یک استاد دانشگاه تورنتو کانادا با اشاره به قتلعامهای قومی، ایدئولوژیکی و فرهنگی که اروپائیان و دولتهای ایالات متحده در آمریکای لاتین انجام دادهاند، نسبت به افزایش نظامیگری دولت آمریکا در این منطقه هشدار داد.
به گزارش 598 به نقل از فارس، دکتر "ماریا پائز ویکتور "، استاد مطالعات آمریکای لاتین و کارائیب در دانشگاه تورنتو کانادا، در کنفرانسی که در 31 اکتبر 2009 با عنوان "زمین و آزادی " در این دانشگاه برگزار شده بود به بررسی تاریخ غارت منابع و قتلعام ملل آمریکای لاتین توسط کشورهای اروپائی پرداخت. پائز ویکتور گفت، امور و مسائل مربوط به ایالات متحده در منطقه آمریکای لاتین را، دولت آمریکا از وزارت خارجه گرفته و به ستاد فرماندهی جنوبی ارتش سپرده است و این بدین معنی است که مسائل و موضوعات اجتماعی آمریکای لاتین و کارائیب، اکنون از نظر آمریکا ماهیتی امنیتی یافتهاند و این خطر وجود دارد که با واکنش نظامی مواجه شوند.
استاد دانشگاه تورنتو با اشاره به موضوع فوق افزود، کشورهای منطقه از این نگرانند که آمریکا، پس از 50 سال، ناوگان چهارم خود را مجددا فعال کرده است.
* بلاهایی که کشف آمریکا بر سر مردم آمریکای لاتین آورد
"مهم اینست که فراموش نکنیم که کسانی فراموش کردهاند. "فرناندو پائز"
من اینجا آمدهام تا درباره بلاهائی صحبت کنم که بر سر مردم آمریکای لاتین و کارائیب آمده است. لکن درباره چیزهای فوقالعادهای نیز صحبت خواهم کرد که دارند آمریکای لاتین را به امیدوارترین منطقه و چراغی برای رسیدن به آینده در این سیاره تبدیل میکنند.
*تلاقی شب هالوین و روز کریستف کلمب
امروز آخرین روز ماه اکتبر است. این همان ماهی است که در آن بسیاری از کشورها "روز کریستف کلمب"(Columbus Day) را جشن میگیرند. این همان روزی است که اروپائیها این قاره را که به غلط "آمریکا" نامیده شده به اصطلاح "کشف کردند"! امشب نیز شب "هالووین" (Halloween) است که بنا به سنت رایج، ارواح بزرگان به حرکت در میآیند. ارواح آمریکای ما چه خواهند گفت اگر واقعا میتوانستند ببینند و بشنوند؟
*کریستف کلمب قاتلی تمام عیار
من به خود جرات میدهم به جای آنها پاسخ دهم که (کریستف) کلمب یک قاتل تمامعیار بود، یک نژاد پرست سنگدل بود، که دست به یکی از کاملترین و گستردهترین کشتار عام مردمان اصلی آمریکای لاتین در طول تاریخ زد. ارواح آنان کلیه اعمال سنگدلانهای که این اروپائیان وحشی نسبت به آنان روا داشتند را برای ما بازگو میکنند.
* هولوکاست آلمان نازی به چشم آمد اما هولوکاست آمریکا نه
در زمان جنگ جهانی دوم، حکومت نازی آلمان دست به قتلعام عمدی و برنامهریزی شده زد و این قتل عام کلیه مردمان "متفاوت " را نیز شامل میشد - مانند بیماران روانی، همجنسبازان - و در واقع، هر انسان مخالف امپراطوری نازی... لکن، قتل عام بزرگتری که در مورد مردمان بومی این قاره به اجرا درآمد، به جای اینکه علنا رسوا و تقبیح شود، مورد "چون و چرا " قرار گرفته و یا به کلی انکار میشود. موضوع هولوکاست این بود که یک حکومت اروپائی "متمدن " دست به قتل اروپائیان "متمدن " دیگر زد. این علت تکان دهنده بودن شرارتهای حکومت نازی است، ولی وقتی کسانی که قتل عام میشوند دارای پوست تیره و از سایر قارهها باشند، این دیگر شرارتی تکان دهنده نیست! قرنها قبل از حکومت نازی، قتل عام این دیگر مردمان صورت گرفت؛ قتل عامی که عمدتا فراموش شده و در پشت پرده فریبکارانهای بنام "ترقی " و " تمدن " مخفی شده است.
* قتل عام فرهنگی آمریکا همگام با کشف ادعایی این قاره
دوران فتح آمریکای لاتین و کارائیب ـ حدودا مابین سالهای 1492 تا 1570 ـ دورانی است حاکی از سر به نیست کردن سازمانیافته، عمدی و فیزیکی تمامی مردمان مختلف با شکنجه بیرحمانه و کشتن آنهاست. این برنامه، شامل به بردگی کشاندن آنها "به خاطر خوبی خودشان "، سرکوب فرهنگ، تاریخ و زبانهای آن مردمان است. اروپائیان به نحو نظام یافتهای سوابق اصلی، آموزش و آموختهها، موسیقی، تئاتر و رقص مردمان اصلی این منطقه وسیع را نابود کردند. به عبارت دیگر، این قتلعام یک قتلعام فرهنگی نیز بود. همان گونه که دانشمند برجسته آمریکای لاتین "فرناندو پائز " نشان داده است، این نیست و نابود کردن تاریخ ماست که در قلب این تناقضات، وابستگیها و استثمار آمریکای لاتین و کارائیب قرار دارد و هنوز ادامه دارد. این قارهای است که چیزی بسیار بیشتر از منابع غنیاش را سرقت کردهاند. مردمان این قاره را از حافظه جمعیاش و از آگاهی نسبت به هویت واقعیاش محروم کردهاند.
* میراث کلمب برای آمریکا: غارت و نژادپرستی
اجازه دهید قدری از این تاریخ را به خاطر بیاوریم. چرا که، در واقع، این اقدامات هنوز هم تا امروز بر ما تاثیرگذار هستند: غارت آمریکای لاتین، نژادپرستی که مردمان ما از آن رنج برده و هنوز میبرند، بینوائی و فقر که بسیاری از مردم هنوز دچار آن هستند؛ باری این مظالم در تمام دوران فتوحات، استعمار و پسا استعمار تا امروز، که دوران سرمایهداری جهانی است، ادامه داشته است.
* کریستف کلمب خوشآوازه و قتلعام قوم تاینا
همان کریستف کلمب که نام پر آوازه او بر خیابانها، مدارس، آثار تاریخی و حتی یک کشور کامل میدرخشد، قتلعام قوم "تاینا " آراوک در هائیتی را با تعداد کمی سواره نظام، 200 سرباز پیاده و چند سگ آموزش دیده شخصا رهبری کرد. این امر در اسناد تاریخی کاملا مستند شده که به هزاران زن بومی در کارائیب و مکزیک تجاوز کردند و سپس آنها را جلو سگهای آموزش دیده انداختند و توسط آنها پاره پاره شدند. در هائیتی، سرکوب و کشتار قوم تاینا به قدری کامل انجام گرفت که تا اواسط قرن شانزدهم فرهنگ این قوم به کلی ریشهکن شده بود.
* قتل عام کلمب در قرن بیستم هم سابقه ندارد
تعداد کمی اروپائی قادر بودند در دوران فتوحات، نسل مردم بومی را که بین 70 تا 100 میلیون نفر بودند به کلی نابود کنند. هیچ یک از قتلعامهای انجام گرفته در قرن بیستم قابل مقایسه با این کشتار عام نیست ـ نه کشتار هیتلر و نه استالین. در واقع انسان نمیتواند هیچ قتل عام در این سطح را در طول تاریخ سراغ کند.
فرهنگ آنان هم به کلی از دست رفت.
* کاهش جمعیت بومیان از 99 درصد در قرن 16 به 30 درصد تا به امروز
در آغاز قرن شانزدهم، بومیان 99 درصد جمعیت آمریکای لاتین و کارائیب را تشکیل میدادند. امروز این رقم به فقط 30 درصد کاهش یافته است. در کشورهائی که دارای بالاترین درصد جمعیت بومی هستند (پرو، مکزیک، گواتمالا، بولیوی و اکوادور) این رقم بیشتر از 27 درصد نمیباشد. اکنون 770 تیره متمایز از بومیان در آمریکای لاتین و کارائیب وجود دارد. ولی جمعیت هیچ یک از آنان از 5000 نفر تجاوز نمیکند. و آنان جزو فقیرترین فقرا، محروم، به حاشیه رانده شده، غرق در بینوائی بوده، توسط ملاکان، صاحبان معادن و شرکتهای چند ملیتی، به طمع تصرف زمینشان، همچون حیوان قابل شکار سر به دنبالشان میگذارند و آنها را به زور از زمین شان فراری میدهند.
* نابودی معماری شهر تنوچ تیتلان
"تنوچ تیتلان " (Tenochtitlan)، پایتخت امپراطوری "آزتک " (Aztec)، که امروزه شهر مکزیکوسیتی میباشد، شهری بود با معماری بسیار زیبا و بهتآور ـ معماریای بسیار فرهیختهتر و پیشرفتهتر، با طراحی بهتر، بهداشتیتر و به زیبائی هر شهر اروپائی. تخریب و غارت آن به دست "هرنان کورتز " (Herna'n Cortéz) بینهایت گسترده بود. این نخستین غارت عظیم و گسترده در تاریخ آمریکايِ ما است. کشتار اهالی مکزیک باور کردنی نیست، بیسابقه است.
* کاهش 96درصدی جمعیت بومیان تکوچ تیتلان
جمعیت 25 میلیونی تکوچ تیتلان (Techochtitlan) در سال 1500، به جمعیتی معادل یک میلیون نفر، در فاصله سالهای 1519 تا 1605، کاهش یافت. این به معنی کاهش 96 درصدی جمعیت بومیان است. شهر تنوچ تیتلان به نحوی "غیرعمدی " در اثر جنگ تخریب نشد. بلکه، به گونهای که "هیو توماس " (Hugh Thomas) مورخ مینویسد: "تخریب آن یک تاکتیک عمدی، عمدی و دقیق بود که به نحوی روشمند انجام شد - آن هم با تمام انرژی و نیروی یک جنگ اروپائی، بدون اینکه به خود آیند که دارند یک اثر هنری را از بین میبرند... "
* کلیسای جامع مکزیک برفراز خرابه های معابد عظیم آزتک
فرناندو پائز خاطر نشان میسازد که امروزه نمیتوان تصور کرد یک کلیسای مسیحی را بر روی اهرام مصر و یا سازههای سنگی باستانی "استونهنچ " (Stonhenge) در بریتانیا بنا کنند. ولی این دقیقا آن چیزی است که در تنوچ تتیلان اتفاق افتاده است. امروز انسان میتواند ببیند که کلیسای جامع مکزیک عمدا بر فراز خرابههای معابد عظیم آزتک بنا شده است. این یک مثال کلیدی از غارت فرهنگی، تخریب یک فرهنگ، به انضمام تمام اشیاء و آثار هنری، نمادها و تاریخ است.
البته مکزیک، در قرن نوزدهم نیمی از خاک خود را در تجاوز امپراطوری دیگری، یعنی ایالات متحده آمریکا از دست داد.
* ویرانی کوزکو، برگترین امپراطوری آمریکای جنوبی به دست استعمارگران
ویران کردن "کوزکو " (Cuzco)، پایتخت باستانی امپراطوری "اینکا " (Inca)، یعنی بزرگترین امپراطوری واقع در آمریکای جنوبی که از کلمبیا تا شیلی و آرژانتین گسترده بود، به همان روال تنوچ تیتلان انجام شد. "فرانسیسکو پیسارو " (Francisco Pizarro)، با خدعه و قصابی مردم، امپراطوری اینکا را به استیلای خود در آورد. این امر کاملا مستند شده که او بهترین جنگاوران و خردمندان امپراطوری اینکا را به میهمانی دعوت کرد و با قساوت تمام با ریختن آرسنیک در مشروبشان، آنها را مسموم کرد.
* لودبه آگویره، فاتحی خونخوار و نابود کننده فرهنگ بومیان
"لوبه د آگویره " (Lope de Aguirre)، یکی دیگر از فاتحان خونخوار، یکی از بزرگترین نابود کنندگان فرهنگهای بومیان، به شرق ونزوئلا لشکر کشید و چنان آثاری از جنایت و ویرانی از خود باقی گذارد که هنوز نام او مترادف است با کلیه شرارتهای دوران فتوحات. او به طور واضحی جنون داشت، به طوری که در نهایت همسر و نزدیکان و تنها دختر خود را کشت. میتوان تصور کرد که احتمالا اشتیاق کلیه این فاتحین وحشی به خونریزی نشانه خبط دفاعی آنان بوده است. قوم بزرگ سرزمین کاریبه در ونزوئلا، که به نحوی بیامان از خاک و آزادی خود دفاع کردند، به دست چنین افرادی از دم تیغ گذشتند.
* اقوام مایا مبدع تقویم شمسی بودند
در مورد اقوام "مایا " (Mayas)، در جنوب مکزیک و آمریکای مرکزی، نیز باید گفت که آنان نیز مانند اقوام آزتک و اینکا، سازندگان و آبادگران بزرگی بودند و علم و دانش خود را مدون نموده و یک تقویم دقیق شمسی ابداع کرده بودند. "فرای دیگو د لاندا " (Fray Diego de Landa 1524-79)، درباره آنچه که فاتحان بر سر اقوام مایا آوردند مینویسد: "آنها مرتکب بیرحمیهای باور نکردنی شدند، دماغ آنها را میبریدند، دستها و پاهای آنها را قطع میکردند، سینه های زنان را میبریدند، کدوهای تنبل را پر از شن کرده به پای آنها میبستند و سپس آنها را به درون مردابهای عمیق پرتاب میکردند. آنها کودکان را با چوب میزدند و اگر با سرعت کافی راه نمیرفتند و اگر احیانا مریض میشدند سرشان را میبریدند... اسپانیائیها میگفتند که اگر آنها را از مجازاتهای وحشتناک نترسانند نخواهند توانست آنها را به بردگی کشند. "
لکن، تعصبات مذهبی همین آقای لاندا را به اینجا کشاند که، در سال 1502، فرمان کشتن 4000 نفر مایای اهل "مِریدا " را به گناه دست بر نداشتن از پرستش بتهایشان صادر کرد.
* سفر حریصانه اسپانیاییها در جستجوی طلا
اسپانیائیهای آن دوران در سرزمین ما دنبال طلا میگشتند. یک مورخ متعلق به آن دوران نوشته است که آنها "مانند خوک حریصانه در زمین دنبال طلا میگشتند. " هفتاد سال پس از ورود کشتی کرسیتف کلمب، پادشاه و ملکه اسپانیا ـ ایزابل و فردیناند ـ بیش از 85000 کیلو طلا و 16 میلیون کیلو نقره دریافت کردند. این گنج حاصل کار بردگی بومیان و بردگان آفریقایی بود. برآورد میشود که 15 میلیون آفریقایی ربوده شده و به آمریکای لاتین و کارائیب آورده شدند؛ 5 تا 6 میلیون هم ضمن حمل دریائی از آفریقا به آمریکای لاتین در کشتیها جان باختند.
* پادشاه اسپانیا از استعمارگریهای کلمب خوشحال بود
پادشاهی اسپانیا از بهره کشیهای کریستف کلمب در پوست خود نمیگنجیدند. چرا که این غنایم در بهترین لحظه برای نجات اسپانیا از ویرانی حاصل از جنگهای نژادپرستانه جهت اخراج اعراب و یهودیان از شبه جزیره ایبری به دستشان رسید. پادشاهی اسپانیا در این جنگ بسیار موثر عمل کرد، هزاران نفر از اعراب و یهودیان را یا کشت و یا اخراج کرد و فرهنگ، کتابها و آثار هنری آنها را تا حد ممکن از بین برد. خزائن سلطنتی اعراب را هم صرف این کار کردند. اقتصاد و کشاورزی آنان را چنان ویران کردند که خود آنان در آستانه سقوط قرار گرفتند. این زمانی بود که کریستف کلمب غارت ثروت یک قاره جدید و بهرهکشی از مردمانی جدید را برای آنها به ارمغان آورد. اسپانیا، گرچه، در استعمار آمریکای لاتین دست بالا را داشت، ولی در این کار تنها نبود. نیمی از اروپا در این گناه سهیم است. پرتغال، انگلستان، فرانسه، سوئد و دانمارک به تجارت برده پرداختند و بسیاری از جزایر کارائیب را تصرف کرده، آنها را تبدیل به کشتزارهای نیشکر کردند. از طعنه روزگار اینکه، غنائم عظیمی که اسپانیا از آمریکای لاتین به چنگ آورد نه صرف ایجاد صنعت شد و نه صرف سرمایهگذاری برای توسعه خود اسپانیا. بلکه، این ثروت عظیم صرف تامین نیازهای اشرافیت و ولخرجی در املاک وسیع آنان گردید. دیری نگذشت که میلیونها لیره به بانکها و تجار اروپایی ـ آلمان، جنوا فلاندر و هلند ـ بدهکار شد. همه آنها در غارت آمریکای لاتین توسط اسپانیا سهیم بودهاند.
* جنگ خونین طلا
در ونزوئلا، به عنوان مثال، برای اینکه بدهی خود را به بانکداران فوگر آلمانی بپردازند، اراضی بسیار وسیعی را با اختیارات کامل در سال 1528 به آنها و در سال 1520 به بانکداران وسلرز آلمان واگذار کردند. هر دو این بانکداران، برای دستیابی به معادن طلا، دست به جنگی خونین علیه مردمان اصلی ونزوئلا زدند. "بارتلومه دلاس کازاس "، که گزارشی از قساوت فاتحان در سال 1552 نگاشته است، مینویسد این آلمانیها همچون "گرگها و شیرهای هار " همچون "شیاطین " تمامی گروهها و اقوام محلی صلحجو را، در راه فرو نشاندن عطش خود برای طلا به کلی نیست و نابود کردند. باید معدهای قوی داشت تا بتوان گزارش او درباره قساوت فاتحان را در آن زمان مطالعه کرد.
* محصولات صنعتی اسپانیا ساخت سایر کشورها بود
اسپانیا، که بضاعت تولیدش از رشد باز ایستاده بود، ناچار بود بیشتر محصولات صنعتی مورد نیاز خود را وارد کند. بنابراین محصولات صنعتی که اسپانیا به مستعمرات خود میفرستاد، ساخت جزیره "ایبریا " نبود، بلکه محصول کشورهای دیگر اروپا بود. در واقع این طلا و نقره آمریکای لاتین، طلا، عاج و نیروی کار برده آفریقائی بود که موجبات توسعه سرمایهداری اروپا را فراهم آورد. همانگونه که اقتصاددان معروف "جان مینارد کینز " مینویسد: "عصر نوین... با اندوختن سرمایه که در قرن شانزدهم شروع گردید... آغاز شد... این سرمایه حاصل گنجینههای طلا و نقرهای بود که اسپانیا از دنیای جدید به دنیای قدیم آورد... من آغاز سرمایهگذاری خارجی انگلستان را تا گنجینههائی که "درک " (drake) در سال 1580 از اسپانیا سرقت کرد ردیابی کردهام. "
* دوران جایگزینی فرهنگ آمریکا با فرهنگ اروپا
دوران استعمار ـ از اواخر قرن شانزدهم تا اواسط قرن نوزدهم- دورانی بود که اسپانیا دست به اجرای فرآیند روشمند تعویض فرهنگ آمریکای لاتین با فرهنگ اروپائی زد. ذهنیت نژادپرستانه بر آنها غالب بود، ولی آنها این ذهنیت خود را نژادپرستانه تلقی نمیکردند، بلکه آن را شیوه بسیار طبیعی و منطقی انجام کار خود میپنداشتند.
* ظهور طبقات ممتازه در دوران استعمار
طبقات ممتازهای که در دوران استعمار ظهور یافتند در کار خود از اشرافیت اسپانیا سرمشق گرفتند. آنها علاقه چندانی به توسعه کشاورزی و صنعت نداشتند و فقط در حد اینکه به آنها اجازه دهد در تنعم زندگی کنند به آن میپرداختند. البته نژادپرستی مانع هر گونه علاقه آنان به توسعه و پرورش و آموزش جمعیت بومی میشد - به استنثاء آموزشهائی که با حذف زبان آنها و محروم ساختن آنان از سنن، هنر و تاریخ با ارزششان، و به طور کلی با تعویض ارزشها و اعتقادشان با ارزشهای اروپائی و یک مسیحیت ابزاری به انقیاد بیشتر آنها کمک می کرد.
* طبقات ممتازه ونزوئلا از دوران استعمار به نام حماسه طلایی یاد میکنند
طبقات ممتازه امروزین ونزوئلا دچار عُقده نژادپرستی بسیار بزرگی هستند، به حدی که حتی روشنفکران آنها را به جائی رسانده که دوران استعمار را دورانی مثبت تلقی کرده و آن را "حماسه طلائی " مینامند. آنها نظام "انکومینداس " (encomiendas) ـ به بردگی گرفتن اهالی بومی و واداشتن آنها به کار در املاک خصوصی ـ را، خیلی ساده، "مراقبت و حضانت " از آنها مینامند و بسیاری از آنها، حتی، نقشی که بردگان آفریقای در رشد اقتصاد و فرهنگ، بازی کردند را انکار میکنند. بسیاری، تا همین امروزه منکر این واقعیت میشوند که ریشه نابرابری موجود در نژادپرستی است. به عنوان مثال، در ونزوئلا همین اواخر ـ تحت حکومت رئیسجمهور چاوز ـ بود که آفریقائیتباران ونزوئلائی به رسمیت شناخته شدند. این اقدام را طبقات ممتازه نژادپرستی که چاوز ابداع کرده مینامند و در گذشته ابدا وجود نداشته است.
* بنیان جامعه استعماری نظام نژادی سفت و سخت بود
در واقع، جامعه استعماری بر ارکان یک نظام نژادی سفت و سخت استوار بود که حتی مانع کارکرد طبیعی آن میشد. یک طبقهبندی قانونی بر اساس اختلاط نژادی وجود داشت. سفیدپوستان، البته، گروه ممتازه، نژاد غالب بودند. ولی، حتی آنان نیز باید اسناد لازم برای اثبات "خلوص " خون اسپانیائی خود در اختیار میداشتند. این اسناد برای اینکه آنها بتوانند به موقعیت خاصی از قدرت دست یابند و یا شغل خاصی اختیار کنند، وجودشان ضروری بود. بنابراین، طبقات پائینتر سفیدپوستان موقعیتها و مشاغل پائینتری را اشغال میکردند. ما بقی مردم، نژادهای مختلف، "افراد مادون " یا "پاردو "ها (pardos) نامیده میشدند و به میزان اختلاط نژادیشان از نظر قانون طبقهبندی میشدند.
"مولاتو "ها (mulato) حاصل اختلاط سفید و سیاه بودند.
"ترسرون "ها (Terceron) حاصل اختلاط سفیدها و مولاتوها بودند.
"کوارترون "ها (Cuarteron) حاصل اختلاط سفید و ترسرونها بودند.
"کینترون "ها (Quinteron) نتیجه اختلاط سفیدها و کوارترونها بودند.
"زامبو "ها (Zambo) حاصل اختلاط سفید با مولاتو یا سیاه بود.
* مدیریت حیات اجتماعی توسط حکومت استعماری
حکومت استعماری به دقت کل حیات اجتماعی را مدیریت میکرد و هر گونه تحصیلات آموزشی و یا تجلیات فرهنگی باید به تایید طبقات ممتازه میرسید. لکن، حتی طبقات ممتازه نیز از سانسور اسپانیائی، که ادبیات، تاریخ و انواع هنر را تحت پوشش داشت، در عذاب بودند.
* نابودی بیش از 1000 زبان بومی
در سراسر دوران استعمار، بومیان و سیاهان تنبل، غیرقابل اعتماد و حتی شرور و بدکار شمرده میشدند و اسپانیا استضعاف و انقیاد آنان را بخشی از تعلیمات مسیحی کردن آنان میدانست که در غیر این صورت چیزی نبودند جز مردمان وحشی. دو هدف بر دیگر اهداف ارجح شمرده میشدند: اول، انهدام و نابودی هر مذهب و دین سنتی که با مذهب مسیحی آنان مغایر بود. و دوم، ریشهکن کردن زبانهای اقوام بومی. بیش از 1000 زبان بومی در عرض 500 سال ناپدید شدند - یعنی هر سال دو زبان.
* شورش زنان ونزوئلا علیه سلطه استعمار
شورشها و مناقشات بسیاری روی داد. ولی من در نظر دارم دو مورد از آنها را که توسط زنان ونزوئلا علیه سلطه استعماری انجام شد برای شما تعریف کنیم. به موجب قانون، فقط خانمهای سفید پوست اجازه داشتند "مانتیلا " یا مانتو (پوششی شبیه شال کرمان یا کشمیر) بپوشند. فلذا آنها را "مانتوانا " (Mantuanas) مینامیدند. در سال 1770، "ماریا فرانسیسکا پنا "، یک پاردو (از نژاد پَست) ونزولیایی، شروع به استفاده از مانتو کرد و با مراجعه با "رئال اودنیسیا " - بالاترین دادگاه اسپانیا - حق استفاده از آن را به دست آورد. از آن به بعد، مولاتوها همگی به استفاده از این شالها روی آوردند. از این رو، این خانم به خاطر استفاده از مانتو به زنی جنجال آفرین معروف شد. چند سالی از این ماجرا نگذشته بود که زنان مولاتو اهل "کورو "، واقع در شرق ونزوئلا، علنا علیه حق انحصاری زنان سفید بوست نسبت به استفاده از قالیچه و فرش برای نشستن در کلیسا شورش کردند. (در آن زمان نشستن بر روی نیمکت در کلیسا معمول نبود- م) این حرکت، "بیبند و باری زننده " و "سوء استفاده ناپسند " خوانده شد و موفق نبود. ولی در هر حال، این زنان توانستند کار خود را بکنند و حق خود را مطرح کنند. یک مقام مسئول گفت: "این زنان مولاتو زنانی پر افاده، گستاخ و بیحیا هستند. "
در نهایت آنها حرف خود را به کرسی کشاندند.
* تلقی مثبت اسپانیاییها از اختلاط نژادی
اسپانیاییها اختلاط نژادی را از لحاظ تاریخی پدیدهای مثبت تلقی کرده و وجود آن را اثباتی میدانند بر اینکه نژادپرست نبودهاند - به خصوص به این دلیل که با زنان بومی و سیاه در آمیخته و تولید مثل کردهاند. اتفاقا این پدیده یک واقعیت وحشتناک تاریخی را استتار میکند، و آن عبارت از اینست که میلیونها زن برده بومی و آفریقایی توسط صاحبان ظالم خود مورد تجاوز و سوء استفاده جنسی قرار گرفتند.
* سلطه مردان امری متداول بود
این زنان سفیدپوست نبودند که با مردان بومی و یا سیاه ازدواج کرده و یا در آمیخته و تولید مثل میکردند. بلکه فقط این سفیدِ مذکرِ سلطهگر بود که زنان را، اغلب به عنوان زنان غیر عقدی، از میان زنان بردهی بومی و سیاه انتخاب و تملک میکرد. خود من از سلاله مستقیم یک برده مولاتو هستم. نام جده مادری من - سه نسل قبل - "فیلپا لوسنا " بود. پس از به دنیا آوردن پسری با رنگ روشنتر، توسط نیای ملاک من آزاد شد. سپس نیای من - لطف کرده - این پسر را وارث خود نامید. این پسر، کاپیتان "هیپولیتو کاسیانو لوسنا " (جد پدری من) در ارتش میهنی "سیمون بولیوار " (Simon Bolivar) به درجه کاپیتانی رسید. او طرفدار الغاء بردگی بود و در عملیات جنگی بولیوار برای آزادی بردگان به او کمک کرد. به خاطر همین تلاش هایش بود که اشراف محلی "کارورا " او را به نحوی وحشیانه به قتل رساندند.
* انتقام پارادوها در زمان جنگهای استقلال
در قرن نوزدهم، در زمان جنگهای استقلال، تعجبی نداشت که پاردوها (نژادهای مختلط) و بومیان، فوج فوج، به ارتشهای انقلابی به پیوندند - البته همه آنها نه، ولی شمار عظیمی از آنها. یکی از مورخین آن زمان مینویسد که بومیان ونزوئلا تحقیرها و بیرحمیهایی که اجدادشان به دست اسپانیاییها تحمل کرده بودند را فراموش نکرده بودند، بنابراین همانها بخش لاینفک ارتش بولیوار را تشکیل میدادند.
* غارتگری علمی با ادعاهای واهی
یکی از نتایج ویران کردن فرهنگها این بود که جوامعی که در آمریکای لاتین و کارائیب از این ویرانی سر بر آورد، هم طبقات ممتازه و هم بقیه مردم، فکر میکردند که رونوشت مطابق اصل جوامع اروپایی هستند. و همانگونه که نویسنده معروف ونزوئلایی "رومولو گایگوس " مطرح نمود: جوامع ما در واقع مبین مبارزه دائمی مردمان "متمدن " علیه مردمان "وحشی " هستند. بنابراین مطالعات و تعالیم ما بر اساس پارامترهای اروپایی استوار و متمرکز شد. ادبیات ما با "سروانتس " (Cervantes) آغاز شد، نه با آیات و آثار آزتک؛ مطالعه و تدریس دولت با تدریس "ماگنا کارتا " (1) آغاز شد، نه با "پوپل ووه " (Popl Vuh)؛ مطالعه و تدریس تاریخ از کریستف کلمب آغاز شد، نه با تاریخ "ماچو پیچو " (Machu pichu)؛ مطالعه هنر، موسیقی، شعر و شاعری از آثار اروپایی آغاز شد، نه آداب و آثار بومی. بنابراین طبقات عالیه به تقلید خود از تمام آنچه که اروپایی و بعدها آمریکایی بود پا فشردند، و تمام آنچه که لزوما سرخپوستی و یا سیاهپوستی بود پست شمرده شد.
* آمریکاییهای لاتین: این بار تحت سلطه آمریکا
لکن، واقعیت غمبار اینست که پس از استقلال، کشورهای آمریکایی لاتین و کارائیب زیر پاشنه امپراطوری دیگری، یعنی آمریکا، قرار گرفتند. آمریکای لاتین آزادی خود را از (یک قدرت استعماری) به دست آورد، ولی فرصت استفاده از (آن آزادی را بنا به اراده مستقل خود) به دست نیاورد.
*سلطه اقتصادی، نظامی و فرهنگی، ابزارهای عمده سلطه آمریکا
سه تا از ابزارهای عمده سلطه آمریکا عبارتند از:
- سلطه اقتصادی: این سلطه از طریق طعمه قرار دادن سرمایهگذاریهای کاپیتالیستی و یا یورش مستقیم آنان و نیز سرمایهگذاریهای مشترک با شرکتهای آمریکایی اعمال میشود.
- سلطه نظامی: این سلطه، در عرض چندین دهه پس از کسب استقلال از اسپانیا از طریق اعمال سیاست "قایق توپدار " انجام میشد. ولی بعدها آنها این سلطه خود را از طریق در اختیار گرفتن نیروهای مسلح کشورهای منطقه، از طریق آموزش دادن آنها در مدرسه بدنام آمریکا در جورجیای آمریکا (2) اعمال کردند. در این مدرسه نیروهای نظامی کشورهای آمریکای لاتین و کارائیب فنون شکنجه و جنگ علیه مردم خود را آموزش میدیدند. تمام اینها را آمریکا تحت لوای مبارزه با کمونیسم انجام میداد.
- سلطه فرهنگی: این سلطه احتمالا فراگیرترین، پیچیدهترین و موذیانهترین شیوه اعمال سلطه از جانب این کشور است. ابزار این کار، ارائه انبوهی از بورسهای تحصیلی، بورسهای کارآموزی عملی، فرصتهای شغلی در شرکتها، انجمنها، موسسات فرهنگی و سازمانهای غیر دولتی (NGOs) است. سلطه فرهنگی آمریکا در هیچ کشوری ژرفتر و موفقتر از کشور نفتخیر ونزوئلا نبود. شرکتها و موسسات نفتی آمریکا، در پوشش سازمانهای اجتماعی، دست به تولید مدیر و رهبر برای شرکتها، امور سیاسی، نیرویهای مسلح و پلیس ونزوئلا میزدند. طبقات ممتازه ونزوئلا هر چه بیشتر در شرکتهای سرمایهگذاری و شرکتهای چند ملیتی با آمریکاییها شریک شدند، بیشتر بضاعت و توانایی خود را در اعمال قاطعیت ملی از دست دادند. یکی از جامعهشناسان درباره این طبقه میگوید که چشمانداز آنان کاملا عاری از هر گونه نقشی برای توده مردم است، و اینکه این طبقه ارتباطی بسیار کم و حتی هیچ گونه ارتباطی با توده مردم نداشته و به هیچ وجه فشاری برای برآوردن نیاز و رفع احتیاجات مردم احساس نمیکنند.
ما امروزه به روشنی میبینیم که این طبقه ممتازه با ملتی که حکومت رئیسجمهور چاوز را تایید میکند به مبارزه برخاسته است.
* آمریکا 90 بار به تجاوز علیه ملت های منطقه دست زده است
سلطه آمریکا نه به آسانی ممکن شد و نه برای آمریکای لاتین و کارائیب بدون هزینه بوده است. از پایان قرن نوزدهم تاکنون، آمریکا 90 بار دست به تجاوز به کشورهای منطقه، سرنگون کردن و بیثبات کردن دولتهای آن زده است. تمام دولتهای دیکتاتوری قرن بیستم در آمریکای لاتین و کارائیب مورد پشتیبانی آمریکا بودهاند. و در واقع یکایک دیکتاتورها برای اینکه بتوانند قدرت را به چنگ آورند باید به عنوان یک شرط ضروری و اجتنابناپذیر، از تائید و پشتیبانی سفارت آمریکا در آن کشور بهره میبردهاند.
* نابودی دست نشانده آمریکا توسط کاسترو
وقتی که "فیدل کاسترو " با جرات تمام "باتیستا "، دیکتاتور دستنشانده آمریکا، را سرنگون کرد، و پس از شکست حمله آمریکا در خلیج خوکها، در سال 1961، نوبت به "عملیات مانگوس " (3) - به دستور رئیسجمهور کندی- رسید، که با کلیه شیوههای عملیات مخفی برای سرنگون کردن دولت کاسترو، در مورد کوبا با اجرا گذارده شد. این، تازه، مقدمهای بود برای جنایات بزرگتر در سالهای بعدی.
* عملیات ننگین کاندور
سپس مردم آمریکای لاتین در معرض موج جنایتبار دیگری قرار گرفتند - یک عملیات برخاسته از ایدئولوژی آمریکا. در سال 1975، توطئهای اهریمنی تحت زعامت سازمان سیا (CIA)، برای اتحاد دیکتاتوریهای آمریکای لاتین در "جنگ با کمونیسم " آغاز شد، بنام عملیات ننگین "کاندور " (4) که کشتار، شکنجه و ناپدید شدن هزاران اصلاحطلب اجتماعی، سوسیالیست و کمونیست در کشورهای مختلف، به خصوص در شیلی، آرژانتین، اروگوئه، پاراگوئه، بولیوی، برزیل، اکوادور و پرو انجام گرفت. مردانی غیر انسان که این عملیات را عملا انجام دادند "تدبیری " ابداع کردند، که به موجب آن، مردم را از خیابانی در یک کشور میربودند و سپس او را به کشور دیگری برده در آنجا شکنجه کرده و سپس بدون باقی گذاردن اثری از شر جسدش خلاص میشدند.
سرمشقی که فیدل کاسترو و "سالواردو آلنده " از خود باقی گذاردند، تحملش برای آمریکا بسیار خطر آفرین بود.
* ایجاد سازمان مخفی پلیس در ونزوئلا
سپس ونزوئلا که به اصطلاح مدلی برای دموکراسی بود، دست به ایجاد یک سازمان مخفی پلیسی زد که اعضاء آن توسط سازمان سیا آموزش دیده و رهبری میشدند. (مامورانی مانند "لوئیس پوسادا کاریلس " آدمكُش، که یک هواپیمای مسافربری کوبا را در هوا منفجر کرد و امروزه آزادانه در میامی زندگی میکند). این تشکیلات مخفی پلیسی شیوههای بدیعی برای راحت شدن از شر اصلاحجویان مشکلساز ابداع کرد - بدین نحو که پس از شکنجه کردن، آنها را از هلیکوپتر به دریا میانداختند، به این امید که جنازه آنها هرگز پیدا نخواهد شد. ولی اجسادی که امواج دریا به ساحل آورده بودند کشف شدند.
در سراسر این قاره 60،000 اصلاحجوی مترقی، سوسیالیست یا کمونیست در این نسلکشیها کشته شدند.
* ظهور فاز جدید سلطه اقتصادی
در سالهای 1900، فاز جدیدی از سلطه اقتصادی پدیدار شد: مدلی مهلکتر از نظام سرمایهداری. برای این مدل استخراج "نرمال " منابع قانعکننده نبود. لذا شرکتهای چند ملیتی، همراه شرکاء خود یعنی "صندوق بینالمللی پول " (IMF) و "بانک جهانی "، مجموعهای از سیاستهای اقتصادی را تدوین کردند که به موجب آن میتوانستند دامنه بازار را به حوزههائی که تا آن موقع دولتی بودند گسترش دهند. این مجموعه سیاستها را "اجماع واشنگتن "(5) نام نهادند. جوهره این سیاستها این بود که شرکتهای خصوصی چند ملیتی بهتر از دولتهای بیکفایت منطقه میتوانند از منافع عموم حفاظت و آن را تامین کنند. در نتیجه خصوصیسازی صنایع خدمات عمومی، مقرراتزدایی گسترده، حذف تعرفهها، حرکت آزادانه و بدون مانع سرمایه و اجازه بدون مانع ورود شرکتهای چند ملیتی به قراردادها و بازارهای محلی تجویز شد. این چند ملیتیها حتی درصدد بر آمدند بر آبی که از آسمان میبارد و در نهرها جاری میشود دست انداخته، آن را به مالکیت خود در آوردند.
* تحمیل سیاستهای سرمایه داری نئو لیبرال
این سیاستهای سرمایهداری نئولیبرال، به عنوان شرایط دریافت وامهای بینالمللی و حتی به روز تهدید، به دولتهای آمریکای لاتین و کارائیب تحمیل شد. ولی این سیاستها به شهادت هر گونه شاخصی، با شکست چشمگیر مواجه شدند. این سیاستها باعث کاهش رشد درآمد سرانه منطقه (از 82 درصد به 9 درصد و سپس به یک درصد) در عرض یک دهه کامل شدند. در نتیجه تعداد فقرا 14 میلیون افزایش یافت و در عین حال چند ملیتیها و بانکها از سرمایهگذاری خود در آمریکای لاتین یک تریلیون دلار (هزار میلیارد دلار) سود بردند.
* شورش کاراکاسو
کشوری که در اثر این سیاستها بیشتر صدمه دید، کشوری بود که بیشتر از هر کشوری دیگری این سیاستها را اجرا کرد. این کشور، ونزوئلا بود. این کشوری بود که در آن اولین شورش مردمی در اثر اجرای این سیاستها صورت گرفت. این شورش - به نام "کاراکاسو " (Caracaso) - در تاریخ 27 فوریه 1989 در کاراکاس اتفاق افتاد و طی آن 3000 نفر به دست نیروهای مسلح کشته شدند.
در سال 1998، این کشور ثروتمند نفتی، مخروبهای بیش نبود. مدارس و بیمارستانهایش مخروبه و متروکه شده بودند، و 80 درصد جمعیت آن در فقر کامل به سر میبرد.
خب، حالا به اخبار خوب رسیدیم.
* آغاز ریاست جمهوری هوگو چاوز و مخالفت طبقه ممتازه با وی
در سال 1998، علیرغم تمام موانع، هوگو چاوز با دریافت درصد بسیار بالایی از آراء در انتخابات ریاست جمهوری به پیروزی رسید و عملا دو حزبی که به مدت 40 سال بر کشور حاکم بودند را به کلی از صحنه سیاست بیرون راند. بلافاصله، طبقات ممتازه و طبقات متوسط، با او به عنوان تازهکار، سرخپوستی که پا را از گلیم خود فراتر گذارده، سیاهی که باعث ننگ مقام ریاست جمهوری است، از در مخالفت در آمدند. هوگو چاوز یک قانون جدید اساسی تدوین و به تصویب رساند، و به واسطه آن کلیه قوانین دولت را که در اختیار طبقات ممتازه قرار داشت به کلی تغییر داد. این قانون اساسی که با رای قریب به اتفاق اعضاء مجلس تصویب شد، برای نخستین بار به بومیان حق استفاده از زبان، مذهب، فرهنگ و اراضیشان را اعطاء کرد. این قانون، حقوق بشر، حقوق مدنی و اجتماعی مانند حق داشتن غذا، محیط زیست پاک، آموزش و پرورش، شغل و برخورداری از مراقبتهای پزشکی را برای همه مردم به رسمیت شناخت و دولت را مکلف کرد این حقوق را برای مردم تضمین کند.
* ایجاد دموکراسی مشارکتی در ونزوئلا
این قانون اعلام کرد که کشور ونزوئلا دارای دموکراسی مشارکتی است و به موجب آن مردم از طریق شوراهای اجتماعی خود به طور مستقیم در اتخاذ تصمیمهای سیاسی دخالت دارند. این قانون همچنین بر کنترل دولت بر درآمد نفت تاکید کرد. چرا که "نفت به مردم تعلق دارد ".
* عدم موفقیت در سرنگونی چاوز
طبقات ممتازه ثروتمند و اقمار آنها و حتی با پشتیبانی آمریکا، نتوانستند در سال 2002 رئیسجمهور چاوز را سرنگون کنند، و حتی در تلاش خود برای توطئه جهت فلج کردن و به تعطیلی کشاندن شرکت دولتی نفت و خرابکاری در اقتصاد کشور شکست خوردند. این عملیات مذبوحانه و به شدت ضد دموکراتیک مخالفین، فقط باعث تحکیم و تقویت انقلاب بولیواری شد. لکن، اپوزیسیون تا امروز به عملیات مخفی، تبلیغات جهانی برای بیاعتبار کردن رئیسجمهور چاوز، تامین هزینه گروههای شبهنظامی و گروههای مخالف ادامه داده است.
* ظهوز چاوز و فجر جدید بر فراز تمام شبه قاره
ده سال از وقتی که هوگو چاوز برای اولین بار به ریاست جمهوری ونزوئلا انتخاب شد میگذرد و اکنون میتوانیم بگوییم که فجر جدیدی نه تنها برفراز ونزوئلا بلکه بر فراز تمام شبه قاره - به شکرانه سرمشق او - طلوع کرده است.
* نتایج اقدامات مثبت چاوز
نتایج انقلاب بولیواری او را در این واقعیت میتوان مشاهده کرد که چگونه درآمدهای عظیم نفت و ذخایر کشور به مصرف رفع نیازهای مردم ونزوئلا رسیده - مانند ریشهکن کردن بیسوادی، کاهش بسیار چشمگیر مرگ و میر نوزادان، دستیابی به پایینترین نرخ سوء تغذیه در آمریکای جنوبی، پایینترین نسبت نابرابری، پایینترین نرخ بیکاری در عرض دهها سال گذشته و دسترسی اکثریت عظیم مردم به مراقبت های پزشکی رایگان، آموزش و پرورش رایگان، تاسیس شبکهای از مهدهای کودک، تاسیس شبکه توزیع غذای یارانهای و داروی یارانهای. "ماموریت "های (misiones) مختلف - برنامههای تلفیقی مبارزه با فقر - که به نحوی فوقالعادهای توانسته فقر را کاهش دهند، و از این لحاظ مورد تحسین جهانیان واقع شدهاند؛ فقط کوبا در انجام این برنامهها موفقتر بوده است.
* اکثریت عظیم مردم ونزوئلا احساس میکنند که اکنون دولت و سرنوشت خود را در دست دارند
ولی یکی از بزرگترین دستاوردهای انقلاب بولیواری، مستقیما مربوط به ماهیت زندگی مردم میشود - احساس هویت جدید، احساس تعلق جدید به کشور. همانگونه که یکی از مردم عادی ونزوئلا در تلویزیون ملی گفت: "ما دیگر نامرئی نیستیم." اکثریت عظیم مردم ونزوئلا احساس میکنند که اکنون دولت و سرنوشت خود را در دست دارند و این علیرغم حملات مداوم الیگارشی و اقمار آن است. اکنون چارچوب اساسی تمام مقولات سیاسی "چاویسم "(Chavizm) است که نام آن "سوسیالیسم قرن بیستویکم " است.
* سوسیالیسم بومی شده ونزوئلا
برای نخستین بار از زمان تخریب دیوار برلین، یک کشور در دنیا از آن گزینه سرمایهداريِ وحشی که از زمان "ریگان " و "مارگارت تاچر " رایج بوده، تبری جسته، و سوسیالیسم جدیدی را پذیرفته است؛ سوسیالیسمی که ریشه آن در سوسیالیسم مردمی بومیان، الهیات رهاییبخش متولد آمریکای لاتین، مکتب اصالت بشر، سرمشقها و الهامات کوبا، همچنین در آثار مارکس نهفته است نه فقط سوسیالیسم اروپایی. این سوسیالیسم، سوسیالیسم استالینیستی نیست، رونوشت سوسیالیسمی نیست که تاکنون معرفی شده، بلکه سوسیالیسمی ونزولایی است که حاصل اختلاط سوسیالیسم با این نظریه است که مردم طرفدار دموکراسی هستند، و اینکه اقتصاد باید در خدمت مردم باشد نه بر عکس، و اینکه تنها شراکت فعال و مستقیم مردم در اتخاذ تصمیمهای سیاسی است که کشور را از گزند فساد و نابرابری حفظ خواهد کرد.
دولت انقلابی ونزوئلا میتواند همچنین ادعا کند که باعث و بانی این دستاورد عظیم است؛ یعنی آغاز دستیابی ملتهای آمریکای لاتین به اتحاد و یکپارچگی محکم و واقعی.
* تاسیس تله سور و استقلال رسانهای
این فرایند با تاسیس "تلهسور " (TELESUR) آغاز شد. این کانال تلویزیونی، توسط کانالهای تلویزیونی اتحادیه آلبا تغذیه میشود. در نتیجه ما میتوانیم از یکدیگر یاد گرفته و از اخبار، هنر و موسیقی یکدیگر مستقیما لذت ببریم، نه از طریق CNN.
* آلبا ضد قرارداد تجارت آزاد امریکا
"آلبا " (ALBA)، در یک لحظه تاریخی، قرارداد منطقه تجارت آزاد آمریکا (FTAA) را که به وسیله آن جورج دبلیو بوش قصد داشت اقتصادهای ما را به زنجیر بکشد، عقیم گذارد. آلبا که در واقع برای همبستگی و اجرای پروژههای اقتصادی جهت دستیابی به توسعه اجتماعی و انسانی ایجاد شده، ضد قرارداد تجارت آزاد آمریکاست.
* پتروسور در مسیر رشد و افزایش ثروت
"پتروسور " (PETEROSUR)، کنسرسیومی مرکب از شرکتهای نفتی دولتهای آمریکای جنوبی است. هدف از آن این است که نفت و گاز نه فقط برای سوخت، بلکه در راه رشد و افزایش ثروت و نیز کمک به ایجاد زیر ساختهای مورد نیاز در این کشورها بکار رود.
* پتروکاریبه، ابتکاری برای عرضه نفت به کشورهای کوچک منطقه
"پتروکاریبه " (PETROCARIBE)، در واقع ابتکاری است برای عرضه نفت به کشورهای کوچکتر منطقه کارائیب با تسهیلات مالی ترجیحی و تامین بودجه پروژههای مشترک. این امر همچنین تاکیدی است بر این که ونزوئلا کشوری است متعلق به کارائیب.
* بانک جنوب آمریکای لاتین را از شر ربا آزاد میکند
"بانک جنوب " (BANCO DEL SUR)، در واقع معرف آزاد شدن آمریکای لاتین از شر ربا و سلطه صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سایر بانکها و سازمانهای جهانی است که به همراه وام، شرایط شریرانه سیاستهای سرمایهداری نولیبرال را بر کشورهای ما تحمیل کردهاند.
* اوناسور، دکترین مونرئه را به کام مرگ میبرد
و بالاخره "اوناسور " (UNASUR)، سازمان دفاعی کشورهای آمریکای جنوبی که همچون جواهری بر تاج اتحاد و یکپارچگی آمریکای جنوبی میدرخشد. وجود آن بیانگر مرگ و نابودی دکترین مونروئه است که تاکیدی است بر این امر که آمریکا مسئول دفاع از منطقه آمریکای لاتین است. سازمان اوناسور جنگ آمریکا "علیه تروریسم " را باور ندارد، و بر آنست که هیچ تروریسمی در آمریکای لاتین وجود ندارد، مگر یک جنگ داخلی ایدئولوژیک در کلمبیا. هم چنین، اوناسور دارای یک شورای انرژی است که مسئول حفاظت از عرضه انرژی به منطقه و حفاظت از محیط زیست طبیعی آن است.
* نفت و خطر خارجی بزرگ در کمین ونزوئلا
خطر بزرگی از خارج ونزوئلا را تهدید میکند. ابرقدرتی وجود دارد که دست از بیثبات کردن، منزوی ساختن، تجزیه کردن و حتی سرنگون کردن حکومت مترقی و منتخب این کشور برنداشته است. نفت وسوسه بزرگی است - درست مانند طلا در گذشته. آمریکا میلیونها دلار به سازمانهای غیر دولتی ساختگی و مخالفین ضد دموکراتیک کشور تزریق میکند. این سازمانها هیچ ابائی ندارند که از یک کشور خارجی که علنا دشمنی خود را نسبت به ملت ما ابراز میدارد پول دریافت کنند، و متحد این ابرقدرت، یعنی کلمبیای تحت حکومت "آلوارو اورییه "، این تهدید را دو چندان میکند - نه فقط به خاطر ارتش بزرگش، بلکه به خاطرنیروهای شبهنظامی آن که دائما به خاک ونزوئلا نفوذ کرده، دست به حملاتی در داخل آن میزنند. این گروههای شبهنظامی هم چنین توسط ملاکین ثروتمندی که مخالف اصلاحات ارضی هستند برای ترور افراد استخدام میشوند. اینان تاکنون 160 نفر از رهبران روستایی را به قتل رساندهاند.
نکات زیر از اهمیت خاصی برخوردار است:
- ارتش 500،000 نفره کلمبیا دو برابر کل ارتشهای ونزوئلا و اکوادور است.
- بودجه نظامی کلمبیا 10 برابر بودجه نظامی ونزوئلا است.
- کلمبیا، پس از اسرائیل و مصر، بزرگترین دریافتکننده کمک نظامی آمریکا در جهان است.
پیشرفت ونزوئلا و افزایش نظامیگری آمریکا
آمریکا در مقابل دستاوردهای ونزوئلا و نیز انتخاب شدن 11 دولت مترقی و چپ در آمریکای لاتین، با افزایش نظامیگری واکنش نشان داده است.
* برنده جایزه صلح نوبل، 7 پایگاه نظامی در خاک کلمبیا تاسیس کرده است
باراک اوباما، برنده جایزه صلح نوبل، 7 پایگاه نظامی در خاک کلمبیا تاسیس کرده که ظرفیت پذیرفتن هواپیماهای غولپیکر C-17 را دارند و میتوانند بدون سوختگیری مجدد، سراسر این شبه قاره را بپیمایند. این هواپیماها برای مبارزه با سوداگران مواد مخدر- که ظاهرا بهانه ایجاد این پایگاهها است- بیفایدهاند. ولی تهدیدی مستقیم علیه ونزوئلا، اکوادور، بولیوی و کل منطقه هستند. حتی یکی از روسای جمهور آمریکای جنوبی این پایگاهها را مورد تایید قرار ندادهاند. کلمبیا اکنون به سکوی پرتاب برای حملات غافلگیرانه تبدیل شده است. این پایگاهها در واقع تدارک برای ایجاد برخورد و مناقشه در منطقه است، مانند آنچه که در خاورمیانه میگذرد.
* فعال شدن ناوگان چهارم آمریکا
همچنین، کشورهای منطقه از این نگرانند که آمریکا، پس از 50 سال، ناوگان چهارم خود را مجددا فعال کرده است و این بار حتی با توانایی ورود و حمله به کشورها از درون رودخانههای "آمریکايِ ما ".
* آمریکا رابطه خود با منطقه را به فاز نظامی برده است
به علاوه، امور و مسائل مربوط به ایالات متحده در منطقه را، دولت آمریکا از وزارت خارجه گرفته و به ستاد فرماندهی جنوبی ارتش سپرده است. این بدین معنی است که مسائل و موضوعات اجتماعی آمریکای لاتین و کارائیب، اکنون از نظر آمریکا ماهیتی امنیتی یافتهاند و این خطر وجود دارد که با واکنش نظامی مواجه شوند. یکی از این خطرها، به "پوپولیسم رادیکال " (6) اشاره دارد که منظور از آن، رهبران و جنبشهائی است که باب میل سیاستمداران و شرکتهای آمریکایی نیستند؛ رهبرانی مانند چاوز، مورالس و کورهآ. به عبارت دیگر، آمریکا رابطه خود با منطقه را نظامی کرده است. اینها در واقع علائمی مشئوم هستند.
* رسانههای جهانی و پخش اخبار دروغ از ونزوئلا
مجموعه شرکتهای صاحب رسانههای جهانی اخبار و رویدادهای مربوط به ونزوئلا و منطقه را عمدا جلوهای نادرست و دروغ میدهند و بدین ترتیب است که رنج و محنت مردم ما در هندوراس امروزه به درستی معرفی نمیشود. در کانادا این دیگر بسیار مشهود است که حتی یک رسانه اصلی یک گزارشگر در آمریکای لاتین ندارد و در نتیجه کاناداییها اغلب خبرها و نظراتی را دریافت میکنند که از فیلتر برنامهها و نظرات آمریکا گذشته است.
* امپریالیسم منافع کشورها را میبلعد
با وجودی که فجایعی که سالهای گذشته بر سر آمریکای لاتین آمده به گذشته تعلق دارند، ولی حرص و آز قدیمی، امروزه نیز در لباس منزوی ساختن و دستاندازی شرکتهای معدنی، چند ملیتیهای کشاورزی، ملاکین بزرگ، سوداگران مواد مخدر و تهدیدات مستمر آمریکا و غلامان حلقه به گوش آن، حضور داشته و حی و حاضرند. امپریالیسم و نظام سرمایهداريِ لجامگسیخته که منافع کشورها را میبلعند نباید دستِکم گرفت.
* کشف آمریکا یا تجاوز به آمریکا؟
ولی، بنام صد میلیون انسانی که جان و فرهنگ خود را در آمریکای لاتین و کارائیب از دست دادند، بیائید از این پس، به جای "کشف آمریکا"، آن را به درستی "تجاوز به آمریکا " بنامیم. رئیسجمهور هوگو چاوز، اولین رئیس جمهوری بود که روز 12 اکتبر را مجددا نامگذاری کرده و آن را "روز مقاومت بومیان"(7) نام نهاد، و امسال نیز، رئیسجمهور اوو مورالس، نام این روز را از "روز کریستف کلمب"(8) به "روز عزا"(9) تغییر داده است. بیائید فراموش نکنیم که ما فراموش کردهایم که در تاریخ آمریکای لاتین و کارائیب چه اتفاقاتی افتاده است. تا بدین ترتیب، قتلعامهای قومی، ایدئولوژیکی و فرهنگی دیگر هرگز در روی زمین تکرار نشود.
* بارقههای امید در آمریکای لاتین
در هر حال، فجر جدیدی دارد طلوع میکند. کادر جدیدی از رهبران برخاستهاند که پا جای پای "گوائیکایپورو "(10)، "توپاک آمارو دوم "(11)، "توپاک کاتاری "(12)، "سیمون بولیوار "(13)، "خوزه مارتی "(14)، "برناردو او هیگینز "(15) گذاردهاند. امروزه، آمریکای لاتین مهیجترین و امیدبخشترین منطقه در جهان است. این منطقه دارای رهبرانی کلیدی است که از ریشههای بومی و آفریقایی خود شرمگین نبوده و مردم خود را به هواداران واقعی دولت و شرکتکنندگان واقعی در آن دولت تبدیل کردهاند. این مردم، واقعا، با استفاده از آزادی خود به دفاع از سرزمین خود، مقابله با امپریالیسم و سرمایهداريِ لگامگسیخته که سیاره ما را با کشتار مردم به نابودی تهدید میکند، پرداختهاند.
ما پیروز خواهیم شد.
انتهای پیام/
--------------------------------------------------------------------------------------------
1- اعلامیه انقلاب انگلستان که به امضاء پادشاه رسید.
2- مدرسه معروف به «مدرسه دیکتاتورها»
3- Operation Mongoose
4- Operation Condor
5- Washington Consensus
6- radical populism
7- The Day of Indigenous Resistance
8- Columbus Day
9- The Day of Mourning
10- Guaicarpuro، بومی ونزوئلایی و فرمانده قبایل سرخپوست کاراکاس و تِکاس بود. وی با تشکیل یک ائتلاف نیرومند از اقوام مختلف در قرن شانزدهم منجر به خروج اسپانیاییها از خاک ونزوئلا در منطقه مرکزی این کشور و به خصوص از دره کاراکاس شد.
11- Tupac Amaru II، رهبر قیام بومیان پروئی در سال 1780 در برابر اسپانیا بود. او یک شخصیت افسانهای در پرو در مسیر مبارزه برای استقلال و احقاق حقوق بومیان به شمار میرود.
12- Tupac Catari، رهبر قیام قبیله آیمارای بولیوی در قرن هجدهم. قیام آیمارا موجب آزادی بولیوی از چنگال استعمار فرانسه شد.
13- Simon Bolivar، فرمانده انقلابی و سیاستمدار ونزوئلایی و یکی از چندین رهبر جنبش استقلالطلبانه در آمریکای جنوبی بود. در ژوئن سال 1821 سیمون بولیوار پس از پیروزی در کارابوبو توانست اسپانیاییها را از خاک ونزوئلا بیرون براند. از آن پس، سیمون بولیوار تلاش خود را معطوف آزاد کردن سایر مستعمرات اسپانیا در قاره آمریکای جنوبی کرد. بولیوار موفق شد جمهوری بزرگ کلمبیا را متشکل از کشورهای کلمبیا، ونزوئلا و اکوادور آزاد تشکیل دهد.
14- José Marti، قهرمان ملی کوبا، وی یک روزنامهنگار، مولف، شاعر و نقاش بود که رهبری استقلالطلبان کوبا بر ضد استعمار اسپانیا را به دست گرفت. مارتی در سال 1895 مانیفست استقلال کوبا را منتشر ساخت. در این مانیفست به کوباییان یادآور شد که باید خودشان قیام کنند و به استعمار پایان دهند و روی کمک خارجی نباید حساب کنند. خوزه مارتی در همین سال با انقلابیون مسلح خود که آنان را در آمریکا آموزش داده بود به کوبا رفت که در 19 مه 1895 در "دوس ریوس " در جریان نبرد با نیروهای اسپانیایی کشته شد.
15- Bernardo O'Higgins، رهبر ایرلندیالاصل استقلال آمریکای جنوبی بود. (1778 - 1842) وی به همراه خوزه سان مارتین در جنگ استقلال، شیلی را از چنگال اسپانیاییها آزاد کرد. اوهیگینز اولین دارنده عنوان رئیس یک دولت کاملا مستقل در شیلی بود.