به گزارش پایگاه 598 به نقل از خبرنگار احزاب باشگاه خبرنگاران،
عظمت و شخصیت حضرت امام(ره) به سان کوهی بود بسیار بزرگ که قله رفیعش در
ورای ابرهای طبیعت سر به آسمان معنویت و عبودیت حق ساییده و با پیوند
سرچشمه لایزال هستی، وجودش از زلال معرفت سیراب گردیده بود و از گستره
پیرامونش، چشمه سارهای حکمت، جاری شده بود و تشنه کامان آب حیات را سرمست
شوق وصال مینمود.
عظمت شخصیت امام(ره) و عمق و گستردگی آن حتی برای نزدیک ترین افراد و
برجسته ترین شاگردان ایشان قابل دسترسی و شناخت دقیق نبود و کسی را هم
یارای چنین ادعایی نیست، با این همه هر کس متناسب با درک و ظرفیت خویش و از
بعد ظاهری و اثباتی، قطره ای از دریای حکمت و فرزانگی امام(ره) را چشیده
است و با جمع آوری این قطرههاست که جویبارهایی از آن دریای فضیلت برای
تشنه کامان تاریخ و نسلهای آینده، جاری میشود.
"محمد حسین
رحیمیان" نویسنده کتاب "یادها و یادداشتهایی از زندگی امام خمینی قدس سره"
مینویسد: این بنده ناچیز بیش از نیمی از عمرم را به سان خاری، در کنار
گل بی خار وجودش سر کردم، ولی به دلیل قابلیت، کمتر از طراوت و زیبایی
ملکوتیش بهره مند شدم و بی گمان آنچه از او نصیبم شد، قطره ای بود از دریا و
در عین حال آنچه از درک احساسم با قلم شکسته در قالب الفاظ ناقص میآید
باز هم قطره ای است از دریا!
آنچه در زیر میآید هرگز نمیتواند
معرف شخصیت والای حضرت امام(ره) باشد، بلکه فقط گوشهای است از داستان
آشنایی "محمد حسن رحیمیان" و خاطراتی چند از آنچه مستقیما شاهد و مرتبط با
آن بوده است و البته در چند موردی که نقل صدها خاطره ای است که از دیگران
شنیده است.
علاقه مندان به خواندن خاطرات میتوانند هر روز راس ساعت 6 صبح با مراجعه به سایت باشگاه خبرنگاران،
چند مورد از این خاطرات را مطالعه کنند و البته روند نقل این خاطرات در
رسانه مذکور تا زمان رحلت جانگداز بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی ادامه
خواهد داشت.وفا و محبت بیادعادر
نجف اشرف، در یک مقطع زمانی خاص، رژیم بعثی عراق به دلایلی تصمیم گرفته
بود که دوستان نزدیک حضرت امام(ره) را تحت فشار قرار دهد. در راستای این
ماجرا نوبت به حقیر رسید که به شدت تحت تعقیب قرار گرفتم. حدود سه روز، در
منزل حضرت امام(ره) مخفی شدم، ولی سازمان امنیت عراق، دستبردار نبود. در
دیار غربت، نه امکان ادامه زندگی مخفی وجود داشت، نه جو اختناق و شکنجه و
کشتار در زندانهای بعث، تسلیم را آسان مینمود، سرانجام، از حضرت
امام(ره) کسب تکلیف کردم، ولی معظمله فرمودند:
من چه میتوانم بگویم؟بالاخره
با تشویق «شهید محمد منتظری»، تصمیم گرفتم خود را معرفی کنم. صبح روز
بعد، به «دائره امن نجف» مراجعه کردم. آنها بلافاصله به کربلا منتقلم
کردند که در آن زمان مرکز استان بود و از آنجا به بغداد و بالاخره بعد از
طی زندانهای متعدد و انتقال به بعقوبه به زندان خانقین منتقل شدم این حرکت
ها و امثال آن که شاید به منظور شکستن صلابت امام(ره) و وادار ساختن معظم
له به انعطاف نسبت به آنان و ایجاد جو رعب و اختناق در حوزه مرتبطان با
حضرت امام(ره) بود، در مورد من چند روز به طور انجامید.
پس از چند
روز، در حالی که مشغول تعقیبات نماز عشاء بودم، از پشت پنجره زندان صدایم
زدند خود را معرفی کردم با شتاب و به طور وحشیانه ای شبانه مرا به بغداد
برگرداندند در حالی شب را با این خشونتها و هتاکیها به صبح رساندم که بر
حسب قرائن و حدس یکی از هم سلولها «اعدام» کمترین توقع مینمود.
اول
صبح، احضار شدم، ولی با تعجب و ناباوری متوجه شدم که همه چیز عوض شده و
برخوردهای ماموران تغییر کرده است خود را در اتاق رئیس آن « تشکیلات بی
نام و نشان یافتم او با احترام تمام گفت سلام گرم ما را به سید برسانید و
بگویید سو تفاهم شده بود عذر ما را بپذیرید هنوز نمیفهمیدم چه شده تا وقتی
که اعلام کرد شما آزاد هستید و فلانی برای بردن شما به نجف میآید.
کم
نیستند کسانی که نسبت به یارانشان در شرایط رفاه و آسایش، ادعای محبت و
ابراز دوستی میکنند اما به هنگام سختی و گرفتاری آنان، خونسرد و بی تفاوت
از آنها فاصله میگیرند و حتی سعی میکنند با سپردن همه چیز به بوته
فراموشی، خاطر خود را مکدر نکنند این ماجرا نمونه ای بود که صفا و محبت بی
ادعا را همراه با کمال وفا و صمیمیت، یکجا در امام(ره) یافتم.
وقتی
که به نجف اشرف بازگشتم مطلع شدم که مرحوم حاج آقا مصطفی ظاهرا با اشاره و
اجازه حضرت امام(ره)، برای نجات اینجانب، از طریق غیر مستقیم اقدام کرده
بود و بدین گونه معلوم شد که اگر چه به هنگامی که در منزل آن حضرت مخفی
بودم، نه به ماندن در آنجا تشویقم کردند و نه امر به رفتنم کردند، ولی
بالاخره به گونهای که آنها نتوانند به مقصود خود دست یابند نگذاشت که
علاقمندان و مشتاقان احساس بی پناهی کنند آن گاه که خود را دوباره بعد از
ناامیدی مطلق در کنارشان یافتم رمز آرامش خاطر حضرتشان را در لحظهای که
برای یافتن یا ماندن کسب تکلیف کردم یافتم.
میترسم دردتان بیاید!انگشت
شصت دست حضرت امام(ره)، مقداری ناراحتی داشت آقای دکتر عارفی، پزشکی را با
تخصص مربوطه آورده بود پزشک مزبور در ضمن سوالها و معاینهها، دو دستش را
جلو آورد و عرض کرد:
- دستهای مرا فشار دهید
حضرت امام(ره) با لحنی که به هنگام شوخی و طنز به کار میبردند با ملاحت و شیرینی ویژهای فرمودند:
میترسم دردتان بیایدو
به دنبال آن، تبسم زیبا و دلنشینی بر لبان مبارکشان نقش بست پزشک متخصص که
به ظاهر برای اولین بار مشرف شده بود و تحت تاثیر ابهت حضرت امام(ره)،
دستهایش لرزان و صدایش مرتعشبود، از هم باز شد، خندهاش گرفت و با آرامش
به کار خود ادامه داد.
64/6/10
دیدار با مرحوم آیت الله شاهرودی
حضرت
امام(ره) در تمام زمینههای فردی و اجتماعی به آداب و سنن اسلامی ملتزم
بودند برای اهل علم به خصوص مراجع ومعمرین احترام زیادی قایل بودند و
منطبق با شئون آنان، به دید و بازدیدها به ویژه زائران خانه خدا مقید
بودند.
مرحوم آیت الله شاهرودی از مراجع بزرگ در نجف از سفر حج
بازگشته بودند به همین مناسبت بعد از نماز مغرب همراه حضرت امام(ره) به
دیدار ایشان رفتیم حضرت امام(ره) و آیت الله شاهرودی صمیمانه با هم
معانقه کردند و در کنار هم نشستند اتاق بیرونی نسبتا بزرگ بود و از جمعیت
طلاب پر شده بود آیت الله شاهرودی سر حال و این جلسه نیز حاضران منتظر
بودند چهره جدی و با صلابت امام(ره) خندان شود.
آیت الله شاهرودی
به تک تک حاضران «مساکم الله» میگفتند. از دست راست شروع کردند و با
اشاره انگشت سبابه به هر یک از چند نفری که نزدیک بودند «مساکم الله»
گفتند. وقتی به تراکم جمعیت رسیدند با چرخاندن دست و انگشت سبابه به شکلی
ملیح به چند نفر دیگر نیز گفتند، اما هنگامی که احساس کردند به تمام
افرادی که پشت سر هم نشستهاند نمیشود جدا جدا اشاره کرد و موجب معطلی
امام(ره) نیز می شود سبک اشاره را عوض کردند و به جای یک انگشت با ده انگشت
دو دست چند بار به جمعیت متراکم وسط اتاق اشاره و گفتند و در اینجا بود که
خنده بی صدای حاضران در ازای هر اشاره انفرادی به موج خنده ای با صدا
تبدیل شد و امام(ره) نیز خندیدند و یکی از صحنههای نادر خنده امام(ره) در
جمع را مشاهده کردیم.