به گزارش
سرویس حوزه و مراجع پایگاه 598 حضرت آیت الله سبحانی درباره گفتگویی با مجله کلام اسلامی داشتند که در ادامه تقدیم می شود:
* حضرت عالى در قلمرو علوم مختلفى سخن گفته و كتاب و رساله نوشته ايد; مانند دانش هاى كلام، تفسير، رجال، تاريخ، فقه و اصول. امروز با توجه به اين كه شرايط جديدى بر فضاى فرهنگى كشور حاكم شده است، وضعيت هر يك از اين علوم را در حوزه ى علميه چگونه ارزيابى مى كنيد؟
ـ بعد از انقلاب، در حوزه، دانش هايى پيشرفت كرد و در مقابل، دانش هايى به ركود دچار شد. تاريخ، از جمله دانش هايى است كه پيشرفت داشته; تا حدى هم دانش رجال و درايه و حديث. و ابزارهاى كامپيوتر و بعداً هم اينترنت به پيشرفت اين دانش ها كمك نمود .
فلسفه هم تا حدى پيش رفت و روياروى با فلسفه هاى غرب، به نوعى توسعه يافت، اما در دانش فقه، آن هم در مباحث گوناگون، تقاضاهاى فراوانى پيش رو هست . از درون و بيرون جهان اسلام، خواهان تبيين موضع اسلام در برابر مسائل روز هستند. براى پاسخ گويى به اين نيازهاى روزافزون، مدارس خاصّى لازم است كه دانش فقه دوشادوش ديگر دانش ها پيش رود.
روى هم رفته مى شود گفت كه حوزه ى علميه ى زمان ما شكوفاتر از حوزه ى قبل از انقلاب است. قبل از انقلاب، حوزه به نوعى محدود بود و شرايط هم به گونه اى بود كه عرض اندام جدى براى حوزه در بسيارى از قلمروها امكان نداشت. پس از انقلاب، حضور حوزويان در جامعه، رنگ و شكل جديد و گسترده اى پيدا كرد. حوزويان در دانشگاه و قواى سه گانه امكان حضور يافتند و اين از بركات انقلاب است. در سايه ى اين وضعيت، برخى دانش ها در حوزه رشد كرد، اما دانش فقه وضع ممتازى ندارد.
براى پاسخ گويى به نيازها و تحوّلات زمان، برخى بزرگان حوزه تلاش مى كردند طلاب نخبه در بخش فقه را انتخاب كنند و آنان را در مدرسه خاصى، فقط به كار فقه مشغول سازند و اين كار به صورت جزئى انجام گرفت. براى نمونه آية الله شبيرى زنجانى و حجة الاسلام والمسلمين آقاى طاهرى خرم آبادى چنين مدرسه اى را ايجاد كردند. اخيراً آية الله مكارم هم براى تعدادى از طلاب اين امكان را فراهم ساخته است. مقام معظم رهبرى هم سال ها پيش از اين، به شوراى عالى مديريت حوزه چنين سفارشى كردند و كار تا اندازه زيادى پيش رفت. شايد از اين راه بشود اين كمبود را جبران كرد.
***
* منظورتان از پيشرفت تاريخ، «تاريخ اسلام» است يا «علمِ تاريخ»؟
ـ منظورم تاريخ اسلام و تاريخ ايران است. علم تاريخ مسأله ى ديگرى است. در سيره نگارى ائمه (عليهم السلام) و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و مواردى از تاريخ ايران مانند تاريخ صفويه و قاجاريه، آثار ارزش مندى به قلم حوزويان نگاشته شد و پيشرفت در اين شاخه بيشتر بوده است. انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه نشان مى دهد كه در اين قسمت توليد كتاب زياد است. امسال در مراسم انتخاب كتاب سال حوزه، در موضوع فقه يك اثر بيشتر نداشتيم; در حالى كه در موضوعات ديگر آثار متعددى وجود داشت.
***
* منظورتان اين است كه در فقه رويكردهاى استنباطى كم بوده است يا اين كه تك نگارى چندانى در آن صورت نگرفته است؟
ـ پژوهش در قالب كتاب و نوشتار كم بوده است و گرنه استنباط به شكل مرسومش در دروس خارج فقه و اصول در حوزه رايج است.
***
* در حوزه ى علم كلام روش هاى متنوعى پيش آمده كه هر كدام زمينه ساز بروز بينش ها و گرايش هاى متعددى به مفهوم دين و ايمان شده است. براى نمونه، دانش هرمنوتيك كه حضرت عالى هم درباره ى آن كتاب نوشته ايد و همين طور كلام جديد و فلسفه ى دين، مبناى بسيارى ازاين گرايش ها بوده است. به نظر شما نسبت اين شاخه هاى جديد با علم كلام سنتى چيست؟ تحليل شما از نوع مواجهه فضاى فرهنگى و فكرى جامعه ما با اين رويكردهاى جديد در دين پژوهى چيست؟
ـ قبلاً نظر شما را به يك نكته جلب مى كنم و آن اين كه :
هر مسأله اى را بايد از راه ويژه خودش حل كرد. مسائل كلامى غير از مسائل علوم طبيعى است. علوم طبيعى از طريق تجربه و آزمايش به دست مى آيد، ولى مسائل كلامى، فكرى و عقلانى هستند و براى ثبوت خود، برهان مى طلبند. رسيدن به واقع در حوزه مسائل كلامى، نيازمند روش عقلى است. همان راهى كه متكلمان و فيلسوفان ما رفته اند. روش هاى جامعه شناسانه و روان شناسانه در اين مسائل جواب نمى دهند و به نتيجه واحد نمى رسانند.
با توجه به اين اصل كه هر دانشى را بايد از روش ويژه ى خود، استنباط كرد، بنابراين، در تحليل مسائل دينى بايد از روش عقلانى بهره گرفت. چون دين به معناى ماوراى طبيعت است; يعنى خدا و صفات خدا و افعال او و چنين موضوعى نمى تواند در قلمرو دانش هاى طبيعى و تجربى درآيد.
ماركسيسم از روز نخست، چون دين را يك پديده ى بشرى مى دانست، كوشش نمود كه براى پيدايش آن يك علّت طبيعى بتراشد. در ميان آن همه محتملات، مسأله ى ضعف بشر را مبنا قرار داد وگفت: بشر نخستين چون از قهر طبيعت، سخت بيم ناك بود و پيوسته در ناتوانى به سر مى برد، براى رفع اين حالت روحى، تكيه گاهى را براى خود، به نام خدا اختراع كرد كه نگهبان او باشد و در نتيجه خداسالارى در جهان و در بين بشر محقق گشت.
اين فرضيه ساز يك چيز را مسلّم گرفته است و آن اين كه دين يك پديده ى مادّى است. در اين صورت حتماً بايد براى آن، علّت مادى جست وجو كرد; مانند نحس بودن روز سيزده كه يك انديشه ى اجتماعى است و قطعاً يك علّت طبيعى داشته است; در حالى كه دين، يك امر آسمانى و فوق طبيعت است و براى چنين چيزى نمى توان از روش هاى جامعه شناسى و روان شناسى استفاده كرد و به عبارت روشن تر، دين خواسته ى درونى و ناخود آگاه انسان است و با وجود او به هم آميخته است و براى پيدايش چنين چيزى نمى توان علتى بيرون از وجود او جست وجو كرد.
بنابراين، عقل فلسفى مى تواند در تأييد و اثبات دين نقش ايفا كند، نه علم به معنى علوم تجربى. نتيجه مى گيريم كه در علم كلام يك روش بيش نداريم و آن روش عقلانى و برهانى است و اين كه در سؤال مطرح شده، روش متنوعى در علم كلام پديد آمده است، پايه صحيحى ندارد.
اما «هرمنوتيك»، اصطلاحى است كه در غرب براى تفسير كتاب مقدس پديد آمد. و در حقيقت نظريه هرمنوتيكى براى توجيه و سرپوش گذاشتن بر روى مسائلى از قبيل ماجراى زناى حضرت هود (نعوذ بالله) با دخترانش يا كشتى گرفتن حضرت يعقوب با خدا يا ماجراى منع آدم از خوردن ميوه شجره علم بود. در نتيجه، هرمنوتيك با خودش «قرائت هاى جديد»ى را پيش آورد كه دستمايه تبيين چنين معضلاتى شد. آنان چنين مى گويند كه ظاهر زننده ى اين آيات، «قرائت ما» است. ممكن است قرائت ديگرى هم از اين حقايق وجود داشته باشد. قطعاً در اين صورت چنين زنندگى به كلى از ميان مى رود.
آنان با همين قرائت هاى مختلف، كليه ى تناقض هاى كتاب مقدس رابرطرف نموده و از اين طريق مى خواهند، در مجامع علمى سرفراز بيرون آيند; در حالى كه قرائت هاى مختلف در مواردى صحيح است كه كلام مجمل يا متشابه باشد، نه صريح و نص و نه ظاهر و لذا در علم اصول، قواعدى را تأسيس كرده اند كه مى تواند ما را به مراد واقعى گوينده، رهبرى كند و به ديگر سخن، براى هر لفظى در هر زبانى، وضعى داريم و براى تفسير هر جمله اى، قاعده اى. معنا ندارد يك شىء داراى «قرائت هاى متعدد» باشد. اگر كلام مجمل يا متشابه باشد، مى شود براى آن قرائت هاى متعدد لحاظ كرد، اما وقتى كلام ظاهر باشد يا نص، نمى توان چيزى به نام قرائت هاى متعدد براى آن فرض كرد. گفتار فردوسى«توانا بود هر كه دانا بود» يك معنا بيشتر ندارد و درست نيست كه بگوييم گذشتگان اين قرائت را داشتند و بعد از او هم ديگران، قرائت هاى ديگرى دارند، بلكه در تبيين مقاصد گوينده درنص و ظاهر، يك قرائت بيشتر نداريم و بر اساس آن هر جمله اى را بر طبق ضوابط و قواعد آن لغت و آن علم، معنا و كشف مقصود مى نمايم.
مطلب ديگر اين كه اصطلاح «كلام جديد»، توهين به كلام اسلامى است. كلام جديد و قديم نداريم. يك كلام بيشتر نداريم و آن كلام اين است كه مبدأ و معاد و سرچشمه ى هستى را خوب بشناسيم، البته هر علمى به تدريج تكامل يافته است. روز اول، علم نحو چند مسأله بيشتر نبود كه توسط ابوالاسود دوئلى كه از ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود، گسترش پيدا كرد. منطق ارسطو هم در طول زمان حالت تكاملى پيدا كرده است. كلام هم در حال توسعه بوده و هست. به جاى «كلام جديد» بگوييد «مسائل جديد در علم كلام»، «كلام»، يك علم است، ولى دو جور مسائل دارد: مسائل ديرينه و مسائل روز.
***
* گفته مى شود كه تفاوت كلام جديد و كلام سنتى در اين است كه در كلام جديد داعيه ى دفاع عقلانى از دين را داريم، اما در كلام سنتى چنين داعيه اى نيست. ديگر اين كه تفاوت اين دو در مبانى نيست، در مسائل است. براى نمونه كلام جديد بيش از اين كه در مورد خدا صحبت كند، در مورد صفات بحث مى كند و اين بحث برايش موضوعيت دارد.
ـ پاسخ پرسش نخست اين است كه هر دو گروه داعيه ى عقلانى دارند و مى خواهند، دين را به صورت خردپسند تبيين كنند، اما در پاسخ پرسش دوم يادآور مى شويم:
حقيقت اين است كه علم كلام، درباره ى اصل وجود خدا سخن نمى گويد، بلكه وجود خدا را مسلم گرفته و درباره ى صفات و افعال او سخن مى گويد، و در بحث پيرامون افعال خدا، به خلقت بشر و هدف از آفرينش او مى رسد، و اين كه هدايت او بايد از جانب خدا صورت بگيرد و درنتيجه، سخن به بعثت انبيا مى رسد و سرانجام سخن به غايت خلقت كه همان معاد انسان است، مى پيوندد.
ممكن است اين سخن شگفت آور باشد كه علم كلام در اصل وجود خدا سخن نمى گويد; در حالى كه در همه ى كتاب هاى كلامى بحثى پيرامون اثبات وجود خدا هست.
پاسخ آن است كه هستى شناسى كه موضوع فلسفه است، وجود خدا را ثابت مى كند، آن جا كه وجود را به واجب و ممكن، تقسيم مى كند و از پيدايش ممكن پى به وجود واجب مى برد.
بنابراين، مطلوب اساسى در كلام اسلامى، همان شناخت صفات و شناخت افعال اوست.
اين مسأله شگفت آور نيست. زيرا موضوع هر علمى درخود آن علم ثابت نمى شود. موضوع رياضيات، «كمّ منفصل» است و موضوع هندسه، سطوح يا«كمّ متّصل» است و هرگز علوم رياضى يا هندسى، دليلى بر وجود كم متصل و يا منفصل اقامه نمى كنند، بلكه در هستى شناسى در ترتيب وجود، سخن به جوهر و عرض و عرض هم به كم متصل و منفصل مى رسد.
***
* آيا علم كلام سنتى و فلسفه اسلامى براى پاسخ به مسائل زمان ما و صورت بندى تغييرات و تحولات در جهان امروز كارايى دارد؟ از نظر حضرت عالى جايگاه دستگاه هاى متافيزيكى انديشه در دنياى امروز كجاست؟
ـ نيازها و دغدغه هاى فكرى بشر در طول زندگى، به دو بخش تقسيم مى شود:
1. دغدغه هاى او در مورد هستى شناسى و به تعبير ديگران جهان شناسى;
چنين موردى مى تواند جايگاه بلندى در پاسخ به پرسش ها و نيازهاى فكرى بشر داشته باشد و هيچ گاه بشر از اين نوع تفكر و پرسش و پاسخ بى نياز نشده است; البته به دنبال هستى شناسى، شناخت صفات خدا و افعال او، ضرورى است و مقتضاى حكمت او اين است كه بشر را در مسائلى كه خود، قادر به حل و فصل آن ها نيست، هدايت كند و اين هدايت ها به وسيله ى پيامبران و آموزگاران الهى صورت مى گيرد كه گفتار و رفتار آن ها براى بشر، پيوسته راه گشا و لازم الاتباع است.
2. نيازهاى فكرى بشر در قلمرو مسائل تجربى و زندگى مادّى;
در اين بخش، بايد به دانش هايى كه بشر آن ها را از روز نخست، پديد آورده و احياناً در سايه ى راهنمايى پيامبران، به اصول آن ها رسيده است، توجه كرد. زيرا اين نوع موضوعات، چون در حال دگرگونى هستند، انديشه ها هم در اين زمينه، بايد همراه با اين تحولات و تبدلات باشد.
بنابراين دستگاه هاى متافيزيكى انديشه براى خود جايگاه ابدى دارند و در عين حال نياز بشر به علوم تجربى نيز جاى خود دارد و نمى توان يكى را بى نياز كننده ى از ديگرى دانست.
***
* جاى چه مباحث وموضوعاتى براى پژوهش در موضوعات كلامى و فقهى و قرآنى و تاريخى خالى است؟ نيازهاى جديد پژوهشى درباره اين موضوعات چيست؟
ـ در مورد كلام، آن چه كه امروز لزوم بيشترى دارد، همان مسائل نوظهورى است به نام مسائل جديد كلامى كه طراحان آن ها كشيشان مسيحى هستند، و بسيارى از اين مسائل، شمشير دو لبه است; هم مى تواند دين و مذهب را يارى كند و در عين حال مى تواند مخرّب و ويران گر آن باشد; مسائلى مانند «پلوراليسم»(كثرت گرايى) و سكولاريسم (جدايى دين از جامعه) و يا مسأله ى انتظار بشر از دين و امثال اين ها كه امروز، به وسيله ى رسانه هاى عمومى مطرح مى شود و خوش بختانه فلسفه ى اسلامى و كلام سنتى ما با توانايى كامل در حل اين مسائل كوشا است. در اين مورد، كتاب هايى نوشته شده و آن چه كه ازاين قلم در اين مورد تاكنون منتشر شده عبارتند از:
1. مدخل مسائل جديد كلامى (در سه جلد);
2. مسائل جديد كلامى;
3. مقالات متنوع به قلم محققان حوزه و مؤسسه ى امام صادق (عليه السلام) در مجلّه ى كلام اسلامى;
در مورد فقه، خوش بختانه فقه شيعى از غنى ترين دستگاه هاى فقه اسلامى است; به خاطر اين كه چهارده قرن است كه باب اجتهاد را بر روى خود گشوده است.
در اين مورد، مسائل مربوط به شركت ها، از اهميت بيشترى برخوردار است. زيرا در فقه، دو نوع شركت، به نام «شركت ابدان» و «شركت اموال» بيشتر مطرح نيست، ولى پس از پيدايش انديشه ى «شخصيت حقوقى، در مقابل «شخصيت حقيقى»، شركت هايى پديد آمد كه براى خود، احكام و آثار خاصّى دارند و فقيهان اسلام بايد اين نوع شركت ها را مانند شركت تضامنى و شركت سهامى عام و خاص را مورد بحث و بررسى قرار دهند.
در مورد موضوعات قرآنى، قصص قرآنى امروز مى تواند موجى از بحث ها را پديد آورد. زيرا تدوين تاريخ امم پيشين از طريق زمين شناسى و ديرينه شناسى و ژئوفيزيك و باستان شناسى مى تواند حقايق قرآنى را بيشتر روشن سازد.
مسأله ى طوفان نوح و جايگاه طوفان و نقطه ى نجات و فرود آمدن كشتى و هم چنين ذوالقرنين و فتوحات او، از مسائلى است كه بايد مورد بحث و بررسى بيشتر قرار گيرد، ولى در گذشته، موضوعى به نام اعجاز علمى قرآن مدّ نظر بود كه متأسفانه اخيراً اين بخش به ركود گراييده و بار ديگر بايد با احتياط بيشتر، مورد بحث و بررسى قرار گيرد.
درباره ى تاريخ، بايد شيوه ى تاريخ نگارى عوض شود. بايد از وقايع نگارى به وقايع نمايى بپيونديم و نيز اسانيد تاريخ كه خوش بختانه در طبرى و غيره محفوظ است، مورد بررسى قرار گيرد. گاهى يك فرد وضاع و كذّاب مانند سيف بن عمر با جعل 701روايت، تاريخ قرنى را سياهكارى كرده است.
***
* به نظر حضرت عالى كيفيت تعامل دانش فقه و نهاد مرجعيت با تحولات اجتماعى چگونه بايد باشد؟
ـ در سؤال شما معادله اى است كه يك طرف آن را فقه و مرجعيت و طرف ديگر را تحوّلات اجتماعى تشكيل مى دهد و در حقيقت خواسته ايد بگوييد دانش فقه كه مرجعيت نيز از آن بهره مى گيرد، دانش ثابت و پا برجا و انعطاف ناپذيرى است; در حالى كه تحولات اجتماعى، هر روز دگرگون مى شود، در اين صورت چگونه مى توان جامعه ى متحول را با دانش ثابت اداره كرد؟
پاسخ آن اين است كه در احكام الهى، قوانينى هست و مقرراتى. قانون الهى، تغييرپذير نيست، امّا مقررات كه شيوه و ابزار اجرايى آن است، تغييرپذير است; مثلاً: قانون الهى اين است كه در مقابل دشمن تا مى توانيد، مجهز باشيد و اين اصل، در هيچ زمانى تغييرپذير نيست، ولى ابزار آن، مطابق شرايط زمان تغيير مى كند. ارتش اسلام در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله) با شمشير و نيزه و تير و كمان و منجنيق هاى ابتدايى مجهز بود، ولى امروز بايد در پرتو قوانين نظامى اسلام، با جنگ افزارهاى مدرن مجهز شود.
از اين طريق مى توان پاسخ سؤال ياد شده را دريافت. زيرا آن جا كه از قانون و انعطاف ناپذيرى آن سخن مى گوييم، به خاطر آن است كه قانون، مطابق فطرت و آفرينش انسان است و آفرينش انسان، دگرگون شدنى نيست. قهراً، قانون مطابق آن نيز ثابت و پايدار خواهد بود، ولى مقررات تابع شرايط نوظهور است، البته، اين نوع مقررات، نيز از چارچوب قوانين كلى نظام، بيرون نيست، لذا كاربرد سلاح هاى كشتار جمعى، ممنوع است و در تاكتيك هاى نظامى، مسموم كردن آب هاى دشمن حرام مى باشد.
***
* مصلحت را چگونه تعريف مى كنيد و آيا مى توان در پرتو آن، حكم شرعى را كشف كرد؟
ـ شكى نيست كه شارع مقدس كه همان خداى حكيم است، كارى بر خلاف حكمت انجام نمى دهد. ايجاب يا تحريم چيزى به خاطر مصلحت ومفسده در آن چيز است; يعنى آن چه كه مايه ى تكامل انسان است، مورد امر و آن چه كه بازدارنده ى انسان از تكامل باشد، حرام است. بنابراين، كليه ى احكام اسلامى كه در باب عبادات و نيايش ها و يا در مورد مسائل اجتماعى و اخلاقى و يا اقتصاد و امور معاش آمده است، همه و همه از اين اصل، سرچشمه مى گيرند. اگر داد و ستد، اجاره و مضاربه و ديگر عقود را حلال شمرده، چون مايه ى زندگى و تسهيل امور مردم بوده اند و اگر شراب و قمار و ربا را حرام كرده، به خاطر آن است كه مايه ى نزاع و سبب بروز عداوت در ميان بشر است. اگر قرآن، مى فرمايد: ( الرّجال قوّامون على النساء ) يعنى مدير جامعه ى كوچك كه همان خانواده باشد، مرد است، به خاطر نكته اى است كه بعداً متعرض مى شود و مى فرمايد: ( بما أنفقوا من أموالهم ) ; «زيرا مردان، پرداخت هزينه ى خانواده را برعهده دارند»، ولى در عين حال، زنان نيز كمال خاصّى دارند كه اگر به كمالات مرد، ضميمه شود، آهنگ زندگى، موزون و مطلوب خواهد شد.
ولى بايد توجه داشت كه ما نمى توانيم با قطع نظر از وحى الهى با تشخيص مصالح و مفاسد، به كشف از تشريع احكام بپردازيم، مگر آن جا كه مصلحت، جهانى و عمومى باشد ويا مفسده، همگانى گردد. از اين جهت مى توان گفت كه واكسينه كردن كودكان، يك فريضه ى دينى و موادّ مخدر يك حرام مؤكد است.
***
* حضرت عالى از زمره ى حوزويانى هستيد كه از دوران جوانى از راه نگارش به فرهنگ اسلامى خدمت كرده ايد، اين سنت امروز درميان حوزويان، در چه حد و با چه كيفيتى دنبال مى شود؟
ـ سابقاً در حوزه يك مجله به نام «مكتب اسلام» منتشر مى شد و نوشتن به طرز محدودى رايج بود، اما بعد از انقلاب نوشتن در حوزه پيشرفت زيادى كرد . برخى از آثارى كه الان به زبان فارسى در حوزه منتشر مى شود، ارزش مندند، اما نبايد به كميت حساس باشيم، بلكه بايد ببينيم محتواى نوشته ها چيست. متأسفانه كيفيت به موازات كميّت، پيشرفت نكرده است; در حالى كه امكاناتى مثل كامپيوتر و اينترنت، كتابسازى و جمع و جور كردن كتاب در زمان كم، در اختيار ما قرار گرفته است. مرحوم علامه امينى براى نگارش الغدير پانزده هزار جلد كتاب را از اول تا آخر مطالعه كرده بود. الآن بعد از تهران، استان قم بالاترين مصرف كننده ى كاغذ است، امّا از نظر توليد علم و توليد فكر، انتظارات بسيار بيشترى از حوزه مى رود و تقاضا و نياز، در حدّى بسيار بالاتر از توليد كنونى است و در عين حال وضع موجود نيز نسبت به ديرينه قابل قياس نيست.
***
* از جمله مباحثى كه اخيراً در فضاى فكرى مطرح شده، بحث شوراى افتا و فتواهاى گروهى است. نظر حضرت عالى در اين باره چيست؟
ـ شكى نيست در استنباط احكام، كار گروهى از اتقان و استحكام بيشترى برخوردار است و اين تنها اختصاص به مسأله ى افتا ندارد، بلكه هر نوع كار فكرى كه به صورت گروهى انجام گيرد و همه از فكر يك ديگر استفاده كنند، بازتاب بهترى خواهد داشت و ما هم به اين اصل اعتقاد داريم، ولى مرجعيت را نمى توان، شورايى كرد. زيرا قدرت مرجعيت در فرد متمركز است كه مردم نسبت به آن شناخت داشته و از صميم دل، به او ارادت مىورزند، لذا كارآيى مرجعيت فردى در خنثى كردن نقشه هاى دشمنان، تحقق مى پذيرد. فتواى ميرزاى شيرازى توانست، استعمار انگليس را به زانو درآورد. حكم امام در آستانه ى انقلاب براى درهم شكستن حكومت نظامى، نقشه ى دشمن را نقش بر آب كرد. رحلت مرحوم آية الله اصفهانى در آذرماه 1325 شمسى كه طوفانى از حركت ملّت غيور آذربايجان بر حكومت دست نشانده ى شوروى پديد آورد و آن حكومت به اصطلاح دموكراتيك و در واقع خشن كمونيستى را شكست داد.
بنابراين، براى آن كه هم از مزاياى افتاى گروهى بهره مند شويم و هم قدرت مرجعيت محفوظ بماند بهتر است مراجع عظام، از شخصيت هاى علمى در مسائل بغرنج، استمداد كرده و پس از طرح مسأله در مجالس استفتا، فتوا دهند، خوش بختانه اين جريان، هم اكنون حاكم است و در گذشته نيز حاكم بوده است.
خداوند متعال پيامبر را مأمور مى سازد كه با مردم مشورت كند، ولى آن گاه به او دستور مى دهد كه پس از مشورت، خود او تصميم گيرنده باشد و مى فرمايد: ( وَشاوِرْهُمْ فِى الأمرِ فَإذا عَزَمْتَ فَتَوكَّل عَلى الله ) . هر چند ميان مشاوره معصوم با مشاوره ديگران، تفاوت بارزى هست.
***
* آيا حضرت عالى با اين عقيده موافقيد كه روشن فكرى در كشور ما بيمار به دنيا آمده و با مسائل بومى نسبتى ندارد؟ به روشن فكرى دينى چه نگاهى داريد؟
ـ بنيادهاى روشن فكرى ايرانى غالباً بر اثر مواجهه ى ايرانيان با اروپاى جديد پديد آمد . اوايل زمان قاجار كه رابطه ى ما با كشورهاى غربى كم و بيش گسترش پيدا كرد، گروهى براى تحصيل به كشورهايى مانند فرانسه، سوئيس و اتريش رفتند و طبعاً با تأثيرپذيرى هايى از افكار آنان برگشتند. در عين حال خودشان عالم دين نبودند و اقتضائات بومى را هم كه مذهب، بخشى مهمى از آن بود، نمى دانستند و مى خواستند در مسائل دينى هم اظهار نظر كنند. به همين دليل من با اين عقيده كه اين روشن فكرى از همان اول بيمار به دنيا آمده، موافقم; مثلاً ميرزا فتحعلى آخوندزاده در آذربايجان ما در سال 1297، اصرار بر تغيير الفبا داشت تا مثلاً با جهان علم همراه باشيم، اما براى اين سؤال پاسخى نداشت كه با تغيير حروف، تكليف علومى كه در اين 1400 سال به دست آورده ايم چه مى شود.
در سفرى به تركيه به مسجد اياصوفيا رفتم. محلّى ها نمى توانستند جملات عربى نقش بسته در داخل مسجد را بخوانند.
گروهى از روشن فكران ما در برخورد با تمدن غربى و جستوجوى علل عقب ماندگى شرق، احساس حقارت مى كردند و دواى درد را در دسترس ترين ابزار مى ديدند كه همان راه و روش غربى بود; در حالى كه به ويژگى هاى مردم و كشور خودشان فكر نكرده بودند و تقابل آن ها را با اسلام و هويت ملى درنيافته بودند. تقى زاده پيشنهاد مى كرد كه ايرانى بايد از سر تا پا فرنگى شود. اواخر عمر ازاين حرف برگشت و گفت«فرنگى مآب» شود. به دليل همين تناقض ها و تضادها بود كه عموم مردم به اين گروه بدبين بودند.
هم چنين احزاب هيچ وقت در ايران پا نگرفتند. چون نوع احزاب در ايران، احزاب مستقل نبودند; يا وابسته به خارج ، يا فرمايشى و مطيع قدرت حاكم بودند. معناى بيمار بودن هم همين است، لذا تاكنون در ايران حزبى به معناى واقعى نداشته ايم.
مظاهر زننده و دور از عفت عمومى غرب، علت پيشرفت آن ها نبوده، بلكه بايد علت آن را در جاى ديگر جستوجو كرد و آن اين كه غربيان علم و فن را و به تعبير قرآن انديشيدن در اسرار هستى و به دست آوردن اقتدار علمى (سلطان) را وجهه ى همت خود ساختند و تاريخ علوم تجربى در غرب، روشن ترين گواه بر گفتار ماست.
دكتر محمد اقبال لاهورى در ديوان خود چنين سروده است:
قوّت مغرب نه از چنگ و رباب *** نى ز رقص دختران بى حجاب
نى ز رقص ساحران لاله رو *** نى ز عريان ساق نى از قطع مو
قوت افرنگ از علم است و فن *** از همين آتش چراغش روشن است
***
* در تاريخ معاصر، روشن فكرى دينى تا چه اندازه در پيشبرد دين باورى نقش داشته و نقش آن مثبت بوده يا...؟
ـ روشن فكرى دينى به معنى صحيح، يعنى بهره گيرى از دين در عين بهره گيرى از وسايل پيشرفت كه مايه ى سعادت است و مى تواند مبدأ خدماتى باشد و انديشه ى تضاد دين و علم را از ميان بردارد. خوش بختانه در طول تاريخ، بزرگانى از علما، توانستند با حفظ اصول اسلامى و تعبّد صد در صد، به معارف و احكام، از علوم روز، بهره گرفته و به نشر حقايق بپرازند. در اين ميان مى توان از شخصيت هايى مانند آية الله كاشف الغطاء، آية الله سيد محسن امين جبل عاملى، آية الله سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى، و آية الله سيد هبة الدين شهرستانى در لبنان و عراق و در ايران شخصيت هاى علمى و عظيمى مانند مرحوم مدرس و علاّمه طباطبايى و علاّمه شعرانى و علامه مطهرى و آية الله طالقانى و... را مى توان نام برد.
آنان توانستند قرآن و نهج البلاغه را وارد دانشگاه كنند و روشن فكرى دينى را به معنى درست به مجامع علمى هديه كنند.
آنان گروهى بودند كه زمان را به خوبى درك كرده و با مقتضيات زمان، آشنا بودند و حديث امام صادق (عليه السلام) را به خوبى چشيده بودند كه مى فرمود: «العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس ; آشناى با شرايط زمان، غافل گير رويدادهاى پيچيده نمى شود».
آن گاه با حفظ تمام اصالت ها و هويت دينى و ملى توانستند با علوم روز مجهز شده و دانشگاهيان را با معارف و احكام اسلام آشنا سازند.
روشن فكر دينى بايد زمان شناس و آگاه از شرايط باشد،ولى اين آگاهى نبايد او را به مصالحه و عدول از اصول بكشاند. استاد بزرگ، حضرت امام خمينى فقيهى زبردست و فيلسوفى عالى قدر، عابد و پارسا بود و توانست از شرايط زمان به نفع دين، بهره بگيرد و كليه ى ابزار علمى را در اختيار ملت مسلمان قرار دهد و در عين حفظ استقلال كشور و تماميت ارضى، از پيشرفت هاى علمى بهره بگيرد.
***
با تشكر از اين كه وقت خود را در اختيار ما نهاديد.
20/2/88
امام كاظم (عليه السلام) فرمود:
«إنَّ الزَّرْعَ يَنْبُتُ فِى السَّهْلِ وَلا يَنْبُتُ فِى الصَّفا، فَكذلِكَ الْحكْمَةُ تَعْمُرُ فِى قَلْبِ الْمُتَواضِعِ، وَلا تَعْمُرُ فِى قَلْبِ الْمُتَكَبِّر» .
بحارالأنوار، ج78، ص 312
«همانا زراعت در زمين نرم مى رويد و نه بر صخره و سنگ سخت، همچنين حكمت در دل انسان هاى متواضع جوانه مى زند و نه در دل متكبران و گردن فرازان».
منبع: مجله کلام اسلامی