تضاد
عقايد و تضارب آرا در مباحث معرفتي، ديرينگياي به تاريخ آفرينش انسان
دارد و پيوسته در طول تاريخ سلايق عقيدتي و نحلههاي فکري به بحث و جدل
مشغول بودهاند و در فضاي سالم و مطلوب اجتماعي و فرهنگي، مباحث را از سياق
مدرسي پيگرفتهاند و آنگاه که فضاي نقد بيمارگونه بوده است، شکم
دريدهاند و حلقوم بريده و بدنامي آوردهاند و تهمتها و بدگوييها، «جنگ و
جدلهايي بوده است به حاصل کوته نظري» و چون در جامعه ما، نقد بيمارگونه
است، از ديرباز در مباحث معرفتي و فکري، به دشمني ذاتي انجاميده است و چون
ابراز عقيده به شائبه جناحي و سياسي آلوده ميشود، رنگ و بوي ديگري ميگيرد
و به تسويه حسابهاي جناحي و سياسي ميانجامد. وگرنه ما منسوب به مکتبي
هستيم که در حضور امام همامش، ملحدي از الحاد و ماديگري ميگويد و امام با
کمال حوصله و سعه صدر ميشنود و پاسخ مستدل ميدهد و به راه ميآورد. مگر
فتواهاي مراجع تقليد همه بر يک نهج است؟ مگر متفکران بشري و انديشهوران
اسلامي همه زبان هم بودهاند؟ مگر رسول خدا (ص) نفرمود که امت موسي(ع) بعد
از حضرتش به 71 فرقه و پيروان عيسي (ع) 72 فرقه و امت من بعد از من به 73
فرقه منشعب ميشوند و فقط يک فرقه از آنها ناجيه است و 72 فرقه ديگر در آتش
دوزخ خواهند بود. حال ميپرسم که آيا تاکنون از اين فرقههاي اسلامي
فرقهاي حاضر شده است اعتراف کند که منسوب به فرقه ناجيه نيست؟ در حالي که
تاکنون همه گفتهاند که بر حقاند چه مسلمان و چه غير مسلمان؛ و اين قافله
نيز تا به حشر ادامه خواهد يافت به گفته سخن نغز سعدي:
يکي جهود و مسلمان، نزاع ميکردند
چنان که خنده گرفت از نزاع ايشانم
به طيره گفت مسلمان گر اين قباله من
درست نيست خدايا جهود ميرانم
جهود گفت به تورات ميخورم سوگند
که گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم
گر از بسيط زمين، عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هيچ کس که نادانم
نه اينکه تصور شود که نگارنده در شيعه بودن خود
و آن فرقه ناجيه، خداي ناکرده مردد است بلکه حکايت جنگ و جدل آدمي را
ميگويد و اما در جامعه ايران اسلامي ما، هر روز تازهتر از تازهتري
ميرسد و گروهي به له يا عليه برميخيزند و بازار استناد و استدلال گرم
ميشود و برخي رسانهها هم بر هيزم آتش ميافزايند تا فضا به نياتي که
دارند، گرمتر شود و ذهن خلقالله مشغول نه البته به سياست جمهوريت افلاطون
که با اين بحث و جدلها مشکلات اساسي جامعه با مشغول شدن ذهن ما از ياد
برود و جنگ زرگري رونق بگيرد. بلکه بحث داغ بردن مردم به بهشت است حتي اگر
به ضرب شلاق و کوبه دگنک باشد و پرهيزدادن دولت به اينکه بهوش باشد تا
بستري فراهم نشود تا مردم روانه دوزخ شوند. خلاصه بحث اوضاع نابه سامان
فرهنگي جامعه است . حال در اين مجادله، مباحثي درذهن است که به عرض ميرسد:
نخست: باورهاي قلبي و
اصول اعتقادي، باطني است و به القا و تزريق و اجبار و اکراه نيست که اين
موضوع در آيات شريف متعددي مطرح شده است و رسالت رسول مکرم اسلام (ص) هم به
ابلاغ دين و پيام الهي بوده است و اينکه بپذيرند يا نپذيرند ديگر در تعهد
رسالت حضرت ختمي مرتبت (ص) نبوده است.
دوم: رسول گرامي (ص) با
حسن خلق، الفت قلبها و جلب دلها را سبب شده است و «ضرب الرقاب» نيز راجع به
اهل کفر است و آن هم به امر خداوند بزرگ و در شرايط خاص صورت ميگيرد.
وگرنه پيامبر گرامي(ص) همان اشرف انسانهايي است که به عيادت آن کسي رفت که
هر روز خاکستر بر سر حضرتش ميپاشيد. حتي در فتح مکه معاندان را بخشود و
«طلقا» را نيازرد و شعار «اليوم يوم المرحمه» را جايگزين «اليوم يوم
الملحمه» کرد. امامان معصوم هم جلب دلها را با «اخلاق عملي» موجب شدند و
بنيان مرصوصي ساختند که مثل تختههاي پولاد در مقابل معاويه و معاويه گران و
نابغههاي عرب دوام آورد و روز به روز بر اعتبارش افزود آن چنان که اکنون
درباور اعتقادي ما جاي گير و متمکن است. اين سخن خداوند بزرگ است که خطاب
به رسول خود فرمود: که اگرآراسته به حسن خلق نبودي، مردم از پيرامونت
پراکنده ميشدند. برهمين مبناست که حضرتش به حاکم اعزامي از جانب خود به
يمن فرمود: «يسرولايعسر» (آسان بگير، بر مردم سخت نگير) وگرنه از پيرامون
تو پراکنده ميشوند. حال بايد از عزيزان پرسيد مرحوم امام راحل (ره) با چه
تدبيري بساط سلطنت دو هزار و پانصد ساله را درهم پيچيد آيا توپ و تانک و
خدم و حشم در اختيارش بود آيا شلاقي دور سر ميتاباند؟ مگر نبود آن شعار
تندروان که: «تنها ره رهايي جنگ مسلحانه است» در مقابل منطق تکبير وصلوات
امام، رنگ باخت و پس گرفته شد تا آن که برمجاري گلوله نظاميان عملگرا،
گلهاي پيروزي نشست؟ حال مدعيان پيروي از آن مرد بزرگ و ذوب شدگان در
ولايت، چه پاسخي دارند؟
به خلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر
به بند و دام نگيرند مرغ دانارا
همه افتخار شيعه، منطق و صحت استدلال عقلي اوست
و با همين ذخاير معنوي بازمانده از ائمه هدي است که طالبانان، تکفيريها
وهابيها، سلفيها، گروه صحابه، گروه داعش را تندروان و غاليان اسلام و مضر
به حال، و آينده اسلام ميدانند . امام سجاد ( ع) با صلوات و برده پروردن و
آزاد کردن، بني اميه را درهم شکست و خون حسين ( ع) و بلاغت مستدل زينب (
س) عامل بقاي دين جدشان شد.
اهل شدت بدانند که شمشيرشان در اين نسل، هيچ
کارايي و کارآمدي ندارد بايد با اخلاق عملي به سيره پيشوايان حليم، به همان
راهي رفت و به همان سنتي کوشيد که آنان پاس داشتند چون دين اسلام دين رحمت
است و خداوند بزرگ رحمان و رحيم و رسولش، رحمه للعالمين.
سوم: اهل دغدغه دين خدا و
دلواپسان فضاي فرهنگي هم بدانند که اين درخت بد رسته فرهنگي، نهال ده
ماههاي نيست که دولت يازدهم کاشته باشد، ريشههايش در آبشخور عمل قبل از
دولت روحاني است که عزيزان فقط در اين زمان به يادش افتادهاند. اين درخت
گشن بيخ نامراد و ناسازگار، هزاران هزار ميليارد بودجههاي فرهنگي را از
مراکز مختلف بودجه گير، بلعيده و چون اخلاق عملي ما را چاشني نداشته، چنين
شده است. اگر بازخواستي هست اول بايد از خود شروع شود چرا دامن ارشاد دولت
روحاني را به گروگان ميگيرند؟ حال صدا و سيما به عنوان رسانه ملي چه
ميشود؟ و آن همه نهادهاي فرهنگي درباد چه خوابيدهاند؟ اگر عدالت رفتاري و
گفتاري است همه بايد در جايگاه پاسخگويي بايستند.
چهارم: همه مسندها و
تربيونها که آن بزرگ مرد از طاغوتيان ستاند و به شما به وديعه داد، امانت
الهي است. مردم فهيم و خداجوي ايران با فرهنگ مروت و مدارا، هميشه و هميشه،
منزلت داوران منصف و به دور از حب و بغض را پاس خواهند داشت، عشق و محبت
هم مثل باورهاي اعتقادي، قلبي است. فقط با کساني وفا و صفا وفاق دارند که
از سنخ خودشان و زندگي خودشان باشند و به آنان و حقوقشان احترام بگذارند و
با زبان لين و از منظر احترام و عدالت با آنها سخن بگويند. اکنون وقت آن
هست. ميتوانيد و ميتوانيم امتحان کنيم.