکنند.
2- در فرهنگ دینی شرکت در مراسمات تاسوعا و عاشورا اوج اظهار ارادت نسبت
به قافله کربلاست. این ایام در فرهنگ تشیع از چنان عظمتی برخوردار است که
اشتغال به امور دنیوی و حتی انجام کار منزل نیز در این دو روز دارای کراهت
است. در این میان پرداختن به تفریح و گشت و گذار و اسکی روی آب آن هم در
عصر تاسوعا توسط رئیسجمهور یک دولت اسلامی و خانوادهاش جای خود دارد.
پرداختن به تفریح و خوشگذرانی در این لحظات ارزشی که در نزد پیروان راستین
ائمه اطهار(ع) از قداست غیرقابل وصفی برخوردار است عملا یک ناهنجاری
اجتماعی– مذهبی به شمار میرود. شاید عدم محکومسازی صریح جشن و پایکوبی و
هلهله شادی فتنهگران در ظهر عاشورای 88 ریشه در چنین تفکرات و اعتقادات
نامانوس با فرهنگ ملت ایران دارد.
3- خرافهپرستی امر بسیار مذمومی است. متاسفانه به اعتبار خاطرات هاشمی وی
نیز به نوعی ناخوشایند در معرض این بلیه است.جستوجوی تصویرحضرت امام(ره) در کره ماه در اوایل انقلاب توسط هاشمی، دیدن خوابهای
پریشان و ارتباط دادن بیمعنای آن خوابها به حوادث آتی در جبهههای جنگ،
... یا اقدام به خارج کردن خانواده از تهران براساس پیشگوییهای یک چینی
درباره حتمی بودن وقوع زلزله در تهران در سال 70 نمونه بارزی از این
خرافهپرستیها میتواند باشد.
4- با پذیرش فرض محال صحت پیشگویی یک پیشگو و قبول ضرورت دفع خطر احتمالی
باید متاثرانه یادآور شد اقدام یکجانبه هاشمی درباره خارج کردن اعضای
خانواده از تهران برای مصون ماندن از خطر زلزله و بیتوجهی نسبت به سرنوشت
سایر شهروندان اوج بیمبالاتی مدیریتی و بیانصافی یک رئیسجمهور است. کاوش
در تاریخ 36 ساله انقلاب اسلامی و ملاحظه مصداق تاریخی درباره تمایزات و
تفاوتهای خاندان هاشمی با مردم عادی عمیقا مبین آن است که شأنیت اختصاصی
برای فرزندان هاشمی قائل شدن ریشه در گذشته و مشخصا در نوع تلقی هاشمی
درباره استفاده از بیتالمال برای رفاه اعضای خانواده دارد. در سال 70 در
حالی که اغلب جانبازان برای کمک به عمران، آبادانی و سازندگی کشور حتی
هزینههای درمان جانبازی خود را با استقراض وام بانکی تهیه میکردند هاشمی
با هلیکوپتر و همراه خانواده در سد لتیان و در روز عاشورا تفریح میکرد.
5- یک رئیسجمهور دلسوز تکلیف مدیریتی- قانونی دارد در مواقع حساس و
بحرانی در کنار ملت خویش قرار گرفته و با اتخاذ تدابیر راهبردی به مدیریت
بحران احتمالی و دفع خطرات پیش رو بپردازد. ملاحظه چنین رفتارهای ناموجهی
از رئیسجمهور وقت فینفسه سبب میشود آدمی در مقابل عظمت ایثار و فداکاری
خانوادههای معظم شهدا سر تعظیم و تکریم فرود آورد.خانوادههای فداکاری که
با کمترین توقع فرزندان خویش را تقدیم انقلاب کرده
و کماکان در پای آرمانهای اسلامی آن جانفشانی میکنند. البته نباید
فراموش کرد در دوران موشکباران تهران با وجود اصرارهای اطرافیان، امام
خمینی تحت هیچ شرایطی حاضر به نقل مکان به جای امن و استفاده از پناهگاه
نشدند و کمترین توقع از هاشمی که ادعای شاگردی حضرت امام را دارد سرلوحه
قرار دادن رفتارهای ایشان در مواجهه با مردم عادی است که قرائن متعددی از
عدم توجه هاشمی به این اصل راهبردی در مواجهه با مردم عادی حکایت دارد.
6- در واقع تلاش ناموجه هاشمی برای نجات اعضای خانواده از یک خطر احتمالی و
بیتوجهی عینی به سرنوشت سایر شهروندان و اشتغال به تفریح خانوادگی در
منطقه امن سد لتیان جز خودخواهی یک مدیر چه توجیه دیگری میتواند داشته
باشد؟ بدیهی است از ادعا تا عمل تفاوت فاحشی وجود دارد و صرف ایراد الفاظ
دهنپرکن نمیتواند موید صحت دلسوزیهای اعلامی نسبت به ملت ایران باشد.
بیشک عدم احساس مسؤولیت عملی در برابر منافع ملی و تفاوت قائل شدن میان
اعضای خانواده و سایر شهروندان بهطور تصریحی صلاحیت اداری و شأنیت
اجتماعی ایشان را به شکلی معنادار در تمام ابعاد زیر سوال میبرد.
7- هاشمی در متن خاطره خود مدعی است وی هیچ اعتقادی به صحت پیشگویی مرد
چینی در این تاریخ نداشته و تنها از باب جلب رضایت همسر و فرزندان در روز
تاسوعا به تفریح و خوشگذرانی در سد لتیان رضایت داده است. در عین حال که
این توجیه عذر بدتر از گناه است باید یادآور شد چه تضمینی وجود داشته و
دارد که وی کماکان تحت تاثیر اعضای خانواده منافع ملی و حقوق دیگر شهروندان
را پای منافع و مصالح خانوادگی ذبح نکرده یا بیتالمال را صرف جلب رضایت و
راحتی آنها نکند.
8- بهطور معمول مقاطع حساس و خطرآفرین ملاک متقنی برای سنجش میزان
درستی ادعاهای کسانی است که مکررا سنگ دفاع از حقوق ملت را به شکلی کاملا
تبلیغی و البته منتآلود بر سینه میزنند. بهطور کلی تعارضات بنیادین در
حوزه رفتار اشخاص با مبانی اعتقادی– آرمانی مورد ادعای آنان ریشه در
نفعطلبیهای شخصی دارد. طبیعتا وجود تعارض میان عمل و گفتار اشخاص ماهیتا
ادعاهای بعدی این قبیل افراد را مخدوش میکند. واضح است چنین اشخاصی مطلقا
مجاز نیستند در پس حوادث فتنه 88 و به شکلی خودخواسته خود را تنها مرجع
فکری– سیاسی ملت انقلابی ایران معرفی کرده و در پی این معرفی مطالبات
حاشیهای شخصی– خانوادگی نامشروعی را مطرح کنند. واضح است داشتن صداقت جامع
با ملت یکی از ارکان حقیقی هرگونه ادعای خدمت به ملت است.
«خاصيت فوتبال و ضرورت برنامه ريزي بلندمدت»عنوانی است که روزنامه خراسان به مطلبی چاپ شده در ستون سرمقاله خود اختصاص داد:
ام
جهاني بيستم مي تواند يک جام جهاني ويژه و تاثيرگذار براي فوتبال ايران
باشد، و شايد فراتر از اين اصل، که قطعا مي تواند تاثيراتي به مراتب بيشتر
از فوتبال را در خود جاي دهد. وقتي شکست...، بله وقتي شکست مقابل آرژانتين
ساعت خواب را به بيداري تبديل مي کند و جوانان اين مرز و بوم را براي يک
نمايش تحسين برانگيز به خيابان ها سوق مي دهد تا ابراز احساسات کنند،
فوتبال را فراتر از يک پديده معمولي جلوه مي دهد. بله، اين خاصيت فوتبال
است که ورزش هاي ديگر از آن بي بهره اند، حتي اگر اين غيرفوتبالي ها نتايج
فوق تاريخي، جهاني و المپيکي رقم بزنند. واليبال، کشتي فرنگي و کشتي آزاد و
نتايج تاريخي شان در دو سه سال اخير هرگز از يادها نمي رود اما تا الان
نتوانسته، تاثيراتش به اندازه فوتبال اين چنين فزاينده در جامعه نفوذ
داشته باشد. نقدي به اين نتايج درخشان و اين رشته هاي دوست داشتني نيست و
هرکدامشان افتخاري ارزشمند براي ايران عزيز است اما آن چه واقعيت دارد اين
است که فوتبال قلب ها را به گونه اي ديگر تسخير کرده است، با همه خوبي ها و
مخصوصا با همه بدي هايش همان پول دوستي هاي ميلياردي بازيکنان و فسادهاي
مالي و... که نه با عدالت سازگار است و نه تحملش براي همه ساده. در عين حال
فوتبال نشان داده يک پديده فوق ورزشي و اجتماعي است و حتي سياسي، فرهنگي و
اقتصادي. جدا از اين واقعيت غيرقابل انکار بازي با آرژانتين واقعيت هاي
ديگري را عيان ساخت که بيش از هميشه خلاقيت ها و استعدادهاي ناب ايراني را
به نمايش گذاشت. اعتماد به نفس، مقاومت و ايستادگي در برابر ستاره هايي که
هم گرانقيمت هستند و هم در بهترين ليگ هاي جهان بازي مي کنند، آن قدر
باارزش هست که رسانه هاي دنيا به طور فزاينده با تحليل و يادداشت هاي خود
به آن مي پردازند و حتي کنايه اي هم به داور اين بازي که يک پنالتي مسلم را
براي فوتبال ايران نگرفت، مي زنند. افتخارآفريني جوانان اين مرز و بوم در
تمامي عرصه هاي بين المللي زبانزد است اما هرگز نتوانسته نقش پررنگي همچون
فوتبال داشته باشد و جهانيان را اين چنين به تسخير درآورد. پس بايد با نگاه
ويژه تري نسبت به اين پديده نگريست. در اين ميان اما نبايد فراموش کرد
حضور و ارائه چنين نمايش تحسين برانگيزي در ويژه ترين ويترين فوتبالي جهان،
سال ها فوتبال ايران را بيمه خواهد کرد. چنين اتفاق بزرگي بعد از جام
جهاني 1998 رخ داد. سال هايي که فوتبال ايران با علي دايي، مهدي مهدوي کيا،
رحمان رضايي، خداداد عزيزي و چند بازيکن ديگر در ليگ هاي معتبر اروپايي قد
علم کرد. ايران در جام جهاني 2006 آلمان هم حضور داشت اما فقط حضور داشت،
حضوري که هيچ کس را به وجد نياورد و نمايش هاي ضعيفش در اين تورنمنت بزرگ
کلي حاشيه را به فوتبال ايران تزريق کرد که نتيجه اش تعليق باورنکردني از
سوي فيفا بود. فوتبال ايران اکنون با دو نمايش حيرت انگيز در جام بيستم
نگاه ها را تا به آنجا سوق داده که حتي صعود به مرحله بعد رقابت ها را ممکن
کرده است. چنين اتفاق بزرگي اگر چهارشنبه شب مقابل بوسني رخ دهد آن وقت
بايد شاهد تاثيرات فوق انتظاري از پديده فوتبال براي کشور عزيزمان باشيم.
البته نبايد فراموش کرد اکثر اين اتفاق هاي خوب ماحصل يک درايت حرفه اي است
که در راس فني آن کارلوس کي روش سرمربي پرتغالي تيم ملي قرار دارد که هوش و
ذکاوت اين مربي هرگز براي رسيدن به اين مهم قابل انکار نيست. اما اين خود
مي تواند داراي يک اشکال بزرگ باشد. بر کسي پوشيده نيست که حفظ چنين مربي
بزرگي با مبلغ قرارداد آن چناني مشکلاتي را به وجود آورده است. اين طور به
نظر مي رسد بازي با بوسني (در صورت عدم صعود) آخرين حضور اين مربي روي
نيمکت تيم ملي ايران است که دليل اصلي عدم تمديد با اين مربي، دستمزد
بالايي است که فدراسيون فوتبال و بالطبع دولت را با چالش روبرو کرده است.
از طرفي از دست دادن چنين مربي مي تواند پيامد ناخوشايندي را به همراه
داشته باشد. از اين رو فوتبال ايران ناخودآگاه درگير يک برنامه ريزي کوتاه
مدتي شده که با رفتن کي روش هر اتفاقي را به دنبال خواهد داشت. تزريق پول
هاي ميلياردي بي حساب و کتاب و بي حسابرسي و مديريت هاي هزينه که اکثرا با
بدهي هاي عجيب و غريبي همراه بوده، فسادهايي که حالا ديگر کاملا علني شده
است ، شرايطي را براي فوتبال ايران به وجود آورده که مسئولان فقط به برنامه
ريزي کوتاه مدت روي آورده اند. ورود به برنامه ريزي بلند مدت زماني موفقيت
آميز خواهد بود که شرايطي همچون واليبال و بسکتبال در فوتبال نيز حاکم
شود. برنامه اي که حتي با خروج ولاسکوي بزرگ شاهد اين هستيم که واليبال حتي
با "کواچ" هم مي تواند برزيل افسانه اي را شکست دهد و 7 امتياز باارزش کسب
کند. شما چنين شرايطي را براي فوتبال تصور کنيد، آن وقت شاهد اتفاقات بزرگ
تري از اين پديده اعجاب آور خواهيد بود.
سید مسعود علوی ستون سرمقاله روزنامه رسالت را به مطلبی با عنوان«بازخواني فتنه 88»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:
پنج
سال پيش در چنين روزهايي، تاريخ ايران شاهد ظهور فتنه عجيبي بود. در يک
انتخابات آزاد، چهار نامزد انتخاباتي مورد تأييد شوراي نگهبان، با هم رقابت
کردند. از ميان آنها فردي با اختلاف يازده ميليون رأي با نفر دوم، به
پيروزي رسيد. نفر چهارم که تعداد آراء او از تعداد آراء باطله نيز کمتر
بود، همراه با نفر دوم، فتنه اي را آغاز کردند که به تعبير قرآن، از قتل
بالاتر بود.
آمريکا و غرب قبلاً در راه اندازي انقلاب هاي نارنجي
گفته بودند اگر فردي که مورد علاقه ماست از صندوق بيرون نيايد، اقليت را با
فنون نبرد نرم به جان اکثريت خواهند انداخت تا حکومت مطلوب خود را شاهد
باشند. آنها همين تز را در ايران، عملياتي کردند و با نامزدهاي معترض، با
اسم رمز «تقلب» يک شورش تمام عيار را کليد زدند. مردم در بهت و ناباوري
هرگز فکر نمي کردند کروبي و موسوي با آمريکايي ها همصدايي کنند. آنها تأييد
شوراي نگهبان را داشتند. آنها امضاء کرده بودند که به جمهوريت و اسلاميت
نظام، وفادار و پايبند باشند. سوابق آنها هم اين فتنه گري را تأييد نمي
کرد. اما لجاجت، جاه طلبي و حق کشي، آنها را به اردوگاه فتنه برد و هر چه
دلسوزان نظام به آنها نصيحت کردند، نشد که نشد. آمريکايي ها در تأييد شورش
آنها بر جمهوريت نظام، اقتدار و امنيت ملي را نشانه گرفته بودند. آنها هم
با اين راهبرد آمريکا همراهي کردند. کسي شک ندارد پس از فتنه بود که
آمريکايي ها تحريم هاي ظالمانه را تشديد نموده و تهديدهاي نظامي را به رخ
ملت ما کشيدند. ملت طي پنج سال گذشته، رنج ها و آسيب هاي تحريم را علاوه بر
جرم محاربه، تحمل کردند.
فتنه گران پاي در راه تفرقه افکني ميان
امت خميني (ره) گذاشته بودند. آنها پاي در طريق انهدام ارزش ها و آرمان هاي
امام (ره) نهاده بودند. آنها نظام اسلامي، قانون اساسي، امنيت و نظم و
آرامش مردم را هدف قرار دادند و در اين راه هيچ ابايي نداشتند که خون بي
گناهاني بر زمين ريخته شود. حد اقل بيست شهيد شناخته شده از سوي بنياد شهيد
ثبت شده که در اين فتنه به دست فتنه گران به لقاء الله پيوستند. در اين
ميان در روز قدس، روز 13 آبان، روز 16 آذر و بالاخره روز عاشوراي سال 88 هر
آنچه را که امام (ره) از بذر آرمان هاي اسلام و انقلاب در اين مملکت کاشته
بود، شخم زدند. فتنه گران در تظاهرات شبانه و خياباني، از جمهوري ايراني و
نفي اصل ولايت فقيه سخن گفتند و به امام و رهبري اهانت کردند، اما کسي
نبود از آنان سئوال کند اگر با منتخب ملت، مسئله داريد، چرا تيغ بر ملت و
نظام و امام مي کشيد؟
کروبي و موسوي وقيحانه رفتند در کنار گوگوش و
سروش و منافقين و سلطنت طلب ها و بهايي ها قرار گرفتند و اين رويکرد بي
شرمانه را در بي بي سي و راديو آمريکا و رسانه هاي کفر، الحاد و نفاق به
نمايش گذاشتند. فتنه گران، وزير ارشاد دولت اصلاحات را به لندن فرستادند تا
ارکستر سمفونيک ضد انقلاب در خارج را که متشکل از فراريانرسانه هاي دولت
اصلاحات بود، در بي بي سي رهبري کند تا آواز فتنه عليه رأي ملت و شورش بر
جمهوريت، ساز ناهمساز نداشته باشد.مردم، غمگنانه به اين شرارت ها نگاه مي
کردند تا اينکه در قيام تاريخي 9 دي بر سر مسئولين فرياد برآوردند؛ فتنه را
با اِعمال حکم قرآن در باره محاربين، خاموش کنيد. نظام و مسئولين قضائي،
دست آمريکا و غرب در بروز فتنه را خوانده بودند. لذا برخورد حد اقلي را در
دستور کار داشتند. سياست جذب حد اکثري و دفع حد اقلي در حوزه سياسي هم در
دستور کار قرار گرفت. اما اين رأفت اسلامي نتوانست کينه شتري سران فتنه را
خاموش کند. آنها همچنان در کانون فتنه باقي ماندند و برخي هم قدري حيا
کردند و از اين جماعت فاصله گرفتند.
گونه شناسي رفتار و لايه شناسي
شعارهاي اهل فتنه در سال 88 براي هر ناظر بيروني، اين ترديد را باقي نمي
گذارد که موضوع دعوا، اعتراض به رأي منتخب ملت نبود. معترضين در اين پوشش،
اصل نظام را هدف قرار داده و به دنبال براندازي بودند، و اين کار را از
طريق دروغ تقلب و تهمت به مسئولين، بي شرمانه جلو مي بردند.خداوند در قرآن
کريم در آيه 33 سوره مبارکه مائده مي فرمايد: «سزاي کساني که با خدا و رسول
او مي ستيزند و براي گسترش فساد در زمين تلاش مي کنند، اين است که يا کشته
شوند يا به دار آويخته شوند يا دست چپ و پاي راستشان بريده شود و يا به
دياري ديگر تبعيد شوند. اين خواري دنيايي آنان است و در آخرت، عذابي بسيار
بزرگ دارند.» مرحوم علامه طباطبايي (ره) در تفسير بخشي از اين آيه مي
فرمايد: «مراد از محاربه، همانا فساد در زمين است از طريق اخلال در امنيت
عمومي و راهزني، نه مطلق محاربه با مسلمانان.» ايشان تصريح مي کند: «اقدامي
محاربه است که خوف عمومي جريان پيدا کند و ناامني جاي امنيت را بگيرد.»
آيت الله موسوي اردبيلي که زماني قاضي القضات نظام مقدس جمهوري اسلامي بود،
در اين باره مي فرمايد: «اخلال در امنيت عمومي، تنها از طريق کشيدن سلاح
نيست، بلکه فتنه انگيزي، ايجاد تفرقه و دشمني در ميان مردم نيز مصداق آن
است. بنا بر اين هر چه موجب از بين رفتن نظم و اجتماع و امنيت مردم شود،
مشمول حکم اين آيه شريفه است.
پس بايد آشکارا گفت که اخلال در نظم و
امنيت جامعه مصداق محاربه است، چه اين عمل به قصد براندازي نظام سياسي
صورت گرفته باشد و چه به قصد ديگري.» ايشان تأکيد مي کند: «در تحقق جرم
محاربه، آنچه اهميت دارد برهم زدن آرامش جامعه است و نوع سلاح مورد
استفاده، تأثيري در تحقق محاربه ندارد و حتي شامل سنگ اندازي هم مي شود.»
(فقه الحدود و التعزيرات، چاپ اول، مکتبة اميرالمؤمنين قم، صفحه 787) (به
نقل از سايت جهان نيوز)اين روزها برخي راه افتاده اند و اين طرف و آن طرف
مي روند و به دنبال رفع حصر سران فتنه هستند. آنها حافظه تاريخي ملت را
ناديده گرفته اند و فريادهاي مردم ايران در قيام تاريخي 9 دي را نشنيده مي
گيرند. آنها هشت ماه تبهکاري باند موسوي و کروبي و به خطر انداختن امنيت و
آرامش مردم و کشته شدن شمار زيادي از بي گناهان را ناديده
مي انگارند و
مي گويند آنها کاري نکردند و حصر، غير قانوني است چون آنها در هيچ دادگاهي
محکوم نشده اند. پاسخ ما به اين جماعت غافل اين است؛ شما که تصميم نظام در
مورد کروبي و موسوي را که يک اقدام تأميني است، برنمي تابيد، فردا اگر آنها
در دادگاهي محاکمه شوند و بر اساس همين فتواي آيت الله موسوي اردبيلي به
جرم محاربه به اعدام محکوم شوند، آيا اين حکم را هم برنمي تابيد؟!
اين
روزها آمريکايي ها ديگر با آراي ملت، با سلاح جنگ نرم به ميدان نمي آيند،
آنها جنگ سخت را هم قاطي اين توطئه و فتنه کرده اند.آنچه امروز در سوريه و
عراق شاهديم، تيغ برهنه آمريکايي ها بر رأي ملت است. مسئولين نظام بايد
هشيار باشند و از يک سوراخ، ده بار گزيده نشوند. اقدام شايسته نشست رئيس
جمهور در سالگرد انتخاب وي، با رقبا، يک پيام درست و صريح داشت و آن، اينکه
ادبيات رقابت و دُز رقابت را اگر خودمان تعيين نکنيم، آمريکايي ها قرائت
خود را در رقابت ها به دو يا سه طرف رقابت تحميل مي کنند و از دل اين
تحميل، براندازي نظام و به تعبير فقهي، محاربه با نظام و مردم را درمي
آورند. هوشمندي سياسي و حوادث اطراف کشور حکم مي کند به وحدت ملي و انسجام
اسلامي همت بگماريم و نگذاريم لجاجت، گمراهي و جاه طلبي، ما را در ريل
راهبردهاي آمريکا در منطقه و جهان بيندازد. بازخواني فتنه 88 به ما کمک مي
کند خود را براي مقابله با فتنه هاي بعدي آمريکايي ها در منطقه و جهان،
آماده کنيم.
«داعش، جنگ نيابتي براي صهيونيستها»عنوانی است که روزنامه جمهوری اسلامی به مطلبی چاپ شده در ستون سرمقاله خود اختصاص داد:
رژيم
صهيونيستي به بهانه ربوده شدن سه اسرائيلي، جنگ گستردهاي را عليه
فلسطينيها به راه انداخته است. به اذعان منابع خبري مستقل، صهيونيستها هم
اكنون يكي از بزرگترين و گستردهترين نظامي طي سالهاي اخير را انجام
ميدهند. از آغاز اين عمليات تاكنون بيش از 10 فلسطيني شهيد و 429 نفر ديگر
بازداشت شدهاند. صهيونيستها همچنين هزار خانه فلسطيني را مورد هجوم قرار
داده و با ساكنان آنها رفتار وحشيانهاي كردهاند. نتانياهو، نخستوزير
رژيم صهيونيستي تهديد كرده است تا زماني كه فلسطينيها سه اسرائيلي ناپديد
شده را تحويل ندهند عمليات ارتش رژيم صهيونيستي ادامه خواهد داشت. سه
صهيونيست شهرك نشين روز 22 خرداد در الخليل ناپديد شدند و رژيم صهيونيستي
مدعي است فلسطينيها آنها را ربودهاند ولي صهيونيستها هيچ مدركي براي
اثبات ادعاي خود ارائه ندادهاند.
جنبش حماس، ادعاي جديد
صهيونيستها را دستاويزي براي آغاز دور تازه سركوب فلسطينيها ميداند. اين
نكته نيز كاملاً روشن است كه رژيم صهيونيستي از شرايط موجود جهاني، كه
نظرها را متوجه كانونهاي جديد بحران در منطقه كرده است و صهيونيستها خود
در به وجود آوردن اين مراكز بحران نقش مستقيم داشتهاند بهرهبرداري ميكند
تا سياستهاي خود عليه فلسطينيها را به اجرا در آورد.دور تازه كشتار
فلسطينيها و بازداشت و زنداني كردن صدها فلسطيني كه عمدتاًَ از اعضاي جنبش
حماس ميباشند به بهانه واهي دست داشتن آنها در ماجراي گم شدن سه صهيونيست
را بايد ادامه استراتژي اين رژيم در سركوب مردم فلسطين و قلع و قمع جوانان
و مبارزان ضدصهيونيست به حساب آورد.بديهي است تحولاتي كه به تازگي در ميان
فلسطينيها رخ داد و جناحهاي فلسطيني به وحدت و يكپارچگي روي آوردند رژيم
صهيونيستي را خشمگين ساخته و سردمداران اين رژيم را براي انتقام گيري به
شتاب واداشته است.
ارتش صهيونيستي درحالي دور تازهاي جنايات و
اقدامات ضدانساني عليه فلسطينيها به راه انداخته كه هيچ واكنش و اعتراضي
در صحنه بينالمللي مشاهده نميشود و صهيونيستها اين شرايط و فرصت پديد
آمده را مرهون تروريستهايي هستند كه به نمايندگي از حكام مرتجع منطقه و
دولتهاي استعماري در منطقه بلوا و آشوب به راه انداختهاند و بيهوده نيست
كه بسياري از تحليل گران شرايط جاري در منطقه را موقعيت طلايي براي رژيم
صهيونيستي دانستهاند.نكته قابل تأمل اينكه گروههاي تروريستي، كه مدعي
برقراري حكومتهاي اسلامي هستند و ادعاي مبارزه با دولتهاي به ادعاي خود،
فاسد را دارند، كمترين تهديدي را متوجه رژيم صهيونيستي نميكنند بلكه در
بسياري موارد گزارش شده است كه اين گروهها از رژيم صهيونيستي براي اقدامات
جنايتكارانه و يورشهاي وحشيانه خود به ويژه در سوريه و اخيراً در عراق
كمكهاي مختلف اطلاعاتي و تسليحاتي دريافت كردهاند.
گروههاي
تروريستي از قبيل "جبهه النصره" و "داعش" تاكنون حتي يك گلوله به سوي رژيم
صهيونيستي شليك نكردهاند ولي در عوض، هزاران نفر را كه عمدتاً مسلمان
بودهاند به شكلهاي وحشيانه و حيواني قتلعام كردهاند و اين رويدادها
ميتواند به وضوح ماهيت اين گروههاي تروريستي را روشن سازد و بانيان ظهور و
عوامل پشتيباني آنها را آشكار كند و نشان دهد كه گروههائي مثل داعش به
نيابت از صهيونيستها در عراق و سوريه ميجنگند.حكام مرتجع منطقه كه تمامي
توان و امكانات خود را در حمايت از سازمانهاي تروريستي در منطقه به كار
گرفتهاند و اين گروههاي تروريستي را در به وجود آوردن تكان دهندهترين
صحنههاي ضدانساني ياري ميرسانند، در قبال
جنايات صهيونيستها در فلسطين اشغالي چشم فرو بستهاند و اين، ماهيت اين گونه رژيمها و خائن بودن آنها را مورد تاكيد قرار ميدهد.
اگر
خيانت اين حكام خودفروخته و مزدور نبود صهيونيستها جرأت و امكان آن را
نداشتند كه با آسودگي خيال و آزادي عمل كامل در فلسطين اشغالي به هر اقدامي
كه ميخواهند عليه فلسطينيها دست بزنند و فرياد مظلوميت و دادخواهي
فلسطينيها نيز به گوش كسي نرسد. تحريف واقعيتهاي منطقه و تغيير نگاه و
نظر ملتهاي منطقه از دشمن اصلي استراتژي خبيثانهاي كه صهيونيستها آن را
ترسيم كردهاند و عمال منطقهاي و آنها، يعني حكام وابسته در شماري از
كشورهاي عربي مأموريت اجراي آنرا به عهده گرفتهاند.اين مسئله، پديده
خطرناكي است كه متأسفانه بخش قابل ملاحظهاي از كشورهاي منطقه در دام آن
افتاده و به راحتي فريب صحنه سازي صهيونيستها را كه هدف نهايي آن كشتار
مسلمانان به دست مسلمانان ميباشد، خوردهاند.با توجه به اين واقعيتها،
موج تازه جنايات صهيونيستها در سرزمينهاي اشغالي را بايد محك و سنجشي از
سوي صهيونيستها دانست كه با هدف پي بردن به ميزان و نوع واكنش دنياي
اسلام، پس از تحولات اخير منطقه، صورت ميگيرد و اين هشدار و اعلام خطر
براي مسلمانان و مجامع جهان اسلام ميباشد.
صهيونيستها كه با به
وجود آوردن غائلههاي ساختگي در منطقه از جمله در سوريه، عراق و لبنان
ملتهاي مسلمان و امكانات مادي و نظامي آنها را مشغول كردهاند بدون سروصدا
به بهرهبرداري و ميوهچيني از كاشته خود برآمدهاند و با توجه به اين
واقعيات، در آينده بايد در انتظار تشديد اقدامات توسعهطلبانه و
جنايتكارانه صهيونيستها عليه ملت فلسطين بود.از سوي ديگر صهيونيستها
تاكنون خود را در تحقق اهداف خود و درگير ساختن بخشي از ملتهاي منطقه موفق
ميبينند قطعاً به اين بسنده نخواهند كرد و اگر بتوانند در توسعه توطئه
شوم خود و گسترش فتنه كوتاه نخواهند آمد.بديهي است كه مجامع بينالمللي و
سازمانهاي جهاني آنچنان كه پيشتر نيز نشان دادهاند اراده مقابله با
جنايات و توطئههاي صهيونيستها را ندارند به همين علت، رسالت اصلي بر دوش
رهبران سياسي و مذهبي و شخصيتهاي تأثيرگذار جهان اسلام قرار دارد. انتظار
از اين رهبران اينست كه براي توقف نقشه شومي كه عليه جهان اسلام كشيده شده
است وارد عمل شوند.
ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد را میخوانید که به مطلبی با عنوان«چرا توافق درباره نرخ سود سپرده پایدار نخواهد بود؟»نوشته شده توسط ایمان نوربخش پرداخته است:
فرض کنید در یک جامعه خیالی تنها دو فروشنده برای یک کالای خاص وجود دارد و
هر دو فروشنده به لحاظ سهم بازار و توان عرضه کالا در موضعی مشابه قرار
داشته باشند. اگر این دو فروشنده قصد داشته باشند تا سود خودشان را به
حداکثر برسانند، میتوانند با کنار گذاشتن رقابت و توافق با یکدیگر قیمت
کالا و میزان تولید آن را در حدی نگه دارند تا سود آنها حداکثر شود. در این
حالت امکان رسیدن به توافق برای طرفین راحتتر است؛ چرا که اگر یکی از
طرفین بخواهد برای افزایش سهم خودش از بازار و جذب مشتری، قیمت کالای خود
را کاهش دهد و توافق را زیر پا بگذارد، طرف دیگر نیز میتواند همین کار را
تکرار کند و عملا با کاهش قیمت کالا هر دو متضرر میشوند.بنابراین به نفع
هر دو طرف خواهد بود که به توافق انجامشده احترام بگذارند و قیمت کالای
خود را بالا نگاه دارند. حال اگر فروشنده سومی وارد رقابت شود و بخواهد
برای تصاحب سهمی از بازار همان کالا را با قیمت پایینتری عرضه کند، امکان
توافق کمتر خواهد شد؛ چراکه فروشندههایی که جدیدا وارد بازار میشوند سهم
کمتری از بازار داشته و انگیزه آنها برای زیر پا گذاشتن این توافق بهمنظور
کسب درآمد و جلب مشتری بیشتر، افزایش خواهد یافت.
بنابر تئوری مشهور
بازیها (Game Theory) به لحاظ ریاضی قابل اثبات است که هر چقدر در یک
رقابت اقتصادی، تعداد بازیگران بیشتر و تفاوت بین آنها از لحاظ سهم بازار
بیشتر باشد، امکان تبانی و توافق بین بازیگران روی یک قیمت کمتر خواهد بود.
این واقعیت به لحاظ تجربی نیز در بازارهای مختلف تجربه شده است.حال
ببینیم در بازار سپردههای بانکی بر اساس این تحلیل چه اتفاقی میافتد.
زمانی تعداد کل بانکهای کشور از انگشتان یک دست تجاوزنمیکرد و دولت مالک
همه آنها بود. بانک مرکزی به راحتی میتوانست با یک بخشنامه نرخ سود
سپردهها و تسهيلات را تعیین و ابلاغ کند. در ابتدای دهه 80 بانکهای خصوصی
وارد این بازار شدند، در چند سال اول تعداد آنها کم بود و تمام آنها از
لحاظ حجم فعالیت، سرمایه و سهم بازار موقعیتی مشابه داشتند؛ بنابراین باز
هم امکان توافق بانکهای خصوصی در آن زمان بر سر نرخ سود سپردهها و
تسهيلات میسر بود. اکنون پس از گذشت بیش از 13 سال از تاسیس اولین بانک
خصوصی شمار بانکهای غیردولتی به همراه بانکهای دولتی و موسسات مالی و
اعتباری مجاز بیش از 30 عدد است. برخی از این بانکها به تازگی وارد بازار
رقابت شدهاند و طبیعتا نیاز به جذب منابع برای توسعه فعالیتهای خود
دارند. از طرف دیگر بانک مرکزی میزان حداقل سرمایه لازم برای بانکها را به
میزان چهار میلیارد ریال تعیین کرده است. یک بانک تازهتاسیس با این حجم
سرمایه برای آنکه فعالیتش برای سهامداران توجیه اقتصادی داشته باشد، باید
بتواند حداقل 8 تا 9 برابر میزان سرمایه خودش منابع سپردهای جذب کند.
برای
جذب چنین حجمی از سپرده در غیاب ابزارهای نوین مالی و نبود یک بازار
بینبانکی، چارهای جز تاسیس شعب بیشتر و افزایش نرخ سود سپرده برای جلب
مشتریان نیست. در عین حال بانکهای رقیب که طی این سالها با سرمایهگذاری
بالا و هزینه فراوان توانستهاند سپرده جذب کنند، برای جلوگیری از فرار
سپردهها و از دست ندادن مشتریان خود مجبورند نرخ سود سپردههای خود را
افزایش دهند. در چنین شرایطی جای تعجب نیست که چرا توافق بین بانکها مبنی
بر ثابت نگه داشتن سقف نرخ سود سپرده، عملا توسط خود آنها زیر پا گذاشته
میشود. دلیل آن هم این است که هم تعداد بازیگران در بازار جذب منابع بانکی
و هم اختلاف بین آنها از لحاظ سهم بازار، میزان سرمایه و میزان دارایی
بسیار زیاد است؛ بنابراین همانگونه که عملا بخشنامههای بانک مرکزی در هشت
سال گذشته مبنی بر کاهش نرخ سود تسهيلات بانکی اجرا نشد، «توصیه» بانک
مرکزی مبنی بر اعطای سود یکسان توسط بانکها به سپردههای بانکی اجرا
نخواهد شد.
اصولا در هیچ بازاری که جنبه رقابتی دارد و تعداد
عرضهکنندگان یک محصول بیشتر از انگشتان دست است، شما نمیتوانید با
بخشنامه و دستور قیمتها را کاهش دهید. هر چهقدر رقابت بین عرضهکنندگان
یک خدمت یا کالا بیشتر شود، هم کیفیت آن کالا افزایش پیدا میکند و هم
کارآیی بنگاههایی که در آن بازار رقابت میکنند افزایش مییابد و در نهایت
این مشتریان هستند که از این رقابت منتفع میشوند. بازار خدمات بانکی هم
از این امر مستثنی نیست و تجربه هشت سال گذشته نیز بهخوبی این موضوع را
نشان میدهد. ریشه بسیاری از مشکلات کنونی سیستم بانکی از جمله حجم بالای
معوقات بانکی، افزایش بیرویه شعب بانکها، صف طویل متقاضیان تسهيلات بانکی
و ... را باید در همین عدم تعادل نرخهای سود بانکی جستوجو کرد. بانک
مرکزی باید به جای کنترل نرخهای سود از طریق بخشنامه، از ابزارهای مالی که
در بسیاری از کشورها سالها است مورد استفاده قرار گرفته از جمله
راهاندازی بازار متمرکز منابع بین بانکی استفاده کند. تجربه نشان داده که
در شرایطی که بانک مرکزی بخواهد بهصورت دستوری نرخهای سود را کنترل کند،
در نهایت این مردم و مشتریان بانکها هستند که متضرر شده و باید هزینه آن
را پرداخت کنند.
مطلبی که با عنوان«متولي و حرمت امامزاده»به قلم هجیر تشکری در ستون سرمقاله روزنامه ابتکار میخوانید به شرح زیر است:
روز گذشته بررسي «طرح جامع کاداستر» در
مجلس شوراي اسلامي به پايان رسيد. «کاداستر» به مدد تشبيه، «ثبت احوال» يا
«مرکز آمار» اراضي، و سيستمي بسيار مهم و زيربنايي ست که در آن اطلاعاتِ
فني، حقوقي، مالي و... اراضي، اعم از اراضي شهري، زراعي و منابعِ طبيعي،
تجميع، ترکيب، حفظ و مديريت مي شوند. اين سيستم در تعيينِ موقعيتِ هندسي و
مکانِ املاک، عملياتِ ثبتي (همچون تحديد حدود، تجميع و افراز اراضي)، رفعِ
اختلافاتِ ملکي در دعاوي حقوقي، شفافيتِ آماري، ساماندهي نظامِ مالياتي،
نظارت بر نظامِ مالکيت، قيمت و کاربري اراضي و... کاربرد دارد. به عبارت
ديگر «حدنگار (کاداستر) فهرست مرتب شد اطلاعات مربوط به قطعات زمين است که
مشخصه هاي زمين مانند اندازه، کاربري، مشخصات رقومي[منسوب به رقم]، ثبتي و
يا حقوقي به نقش بزرگ مقياس اضافه شده است.» (بند يک ماده ي يک طرح جامع
کاداستر) عجالتاً قصد ما پرداختن به زواياي مختلفِ کاداستر و مزاياي بسيار
آن نيست؛ بلکه موضوع، اشاره به تهيه و تدوينِ آئين نامه ي اجرايي اين طرح
است. بر مبناي الزامِ (ماده ي 19) طرحِ يادشده، «سازمان ثبت اسناد و املاک
کشور» مي بايست مبادرت به تهيه ي آئين نامه ي اجرايي اين طرح نمايد.
اين
موضوع در نشستِ علني ديروز مجلس نيز به درستي توسط يکي از نمايندگان موردِ
ايراد قرار گرفت. امّا اخطارِ قانون اساسي ايشان محل اختلاف واقع گشت و با
توضيحِ غيرقابلِ فهم و هضمِ رئيس جلسه ي علني ديروز، ناوارد تشخيص داده
شد. معهذا، اين وظيفه به وضوح و بر مبناي تصريحِ اصل 138 قانون اساسي خارج
از صلاحيت و حدودِ اختياراتِ سازمان ثبت اسناد و املاک کشور است. اصل
يادشده مقرر مي دارد: «علاوه بر مواردي كه هيأتوزيران يا وزيري مأمور
تدوين آئيننامههاي اجرايي قوانين ميشود، هيأتوزيران حق دارد
براي انجام وظايف اداري و تأمين اجراي قوانين و تنظيم سازمانهاي
اداري به وضع..... آئيننامه بپردازد. هر يك از وزيران نيز در حدود
وظايف خويش و مصوبات هيأتوزيران حق وضع آئيننامه.... را دارد....»
بنابراين، همانگونه که قانون ناشي از قوّه ي مقننه است، آئين نامه نيز از
قوّه ي مجريه نشأت مي گيرد، و تصويبِ آئين نامه عملي ست در چارچوبِ
«تصميمات اداري» که به موجبِ قانون اساسي بر عهده ي قوّه ي اجرائيه ي کشور
قرار دارد.
«آئين نامه ي اجرايي» نيز (در کنار آئين نامه هاي «مستقل» و
«تفويضي») يکي از انواعِ آئين نامه است که پس از الزامِ قانونگذار، براي
اجراي قانوني خاص، توسط «دولت» تهيه و تصويب مي شود. لذا، بنا بر صراحتِ
اصل 138 قانون اساسي مقاماتِ صالح اداري براي وضعِ آئين نامه ي اجرايي فقط
هيأت وزيران يا هر يک از وزرا هستند، و لاغير. حتّا از آنجا که در اصلِ ياد
شده ذکري از رئيس جمهور به ميان نيامده است، اين مقام نيز بر اساسِ «اصل
عدم صلاحيت در حقوق عمومي» حقِ وضعِ آئين نامه را ندارد، چه برسد به سازمان
ثبت اسناد و املاک کشور. به علاوه، کاداستر بخشي از دولت الکترونيک است و
امکانات و زيرساختهاي ايجاد و اجراي آن از جمله سامانه هاي اطلاعاتي در
قوّه ي مجريه متمرکز و موجود است نه در سازمان ثبت اسناد و املاک. حتّا با
فرضِ فقدانِ اين ظرفيت، ايجادِ بانکِ اطلاعاتِ اراضي و سايرِ تمهيداتِ
مربوط به طرحِ کاداستر کاري ست اجرايي و مي بايست توسط قوّه ي مجريه صورت
گيرد.بديهي ست که جامعه ي حقوقي ايران، از پارلمان به
عنوانِ نهادِ قانونگذاري و متولي قانون در کشور انتظار داشته باشد که بيش و
پيش از سايرِ نهادها حريم و حرمتِ قانون را پاس بدارد.
در انتهای این گزارش به سراغ روزنامه مردم سالاری می رویم که مطلبی را با عوان «دومينوي روابط ديپلماتيک» و به قلم جواد گياه شناس منتشر کرده است:
بعد
از انتخاب حسنروحاني در انتخابات رياستجمهوري خرداد ماه سال گذشته
تحولات قابل ملاحظهاي در روابط ديپلماتيک ايران و غرب ايجاد شد.
گفتوگوهاي ايران با 1+5 در سطوح مختلف پايه ابهامزدايي و اعتمادسازي
ايران با ساير کشورها و قدرتهاي بزرگ از يک سو و نقش موضعگيريهاي فعال
ديپلماتيک ايران در خصوص مهمترين تحولات ايران و جهان و همکاريهاي فزاينده
اين کشور با ساير کشورها تا حضور بسياري از شخصيتهاي سياسي و ديپلماتيک
منطقه و جهان در تهران و بسترسازي گسترش روابط با کشورهاي منطقهاي و جهاني
زير ساخت مناسبي را براي نقشآفريني موثر و نوين جمهوري اسلامي ايران
ايجاد نموده است. اين در حالي است که خبر بازگشايي سفارت بريتانيا در تهران
نيز نويد بخش بازگشت سياست خارجي به عقلانيت واقعگرايانه و پرهيز از
هزينه سازيهاي آرمان پردازانه و نقشآفريني فعال در تحولات دنياي روابط
بينالمللي ميباشد. جداي از تاييد يا تکذيب اين خبر با بررسي کارنامه
ديپلماتيک ايران در يکسال حضور دولت تدبير و اميد مولفههاي جديدي را
ميتوان مورد مداقه و بررسي قرار داد. در اين راستا شايد بتوان مهمترين
شاخص و انگاره مواضع و چنين رويکردي را در شناخت دولتمردان کنوني نظام
جمهوري اسلامي از انگارهها و مولفههاي موثر نظام کنوني بينالمللي
جستوجو نمود. انگارههايي که به صورت علمي و عملي از خرافهگرايي در روابط
جهاني و تنش آفريني و خود انزواسازي ايران اسلامي پرهيز و در ساختن اعتماد
و روابط همه جانبه و فعال بر ويرانههاي ساختمان تحريمهاي بينالمللي،
انزواسازي و تهديدات جهاني تاکيد داشته و قصد دارد تا زمينه موثر، شکوفايي
افقها و پنجرههايي جديد از نگرشهاي جهاني در سياق بينالمللي از ايران
اسلامي را به نمايش گذارد.
اين
در حاليست که غرب نيز با برداشت واقع گرايانه از نحله جديد سياست خارجي
ايران بدرستي دريافته است که هيچ معادله امنيتي در منطقه بدون وجود يک
ايران با ثبات قابل طرحريزي و پيريزي نيست و دولت جديد ايران فرصت مناسبي
براي رابطهسازي و تحصيل منافع متقابل ميباشد. اگر افراطيون در آن سوي
روابط ايران در ايالات متحده و رژيم اشغالگر قدس با نگرشهاي افراطي
صهيونيستي بدنبال جنگ افروزي و تسري هلال افراطيگري از سوريه تا بحرين
بوده و نتيجه آن تا کنون کشتار وحشيانه قوميتها و مذاهب و نسل کشي فزاينده
در غرب آسيا بوده است از سوي ديگر بخشي از ميانهروها در غرب نيز به خوبي
دريافتهاند که درک درستي از استقرار شاخص اعتدال و ميانهروي در ايران
ميتواند استراتژي و معادله امنيتي جديد در منطقه و جهان ايجاد نمايد. شاخص
و پارادايم مسلطي که ميتواند با بازگشايي سفارت انگليس در تهران به يک
واکنش عملي از سوي جناح معقول و منطقي غرب در رابطه با ايران در اثناي
مذاکرات وين تلقي گردد. رويکردي که بيمناسبت با آغاز فرايند پيش نويس
مذاکرات جامع هستهاي ايران و غرب ميباشد و ميتواند از اين نقطه نظر
پيامها و پيامدهاي قابل ملاحظهاي نيز داشته باشد.
علاوه
براين اگر چه بريتانيا در صورت عاديسازي روابط ديپلماتيک و خدمات کنسولي
به شهروندان اقدام به گسترش سطح مناسبات خويش با تهران مينمايد، موضوع
ديگري که در اين ميان حائز اهميت است دومينوي روابط ديپلماتيک است که يکي
پس از ديگري به نفع ايران و برپايه سياست اعتماد متقابل و احترام همه جانبه
اتفاق خواهد افتاد و به تدريج ساير بازيگران عرصه بينالمللي را نيز به
خود معطوف خواهد ساخت. جداي از اين، اين اقدام انگليسيها ميتواند در
راستاي قطببندي جديد کشورهاي 1+5 به ابتکار عمل مناسبي نيز دست يابند که
به نوعي نشان دهنده رغبت اين کشور براي فرصت سازي روابط با ايران در شرايط
خلاء قدرت و عدم توجه ساير کشورها در اين رابطه تلقي ميگردد.
اين
در حاليست که آلمان و فرانسه که دير زماني بعنوان شرکاي مهم ايران مطرح
بودند تا کنون ارزيابي روشني را نسبت به ايران و تعاملات فزاينده نشان
نداده و يا حتي فرانسويها با الزامات دروني خويش و دست اندازهاي سياسي در
ژنو بدنبال بر هم زدن قاعده مذاکره و محور سازي ديگري در منطقه عليه ايران
بودند. بنابراين اين سطح از درک و تيزهوشي انگليسيها ميتواند فرصت جديدي
را براي اين کشور در گسترش روابط و مناسبات منطقهاي و جهاني با ايران
ايجاد نمايد. حرکتي که در آينده اين کشور را در مقابل رقبايش در موقعيت
بهتري قرار ميدهد.
بلاشک ايجاد چنين فضايي بدون شکلدهي يک فضاي
اعتماد عمومي مبتني برعقلانيت و وحدت اجزاء مختلف و متعدد سياست خارجي
جمهوري اسلامي ايران امکان پذير نبوده و در اين راستا حمايتهاي مدبرانه
مقام معظم رهبري، فرصتسازي مجلس شوراي اسلامي و از همه مهمتر دوري از
غوغاسالاري و شتابزدگي فعاليتهاي ديپلماتيک و بخصوص کارآمدي ، تجربه و
عقلانيت هوشمندانه دولت و مديريت اجرايي وزارت امور خارجه ميتواند نقش
جديدي را براي روابط خارجي جمهوري اسلامي ايران ايجاد نمايد و اين پيام
دکتر روحاني در مراسم تحليف را متجلي سازد که: «تعامل سازنده براساس احترام
متقابل و منافع مشترک و از موضع برابر ، مبناي روابط ما با ساير کشورها را
تشکيل خواهد داد و بر اين اساس، متناسب با رفتار و برخورد طرفهاي مقابل
در جهت بهبود و ارتقاي روابط حرکت خواهيم کرد. به صراحت ميگويم اگر پاسخ
مناسب ميخواهيد، نه با زبان تحريم ،که با زبان تکريم با ايران سخن
بگوييد.» چنين رويکردي ميتواند به تضريب اعتمادسازي و دومينوي موفق روابط
ديپلماتيک ايران منتهي گردد. دومينويي که ميتواند جايگاه داخلي و خارجي
ايران را افزايش و در الگوسازي يک ديپلماسي موفق اسلامي - ايراني مبتني بر
مذاکره به جاي مشاجره ، احترام متقابل به جاي بياحترامي و نقش آفريني به
جاي خود انزواسازي اقدام نمايد.*عضو هيات علمي گروه علوم سياسي دانشگاه
آزاد اسلامي واحد همدان